یک پژوهشگر ایرانشناسی میگوید، عدهای از اهالی افغانستان پافشاری میکنند که فردوسی متعلق به افغانستان است، چون داستانهای شاهنامه همه در زابل، بلخ، سمنگان، زرنگ، بُست، هیرمند که جزو افغنستان هستند میگذرد، درحالیکه باید یادآوری کرد فردوسی اینها را بهعنوان اجزای کدام کشور بیان کرده است؟ ایران یا کشوری دیگر؟ آیا جز این است که در شاهنامه بیش از هزار بار نام ایران ذکر شده و آیا شاهنامه چیزی جز بیان سرگذشت ایرانزمین است؟
امیر هاشمی مقدم - پژوهشگر مردمشناسی و ایرانشناسی - در گفتو گو با خبرنگار بخش فرهنگ ایسنا، اظهار کرد: ایران و افغانستان به همراه بخشهای گستردهای ازتعدادی از کشورهای همسایه، «ایران بزرگ فرهنگی» را تشکیل میهند. بیشتر این کشورهای همسایه هنوز هم بسیاری از مشخصهها و مولفههای ایران فرهنگی را در خود دارند.
او افزود: جدایی بخشهای گستردهای از این سرزمین واحد که عمدتاً در پی دخالتهای خارجی روسیه و انگلستان رخ داد، استقلال کشورهایی تازه را در پی داشت و تمامیت ارضیشان مورد تأیید دیگر کشورها و از جمله ایران کنونی قرار گرفت.
این پژوهشگر که مدتی را برای پژوهش در افغانستان و تاجیکستان گذرانده است، گفت: به رسمیت شناختن این استقلال بر همه کشورها و مردم آنها لازم و واجب است و مردم و مسولان ایران سیاسی کنونی نیز از این قاعده مستثنا نیستند. چنانکه ایران سیاسی کنونی هرگز ادعایی دربارهی تمامیت ارضی کشورهای تازه استقلال یافته نداشته است. اما جریانهایی عمدتاً با حمایت کشورهای خارجی در این کشورها شکل گرفته که واقعیتهای تاریخی و ارتباط با ایران بزرگ فرهنگی را نه تنها نادیده گرفته، بلکه در پی تحریف آنها هستند.
هاشمی مقدم اظهار کرد: جمهوری آذربایجان که تا پیش از جدایی، نام تاریخی «ارّان» را بر خود داشت، با دسیسه روسیه «آذربایجان» نام گرفت و این نامگذاری در همان زمان هم مورد اعتراض عدهای از روشنفکران ارّانی (بعدها آذربایجانی) قرار گرفت. اکنون به جز حمایت از گروههای پانترکیستی، جمهوری آذربایجان در حال پاک کردن آگاهانهی میراث و فرهنگ ایرانی در آن سرزمین است که یکی از آخرین نمونههای آن، تخریب کاشیکاریها و اشعار فارسی آرامگاه نظامی گنجوی است.
او ادامه داد: در ازبکستان که بر اساس ادعای تاجیکان، بیش از یک سوم این سرزمین و بر اساس ادعای دولت این کشور، تنها 15 درصد آنها تاجیکند، پس از الحاق سمرقند و بخارار و تاشکند -که از مراکز بزرگ فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بودند- سخن گفتن و نوشتن به زبان فارسی منع و مشمول جریمه شد! هنوز مردم فارسیزبان این کشور برای داشتن نشریه و چاپ کتاب فارسی در مضیقهاند. «مرو» هم که یکی از چهارگانههای خراسان بزرگ و مرکز تمدن ایرانی بود، اکنون یکدست ترکمنزبان شده است.
هاشمیمقدم گفت: تاجیکستان هم که پرورشگاه شاعرانی مانند رودکی و کمال خجندی بود، به اجبار روسیه تغییر خط داد و به جای فارسی، نام «تاجیکی» را بر زبان خود نهاد تا جدایی جغرافیاییاش را از مام میهن ایران، با جدایی زبانی تکمیل کند (البته به زعم حسودان).
هویت تاریخی ایران بدون افغانستان خدشه میخورد
او دربارهی افغانستان توضیح داد: در این میان حساب افغانستان از دیگران متفاوت است. افغانستان نه تنها دارای مرز جغرافیایی زیادی با ایران است، بلکه همچنان تأثیر و تأثرات زیادی با ایران سیاسی کنونی دارد. بخش مهمی از سرزمینها و داشتههای ایران بزرگ فرهنگی در افغانستان قرار دارد و در واقع میتوان گفت هویت تاریخی و فرهنگی ایران بدون ارتباط با سرزمین افغانستان دچار خدشه و کمبود جدی خواهد شد. اما چندین دهه است که تلاشهای فشردهای صورت میگیرد تا بین هویت یکسان ایران بزرگ فرهنگی در دو کشور افغانستان و ایران جدایی بیفتد.
این پژوهشگر ایرانشناسی بیان کرد: وقتی سخن از ایران بزرگ فرهنگی به میان میآوریم و افغانستان و دیگر کشورهای نامبرده را بهعنوان بخشهای جداییناپذیر آن ذکر میکنیم، برخی اتباع آن کشورها احساس میکنند استقلال و تمامیت ارضیشان نشانه گرفته شده است؛ چون ایران نامی است که اکنون تنها به یک کشور سیاسی اطلاق میشود و شاید عدهای میخواهند با ایدههای پانایرانیستی، اقدام به الحاق دوباره این سرزمینها به یکدیگر کنند. این یکی از اصلیترین مدعیاتی است که مروجان ایرانهراسی در پیش گرفتهاند. برای نمونه افغانستانیها در پی چندین دهه تبلیغات، اکنون میگویند در گذشته سرزمینشان خراسان نام داشته است نه ایران! و خراسان در دورههایی تا «ری» هم امتداد یافته و بنابراین حتی استان خراسان ایران امروزی هم بخشی از خراسان گذشته یا افغانستان امروزی است! بر همین اساس فردوسی و خیام را هم چهرههای خراسان قدیم و افغانستان امروزی میدانند.
فردوسی افغانستانی؟!
او ادامه داد: در اینباره کافی است به دادههای مورد قبول این افراد اشاره کنیم. برای نمونه، کسانی که هویت فرهنگی-تاریخی ایران و افغانستان را جدا از هم میپندارند، پافشاری میکنند که فردوسی متعلق به افغانستان است؛ چون داستانهای شاهنامه همه در زابل (احتمال اینکه زابل شاهنامه، زابل افغانستان باشد وجود دارد)، کابل، بلخ، سمنگان، زرنگ، بُست، هیرمند، مازندران (که بیشتر پژوهشگران معتقدند با مازندران شمال ایران تفاوت دارد و احتمالاً مازندرانی است که اکنون در ولایت بدخشان افغانستان قرار دارد یا دستکم به دو مازندران متفاوت در شاهنامه اشاره شده است) و... میگذرد.
هاشمیمقدم گفت: باید یادآوری کرد که فردوسی اینها را بهعنوان اجزای کدام کشور بیان کرده است؟ ایران یا کشوری دیگر؟ آیا او گفته است «دریغ است خراسان که ویران شود»؟ یا ایران که ویران شود؟ آیا جز این است که در شاهنامه بیش از هزار بار نام ایران ذکر شده و آیا شاهنامه چیزی جز بیان سرگذشت ایران زمین است؟ و آیا معدود مواردی که نام خراسان را به میان آورده، کشور خراسان مدنظرش بوده و یا سرزمین خراسان بهعنوان پارهای از ایران؟
او ادامه داد: همین مدعا را میتوان دربارهی نظامی گنجوی هم به کار برد که در آثار گرانقدری مانند خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفتپیکر، اسکندرنامه و... تاریخ سرزمینش ایران را در قالب داستانهای منظوم به تصویر میکشد. در واقع باید گفت که ایران بزرگ فرهنگی با ایران سیاسی کنونی تفاوت دارد و ایران سیاسی امروز تنها بخشی از ایران بزرگ فرهنگی است و افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان و بخشهایی از ترکمنستان و آذربایجان و برخی از سرزمینهای دیگر، پارههای دیگر این سرزمین تاریخی و مهد ادب و هنرند. اینکه اکنون برخی از کشورها به دلیل نگرانیهایشان دوست ندارند با این واقعیت تاریخی کنار بیایند، بحث دیگری است؛ هرچند نگرانیهایشان هم محلی از اعتنا و اِعراب ندارد.
زیست مولانا، ابنسینا و رودکی در ایران فرهنگی
او ادامه داد: در واقع اگر ایران بزرگ فرهنگی را در نظر نگیریم، با بحرانی جدی در هویت تاریخی و فرهنگیمان روبرو خواهیم شد؛ در همه کشورهایی که روزگاری جزوی از این سرزمین بزرگ بودهاند. اکنون مولانا، ابنسینا، جامی، رودکی، و بسیاری از شاعران و نامآوران دیگر را نمیتوان به یک کشور خاص از این حوزه اختصاص داد؛ چون در یک کشور به دنیا آمده، در کشوری دیگر زیسته و شاید در کشوری سوم از دنیا رفته و به خاک سپرده شده باشند. مولانا در افغانستان به دنیا آمد و در ترکیه از دنیا رفت؛ ابنسینا پدرش اهل بلخ افغانستان امروزی بود، اما خودش در ازبکستان امروزی به دنیا آمد و در ایران از دنیا رفت؛ جامی در ایران امروزی به دنیا آمد و در افغانستان امروزی از دنیا رفت و این ماجرا برای بسیاری از دیگر شخصیتهای برجستهمان هم صدق میکند.
هاشمیمقدم اظهار کرد: باید ایران بزرگ فرهنگی را در نظر بگیریم وگرنه هویت اینها را دستکاری خواهند کرد؛ آنچنانکه در پی بیتوجهی ما، ترکیه دارد مولانا را بهعنوان یک شاعر ترک به دنیا معرفی میکند. واقعیت این است که فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا، خیام، جامی، ابنسینا، ناصرخسرو، ابوریحان بیرونی و هزاران نامآور دیگر متعلق به هیچ کشور امروزیای نیستند، بلکه در درجه نخست بخشی از میراث فاخر جهانیاند و در درجه بعد، شخصیتی از ایران بزرگ فرهنگی و نه هیچ کشوری خاص که در آن به دنیا آمده یا از دنیا رفته باشند.
انتهای پیام
نظرات