علیرضا مجلل را شاید بسیاری به اسم نشناسند اما وقتی نام میرزا کوچک خان جنگلی می آید ناخودآگاه چهره این بازیگر در نقش کوچک جنگلی مجسم میشود. نقش آفرینی که با گذشت نزدیک به سه دهه همچنان در یادها مانده و خود این بازیگر هم آن را بزرگترین شانس زندگیاش میداند.
مجلل که بعد از فیلم «شاید وقتی دیگر» در سال 67 از کشور مهاجرت کرده سالهاست در سوئد مشغول فعالیت هنری است و پیشنهادات بازیگری از ایران را هم بررسی می کند تا شاید پس از مدتها با نقش مناسبی به سینمای ایران برگردد.
خبرنگار سینمایی ایسنا با این بازیگر در کتابخانهای در شهر استکهلم قرار مصاحبه گذاشت، قراری که به همت فرزند فریبرز صالح، کارگردان باسابقه سینما، هماهنگ شد.
در ادامه متن این گفتوگو را میخوانیم:
ابتدا با مهاجرت شما شروع می کنم؛ سوالی که در ذهن خیلیها وجود دارد و مشخص نشد چرا ایران را ترک کردید؟
مشکلی با صداوسیما که کارمندش بودم پدید آمد که باعث دلگیریام شد، آن هم درست در زمانی که با همه توانم برای صداوسیما و حرفهام کار میکردم... مشغول ساخت «کوچک جنگلی» بودیم... البته بعدها گفتند اشتباهی رخ داده اما دیگر دیر شده بود.
جریان چه بود؟
با عنوان تهیه کننده، کارمند با سابقه و رسمی سازمان بودم ولی برای بازی در مجموعه مذکور وادار شدم به مدت یک سال مرخصی بدون حقوق بگیرم، مشروط بر این که بر مبنای قولی که داده بودند بعد از اتمام کار فیلمبرداری به گروه فیلم و سریال، به محل خدمتم برگردم. لیکن در خلال کار مطلع شدم که به بهانه این که: « حضورشان در تئاتر و فیلم و سینما مورد نیاز ضروری است و هر وقت که لازم بود با ایشان قرارداد خواهیم بست »... مرا به عنوان مازاد بر نیاز همراه با تعدادی دیگر در اختیار امور اداری گذاشته و بیش از پانزده سال سوابق خدمتیام را نادیده گرفته و زیر پا گذاشتند ! این اقدام نسنجیده برایم بسیار شکننده و دور از انتظار بود.
پیش از «کوچک جنگلی» در سریال «افسانه سلطان و شبان» هم با تلویزیون کار کرده بودید؟
بله، تهیه کننده آن سریال بودم؛ ضمن آنکه بازی نقشی را هم بر عهده داشتم... و اساسا مشکلات و برخوردهای ناسازگارانه از همان زمان شکل گرفته بود. ناگزیر در وضعیت پیش آمده شرط برگشت به ادامه کار را موافقت با تقاضای بازخریدم از خدمت در سازمان اعلام کردم! و این شد که در نهایت پس از توقفی در فیلمبرداری سریال «کوچک جنگلی»... که شوربختانه برای همیشه ناتمام ماند، و پایان فیلم «شاید وقتی دیگر»، ایران را علیرغم میل و عشق باطنیام ترک کردم. فکر میکردم با نگاه غیر دوستانه و خصمانهای که نسبت به من در میان برخی از کارگزاران اداری هست،.. ماندن و کار کردن خالی از اشکال و دشواری نخواهد بود.
به حضورتان در «کوچک جنگلی» برگردیم. من فکر می کنم ایفای نقش شخصیتهای معاصر که در ذهن مخاطب به عنوان یک اسطوره جا افتاده باشند برای یک بازیگر شانس ویژهای باشد؟
صد در صد... بی تردید بازی در نقش « میرزا » بزرگترین بخت و شانس و تقدیرم در کارنامهی هنریام بود. برای کمتر بازیگری اتفاق میافتد که بتواند بازسازی یک چهرهی ملی و مقبول تاریخی را که هنوز زوایای تازهای از شخصیت بارز او روشن میشود و دارای نبضی زنده است، بر عهده بگیرد. در آثار گوناگونی شرکت داشتم که بسیار هم از حضور در آنها لذت بردم، اما ایفای نقش «میرزا» از همهی آنها مجزا و از بخت یاری و تقدیر بلندم بوده است.
این نقش چه ویژگیهایی برایتان داشت؟
همیشه میرزا را به عنوان کسی که سمبل ملی خطه شمال ایران و زادگاهم بوده، عاشقانه دوست داشتم. ضمن آنکه با ایشان نسبت فامیلی هم داشتم.
چه نسبتی؟
پدربزرگم نوه خاله ایشان بودند. از دوران خردسالی با کهنسالترین دوست دوران کودکیام، یعنی با پدربزرگ شریف و بزرگوارم، دو سه بار در سال به مناسبتهای گونهگون سر مزار « میرزا » میرفتیم. جایی که ابتدا سر «میرزا» را از تهران آوردند و دفن کردند و بعدها هم بدن بدون سرشان را به آنجا منتقل کرده بودند.
گورستان «سلیمان داراب» در قلب جنگلی در حاشیهی شهر رشت، آرامگاه پدر و مادر پدربزرگم... جائی که پدر بزرگم میگفت: پدرم شبهای جمعه با فانوس و قرآنی به آنجا میرفت و تا پاسی از شب در مقبرهای در جوار خاندان «میرزا» و برادران مینشست و قرآن میخواند تا...خویش از خوف مرگ برهاند! جائی که سرشار از رمز و راز و ناشناختههای دوران خردسالیام بود. در آلبوم عکسهای خانوادگی هم تصاویر«میرزا» را داشتیم. پدر مادربزرگم هم آشپز مخصوص ایشان بود و وقتی به رشت میآمدند همیشه همراه «میرزا» بودند. همه اینها و حماسهای پرشوری که از «میرزا» شنیده بودیم جذابیتهایی در من ایجاد کرده بود. بعدها که جوانتر شدیم هم یکی از میعادگاههای ما... با معنای پایگاه پایداری و ایثار...سرخاک «میرزا» ی بزرگ بود.
ناصر تقوایی از نسبت شما با میرزا خبر داشت؟
بعید میدانم. البته در ابتدا قرار نبود من نقش « میرزا » را بازی کنم. وقتی ناصر تقوایی عزیز قرار شد این کار را بسازند، من به عنوان تهیهکننده و بازیگر مشغول تولید سریال تلویزیونی «افسانه سلطان و شبان» بودم... بازی در نقش احسان اللهخان به من پیشنهاد شد و بعد از صحبت با آقای تقوایی برای تست گریم به شمال رفتم. چون بازی این نقش دیرتر شروع میشد و من زمان کافی داشتم کار «سلطان و شبان» را به پایان برسانم. اما در نهایت با توقف کار «کوچک جنگلی» و تغییراتی که در کادر تولید آن به وجود آمد، یکباره این اقبال به سراغم آمد و نقش «میرزا» به من پیشنهاد شد... مرغ اقبال به سویم پرکشید، آرزو بر دلم نگذاشت و بر شانههایم نشست و تا همیشه مرا در سایهی آن بزرگ مرد تاریخ باقی گذارد. کاری که به دلایل گوناگون از موضوع ومحتوا تا ساخت، اعتبار تاریخی، ارتباط نسبی و ریشه قومی برای من از اهمیت والائی برخوردار است.
ظاهرا قرار بود این کار ادامه پیدا کند
بله، به دلیل کمبود بودجه و ادامهی جنگ که کشور را دچار بحران ساخته بود بعد از یک سال و نیم فیلم برداری، دوازده قسمت از سریال به عنوان بخش یا کتاب اول آماده شد و قرار بود پس از توقفی چند ماهه با تأمین بودجهی تکمیلی بقیه کار ساخته شود. اما تعطیل موقت به طول انجامید... و ادامهی ساخت شوربختانه برای همیشه متوقف ماند.
بعد از رفتن تان برای ادامه کار با شما صحبت نشد؟
با تلفیق و تدوینی از قسمتهای سریال فیلمی سینمائی به عنوان «تفنگهای سحرگاهان» آماده شد تا در جشنواره فیلم فجر نمایش داده شود. با من که در سوئد بودم تماس گرفتند و خواستند به ایران بیایم تا دامنهی شایعات پناهندگی بازیگر به کشور دیگر فروکش کند، حتی قول پرداخت هزینهی سفر را هم به من دادند. با هزینه خودم آمدم، و در شب نمایش فیلم در تالار وحدت حضور داشتم اما متأسفانه هیچ حالی از من پرسیده نشد و صحبتی هم درباره ادامه کار نشد... اگر میشد، قطعا به عنوان مکمل بخت بزرگ دوران کاریام، استقبال میکردم.
بازتابهای پخش کار چطور بود؟
من قبل از پخش کار ایران را ترک کرده بودم و هنوز هم سریال را کامل ندیدهام. اخیرا یکی از دوستانم نسخهای کامل برایم فرستاد. البته نسخه سینمایی را دیدم، که با توجه به کوتاه شدن بخشهای زیادی از سریال، راضی کننده نبود.
بیش از یک دهه فعالیت بازیگری داشتید اما تعداد آثار سینماییتان اندک است. چرا؟
همیشه در انتخاب کار وسواس داشتم و تلاش میکردم بگزینم تا آنکه گزیده شوم. از محتوا تا کادر سازنده، تعیین کننده بود. ما نسلی بودیم که تا پیش از انقلاب نگاهی باریک بین و انتقاد آمیز نسبت به سیاست فرهنگی و سینمای موجود داشتیم. یک جور اپوزسیون. نگاه ما انتقادی بود و ورود به سینمای رایج را بد میدانستیم و گرایشی به سوی آن نداشتیم... یا شاید راهمان نمیدادند... بیشتر تئاتر کار میکردیم. البته بخشی از فیلمسازان پیشرو ایرانی مانند بیضایی، مهرجویی، کیمیائی، شیردل و بزرگانی دیگر بودند که کارهای ارزشمندی میساختند. بعد از انقلاب هم چون کارمند تهیه کننده تلویزیون بودم، بیشترین تلاش من در جهت تولید تئاتر تلویزیونی بود اما با مناسب شدن فضا برای تولید سریالها و فیلمهای تلویزیونی و سینمایی، رویکرد ما به دنیای تصویر رو به افزایش داشت. از 57 تا 67 ده سال فعال بودم که چند سال اول در تئاتر سپری شد و دو سال برای تولید سریال کمدی تاریخی «افسانه سلطان و شبان»، دو سال هم مجموعه تلویزیونی «کوچک جنگلی» و فیلم سینمائی «شاید وقتی دیگر» و بعد هم مهاجرت کردم. زمانی که ایران را ترک میکردم علیرغم آنکه هنوز «میرزا» مونتاژ نشده بود، چندین پروژه پیشنهادی داشتم، که ناگزیر به بخت خودم پشت پا زده و از کشور خارج شدم.
بعد از مهاجرت چه کردید؟
در چهار پنج سال اولی که به این جا (سوئد) آمده بودم، هدف اصلی این بود با کسانی که از ایران خارج شدیم مانند سوسن تسلیمی، محمد مطیع، سعید اویسی، داریوش فرهنگ و ... با توجه به حضور آقای بیضایی دور هم جمع شویم و شروع به کارهای ایرانی بکنیم و چهره دیگری از آثار هنری ایرانی عرضه بداریم. بویژه در برابر آثار نازلی که از دیگر نقاط جهان به عنوان تئاتر و فیلم ایرانیان عرضه میشد. اما شرایطی که در سوئد وجود داشت این اجازه را نمیداد که بتوانیم به عنوان گروهی در کنار یا نزدیک به هم باشیم. این پراکندگیها هم آثار مخرب خود را داشت. اگر از همان ابتدا به دنبال کارهائی به زبان مادری نمیرفتیم، شاید خیلی زودتر از این ها وارد کادرهای سوئدی میشدیم.
شما از معدود بازیگرانی هستید که بعد از خروج از ایران هم فعالیت بازیگریتان را ادامه دادید؟
در اینجا هم فعالیت فیلم و هم تئاتر دارم. بعد از چهار، پنج سال حضور در سوئد و آموزش زبان با جامعه سوئدی وارد کار شدم و از سال 1993 با گروههای سوئدی کار میکنم. سال گذشته هم به مدت یک سال با یک سازمان تئاتری در شمال سوئد قرارداد داشتم و نمایشی را به صورت تور در شهرهای مختلف اجرا کردیم و چندین کار مشابه با سازمان های گوناگون فرهنگی/هنری و تئاتری سوئد داشتهام. اخیرا هم فیلمی سینمایی کار کردم که در حال آماده شدن است. اولین فیلم زامبی سوئدی با عنوان «زوم 261» که با شعر شناخته شده و جهانی از سعدی شروع و بیتی از حافظ به پایان میرسد و من نقش پدر یک خانواده مهاجر ایرانی را دارم. در حال حاضر پس از اتمام بازی «در انتظار گودو» در حال تمرین «شاه لیر» از شکسپیر هستیم. البته همهی کارها با گروه های سوئدی و به زبان سوئدی است.
از فعالیتتان راضی هستید؟
تا زمانی که در ایران بودم از فعالیت بازیگریام رضایت داشتم. اینجا هم رضایتبخش است. اما آن بازتابی که آدم مایل است و انعکاسی که آدم انتظار دارد، اتفاق نمیافتد. تماشاگر سوئدی کار را میبیند، لذت میبرد و تشویق هم میکند، اما آنچه که مطرح میشود مسئله من و مردم من نیست، پس بازتابی که دریافت میشود نمیتواند راضی کننده باشد و از لطف و گرمای کافی برخوردار باشد. اما همین که در حرفهی خودم هستم و در فضای فرهنگی و هنری نفس میکشم، خوب است.
وضعیت سینمای سوئد چگونه است؟
در اینجا سالیانه حدودا 40 فیلم سینمایی ساخته میشود. فیلمهای سوئدی در چارچوب همین 6، 7 میلیون جمعیت سوئد قابل عرضه است و در نهایت مخاطبینی در نروژ و دانمارک... به همین خاطر تهیهکنندگان به سختی سرمایهگذاری میکنند. با این تعداد مخاطبان سرمایه برنمیگردد و تهیهکنندگان بیشتر ترجیح میدهند سرمایه را بیرون و به سمت هالیوود ببرند. در سوئد با کمک دولت کارهایی ساخته میشود و بد نیست. موضوع فیلمها نزدیک به هم است و کم اتفاق میافتد که طعم تازهای احساس شود.
سینمای سوئد چه تفاوتی با سینمای ایران دارد؟
از نظر تکنیکی چیزی بیشتر از ایران نیست اما نظم و برنامهریزی متفاوت است و تقریبا محال است یا بسیار کم اتفاق میافتد که فیلمی از زمان برنامه ریزی شده عدول کند.
مسعود رایگان هم در سوئد فعالیت هنری داشت؟
بله. مسعود رایگان بازیگر فوقالعاده خوبی است که با هم در سوئد تئاتر کار میکردیم. سابقهی آشنائی من با او به زمانی برمی گردد که در تهران اولین نمایش در ارتباط با جنگ را با گروهی کار کرده بودند. کار موفقی بود که برای اجرا در تئاتر شهر انتخاب شد و در اجرای تلویزیونی من تهیه کننده آن بودم. او هم سال ها در سوئد کار کرد اما در نهایت تصمیم گرفت بازگردد و تن به دریا بزند... خوشحالم جزو بازیگران مطرح سینما و تئاتر ایران محسوب میشود.
سوسن تسلیمی هم همچنان فعال است؟
خانم تسلیمی هم به عنوان بازیگر جزو موفقها هستند و یک فیلم سینمایی هم ساختند و هنوز هم مشغول به کار هستند.
سینمای ایران را دنبال میکنید؟
تا آنجا که میتوانم وقایع سینما و تئاتر ایران را دنبال میکنم و گاهی کارهایی هم میبینم. مانند فیلمهای فرهادی، پناهی، پوراحمد، مهرجویی یا در جشنوارهها میبینم و یا نسخهای به دستم میرسد. کارهایی که نسبت به قبل بسیار متفاوت است. البته گاهی کارهایی هم دیدم که بسیار نازل بودند.
به ایران هم که میآیید پیگیر هستید؟
خیلی کم به ایران سفر میکنم، در طول این سالها دو یا سه بار بوده است. اما هر بار که آمدم دوستان هنرمند و کارهایشان را دیدهام.
همچنان علاقهمند به حضور در سینمای ایران هستید؟
بعد از گذشت 27 سال از «کوچک جنگلی» سایه میرزا هنوز روی دوشم سنگینی میکند و علیرغم پیشنهادات زیادی که داشتم هرگز نتوانستم هیچ کار ایرانی دیگری را بپذیرم. همین سال گذشته سه فیلم پیشنهاد شد اما هرگز هیچ نقشی به دلم ننشست تا بازی کنم و نمیخواهم تصویری که از این بزرگمرد ارائه دادم مخدوش شود.
دوست دارم اگر در کاری بخت ظاهر شدن پیدا کنم ارزشی در آن حدود باشد. در طول این سالیان در سوئد کارهای مختلفی کردم اما در کارهای ایرانی حاضر نیستم هر کاری بکنم. دوست دارم یک شخصیت تاریخی یا یک فیلم سنگین باشد.اگر نقش شخصیتی که جای کار داشته باشد پیشنهاد شود حتما قبول خواهم کرد اما تاکنون چنین موقعیتی پیش نیامده است.
و حرف پایانی؟
این یکی از اولین گفتوگوهای حضوری من بعد از مهاجرتم است و از خبرگزاری معتبر شما ممنونم که فرصت این ارتباط با هموطنانم را فراهم کرد. آرزو دارم با نقش مناسبی که به اصطلاح ما بازیگران، جای کشتی گرفتن با نقش وجود داشته باشد، به کشورم بازگردم. البته اگر عمر و نیرویی برای کشتی گرفتن و عرض اندام در مقابل آن همه استعداد جوان و درخشان سینما و تئاتر ایران که این جا و آن جا شاهدش هستم، باقی بماند. اگر باشد سعادتی است و امیدوارم پیش آید. سپاسگزارم.
گفتوگو از مسعود نجفی خبرنگار ایسنا
انتهای پیام
نظرات