به گزارش ایسنا، آلبرت کوچویی برای توصیف خود این جملات مقدماتی را برگزیده است. از او در اختتامیه جشنواره کتاب و رسانه برای حدود ششدهه فعالیت در عرصه فرهنگ، تجلیل کردند و این گونه بود که به مردِ کتاب و فرهنگ رادیو، فرصت داده شد تا با چنین جملاتی به معرفی خود بپردازد:
«غلت زدن در بوی خوش کاغذ را از همان یک دو سالگی دریافتم و در چهار سالگی، صاحب کتاب خود شدم. مثل همه داراییهای اهل خانه.
در چهارسالگی جادوی رقص سحرآمیز واژهها را یافتم. به سه زبان باید میآموختم و آموختم. فارسی، آشوری و انگلیسی. چه خوشنشینیای بود. دنیای سکوت، خیالپردازی و رویاپروری و در سینه پنهانسازی بسیاری رازها، که هنوز آنهایی را که در سینه پدر و مادر بود، به کمال نیافتهام.
رنگ سیاه، چه خوشنشین بود، با واژهها، کلام و حرفها ...»
اینها دنیای کودکانه آلبرت کوچویی بود، در همدان؛ شهری هنرپرور که به عنوان زادگاه خود از آن یاد میکند.
روایت از سرگذشت زندگیاش را اینچنین ادامه میدهد:
«سه زبانه وارد مدرسه فرهنگ آبادان شدم؛ جایی که پدر با استخدام در شرکت نفت ما را به آن جا برد و کلاسهای درس دبستان، زنگ تفریح من شدند. شیطنتهای من اما از دوران دانشگاه، آغاز شد. آن هم در فصلهایی کوتاه. دوران دانشجویی، دنیای شادمانه کودکی من بود، در دو مدرسه عالی ترجمه زبان و مدرسه عالی زبان و ادبیات انگلیسی پارس.
در آبادان بخت با من یار شد. با من و بچههای دبیرستان امیرکبیر که م.آزاد شاعر وارسته و تبعیدی چپگرا، دبیر ادبیاتمان بشود و حسن پستا همتای سیاسی او دبیر تاریخ و جغرافیا، که هر دو، درس زندگی به ما بدهند. آزاد، ما را به دنیای شعر نو کشاند. ما بچههای نسل حافظ و سعدی و مولانا و کلیله و دمنه و شاهنامه، که نیما بخوانیم و فروغ و شاملو و اخوان و خود م. آزاد.
و آن یک، حسن پستا با تاریخ و جغرافیا، ایستادگی و پایداری و رمز و راز زندگی را درسمان بدهد.
چنین میشود که زبان لاتین را و با آن ایتالیایی را میآموزم و بچه ۱۴ـ ۱۵ سالهای میشوم که کانت را ترجمه میکند.
و این پیچ و خم فلسفه، که آن کودک را سرگردان باورها و ناباوریها کند. خداوند، طبیعت، کانت اسپینوزا و هورا برای باورهای خدایی که با من برای همیشه خدا ماندند.
دو دانشکده فقط زبان فرانسه را به من هدیه دادند، پس دنیای من از همان سالهای ۴ و ۵ زندگی دنیای کتاب شد. کتابهای زبان و فلسفه پدر، کتابهای فلسفه دین مادر و دنیای پر سحر و افسون روزنامهها و مجلات خواهر و برادر. گذراندن تعطیلات تابستانی در زادگاهم همدان، بر سینه کوه الوند، که پناه خلوت کتابخوانیام بود، کرایه کتاب هفتهای دو ریال را به من آموخت. کتاب در دست تا باغهای عباسآباد و گنجنامه و الوند، گریز زدن.
این م. آزاد بود که جسارت راه یافتن به رادیو نفت ملی آبادان و خواندن پریای شاملو، برای نخستین بار در آن را، به من آموخت، ستارهای که در رادیو آبادان، شعر نو میخواند. نیما را، اخوان را و شاملو را و به دنیای مجلات راه یافتن را.
قلمی که باید در پهنه فرهنگ در مجلات وزین راه یابد و بس. سپید و سیاه مجله برادر، برای دیدن کمیک. استریپهای روپرت، خرس کوچولو، که با دنیای راز آلود کودکیام همخوانی داشت، اکنون میشود نگین، خوشه، بامشاد و بعدتر روزنامه آیندگان تا نقدهای هنرهای تجسمی و نمایشی بزنم و البته گریزی به نقد کتاب هم.
و در رادیو و تلویزیون، همین عرصه را طی کنم.
هنوز هم با بیک مشکی مینویسم، اگرچه برادر، یک پارکر نوک طلا در کودکی به من هدیه بدهد و یک روز بیشتر در کیفم نماند؛ به لطف سیاسنبوهای آبادانی دبیرستان امیرکبیر.
سیاه و سپید، همان رنگهای جادویی، با من در دنیای نوشتهها ماندند. کتابهای رنگی به دلم نمینشینند.
که رنگ سیاه را اگر چه بگویند مشکی رنگ عشق است، دنیای جادویی و راز آلودش، را به دل و جان میسپارم.
سیاهی مرگها، سیاهی واژهها، مخلوق حروف سربی چابخانهها بس نبود، که گل مژههای روییده بر چشمانم، همیشه خدا، تا ساعتها نمیگذاشتند، از دنیای تاریکی و سیاهی بیرون بیایم و این طنز تلخ روزگار کودکیام بود. سیاهی، سکوت ، پرواز خیال ، جولان رویا. مگر دنیای جادویی کتاب، جز این است؟ کتاب را که میبندید، جولان و پیشتازی خیال و رویا آغاز میشود.
همه سپاسام را نثار خمو، پدر، مریم، مادر گملیل برادر و جنی خواهر میکنم، که قلم به دست گرفتنم را آموختند، آنچه به فرزندان و نوههایم، میسپارم ... .»
آلبرت کوچویی پس از ۶۰ سال فعالیت در عرصه رسانه، چنین پروندهای را متصور شده است:
تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را تا سال ۱۳۴۲ در آبادان در یک خانواده فرهنگی گذراندم. به هنگامی که فقط ۱۶ سال داشتم و دانشآموز دبیرستانی در رادیو نفت ملی آبادان به عنوان نویسنده گوینده و تهیهکننده کار کردم. در سال ۴۲ در رادیو رضائیه به عنوان کارشناس مجری و نویسنده تا سال ۴۵ به تهیه برنامههای رادیویی پرداختم در سال ۴۵ در آزمون ورودی مدرسه عالی پارس در رشته ادبیات و زبان انگلیسی پذیرفته شدم و در سال ۴۷ در مدرسه عالی ترجمه در رشته مترجمی تحصیل کردم.
همزمان در همان سالها در مجتمع آموزشی اندیشه وابسته به موسسه سالزین ایتالیا به عنوان دبیر به تدریس ادبیات انگلیسی پرداختم. در همان سالها در رادیو تلویزیون ملی ایران به عنوان کارشناس مجری، برنامههای متعددی را در رادیو و تلویزیون تهیه کردم.
از سال ۴۲ همکاری جدی و حرفهای با مطبوعات آن هنگام چون روشنفکر، تهران مصور، امید ایران و.... داشتهام پس از آن در نشریههای معتبر و روشنفکرانه خوشه به سردبیری احمد شاملو، بامشاد به سردبیری ایرج نبوی، فردوسی به سردبیری بیژن خرسند و نگین به مدیریت دکتر محمود عنایت به نقد هنری در زمینههای نقد سینمایی، نقد تئاتر، ادبیات و هنرهای تجسمی پرداختم.
پس از دهه پنجاه سردبیری مجلههای جوان، معیار، فانوس، عنوان، مصاحبه، مرزهای بیکران فضا، فضیلت، تیراژه، دیار، نسیم دوستی و سرانجام ایرانشهر را به عهده داشتهام در دهه هشتاد به مدت دو سال در دانشکده علمی کاربردی جهاد دانشگاهی به تدریس گزارشگری پرداختم.
در سالهای اخیر در طول شش سال گذشته مجموعه برنامههایی چون نوشتههای خطی، از رنگ و خط، هفت رنگ، شبانگاهی رادیو پیام و بررسی مطبوعات روز ایران و دیگر کشورهای جهان به عنوان سردبیر و کارشناس مجری ارائه دادهام.
در زمینه چاپ کتاب سه اثر حماسه آشوری، نوشتههای خطی، مجموعه نوشتههای رادیویی من، مجموعه کنسرت ناتمام ترجمه مجموعه شعر فدریکو گارسیا لورکا در سال ۸۸ از سوی نشر پوینده منتشر شده است و کتابهای روی لبه تیغ از سوی نشر نگاه منتشر شده است و نوشتههای خطی (۲)، آماده انتشار است. در زمینههای فرهنگی بیش از سه هزار اثر در نشریههای فارسی زبان چاپ کردهام.
انتهای پیام
نظرات