شهاب حسینی اولین تجربه فیلمسازیاش را نوعی غلیان احساسات میداند، فیلمی که از سرگشتگی حرف میزند و حسینی رویای بازی کردن در آن را سالها در سرمیپروراند.
به گزارش خبرنگار سینمایی ایسنا، علیرغم حرف و حدیثهایی که درباره فیلم «ساکن طبقه وسط» به کارگردانی شهاب حسینی از سال گذشته شنیده میشد، این روزها فیلم مخاطبان خود را پیدا کرده و فروش خوبی هم دارد.
این فیلم که حسینی آن را با حضور همسرش به پایان میرساند، عدهای حدیث نفس این بازیگر مطرح سینما میدانند که البته خودش هم آن را کاملا رد نمیکند.
شهاب حسینی به بهانه اکران اولین فیلمی که کارگردانی کرده در ایسنا حضور یافت و پاسخگوی سوالات خبرنگاران سینمایی این خبرگزاری شد.
بخش اول این مصاحبه چندی قبل منتشر شد و او درباره اولین تجربه فیلمسازی و انگیزهاش از این کار و نیز دغدغههایش سخن گفت.
در ادامه بخش دوم این گفتوگو را که بیشتر درباره خود فیلم است، میخوانید:
فکر میکنید فیلمنامه «ساکن طبقه وسط» گزینه مناسبی برای شروع کار به عنوان کارگردان بود؟ مخصوصا اینکه یک دهه از نگارش آن گذشته و از نظر نسلی هم اگر بخواهید نگاه کنید ممکن است تعاریف درباره آن مفاهیم تغییر کرده باشد. فکر نمیکنید فیلمنامه سختی را برای شروع کار انتخاب کردید یا صرفا یک علاقه فردی به این فیلمنامه شما را به اینجا رساند؟
من همیشه علاقهمند بودم که به نوعی به وادی فیلمسازی روی بیاورم، اما هیچگاه نقشهای نداشتم که چه زمانی و با چه فیلمنامهای این کار را انجام دهم. در بخش اول سوال شما این را بگویم که ممکن است المانهایی که در فیلم به آن اشاره شده در نسل من باشد و نسل فعلی المانهای دیگری داشته باشد، اما مهم این است که در ذات با هم فرقی نمیکنند. دقیقا همین اشتراک در ذات باعث شد با داستان فیلمنامه ارتباط برقرار کنم، داستانی که حرف از سرگشتگی میزند؛ سرگشتگی که در تمام ادوار تاریخ مشترک است.
به این ترتیب وقتی در سال 92 فیلم «ساکن طبقه وسط» را میساختم، همان تازگی را برایم داشت که فیلمنامهاش را در سال 1382 خواندم. در واقع با فیلمنامهای مواجه بودم که با هنرمندی محمدهادی کریمی نوشته شده بود و احساس میکردم گذر زمان خیلی در آن اثری ندارد. البته ممکن است اشارات و علامتها مقداری متعلق به نسل من باشد، اما مفهوم اصلی و طرح موضوع فیلم چیزی است که تا مادامی که انسان زندگی میکند، وجود دارد.
نکته دیگر این است که من همیشه فیلمهای سینماگران بزرگ را نگاه میکردم تا کمی از آنها کار یاد بگیرم، اما بعد از مدتی متوجه شدم که "زندگی" را بیشتر از فیلم یاد میگیرم و این فیلمها تجاربی را در اختیار من قرار میدهند که با آنها آشنایی نداشتم؛ به همین دلیل احساس کردم سینما اساسا ورای سرگرمکننده بودن، رسالتی در تغییر نگرش و ایجاد خوراک فکری و اندیشهسازی دارد. به عنوان مثال وقتی امروز فیلم «12 مرد خشمگین» را که فیلمی سیاه و سفید و بسیار قدیمی است ببینید، میتوانید با آن ارتباط برقرار کنید؛ چون موضوعی که در آن اتفاق میافتد ربطی به زمان و مکان مشخصی ندارد.
به سرگشتگی اشاره کردید و به نظر میرسد فیلمنامهای که درباره سرگشتگی است خودش هم از نوعی سرگشتگی رنج میبرد. البته بهترین حالت این است که بگوییم این اتفاق، نوعی تکنیک برای القای همین سرگشتگی بوده است، ولی در شکل دیگر، این سوال هم پیش میآید که آیا این موضوع در تدوین از دست رفته یا موقع نگارش فیلمنامه امکان ارجاعات کافی وجود نداشته است؟
نه اصلا اینطور نیست. فیلم کاملا براساس فیلمنامه ساخته شده و اگر تغییراتی داشته در اندازه یا حجم برخی سکانسها بوده است. توالی روایت فیلم کاملا براساس فیلمنامه است، چون به آن اعتقاد داشتم. در واقع توالی آغاز، متن و پایان فیلمنامه برای من که رویای بازی کردن این نقشها را در سر میپروراندم و بعد قسمت شد آن را کارگردانی هم کردم، کاملا روشن بود.
من اسم هیچ فلسفهای را روی روایتهای مطرح شده در فیلم نمیگذارم، چون با همه آنها در زندگی مواجه هستیم، به خصوص نسلی که من در آن بزرگ شدم با دریافتهایی در زندگی و جامعه مواجه میشد که خیلی وقتها تناقضهای عجیب و غریبی ایجاد میکردند. در آن زمان ما بخشی از وجودمان را برای پروراندن ارزشهای اخلاقی و اجتماعی تربیت میکردیم و در کنار آن بخشی از وجودمان پیجوی اتفاقاتی بود که در جهان رخ میداد و دوست نداشتیم از آنها عقب بمانیم؛ در نتیجه پراکندگیهایی که دیده میشود، آن چیزی است که ممکن است در ذهن هر کسی وجود داشته باشد. در این فیلم انسانی را میبینیم که نویسنده است و دستی هم بر هر آتشی دارد و همین باعث میشود پیدا کردن راه اصلی میان این همه دریافتهای مختلف برایش سخت باشد.
آیا «ساکن طبقه وسط» که عالم حیرت را هم به تصویر میکشد، در آخر قضاوت میکند و حکم صادر میکند؟
قرار نیست حکمی صادر شود، اصلا در پایان فیلم این قضیه روشن نمیشود که اتفاق مشخصی برای شخصیت اصلی میافتد، چون ماجرا طبق سه خط موازی برای تماشاگر پیش میرود، زندگی حال، گذشته و ذهنیتهای این آدم. در واقع مفهوم اصلی فیلم مواجهه با این ماجرا و نداشتن جواب است.
یکی از مواردی که قطعا با نمایش فیلم درباره آن صحبت خواهد شد، تدوین است، مخصوصا اینکه فیلم دارای یک داستان یک خطی نیست و طبیعتا در چنین شرایطی سلیقهها بروز پیدا میکند.در تدوین بیشترین اعمال نظر را خودتان داشتید؟
تدوین این فیلم از مرحله نگارش فیلمنامه اتفاق افتاده بود و آقای کریمی آن را در فیلمنامه لحاظ کرده بود، یعنی فیلمنامه نیاز به پلان اضافه نداشت و من هم سعی کردم مطابق همان، روایت خودم را داشته باشم. این را هم بگویم که من شخصا باید در تدوین حضور میداشتم، چون هیچ صحنه اضافهای نگرفته بودم و با همه احترامی که برای تدوینگران قائلم، اگر هر تدوینگر دیگری را هم میآوردم نمیتوانست چیز دیگری اضافه کند، چون متریالی وجود نداشت. الان تدوین در خدمت روایت قصه قرار دارد و از تکنیکهای خاص تدوین در فیلم استفاده نشده است.
همچنین از آنجا که میخواستم اعتماد تهیهکننده و سرمایهگذاران را هم جلب کنم، خودم را موظف کردم که ابتدا طرح ذهنیام را روی کاغذ بیاورم. به این ترتیب براساس همان فیلمنامه، دکوپاژ مشخص خودم را پیاده کردم و دیگر نیازی نداشتم به اینکه چیزهایی را که احتیاج نیست فیلمبرداری کنم. ضمن اینکه به دلیل تداخل کار با فیلمبرداری سریال «سرزمین کهن» فرصت زیادی نداشتم و هیچ چارهای نبود که ایده خود را عملی کنم و زاویه اضافهای نگیرم.
کمی هم از طراحی صحنه و گریم بگویید. با توجه به سنگینی کار گریم احتمالا هزینه زیادی صرف شده است؟
هر کدام از لوکیشنهای فیلم زمانی معنا پیدا میکرد که شخصیتی که روایت میشود، خودش باورپذیر باشد، به همین دلیل از سعید ملکان خواستم در این کار حضور داشته باشد و فوقالعاده هم کار کرد. از مجید لیلاجی هم که ذهنیتهای مشترکی داریم، دعوت به همکاری کردم و با وجود هزینه زیادی که برای این بخشها به ویژه گریم صرف شد و نیز با توجه به امکاناتی که داشتیم از فرایند طراحی گریم و لباس رضایت دارم.
از تعدد نقشهایی که قرار بود در این فیلم بازی کنید نگرانی نداشتید؟
وقتی فیلمنامه را خواندم، تصور کارگردانی آن را نداشتم و عشقم بازی کردن این نقشها بود، اما دلیل اینکه بعدا علاوه بر کارگردانی، بازیگری هم کردم، این بود که انتخاب یک بازیگر در زمان اندکی که داشتم وقت گیر بود، آن هم برای شخصیتی که 10 سال با حال و هوای آن زندگی کردم و خودم با آن آشنا بودم.
یک نکته جالب در فیلم میتواند این باشد که داستان آن به گونهای است که برای هر فردی میتواند باورپذیر باشد و خود را جای شخصیت آن تصور کند.
اصلا حرف اصلی فیلم آنجایی است که استاد فلسفه با بازی آقای صدیق شریف میگوید، "چیزی بنویس مثل همان که مادربزرگها آخر قصهها میگویند، بالا رفتیم ماست بود قصه ما راست بود، پایین اومدیم، دروغ بود." یعنی ما چه بپذیریم و چه نپذیریم، حقیقت محض، عالم بالا و خداست.
سوال آخر اینکه به نظر میرسد «ساکن طبقه وسط» بیشتر حدیث نفس شهاب حسینی باشد، مخصوصا اینکه در آخر شما در کنار همسرتان فیلم را به پایان میرسانید.
از این بابت که بخواهم ذهنیتی را در اختیار جامعه قرار دهم، بله، فیلم میتواند حدیث نفس من باشد، چون من یا آقای کریمی که فیلمنامه را نوشته، در شرایطی زندگی میکردیم که خیلی زودتر، از نسلهای بعد و قبل از خود فاصله گرفتیم، مثلا کسی که در دهه 30 یا حتی دهه 60 زندگی میکرد، کودکی خود را کرده، اما ما چیز حیرانی در آن دوران بودیم، چون همزمان با روزهای جنگ بود و به همین دلیل، این فیلم را میتوان به نوعی غلیان احساسات نام گذاشت، نه اینکه بگوییم با این فیلم شهاب حسینی کارگردان شد.
در آخر این را هم اضافه کنم که من عاشق این هستم که در سینمای یک جامعه، آنقدر تعدد موضوعات وجود داشته باشد که همه را سیراب کند. چند وقت پیش فیلم «عشق» هانکه را دیدم و فکر میکردم اگر فیلمنامه مشابهی را به تهیهکنندهای بدهید و بگویید داستانی دارید با یک پیرمرد و یک پیرزن در یک خانه، 90 درصد آنها میگویند این فیلم نمیفروشد! واقعا این سوال وجود دارد که چرا این اتفاق باید بیفتد؟ مگر من که جوان هستم و «عشق» را دیدم، از آن لذت نبردم؟ حتما باید هشتاد سالام شود که چنین فیلمی جذبم کند؟ به خاطر همین آرزویم این است که آنقدر تعدد موضوع در سینما وجود داشته باشد تا مردم از هر سالن به سالنی دیگر بروند تا با یک فیلم کمی بخندند و با فیلمی دیگر به فکر فرو روند. من تأثیرگذارترین رمانی که در زندگیام خواندم، «کیمیاگر» پائولو کوئیلو بود، چون به حقیقتی که در خودت وجود دارد، اشاره میکند و میگوید تا خودت تغییر نکنی جهان اطرافت تغییر نمیکند، به همین دلیل باور دارم که در حرفهای که کار میکنم هم باید چنین تغییر و تنوعی وجود داشته باشد و در آن راستا حرکت کنم.
انتهای پیام
نظرات