از دور خودرویی به پاسگاه نزدیک میشود، روی کاپوت خودرو پارچهای نصبشده که نقش و نگاری شبیه به یک گنبد و گلدسته روی آن کشیده شده است، خودرو که نزدیکتر میشود تازه میتوان نوشتههای روی پارچه را خواند، «کاروان زیر سایه خورشید»؟از این نوشته چیزی دستگیرش نمیشود.
کمکم مسافران از خودرو پیاده میشوند. پالتوهای مای بلند مشکی به تن دارند اما وقتی کلاههای مخصوص خود را که نشان خادمی حضرت رضا(ع) را یدک میکشد بر سر میگذارند، تازه متوجه موضوع میشود.
چند نفر با لبادههای بلند مشکی و شال ترمهای که بر روی دوش انداختهاند از خودرو پیاده میشوند. جعبهای در دست دارند که درون آن پارچهای سبزرنگ به زیبایی قرار داده شده که بارنگ زرد در وسط آن آیه زیبای «نصر من الله و فتح قریب» نوشتهشده است.
یک لحظه به یاد میآورد که دهه کرامت است. حالا دیگر مطمئن شده آنان از طرف حرم امام رضا(ع) آمدهاند. از تعجب ناشی از خوشحالی بسیار، زبانش بندآمده. خادمان که به او نزدیک میشوند میگویند خادمان حضرت رضا(ع) هستیم و آمدهایم خداقوتی عرض کنیم.
لحظاتی بعد همه سربازان و کارکنان پاسگاه بیرون صف میکشند. با سلام نظامی به فرستادگان امام احترام میگذارند. به اصرار زیاد از خادمان دعوت میشود که داخل پاسگاه بیایند، همه سربازان و کادر پاسگاه هر آنچه دارند برای پذیرایی از خادمان حضرت میآورند.
مرتضی سرباز وظیفهای که پیش از همه ورود کاروان خدام را نظارهگر بود- گوشهای از دیوار دستانش را روی صورت گذاشته و سعی میکند صدای گریهاش را درون بریزد اما کنترل اشکها که از دستش خارج میشود توجه همه را به خود جلب میکند.
خادمان با پرچم متبرک رضوی به او نزدیک میشوند. درنگ نمیکند و خم میشود و پرچم را میبوسد. حال و هوایش بسیار دیدنی است. خادمان از او علت انقلاب درونیاش را جویا میشوند. که میگوید: 25 سالهام. اما تاکنون زیارت حضرت قسمتم نشده. با دیدن خودروی شما و پرچم آستان مقدس آش دلم شکست و از ته دل زیارت گنبد و بارگاهش را از حضرت رضا علیهالسلام خواستم.
دقایقی بعد کاروان عزم رفتن از پاسگاه بینراهی تبریز- آذرشهر میکند، دل رستمی هم با آنان بهسوی مشهد به پرواز درمیآید.
ارسالی از یک خادم حرم امام رضا (ع) و «کاروان زیر سایه خورشید».
انتهای پیام
نظرات