مدیر و سردبیر نشریه ادبی شوکران در این مطلب که در اختیار ایسنا قرار داده، نوشته است:
«از همان بیست و چند سال پیش که روزنامهنگاری را شروع کردم، با یک مقنعه کج و یک مانتو به رنگ سربازی آن هم به اصطلاح مدل گونی توی خیابانها راه میرفتم. با اتوبوس و پای پیاده شهر را زیر پا میگذاشتم. بعدها که مجله خودم را منتشر میکردم، چند تا ساک شوکرانِ تازه را مثل نانی که می ترسیدم بیات شود باید به کتابفروشی ها می رساندم. تا شب چند بار به خانه میرفتم و به اندازه توانم مجله برمی داشتم تا پخش کنم. یک بار یادم هست به خاطر پر بودن دستم از فاکتور و مجله همان یک بلیت اتوبوسم هم به هرحال از جیبم افتاده بود و گمش کردم، خب راستش پولم تمام بود و تنها کتابفروشی که ازش طلب داشتم دخلش خالی بود و نتوانست با من تسویه کند و من از انقلاب تا خانه که الان می دانم بیست کیلومتری می شد را با دلهره مزاحمت خیابانی پیاده رفتم و دیروقت به خانه رسیدم. خیلی به خودم میبالیدم. توی آینه خودم را دیدم. سردبیر بیست و چند سالهای که آخرین بلیت اتوبوسش را گم کرده بود، اما عزت نفسش را نه.
شاید نتیجه تمامِ تنها رفتنها و آویزانِ گروهها و پولهای وسوسه انگیز نشدن گاهی مرا عصبی میکند چون میبینم معنای این حرف قدیمی که "بار کج به منزل نمیرسد" کاملا وارونه از آب درآمده است. لازم نیست خیلی دور برویم در اطراف خودمان آدمها و حتی به اصطلاح مطبوعاتیهایی را میبینیم که مصداق بارز اثبات وارونگی هستند. جریده خود را به پول و قدرت میفروشند و خبرنگاران را زیر شهوتِ منیت، خرد میکنند.
اما باز فکر میکنم منزلگاههای موقت، جایی نیستند که روزنامهنگاران واقعی بخواهند بار خود را در آن بر زمین بگذارند.
برای همین است که روزنامهنگار نمیتواند لاکچری باشد. کفش کهنه و لباس سادهاش کاملا مال خودش است. برای همین صاحبان جاها و مدیران نیازمند به درج یک خط خبر به خودشان اجازه می دهند خبرنگار را با یک کارت هدیه بیست هزار تومانی بخرند یا در مقیاسی بزرگتر تیتری را در صفحه اول معامله کنند.
خبرنگاری که از حداقل امنیت شغلی برخوردار نیست، با کمترین حقوق مادی و معنوی و زیان آورترین شغل دنیا بعد از کارگری معدن باید همچنان تمرین کند مستقل بماند و در عین حال لابه لای مردم و درون کشورش نفس بکشد.
روز خبرنگار اگر بر ما مبارک نباشد حداقل فرصتی است برای نوشتن همین سطرهای کوتاه با درونمایه های بلند.»
انتهای پیام
نظرات