به گزارش ایسنا،در این نشست که به همت گروه هنر انجمن اندیشه و قلم در خانه اندیشمندان علوم انسانی برپا شده بود،از نگاهی انتقادی به آثار و زندگی جلال و تاثیر اجتماعی وی پرداخته شد.
احمد ابومحبوب درباره «بارزترین ویژگیهای سبک شناسانه داستان آلاحمد» گفت: آل احمد داستان نویسی را بدون اطلاع از داستاننویسان پیش از خودش شروع میکند و تجربه داستان نویسی ندارد. برای همین وقتی شروع به داستان نویسی میکند،داستانهای او از همان ابتدا داستانهای نیرومندی نیست.چون در زمان ویژهای پدید آمدند و از طرفی هم در نشریه سخن چاپ شدند که مورد توجه واقع شدند. به آثار او «آثار بیسبک» میگویند مثل داستان زیارت ساخت مشخصی ندارد. در داستانهای بعدی وی کم کم سبکی شکل میگیرد.
نثر آل احمد آمیخته با تندخویی است
او با بیان این که آثار جلال آلاحمد «نباید در سطح آموزش و پرورشی تدریس شود» با طرح این ادعا که «آثار جلال بد آموزی دارد.» توضیح داد: نثر آل احمد آمیخته با تندخویی است! جلال آدم تندی بود و به هر حال این ویژگی تندخو بودن او در نثر وی نیز تاثیر گذاشته است. او در نوشتههایش به عنوان نویسنده، دخالت میکند و وارد میشود و به اصطلاح کارش«سابجکتیو» میشود در صورتی که کارش این نیست! عبارات تحقیرآمیز و این تندی باعث میشود که به عنوان یک مؤلف نتواند به عمق برود. برای همین حوادث و ماجراها در سطح میگذرد.
هدایت و جلال در آخر کار هر دو به سر در گمی رسیدند
در ادامه نشست،درباره تاثیر جریانهای روشنفکری دهههای بیست و سی از جمله کسروی و صادق هدایت بر جامعه و همچنین جلال پرسیده شد که احمد بخارایی گفت: فکر آشقته جلال علاوه بر خودش گویا روی نثر او نیز تاثیر گذاشته است .میتوان یک بخشی از علت آن را دورههای تاریخی متضادی دانست که جلال در آن زندگی میکرده است؛ چون ما خیلی محصول زمانه هستیم.
او افزود: داستان هدایت و کسروی از جلال خیلی متفاوت است. جلال از یک طرف از کسروی تجلیل میکند و در جایی دیگر پیروان کسروی (در مجله پیمان) را با بهاییها مقایسه میکند که فرقهسازی میکند. اما احساس میکنم هدایت و جلال در آخر کار هر دو به سر در گمی رسیدند. نمیگویم نهلیست! اما جلال هم در آخرین نوشتههایش نشان میدهد به شدت سردرگم و ناامید است. البته او به خودش میگوید روشنفکر که من فکر میکنم «خاکستری فکر» عبارت بهتری است. گاهی اوقات این سو و گاهی آن سو و این باعث آشفتگی فکری میشود، فکری روشن و تاریک!
بخارایی گفت: جلال وقتی میخواهد غربزدهها را مورد نقد قرار بدهد، خیلی روی واژه تجدد پافشاری میکند و من تردید دارم که جلال فرق بین مدرنیسم و تجدد خواهی را درک کرده باشد و اساسا فکر درستی درباره آنها داشته باشد . برای مثال یکی از مباحث مهم تجدد، آزادی انسان بود، آیا جلال با آزادی انسان مخالف بود؟! آیا مخالف حقوق بشر بود؟ احتمالا مخالف نبود و او میتوانست مصداقها را نقد کند و مورد پرسش قرار دهد.
جلال ماشینیسم را معادل مدرنیسم قرار داده
ابومحبوب در ادامه درباره سیر داستاننویسی و میزان تاثیرگذاری جلال بر ادبیات داستانی مدرن ایران گفت: وقتی به آثار جلال رجوع میکنیم میتوانیم به این برسیم که آل احمد تعریف درستی از مدرنیسم ندارد و خود غربزدگی را هم درست تشخیص نداده است. در واقع ماشینیسم را معادل مدرنیسم قرار داده است و شروع به زدن میکند. ما در حوزه مدرنیسم ماشینیسم هم داریم اما همه مدرنیسم این نیست،در کشورهای سوپر مدرن هم ماشینیسم نقد میشود چه برسد به جامعه ما که مدرن نبوده و میخواهد مدرنیستم را نقد کند.
این استاد ادبیات با بیان این ادعا که «آل احمد اصلا نویسنده حرفهای نیست» ادامه داد: آلاحمد حرفهایش را در قالب داستان میخواهد بگوید! بنابراین داستان برای او ابزار است و ادبیات برای او وسیلهای است برای بیان حرفها و برداشت ذهنی خودش. بنابراین آلاحمد بینش زیباشناسی ندارد. نویسنده حرفهای کسی است که نتواند ننویسد! شاعر حرفهای کسی است که نتواند شعر نگوید.اما آلاحمد توانست داستان ننویسد و به سمت مقاله نویسی روی آورد. سیر نویسندگی آل احمد نشان میدهد به عنوان یک متفکر مقاله نویس میتوان روی آل احمد حساب کرد و نوشتههایش را برای شناخت محیط جامعه خودش میتوان مورد بررسی قرار داد و نوشتههایش مثل شعرهای دوره مشروطه تاریخ مصرف دارد.
شاید آل احمد میگفت: مینویسم، پس هستم!
در ادامه این نشست،موضوع تاثیر متقابل جلال سالهای ٣٠ تا ٤٠ و جامعه مطرح شد که بخارایی در توضیحاتی گفت: تعریفی که جلال از روشن فکری میکند آن تعریفی نیست که ما از «اینتلکچوال».این واژه تعریف خودش را در عصر روشنگری دارد و ما نمیتوانیم از طرف خودمان یک معنی به یک لغت تحمیل کنیم و بعد شروع کنیم به مقابله کردن با آن.
او با اشاره به جمله مشهور جلال درباره شیخ فضلالله نوری، که «من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از ۲۰۰ سال کش مکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد» اظهار کرد: معنی این جمله این نیست که جلال آل احمد مدافع تفکر شیخ فضل الله نوری مشروعه خواه است. او وقتی به حزب توده میپیوندد اولین کتابی که ترجمه میکند کتابی است که با خرافات مبارزه میکند. اینجا اگر بحث شیخ فضلالله است به این اعتبار است که میگوید این به خشونت تبدیل میشود. او حتی از ترور کسروی هم دفاع نمیکند. او در یک کش و قوس درونی است و به نظر من اگر امروز بود که فضای باز برای گفتوگو بیشتر است، قطعا آنقدر مستعد بود که متفکری پیش رو بشود. اما در آن دوران و فضای بسته، حضور تفکر روحانیت و داستان شیخ فضلالله و بحث مشروطه، رضا خان، زیاده خواهی شوروی، نفت شمال، آشفتگیها و ... و شخصیت جلال از هر دری سخن میگوید. شاید آل احمد میگفت: مینویسم، پس هستم!یعنی حس میکنم جلال اول مینوشت و این قلم تند تند کار میکرد، مثل شریعتی ؛ بعد شروع میکرد به فکر کردن!
چرخشهای جلال ۱۸۰ درجهای است
این جامعهشناس چرخشهای جلال را ۱۸۰ درجهای و غیرطبیعی خواند و گفت: حرکت جلال و شریعتی مثل دو ماراتن میماند، تا یک جایی جلال میدود و جلو میرود، از یک جایی به بعد مسیر را به شریعتی میسپرد. گویا جلال به شریعتی آموخته بود که از مذهب برای مبارزه با استبداد استفاده بشود.
ابومحبوب نیز جنگ و دعوای غرب و شرق در آثار آل احمد را یک دعوای زرگری و دن کیشوتی دانست و گفت: اگر صداقتی در کار است باید نگرش دقیقتر و عمیقتر و فلسفیتری به کار بست. «زدگیها» حرفی است مربوط به همان دوران با رشد و نفوذ تبلیغات حزب توده و دیگران در میان جامعه ایران و از طرف دیگر اگر تو میگویی غربزدگی باید دید:«ما چگونه غرب زده شدهایم؟». چرا هیچ گاه حمله مغولها و اعراب را نمیگوییم شرق زدگی؟ بحث ارتباط تمدنها با چیزهای دیگر است که این را باید یک روشنفکر درک میکرد یعنی رابطه تمدنها، بده بستان تمدنها باید درک شود.
او با بیان این که آلاحمد بر هیچ نویسندهای تاثیر نگذاشت، افزود: غلامحسین ساعدی در داستانهایش که رمان روستایی است، چیز دیگری است و اصلا متاثر از آل احمد نیست. در شرایط تاریخی آن زمان، نویسندگانی مثل آل احمد باید تحلیلهای درستی ارائه میدادند که همان میشود از این تحلیلها کسانی مثل شریعتی هم در میآیند که با آن شور و احساسات که بین نسل جوان هم خیلی تاثیر گذاشت و ما هم در جوانی تحت تاثیر بودیم اما امروزه میبینیم که آن تحلیلها و صحبتها سطحی بود.
بخارایی در ادامه تفسیر سیمین دانشور که جلال را یک نویسنده با نگرش سیاسی خوانده، تصدیق کرد و گفت: البته این جا نیاز است که از روشنفکر سخن گفته شود. روشنفکری در واقع آزاداندیشی فارغ از همه چیز نیست. این لفظ آزاداندیشی حرف غلطی است. اتفاقا به روش مقید هستی و ذهن شما باید جنبه انضمامی داشته باشد به واقعیت، نه یک وهم و موهوم ذهنی!. منتها جلال چون در چارچوب فکر نمیکرد، روشنفکرانه فکر نمیکرد و برای همین دچار تعارضات میشد و هم زمان در چندین جبهه خودش را درگیر میکرد و نهایتا در کتاب یک چاه و دو چاله و شرح احوالات خودش، که متوجه میشویم تضاد از خانواده شکل میگیرد، میگوید خودم میخواهم خودم را شلاق بزنم و میگوید این یعنی مازوخیست؟ آدم احساس میکند که جلال در مثلثی قرار گرفته است که سه رأس دارد، که یک رأس آن لغزش، یک رأس آن شلاق و یک رأس دیگر خودشناسی است و در این سه گانه خودش را اسیر کرده است و خودش را گناه کار و مسئول میداند و میخواهد کنشگری سیاسی بکند منتها باید پرسید این جور کنشگریها چه بازتابی دارد؟
اوادامه داد: اگر شما از یک چیز همه چیز را بیرون آوردید یعنی آن چیز هیچ نیست . همه میتوانند یک تفکر از آثار جلال به نفع خودشان بیرون بیاورند. و همین که جلال همه چیز را میگوید، بحران ایجاد میکند. خوب بود جلال کم میگفت، اما درست میگفت.
جلال رئالیست اجتماعی است، اما باعث پیدا شدن نظریات جامعه شناسی نشد
احمد ابومحبوب درباره تاثیر کار جلالآل احمد بر جامعه شناسان و متفکران زمان خود از جمله دکتر شریعتی گفت: به هر حال آلاحمد یک نویسنده متعهد است از آغاز تا پایان، اما وقتی جامعه شناسی را یک علم در نظر میگیریم، پس باید آثار و دیدهایی به جامعه شناسان بدهد و جامعه شناسان تحلیلش بکنند و نقد جامعه شناسی بکنند با آثار وی. آلاحمد بحثهای اجتماعی را مطرح کرده، رئالیست اجتماعی هست، و بر متفکران سیاسی و سیاستگرا تاثیر داشته، اما آیا باعث پیدا شدن نظریات و تئوریهای جامعهشناسی جدید شده؟ نه! آیا مکتب و نظریه و نگرش جامعه شناسی پدید آورده؟ نه!
به گفته این استاد ادبیات،«مدیر مدرسه» فشرده شده جامعه ایران است. در بسیاری از داستانهای آلاحمد شخصیت معلم است و مثل خود آلاحمد و نشان میدهد که آن خود آل احمد است.آنجا به عنوان یک روشن فکر نگاه میکند اما خوب که نگاه بکنیم چه در مدیر مدرسه چه در نفرین زمین چه در سرگذشت کندوها؛آن فردی که وجهه روشنفکر دارد،مجبور به ترک میدان میشود! استعفا میدهد، کنار میرود، چرا؟ چون آل احمد انگار میخواهد بگوید هیچکاری نمیشود کرد، چرا زور میزنید؟ روشن فکر نمیتواند در این جامعه که مثل روستا مطرح شده کار اساسی بکند . چرا؟ برای اینکه دنیای مدرن بحث سیستم است و سیستم عمل میکند، فرد عمل نمیکند!
در پایان نشست اساتید به پرسش حضار پاسخ دادند.
انتهای پیام
نظرات