نویسنده پرفروشترین رمانهای ژاپن است اما خود را از دنیای ادبی کشورش طردشده میخواند.
مترجم کتابهای «ریموند کارور» و «جی.دی. سلینجر» در مصاحبهای که چندی پیش با روزنامه «گاردین» انجام داده، از علاقه به رازآلودگی داستانهایش، تاثیر قطعههای موسیقی بر روند پیدایش بنمایه رمانها و نویسندگان محبوبش گفته است.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، «هاروکی موراکامی» نویسنده مشهور در حالی که در کتابخانه آفتابی هتل «ادینبورگ» نشسته و چای مینوشد، اولین جملهها را با موضوع جدیدترین رمانش «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» به زبان میآورد: اول میخواستم یک داستان کوتاه بنویسم. فقط میخواستم آن مرد تنهای 36 ساله را توصیف کنم. میخواستم زندگیاش را به تصویر بکشم. بنابراین معما قرار نبود حل شود، راز یک راز باقی میماند. چیزهای عجیبی در این دنیا رخ میدهند. تو نمیدانی چرا، ولی اتفاق میافتند.
او سپس با خنده میگوید: من مرموز نیستم!
رمان «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» در عرض دو هفته پس از انتشار در ژاپن یک میلیون جلد فروخت. این رمان گرچه شامل رازهای گذرایی همچون پیانیستی که هاله مردم را میبیند، میشود در مقیاسی بزرگتر یک رمان رازآلود محسوب میشود؛ «سوکورو» قهرمان اصلی داستان در سن 36 سالگی هم برای اتفاقی که پیش از ورود به دانشگاه برایش رخ داده، ناراحتی میکند. او عضوی از گروهی پنجنفره بود تا این که دوستانش یک روز بدون هیچ توضیحی به او گفتند که دیگر نمیخواهند او را ببینند.
هاروکی موراکامی در این مصاحبه درباره یکی از شخصیتهای فرعی جدیدترین رمانش «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» صحبت کرده است. این شخصیت، پیانیستی در سبک جاز است و طبق قراری که با مرگ گذاشته، میتواند هاله اطراف انسانهای دیگر را ببیند.
او درباره این شخصیت داستانی خاص میگوید: نمیدانم چرا این پیانیست میتواند رنگ افراد را ببیند. این چیزی است که اتفاق میافتد. به نظر من رمانها در کل، از یک راز و رمز نشأت میگیرند. اگر مهمترین معما حل نشود، خواننده زده میشود. این خواسته من نیست. اما اگر یک راز، راز بماند، اتفاقی عجیب و نادر رخ میدهد. فکر میکنم خوانندهها به این نوع کنجکاوی نیاز دارند. اما این اتفاق در صورتی رخ میداد که نیروی محرک یک زن وارد داستان نمیشد و آن را جلو نمیبرد. وقتی آن داستان کوتاه را نوشتم، سارا، دوست سوکورو پیش او آمد و گفت: باید بفهمی آن موقع چه اتفاقی افتاد. باید به ناگویا برگردی و از ماجرا سر دربیاوری. وقتی داشتم کتاب را مینوشتم، شخصیتم پیشم آمد و گفت که چه کار کنم... داستان و تجربهام در یک زمان و به طور موازی پیش آمدند. بنابراین داستان به یک رمان تبدیل شد.
موراکامی اغلب از دو بُعد یا واقعیت در کارش صحبت میکند؛ یک جهان معمولی، زیبا و هرروزه و یک حیطه مافوق طبیعی که میتواند با نشستن ته یک چاه یا استفاده از پلههای اضطراری اشتباه برای خروج از بزرگراه شهر نمایان شود. بعضی وقتها رویا، پل رابط بین این دو واقعیت میشود. در نقطه اوج داستان «سوکورو تازاکی» خوابی وجود دارد که خواننده به طور قطع نمیداند که سوکورو در آن لحظه هنوز خواب است یا بیدار.
خود موراکامی اما به ندرت خوابهایش را به یاد میآورد. او در اینباره میگوید: یکبار با درمانگر بسیار معروفی در ژاپن صحبت کردم. به او گفتم: من زیاد خواب نمیبینم، تقریبا هیچی، و او گفت: طبیعی است. میخواستم از او بپرسم: چرا؟ چرا طبیعی است؟ اما وقت نبود و من منتظر دیدار بعدی با او شدم، اما او چهار سال پیش درگذشت. خیلی بد شد.
رمانهای موراکامی دو دستهاند؛ رمانسهایی مثل «1Q84» و «خاطرات پرنده کوکی» که سبک رئالیسم جادویی در آنها بهغایت به کار گرفته شده و کارهایی در ابعاد کوچکتر که در آنها اشارههایی به ماوراءالطبیعه زیر سطح روزمره و غمگین پنهان شده است؛ «جنوب مرز، غرب خورشید» از این جمله است. «سوکورو تازاکی» با رازهایی فاشنشده و ساختار داستان در داستان و رویاگونهاش، ترکیبی از این دو سبک است.
او خود معتقد است: من فکر میکردم رمانهایم به دو دسته تقسیم شدهاند: این دقیقا مثل سمفونیهای بتهوون است که شمارههای فرد و زوج دارد. سمفونیهای سه، پنج، هفت و نُه کارهای بزرگ او هستند و شمارههای دو، چهار، شش و هشت کارهای معمولیتر. به نظرم رمانهای من هم شبیه همین هستند. اما نظرم درباره «سوکورو تازاکی» چیست؟ بله، شاید این یک گونه جدید باشد.
زندگی موراکامی همیشه پیوندی نزدیک با موسیقی داشته؛ او در کتاب زندگینامهیی خود «وقتی از دو حرف میزنم، از چه حرف میزنم» درباره مجموعه صفحههای موسیقیاش نوشته است. در رمانهای او معمولا یک قطعه موسیقی نقش پررنگی در تم داستان دارد. برای مثال «جنگل نروژی» که از پرفروشترین آثار اوست، با الهام از یکی از ترانههای «بیتلها» این نام را به خود گرفت.
خالق «جنگل نروژی» درباره تاثیر موسیقی بر رمانهایش میگوید: در رمان «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» او و دوستانش به «دلتنگی برای وطن» قطعهای از «لیست» گوش میدهند که در مجموعه پیانو «سالهای زیارت» قرار دارد. این قطعه موسیقی بود که الهامبخش نگارش این رمان شد. یک روز صبح زود از خواب بیدار شدم، ضبط را روشن کردم و روی نوشتن متمرکز شدم. اما هنوز به گوش دادن به یک موسیقی خوب نیاز داشتم. وقتی مشغول نوشتن «سوکورو تازاکی» بودم به «سالهای زیارت» لیست گوش میدادم و این آهنگ به نوعی در ذهنم یادآوری میشد. بنابراین تنها دلم میخواست چیزی درباره این قطعه بنویسم. آهنگ زیبایی است. سوکورو وقتی به آن گوش میدهد حس میکند دارد یک قلمبه ابر سفت را قورت میدهد.
موراکامی سپس از علاقهاش به ایستگاههای قطار میگوید و کمی درباره خاطراتش از طراحی یک ایستگاه قطار صحبت میکند. نویسنده «کافکا در کرانه» در ادامه میافزاید: من خاطرات بسیاری را در سینهام حفظ کردهام، در صندوقچه ذهنم. فکر میکنم هر کسی خاطرات زیادی دارد که منحصربهفرد هستند، اما این که بتوانی هر کدام را در قفسه مخصوص به خودش پیدا کنی، یک موهبت است. من میتوانم این کار را انجام دهم. وقتی به چیزی نیاز داشته باشم، مستقیم سر قفسه مخصوصش میروم.
وقتی از موراکامی درباره شباهت شخصیت اصلی رمانش با خودش میپرسند، میگوید: نمیدانم، خیلی شباهتها با سوکورو دارم. من خودم را یک آدم معمولی میدانم و اغلب خود را یک هنرمند نمیبینم. فقط دارم یک چیزهایی را مهندسی میکنم. من هم مثل سوکورو، یک سازندهام. نوشتن را دوست دارم. دوست دارم کلمه و جمله مناسب را انتخاب کنم. درست مثل یک باغبان یا همچین چیزی. دانه را در زمان و مکان مناسب در خاک میکاری. با این وجود این نوع مهندسی کردن، فرساینده است. سفری روزانه به «زیرزمین ذهنی» و بازگشت دوباره. میشود گفت این نوعی فعالیت ناخودآگاه یا نیمهخودآگاه است... باید بروی آنجا و دوباره به سطح برگردی. باید خودت را وقف کار کنی و فضای اضافی برای کار دیگری نداری. من برای دوبارهنویسی وقت میگذارم. بازنویسی، بخش مورد علاقه من است. اوایل گاهی این کار نوعی شکنجه است.
«ریموند کارور» که موراکامی کتابی از او را به زبان ژاپنی ترجمه کرده هم همین اعتقاد را دارد. موراکامی درباره ملاقاتش با این نویسنده مطرح آمریکایی میگوید: من او را در سال 1983 و 84 ملاقات کردم و با هم گفتوگویی داشتیم. او میگفت: اولین چرکنویسی شکنجه است اما وقتی دوباره مینویسیاش، بهتر میشود و تو خوشحال میشوی. متن بهتر و بهتر و بهتر میشود.
موراکامی درباره محدودیت زمانی برای تمام کردن رمانهایش میگوید: من از ضربالاجل بدم میآید... وقتی کتاب تمام شد، تمام شده است. اما پیش از آن نه. گاهی خودم هم نمیدانم کی باید دست از بازنویسی بردارم. اما همسرم میداند. بله بعضی وقتیها او تصمیم میگیرد و به من میگوید: باید همینجا تمامش کنی و من با لحنی مطیع میگویم: باشد!
موراکامی درباره حال و هوایش پس از نگارش رمانهای معروفش اظهار میکند: بعد از «1Q84» خیلی خسته شدم. معمولا وقتی از نوشتن یک رمان بلند فرسوده میشوم، یک مجموعه داستان کوتاه مینویسم، اما آنبار نه... انرژی کافی نداشتم که پایین بروم. باید آنقدر قوی باشی که بتوانی به زیرزمین تاریک ذهنت بروی.
موراکامی اما بعد از تمام کردن «سوکورو تازاکی» در عرض سه ماه، شش داستان کوتاه نوشت. این داستانها تابستان در ژاپن در کتابی به نام «مردان بدون زنان» منتشر شدند.
او در حال حاضر به نگارش رمانی جدید در سال آینده میلادی فکر میکند، یک کتاب قطور که شاید شباهتی به سمفونیهای فرد بتهوون داشته باشد.
وقتی از موراکامی درباره نویسندگان محبوبش سوال میشود در پاسخ میگوید: «کازوئو ایشیگورور»؛ به نظرم او خودش را وقف نویسندگی میکند... او وقتی در حال نوشتن است از جایش تکان نمیخورد. «کورمک مککارتی» که همیشه در حال پرچین ساختن و محکمسازی است. «داگ سولستاد»، نویسنده نروژی که در حال ترجمه یک کتاب از او هستم، نویسندهای سوررئال است با رمانهای بسیار عجیب. به نظرم کارهای او معنای واقعی ادبیات جدی است. از میان نویسندگان جنایی مدرن، «لی چایلد» را میپسندم.
موراکامی در این لحظه دستانش را در هوا تکان میدهد، انگشتانش را طوری به حرکت درمیآورد انگار در حال نواختن پیانویی نامریی است و با لبخند میگوید: همه چیز همینطور است.
موراکامی هرگز کتابهای دیگر نویسندگان هموطنش را نمیخواند. از او پرسیده میشود آیا از کشورش احساس جدایی میکند و او در پاسخ به این سوال با خنده میگوید: این موضوع حساسی است. من از دنیای ادبی ژاپن طرد شدهام. خوانندگان خودم را دارم... اما منتقدان، نویسندگان و بسیاری دیگر از من خوششان نمیآید. نمیفهمم. 35 سال است مینویسم و از همان ابتدا تا الان هم شرایط تقریبا یکی بوده است. من یک جوجه اردک زشتم. همیشه جوجه اردک؛ هرگز قو نبودهام. اما فکر میکنم بهگونهای بازیهای متفاوتی داریم. اینجوری فکر میکنم که خیلی شباهت داریم، اما قوانین متفاوت است. ابزار و زمینهها متفاوت است؛ مثل تنیس و اسکواش.
سالهاست علاقهمندان به این نویسنده ژاپنی انتظار اعطای نوبل ادبیات به او را میکشند و هر سال نامش را در فهرست شانسهای دریافت این افتخار بزرگ ادبی قرار میدهند. اما خود او در اینباره میگوید: اوه! نمیخواهم گمانهزنی کنم. موضوع خطرناکی است. شاید از تیر چراغ برق حلقآویزم کردند. نمیدانم!
او همچنین درباره عمر بازیهای ادبی اظهار میکند: فکر میکنم خوانندگان جدی ادبیات، پنج درصد هستند. اگر یک برنامه تلویزیونی خوب یا مسابقات جام جهانی هم باشد، آن پنج درصد به خواندن جدی و مشتاقانه کتابها ادامه میدهند و اگر در یک جامعه برخی کتابها ممنوع شد، آنها به جنگل میروند و کتابها را مرور میکنند. بنابراین من به وجود آنها اعتماد دارم و اعتماد به نفس پیدا میکنم.
به عنوان سوال پایانی از موراکامی درباره آرزویش به عنوان یک نویسنده سوال میشود و او میگوید: راستش واقعا چیزی در ذهن ندارم. «اسکات فیتزجرالد» در جوانی بت من بود. اما حدود 40 سالگی مرد. من عاشق «ترومن کاپوتی» بودم، اما او تقریبا در 50 سالگی درگذشت و «داستایوفسکی» نویسنده ایدهآل من است که در 59 سالگی فوت کرد.
من الان 65 سال دارم. نمیدانم چه اتفاقی قرار است بیفتد! هیچ الگویی ندارم. نمیدانم وقتی 80 ساله میشوم چه خواهم نوشت. نمیدانم شاید در حال دویدن و نوشتن باشم... اگر اینطور باشد خیلی عالی است. اما هیچکس نمیداند. میخواهم یک بندزن ماهر باشم. پس باید جملات زیبا، صادقانه، باوقار و قوی بنویسم.
***
هاروکی موراکامی که اخیرا 66 ساله شده، بیشتر کتابهایش را به سبک سوررئال به نگارش درآورده است و آثار او تاکنون به بیش از 50 زبان برگردانده شدهاند. هر سال نام این نویسنده به عنوان یکی از نامزدهای نوبل ادبیات بر سر زبانها میافتد، اما او هنوز موفق به کسب این افتخار نشده است.
از معروفترین کتابهای موراکامی که یکی از مطرحترین نویسندگان معاصر است میتوان به «کافکا در کرانه»، «جنگل نروژی» و «1Q84» اشاره کرد. او سال گذشته با آخرین کتاب خود «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای سفرش» باز هم شوری در دنیای نشر و ترجمه به پا کرد. کتابفروشیهای ژاپن برای فروش این رمان تا چند روز به صورت شبانهروزی فعالیت داشتند و بسیاری از ناشران خارجی برای خرید حق چاپ ترجمه این اثر با هم به رقابت پرداختند.
انتهای پیام
نظرات