یکی از دستهایش را به دلیل نداشتن هزینههای درمان بر اثر زمین خوردن در دانشگاه از دست داده است. با آنکه روح و جانش با هنر گره خورده است اما درد نان رهایش نمیکند.
شاپور ترابی گودرزی در سال ۱۳۱۰ به دنیا آمده است. از سال ۱۳۱۹ زیر نظر وزارت فرهنگ و صنایع مستظرفه آن زمان مشغول به کار شده و در سال ۱۳۵۹ بازنشسته شده است. این هنرمند گواهی درجه یک هنری معادل دکتری را در زمینه معرق و چوب دارد و از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۹ سرپرست کارگاه چوب هنرهای زیبا بوده است.
به دشواری و با کمک شاگردانش راه میرود. صبح زود حاضر و آماده روی صندلی مینشیند تا شاگردانش از راه برسند و کار را شروع کند.
«مسوولان کمک چندانی به استاد نکردهاند. استاد مشکلات مالی زیادی دارد و هر بار صاحب خانه که او را جواب میکند، با این سن و سالش کلی سختی میکشد. هنوز هم بسیاری از وسایلش جمع است. کرایه خانهاش را به سختی جور میکند. با پولی که استاد دارد جایی خانه پیدا نمیشود. یکبار که صاحب خانه جوابش کرد، ما به دنبال خانه برای او گشتیم اما هیچ جا را پیدا نمیکردیم.
پنج سال ساکن خانه برادر یکی از شاگردانش بود. چند سال پیش، استاد سرمایه خود را برای یک خانواده یتیم هزینه کرد و برای آنها خانه خرید. برخی اوقات که او حال مساعدی ندارد، میگوییم استاد زنگ بزنیم دکتر بیاید؟ اما او جواب میدهد: «توان پرداخت هزینه مالی آن را ندارم» زیرا هر بار که دکتر برای ویزیت میآید ۲۰۰ هزار تومان میگیرد». اینها حرفهایی است که از زبان شاگردان استاد مطرح میشود.
به گفته شاگردانش، یکی از آنها برایش غذا میپزد، یکی از همسایهها هفتهای چند بار حمام میبردش و یکی دیگر ناخنهایش را میگیرد. گودرزی تمام آثارش را یا به پادشاهان یا روسای جمهوری که به ایران سفر و از کارگاه هنرهای زیبا دیدن میکردند، یا به موزه هنرهای ملی هدیه داده است. حتی یک اثر هم برای خودش ندارد که حداقل با فروش آن، پولی دستش را بگیرد. آنقدر از دستهایش کار کشیده تا "آرتروز" گرفته است.
۹ سال پیش زمانی که در دانشگاه زمین خورده، باز هم با یکی از شاگردانش به پزشک مراجعه کرده است. دکتر بعد از ویزیت گفته «اگر میخواهی زندگی کنی، دستت را عمل کن اما اگر با دستت کار نمیکنی، میتوانی همین طور ادامه دهی.» هزینههای درمان حدود ۱۵ میلیون تومان میشده که نه استاد، بلکه شاگردانش هم توانایی پرداخت آن را نداشتهاند، به همین دلیل یک دست او از کار میافتد.
در ادامه حاصل گفتوگوی ایسنا را با شاپور ترابی گودرزی هنرمند پیشکسوت هنرهای سنتی در رشته معرق و گره چینی چوب بخوانید.
چه ویژگی، کارهای شما را از دیگر استادانی که در این حوزه فعالیت میکنند، جدا کرده است؟
ویژگی کار من استفاده از نقوش سنتی است. من در کارهایم از نقوش موجود در معماری سنتی ازجمله مسجد امام و شیخ لطفالله اصفهان استفاده میکردم و همین شیوه را هم به شاگردان آموزش میدهم؛ زیرا معتقدم فرهنگ کشور ما بسیار غنی است.
چرا به چوب گرایش پیدا کردید؟
من از همان اول کار با چوب را دوست داشتم، البته تمام رشتههای هنری از مینیاتور گرفته تا رنگ روغن، خاتمکاری را در دورههای متفاوت کار کردم.
از قبل پیشینهای از هنر چوب داشتید؟ کسی از اعضای خانواده این کار را انجام میداد؟
پدر و مادرم بهشدت مخالف انجام کاری که من به آن علاقه داشتم، بودند. یک بار یک تخته نَرد ساختم، یک سال روی آن کار کردم و سپس نزد پدرم که قاضی بود بردم تا کاری که انجام دادهام را به او نشان دهم. او عصبانی شد، تخت نرد را وسط حیاط خانه پرت کرد وخُرد شد و گفت: «این چه کاری است که به جای درس و مشق انجام میدهی؟» به سفارش پدرم دبیرستان ثبت نام کردم اما شاگرد خوبی نبودم و نمرههای خوبی نمیگرفتم. بعد از مدتی به معاون مدرسه گفتم من را به هنرستان بفرست. بعد از ورود به هنرستان بهترین شاگرد شدم چون به هنرعلاقه داشتم. در حال حاضر هم خوشحالم و همیشه میگویم ای کاش هنوز اول راه هنری زندگی من بود تا دوباره سعی میکردم یاد بگیرم. من استادان خوب و زیادی از جمله "خلیل امامی" که اهل آباده بود، داشتم که امیدوارم خدا رحمتش کند چون همیشه من را تشویق میکرد.
برای شاگردانتان از سختیهایی که برای یادگیری این هنر کشیدید، تعریف کردید، میتوانم خواهش کنم کمی از آن دشواریها را هم برای ما تعریف کنید؟
ما در آن زمان با عاج، استخوان شتر و صدف کار میکردیم اما در حال حاضر صدف خلیج فارس را به کشورهای دیگر صادر میکنند و نمیتوان آن مواد را به راحتی به دست آورد. اما در آن زمان اداره هنرهای ملی سهمیهای برای دریافت مواد اولیه داشت. صبحها به میدان امینالسلطان سابق روبروی سر قبر آقا میرفتیم، آنجا شتر میکشتند. ما هم ساعت ۴ و نیم صبح در همان جا حاضر میشدیم، با نیزه گلوی شترها را میشکافتند و بعد از آن که پاهای شتر را میبریدند، استخوانها را در محلی که آن زمان شبکه میخواندند میریختیم و با آنها را با الاغ به سمت بهارستان که آن زمان میدان مجلس مینامیدند، حمل میکردیم. هزینه حمل هر الاغ پنجزار بود. تابستانها کار سختتر میشد و با هجوم وحشتناک مگسها مواجه میشدیم و به سختی به ساختمان وزارت فرهنگ که اداره هنرهای زیبا هم همانجا بود، میرسیدیم.
وقتی همسایهها متوجه میشدند، کاسه میآوردند تا مغز داخل استخوانها را بگیرند. مغز استخوان شتر را به دست و پاهایشان میمالیدند
در ساختمان وزارتخانه یک استخر بزرگ بود، هنرهای زیبا، باغ وسیعی بود. سروته استخوانها را با اَره مخصوص میبریدیم و مغز استخوانها را بیرون میآوردیم. وقتی همسایهها متوجه میشدند، کاسه میآوردند تا مغز داخل استخوانها را بگیرند. مغز استخوان شتر را به دست و پاهایشان میمالیدند. بعد از آنکه داخل استخوانها را خوب پاک میکردیم یک گودال دو متری میکندیم، آنها را داخل آن میریختیم. بعد روی آن را با خاک میپوشاندیم زیرا خاک، خون و چربی استخوان را میگیرد. بعد از چند ماه زمانی که زمین در زمستان یخ میبست، آنها را از خاک در میآوردیم. آن زمان سرمای زمستان در تهران عجیب و غریب بود. من ۱۸ سال بیشتر نداشتم. باید یخها را میشکستیم. گاهی دستهایمان به استخوانها میچسبید. بعد آنها را در کارگاه چاک میدادیم. برای انجام این کار هم باید احتیاط به خرج میدادیم زیرا اگر استخوانها از دستمان میافتاد مثل شیشه خُرد میشد. سپس در ظرفهایی آب و آهک را مخلوط میکردیم وداخل آن میانداختیم تا اگر چربیای باقی مانده پاک شود و در نهایت با استخوانها کار میکردیم.
صدفهایی را هم که از جنوب میآوردند با اره آهنی میبردیم و در آهک میانداختیم و سپس شروع به ساییدن آن میکردیم تا صاف شوند. برش آهن به مراتب بهتر از بریدن صدف با اره مویی بود. استادکاران از ما میخواستند که روزانه دو صدف ببریم. آن زمان استادکاران برای آموزش خساست به خرج میدادند زیرا معتقد بودند اگر کار را به شاگردان آموزش دهند، خودشان بیکار میشوند. به همین دلیل ما هم مجبور بودیم زیر دست و پای آنها کار کنیم تا شاید چیزی یاد بگیریم. ما استادانی داشتیم که بسیاری از فنون کار را با خود به گور بردند.
شما هم خساستی که استادکاران برای آموزش کار به شاگردان داشتند، دارید؟
نه، اصلا. من معتقدم باید با مهربانی با شاگردان برخورد کرد. وقتی دست ما با اره میبرید، استادان کوچکترین توجهی نمیکردند اما اگر الان چنین اتفاقی برای شاگردان من بیفتد خیلی ناراحت میشوم و از شاگردان دیگر میخواهم که دست او را پانسمان کنند. وقتی ما اره را به اشتباه حرکت میدادیم، استاد، ایراد کار ما را نمیگرفت بلکه با پشت دست آن چنان به سر و گردن ما میزد که کبود میشدیم. اکثر استادان ما اهل اصفهان بودند و با کوچکترین خطایی که انجام میدادیم میگفتند تو به درد این کار نمیخوری و ما را از کارگاه بیرون میکردند.
یک رنگ کار بینظیر داشتیم که کار لاک الکل را به خوبی انجام میداد به طوری که رنگ سفید استخوانها در کار، رنگ نمیگرفت. یک روز مهرداد پهلبد - وزیر فرهنگ و هنر آن زمان از استاد رنگ کار پرسید چکار میکنید که این استخوانها رنگ نمیگیرند؟ استاد در جواب گفت: «حالا یک کاری انجام میدهیم دیگر». میدانید درهای کاخ پاسارگاد را چگونه رنگ میکردند؟ با استفاده از اَنگبین و صمغی که از درختان میگرفتند، آنها صمغ آب شده را روی درهای کاخ پاسارگاد میکشیدند. این کار نقش پلی استر که امروزه ما از آن استفاده میکنیم، داشته است. آن زمان که لاک الکل یا پلی استر وجود نداشت.
یک بار ساعت پنج صبح وارد کارگاه شدم، دیدم استاد در حال ساخت رنگ است. من هم بی سر و صدا نگاه کردم تا طرز ساخت رنگ را از او یاد بگیرم اما استاد از گرمای نفسم متوجه حضور من شد و من را اخراج کرد و گفت این دزد است. سرانجام با وساطت دوباره استادکاران دیگر و مسوول مجموعه به سرکار برگشتم. اما حالا باید التماس شاگرد را کنیم. به آنها یادآوری کنیم که فردا هم کلاس دارید. چندین بار با منزل آنها تماس بگیریم تا دوباره سرکلاس حاضر شوند.
شما، سالها سرپرست کارگاه هنرهای زیبا را هم برعهده داشتید. سیاست خاصی برای اجرای برنامههایتان داشتید؟ آیا آنجا آموزش هم میدادید؟
ما در هنرستان هنرهای زیبا و دانشگاه هنرهای تزیینی فقط آموزش میدادیم و در کارگاهها هنرهای زیبا پژوهش انجام میدادیم و کار میکردیم.
حاصل پژوهشهایی که در کارگاههای هنرهای زیبا انجام دادید، چه شد؟
خبر ندارم. زمانی که در کارگاه هنرهای زیبا مشغول بودیم، پادشاهان و روسای کشورهای خارجی در سفر به ایران از کارگاههای ما بازدید میکردند و ما کارهایمان را به آنها معرفی میکردیم تا با هنر ایران آشنا شوند.
واکنش آنها بعد از توضیحات شما درباره هنر ایران چه بود؟
از وجود چنین هنری و نحوه کار ما تعجب میکردند. زمانی که آیزنهاور- رییس جمهور وقت آمریکا به ایران آمد از کارگاه ما نیز بازدید کرد و من نمونهای از کارم را به او هدید دادم که در حال حاضر در موزه کاخ سفید آمریکا نگهداری میشود.
کارهایی که هدیه میکردید چه محتوایی داشتند؟
به "آیزنهاور" یک تابلوی معرق هدیه دادیم. گاهی هم پرتره پادشاه یا رییس جمهور یک کشور را معرق میکردیم و به آنها هدیه میدادیم که خودشان از کارها تعجب میکردند.
از شما برای برگزاری کارگاههای آموزشی در کشورهای دیگر هم دعوت میکردند؟
بله. کارگاهی نیز در کانادا گذاشتند. ایران در نمایشگاه بینالمللی که در اروپا برگزار شد، شرکت کرد و به دلیل کارهای هنری که ارائه داد موفق به کسب مدال طلا شد.
در حال حاضر نمونه کارهایتان کجا نگهداری میشود؟
کاخ گلستان، موزه هنرهای ملی، کاخ نیاوران.
چند نمونه از کارهایتان در موزه هنرهای ملی نگهداری میشود؟
سه کار شخصی و حدود شش کار دستهجمعی که با همکارانم انجام داهام، در موزه هنرهای ملی نگهداری میشود.
کارهای جمعی را چند نفره انجام دادید؟
ما در کارگاه هنرهای زیبا حدود ۱۰ نفر بودیم. اسامی هنرمندان را کم و بیش به خاطر دارم. احمد قاسمی، استاد شهریه، نجف شهریه، عباس شهمیرزادی، پرویز زابلی، علی امامی، خلیل امامی، طاها امامی که هر سه برادر و اهل آباده بودند. همهی این اسامی که از آنها نام بردم فوت کردند و از آن تیم فقط من زنده هستم. در تمام رشتههای صنایع دستی ۷۵ هنرمند در کارگاه هنرهای زیبا فعالیت و پژوهش میکردیم. استاد تجویدی، مرحوم زاویه، جمشید امینی هم در همین کارگاهها فعالیت میکردند که همگی فوت کردند. آن زمان دکتر آذر وزیر فرهنگ دکتر مصدق بود و ما نیز زیر نظر وزارت فرهنگ و صنایع مستظرفه فعالیت میکردیم. یادم میآید که یک میز بسیار بزرگ و زیبا که پایههای آن به شکل چهار سوسمار بود، طراحی کرده بودیم. آقای معیری، برادر رهی معیری- شاعر، رئیس موزه هنرهای ملی بود، این موزه هم اقامتگاه تابستانی محمد علی شاه بود. ما روی این میز شیشهای برش داده و گذاشته بودیم که میز خراب نشود، آقای آذر به آقای معیری گفت: «شیشه این میز را از کجا آوردهاید؟» آقای معیری عصبانی شد و جواب داد: «شما به خود میز که کار فاخری است توجه نمیکنید؟»
باید افراد لایقی به عنوان مسئولان هنری انتخاب شوند که خودشان سابقه فعالیت هنری داشته باشند و موجب ترویج هنر شوند. ما در هنر بینظیر بودیم اما مربی نداشتیم. من توقعی از مسئولان ندارم زیرا کارهایم را انجام دادم و چیزی از نفت عمر من باقی نمانده است تا چراغم خاموش شود
اگر در آن زمان از سرپرستان و مدیران لایقی استفاده میشد، فرصت شکوفایی بیشتری به جوانان داده میشد. باید افراد لایقی به عنوان مسئولان هنری انتخاب شوند که خودشان سابقه فعالیت هنری داشته باشند و موجب ترویج هنر شوند. ما در هنر بینظیر بودیم اما مربی نداشتیم. من توقعی از مسئولان ندارم زیرا کارهایم را انجام دادم و چیزی از نفت عمر من باقی نمانده است تا چراغم خاموش شود. من همیشه به شاگردانم میگویم عجله کنید تا قبل از اینکه بمیرم استفاده کنید. برخی از آنها را به زور برای ادامه کار به کارگاه میکشانم. الحمدالله تا الان سهم خودم را انجام دادهام زیرا مدیون آب و خاک این مملکت هستم و همان طور که برای من زحمت کشیدند تا استاد شوم، من هم برای دختران و پسران این مملکت زحمت میکشم تا کاری انجام دهم.
همهی آنهایی که با ما کار میکردند، رفتند. آنهایی که ماندهاند را هم تشویق نمیکنند. یک دست صدا ندارد. باید به من سرمایه جزئی بدهند. من در خانهام که کارگاهام نیز هست ماه دو میلیون تومان اجاره میدهم، ۲۰ میلیون تومان پول پیش دادم و حقوق خودم را صرف این کار میکنم. همه این کارها را برای پیش برد هنر انجام میدهم. چراغی که باید بالای سر شاگردان من روشن بماند نیاز به پول دارد. قبل از انقلاب به ما ۵۰ تومان حق آتلیه پرداخت میکردند اما امروز کمکی نمیشود. امیدوارم اجازه ندهند این چراغ خاموش شود. اگر زیربغل من را بگیرند به نفع خودشان است. من با این کهولت سن هر روز سعی میکنم لباسم را بپوشم تا شاگردانم پشت در نمانند.
از ساعت ۹ صبح تا ۶ عصر کار میکنم. گاهی اوقات بچهها تا ساعت ۹ شب میمانند و هر چه به آنها میگویم شب شده است بروید به خانههایتان برسید، بیرون نمیروند و میگویند استاد کجا برویم؟ داریم کار میکنیم؟ من قصد گدایی ندارم اما چرا هیچ نهادی وجود ندارد که من را با این کهولت سن حداقل برای چکاپ درمانی حمایت کند؟ باید از من نگهداری کنند. من که جوان نیستم، در حال فرو ریختن هستم. چندین بار در خانه خودم زمین خوردم، سرم شکست و شاگردانم به دادم رسیدند. هر بار که بخواهم چکاپ کنم باید کلی هزینه بپردازم و چون نمیتوانم آن را بپردازم، از خیرش می گذرم. به سختی میتوانم راه بروم اما با وجود این بچهها میآیند و با آنها کار میکنم، آرزو میکنم در رختخواب نمیرم و در حالی که دارم به هنرجویانم آموزش میدهم بمیرم. تمام حقوق بازنشستگیام را صرف شاگردانم میکنم. برخی از آنها در کشورها و استانهای دیگر مشغول به کار هستند و از این که این هنر را ادامه میدهند، خوشحال هستم.
اخیرا از شما برای کار در پژوهشکده هنرهای سنتی دعوت به کار نشده است؟
خیر. تا هشت سال پیش برای تدریس به دانشگاه الزهرا میرفتم که کمی مرا رنجاندن و اذیت کردند. در جاهایی افرادی وجود دارند که نمیدانم چه بیماری دارند! من داشتم برخی از نقوش هنرهای سنتی را به دانشجویان آموزش میدادم که گفتند این اطلاعات به درد دانشجویان نمیخورد. افرادی مسوول بودند که اطلاعات کافی درباره هنر نداشتند. من از ۱۲ سالگی وارد این رشته شدم. به کارم عشق میورزم و اگر شاگردانم که برای آموزش به خانهام میآیند، نباشند، مردهام. این هنرجویان به من که ۹۰ سال دارم انرژی میدهند. جالب است که بدانید یکی از شاگردان من ۷۲ سال دارد.
نسل جدید هم به همین اندازه برای یادگیری معرق چوب و گره چینی اشتیاق نشان میدهد!؟
بله. شاگردی داشتم که از استرالیا برای یادگیری این هنر به ایران آمده بود و میگفت نمیدانید در آنجا چه علاقهای نسبت به این هنر نشان میدهند. من هیچ وقت به شاگردانم با اخم آموزش نمیدهم. شاگردانی دارم که از سمنان و همدان برای آموزش میآیند از ساعت چهار صبح حرکت میکنند که خودشان را تا ساعت ۸ صبح خودشان به تهران برسانند و ساعت ۵ عصر به سمت خانه شان حرکت میکنند.
چند وقت است که خودتان دیگر کار نمیکنید؟
اگر دستم نشکسته بود میتوانستم همچنان به کارم ادامه دهم. در دانشگاه الزهرا تدریس میکردم که یک روز بعد از خروج از کلاس زمین خوردم و دستم شکست و زمانی که برای درمان به پزشک مراجعه کردم، گفتند حدود ۱۵ میلیون باید هزینه کنم اما چون توانایی پرداخت آن را نداشتم، دستم از کار افتاد و دیگر نتوانستم کار کنم. به عقیده من مسوولان باید تا زمانی که هنرمندان زنده هستند از آنها حمایت کنند. بیمه بیکاری به آنها دهند اما چنین کاری انجام نمیدهند. عمر ما شاید نپاید تا بهار دیگری.
چرا بعد از آن که دستتان شکست به وزارت ارشاد یا علوم برای درخواست کمک هزینه درمان مراجعه نکردید؟
چندین بار به وزارت علوم مراجعه کردم اما گفتند ما هزینه غذای دانشجو را هم نداریم، پرداخت کنیم چه برسد به اینکه هزینه درمان شما را بدهیم. من هم از آن به بعد دیگر دانشگاه نرفتم. گفتند دکتری که شما معرفی کنید را ما نمیپذیریم اگر میخواهید، میتوانیم شما را به دکتر دیگری برای درمان معرفی کنیم. یکی از دکترهای دانشگاه تهران را معرفی کردند. دکتر فرزام رئیس دانشکده پزشکی آن زمان بود که من را برای ویزیت به پزشکی معرفی کرد. حتی یک تابلو هم به عنوان هدیه برای او بردم. دکتر بعد از معاینه گفت:« مشکلی نیست. هزینه من ۲۸ میلیون تومان و هزینه بیمارستان هم ۶ میلیون تومان است». گفتم من را با نامه به شما معرفی کردهاند که هزینههای درمان کمتر شود. دکتر هم جواب داد: «از این نامهها برای من زیاد مینویسند». من هم دیگر پیگیری نکردم. مگر چند سال میخواهم عمر کنم؟ در حال حاضر هم به سلامتی شما دارم روزگار را میگذرانم.
بعد از آن اتفاق، دانشگاه سراغی از شما نگرفت؟
نه. به قول شاعر میزنم چهچه بلبل که خَرم گذشته از پُل.
زمانی مشکل پرداخت هزینه کرایه خانه داشتید. آن مشکلتان برطرف شد؟
هنوز هم اجارهخانهام عقب میافتد. من مدرک دکترا گرفتهام اما بابت آن حقوقی دریافت نمیکنم. چند وقت پیش با این حال و کمک شاگردانم سری به وزارت ارشاد زدم تا ببینم بابت مدرک دکترایی که به من دادند اضافه حقوقی شامل حالم میشود یا نه؟ بعد از مراجعه پاسخ دادند: «چون سن شما بالاست، اضافه حقوقی شامل حالتان نمیشود». چرا مدرک دکترای من را نباید زودتر بدهند؟ ۷۰ سال است که در این مملکت کار میکنم. کسانی را باید به عنوان ارزیاب هنری انتخاب کنند که من را بشناسند.
گاهی اوقات شاگردان من پشت در میمانند و گریه میکنند. چرا باید این طور باشد!؟ تاکنون بیش از سه هزار شاگرد داشتهام. به شرفم قسم فقط برای شاگردانم که همه آنها برای من عزیز هستند کار میکنم.
همسایهها از این که شما یک واحد مسکونی را تبدیل به مکانی برای آموزش شاگردانتان کردهاید گلایه نمیکنند؟
برخی از همسایهها آنقدر به من محبت دارند که من از روی آنها خجالت میکشم.
فرزندی ندارید که بتواند کمکتان کند؟
یک پسر دارم که آن هم بیکار است و با مادرش در جای دیگری زندگی میکند چون منزل آنها طبقه چهارم است و من توانایی راه رفتن ندارم، نمیتوانم مرتب جابجا شوم. پسرم فوق لیسانس علوم سیاسی است و در حال آماده شدن برای دکتراست. بارها از وزارت ارشاد درخواست کردم به احترام همه سالهایی که در این مملکت کار کردم و برای آنکه روحم آرامش داشته باشد، پسرم را در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی استخدام کنید؟ اما گفتند به درد ما نمیخورد.
معرق چوب را به پسرتان هم آموزش دادهاید؟
به خدا قسم ما میتوانیم یک جامعه را نجات دهیم حتی افرادی که مبتلا به اعتیاد شدهاند احتیاجی به دوا و دارو ندارند بلکه میتوانند با هنر درمان شوند. هنر جلوی تمام انحرافات اجتماعی را میگیرد و مُسکن عالی است
نه. هر چه درخواست کردم که بیا و این رشته را یاد بگیر، گفت مگر برای تو چه کاری در این مملکت انجام دادهاند که من وقتم را برای این کار تلف کنم؟ مگر دردی از تو در این سن و سال دعوا کردهاند؟ در حالی که من آفرینش انجام میدهم. دختران و پسرانی را میسازم که به جای وقت تلف کردن در پارکها یک هنر یاد میگیرند. شاگردان زمانی که این هنر را یاد میگیرند با خودشان میگویند چرا تا این مدت از این هنر غافل بودیم؟! به خدا قسم ما میتوانیم یک جامعه را نجات دهیم حتی افرادی که مبتلا به اعتیاد شدهاند احتیاجی به دوا و دارو ندارند بلکه میتوانند با هنر درمان شوند. هنر جلوی تمام انحرافات اجتماعی را میگیرد و مُسکن عالی است.
قبل از انقلاب با پدر یکی از شاگردانم که رئیس زندان بود آشنا شدم و قرار شد من به زندانیان معرق آموزش دهم تا بعد از آزادی بتوانند از آن نان دربیاورند. چند جلسه به زندان رفتم تا به آنها آموزش دهم اما نتوانستم برخوردها را تحمل کنم و ادامه دهم. کارهای هنری ارزش بسیاری دارند، شاگرد من سه سال از وقتش را برای ساخت یک پاروان گذاشته است که یک مشتری میخواست آن را ۷۰ میلیون تومان بخرد. این کار هنری ۱۲۰ میلیون تومان ارزش دارد اما ما برای کارهای خودمان ارزش قائل نیستیم. جالب است که مشتری این کار هم یک عرب بود. کارهای ما در همهی دنیا طرفداران بسیاری دارد. قبل از انقلاب بارها به من پیشنها دادند که به کشورهای دیگر مهاجرت کنم و این هنر را آموزش دهم اما من نپذیرفتم و با خودم گفتم وقتی جوانان کشور خودمان هستند چرا باید به سراغ آموزش در کشورهای غریب باشم. نمیدانم آنهایی که ترجیح میدهند بروند با خودشان چه فکری میکنند!؟
حتی با بیتوجهی مسوولان هم ترجیح دادید در ایران بمانید؟
مسوولان که به ما توجهی نمیکنند. من بعد از گذشت سالها از عمرم نیاز به امکاناتی دارم و باید آسایش کوچکی داشته باشم. چه کسی باید این آسایش را برای من فراهم کند!؟ آیا هنرمندان کشورهای دیگر هم مثل ما هستند؟ آنها در رفاه هستند.
با هنرمندان خارج از ایران هم در ارتباط هستید؟
نه
پس از کجا میدانید آنها مرفه هستند؟
من قبل از انقلاب با برخی از هنرمندان خارجی که در ایران رفت و آمد داشتند در ارتباط بودم و از شرایط زندگی آنها اطلاع داشتم. دولت ما هم میتواند کارهایی برای ما انجام دهد زیرا ما هم خدمتگزار این مملکت هستیم. تا زمانی که زنده هستم خدمتگزار این مملکت و جوانان آن هستم و بارها از خدا خواستهام که در رختخواب نمیرم و در حالی که به شاگردانم در حال آموزش هستم از دنیا بروم. حیف است که انسان جان داشته باشد اما نخواهد کار کند. گاهی اوقات به شوخی به بچهها میگویم نمیخواهم کار کنم اما آنها ناراحت میشوند. یکی از شاگردان من همسایه روبه رویام هست که نسبت به من محبت دارد و جمع و جورم میکند. چطور میتوانم نسبت به محبت این افراد در مملکتام بیتفاوت باشم؟
اخیرا از نمایشگاه آثار هنری نسل جدید هم دیدن کردید تا وضعیت هنری آنها را بسنجید؟
خیلی کم اتفاق میافتد که بتوانم از خانه بیرون بروم چون نمیتوانم حرکت کنم. هر بار که بخواهم بیرون بروم باید مزاحم شاگردانم شوم، آنها هم به محض آنکه من درخواست کنم زیربغل من را میگیرند و کمکم میکنند. خیلی تمایل دارم ببینم مربیان جدید چگونه به هنرجویان خود آموزش میدهند زیرا معتقدم ما استعدادهای زیادی در کشورمان داریم و جوانانی که در خیابانها و پارکها بدون کار هستند را میتوانیم دور هم جمع کنیم و به آنها کار هنری آموزش دهیم. جلسهای با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار شد، من نیز در آن شرکت کردم و همانجا اعلام کردم میتوانیم هنرهای سنتی را به دانشآموزان ۱۰ سال به بالا آموزش دهیم و آنها را با فرهنگ و هنر کشورمان در موزهها آشنا کنیم.
من سابقه تدریس در اکثر دبیرستانهای ایران از جمله دبیرستان هدف، فرهنگ، آذر، خوارزمی، هشترودی را داشتهام و بسیاری از شاگردانم در کشورهای دیگر دکتر و مهندس هستند. اما در حال حاضر در دانشگاههایمان، مربیهای خوبی نداریم؛ در حالی که به استاد خوب برای دانشگاهها نیاز داریم. باید آنهایی که آموزش دیدهاند را به دانشگاهها معرفی کنیم تا نتیجهبخش باشند. بارها به آقای مرادخانی-معاونت هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی - اعلام کردم که اگر نیاز به نیروی متخصص داشتید، من حاضرم آنها را به شما معرفی کنم؛ اما هیچ وقت این نیاز از سوی آنها احساس نشد.
چوبشناسی یکی از هنرهای بسیار مهم است که دانشجویان باید آن را بدانند اما استادی نداریم که این حرفه را به آنها آموزش دهد. استادی را میشناسم که کتاب تألیف کرده و در آن نوشته این هنر ۵۰ سال است که از هند به ایران منتقل شده است. این آقا جزو شورای ارزشیابی هم است. هنگامی که من این موضوع را شنیدم آتش گرفتم. تماس گرفتم و به او گفتم چه کسی گفته که این هنر ۵۰ سال است که به ایران آمده؟ کمی هم پژوهش کنید! فقط ۵۰ سال است که رضاشاه موزه هنرهای ملی را تأسیس کرده است. به حقیقت قسم بخشی از این هنر را ما به هندیها منتقل کردیم.
مسئولان ما نباید فکر کنند هنرمندی که بازنشسته شده مرده است. من زنده هستم و هنوز نمردهام. آیا یک ماشین میتواند ۸۰ سال کار کند؟ من کار کردم و نتیجهاش دستانم هستند که شما آن را میبینید
مسئولان ما نباید فکر کنند هنرمندی که بازنشسته شده مرده است. من زنده هستم و هنوز نمردهام. آیا یک ماشین میتواند ۸۰ سال کار کند؟ من کار کردم و نتیجهاش دستانم هستند که شما آن را میبینید. من در هنرستان کمالالملک درس میخواندم. آن زمان مرحوم کمالالملک پیر شده بود و حدود ۹۰ سال داشت و گاهی سرکلاسها حاضر میشد و روی کارهای ما نظارت میکرد.
خودتان در کدام دانشگاه تحصیل کردید؟
در دانشکده هنرهای زیبا درس خواندم.
بعد از سالها تجربه در کار چوب فکر میکنید کدام شهر ایران در حوزه منبت، گره چینی و معرق جایگاه برتری در ایران دارد؟
شهرهای آباده و گلپایگان در حوزه چوب جایگاه خوبی دارند. در نطنز هم کارهای نسبتا خوبی انجام میشود. به عقیده من باید برای پیشرفت این هنر بذر پاشید. بزرگترین استادان هنر در اصفهان فعالیت میکردند. بزرگترین تذهیب کاران در موزه هنرهای ملی آثار دارند که آثار آنها پنج میلیارد تومان ارزشگذاری شده است. میناهایی که در حال حاضر ساخته میشوند، ارزش کارهای قدیمی را ندارند. استادان آن زمان مینای اصل میساختند که چند نمونه آن در موزه هنرهای ملی وجود دارد. در حال حاضر این موزه در حال مرمت است که قرار است ماه آینده بازگشایی شود و برای افتتاح مراسم از من نیز دعوت شده است. کارهایی که در موزه وجود دارد واقعا دیدنی است. من هر بار بعد از تماشای این آثار با خودم میگویم خدایا چرا این استادکاران را زود بردی!؟
عکسهایی از نمونه کارهایتان نگه داشتهاید؟
بله.
به یکی از شاگردانش آدرس پوشه عکسها و نامههای قدیمی را میدهد تا برایش بیاورد. پشت هر عکس توضیحاتی کوتاه درباره آن نوشته شده است. از عکسهایش با پادشاه نروژ گرفته تا ملکه هلند، پادشاه بلژیک، روسای کشورهای مختلف و نمونه کاری که به سفارش ایتالیا ساخته را هنوز نگه داشته است. عکسها و مدرک دکترای هنریاش را نشان میدهد و میگوید: این هم از عکسها، چه فایدهای دارند؟
گفتوگو از کبریا حسینزاده - ایسنا
انتهای پیام
نظرات