• سه‌شنبه / ۷ شهریور ۱۳۹۱ / ۱۴:۳۶
  • دسته‌بندی: ایلام
  • کد خبر: 91060704034
  • منبع : نمایندگی ایلام

اشک‌هایی در حاشیه افتتاحیه‌ها

اشک‌هایی در حاشیه افتتاحیه‌ها

ایسنا/ایلام خورشید اولین پرتوهای نوری را نثار ساختمان‌های کوتاه و بلند شهر ایلام کرد و رنگی زرد و گرمابخش را بر روی دیوارهای عمودی آنها نقاشی کرد. امروز مثل همیشه سفرهای شهرستانی در برنامه استاندار قرار داشت، اما سفرهای شهرستانی هفته دولت از جذابیت خاصی برخوردار است؛ چرا که رضایت عمومی مردم را در پی خدمات ارائه شده دولت به دنبال دارد و استاندار برای افتتاح و بهره‌برداری از چندین طرح و پروژه خود را زودتر از همه آماده کرده بود.

خورشید اولین پرتوهای نوری را نثار ساختمان‌های کوتاه و بلند شهر ایلام کرد و رنگی زرد و گرمابخش را بر روی دیوارهای عمودی آنها نقاشی کرد. امروز مثل همیشه سفرهای شهرستانی در برنامه استاندار قرار داشت، اما سفرهای شهرستانی هفته دولت از جذابیت خاصی برخوردار است؛ چرا که رضایت عمومی مردم را در پی خدمات ارائه شده دولت به دنبال دارد و استاندار برای افتتاح و بهره‌برداری از چندین طرح و پروژه خود را زودتر از همه آماده کرده بود.

ساعت حرکت به راه افتادیم، قبل از این زمان خبرنگاران نیز تک تک از راه رسیدند و به همراه استاندار برای سفر به شهرستان دره‌شهر آماده می‌شدند. در طول راه نسبتا طولانی، بحث‌های زیادی در خودرویی که من سوار شده بودم، بین خبرنگاران ردو بدل می‌شد. از بحث‌های مربوط به مسائل روز دنیا گرفته تا مباحث استان و طرح‌ها و پروژه‌هایی که قرار بود به بهره‌برداری برسد.

به گزارش گروه دريافت خبر خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، به نقل از روابط عمومي استانداري ايلام، در حال گذر از جاده بودیم، پس از مدتی جنب و جوش خبرنگاران رو به کاستی گرایید و برخی مشغول نوشتن شدند و تعدادی هم با چرخاندن سر به اطراف، مناظر پشت شیشه‌های خودرو را از نظر می‌گذراندند، جلوه‌های زیبایی از جذابیت و روح‌نواز طبیعت ایلام که درختان بلند و کهنسال بلوط به عنوان طرح اصلی منظره طبیعی اطراف به صورت خیره‌کننده‌ای جلوه‌گر بود. به راستی که طبیعت ایلام دل انگیز و آرام‌بخش است و این را می‌شد از نگاه های طولانی و یکنواخت چشمان خبرنگاران به بیرون از خودروی حامل آنها فهمید.

لاستیک‌های سیاه و نسبتا کوچک خودرو، آسفالت داغ و پهن جاده را به زیر خود می‌کشید و با عبور از پیچ و خم‌های راه، ما را به شهرستان دره‌شهر نزدیک‌تر می‌کرد. به نزدیک این شهر که رسیدیم، مناظر اطراف به گونه دیگری خود را نشان داد، زمین‌های اطراف جاده مملو بود از بوته‌های کوتاه و سبز رنگ انواع مختلف سبزیجات و میوه‌های جالیزی که وجود برخی از آنها همچون خیار، هندوانه و برخی دیگر از محصولات در کنار جاده گواهی بود بر تلاش و فعالیت کشاورزان سخت کوش این شهرستان که با بهره‌گیری از آب خدادادی رود سیمره برخی از نعمت‌های الهی را در زمین‌های هموار و سطح تولید کرده بودند.

یکی از برنامه‌هایی که استاندار در سفرهای خود بر روی آن اصرار و پافشاری ویژه‌ای دارد، دیدار با خانواده‌های بی‌بضاعت و مستمندی است که در هر کدام از این سفرها،احساس و عاطفه در خانه‌های محقر و رنگ و رو رفته این قشر موج مي‌زند. در کوچه‌ای باریک و خاکی راه خانه‌ای را در پیش گرفتیم که از قبل مشخص شده بود. استاندار در رأس گروه با قدم‌های استوار و با اندوهی قابل مشاهده گامهایش را یکی پس از دیگری برای رسیدن به خانه پیرزنی کهنسال که یکی از حاضران برای او تعریف می‌کرد، با شتاب برمی‌داشت، انگار برای دیدار بینوایان و فقرا عجله و شتاب خاصی داشت که خود را در جمع آنها حاضر گرداند.

با صدای یا الله گفتن استاندار، فهمیدم که خانه روبرو، مکانی است که به آن وارد خواهیم شد. در چوبی و نیمه شکسته ورودی خانه با صدایی خشن و آزار دهنده باز شد و تاریکی درون خانه برای چند لحظه‌ای دید را به طرز عجیبی از ما گرفته بود. پس از لحظاتی کم کم مناظر داخل خانه که سه اتاقی بیش نداشت، آشکار شدند. زیر پاهایمان گلیم و قالی کهنه‌ای در پهنای محقر اتاق جا خوش کرده بود که رنگ و روی قالی، نشان از عمر طولانی آن داشت. رنگ‌های بکاررفته در قالی به واسطه کهنگی به سختی قابل تشخیص بودند و کمی آن طرف‌تر پتویی کهنه‌تر به موازات قالی محلی پهن شده بود که رنگ و روی آن پوسیدگی قالی را از یادم برده بود. پتویی که دوخت و دوزهاي متعدد و وصله‌هایی رنگارنگ بر سینه مربعی شکل آن به سرعت نگرانی را در من ایجاد کرد، برای جلوگیری از شدت اندوه نگاهم را از پتو گرفتم و امتداد پتو را با چشمهایم دنبال کردم تا به جسم لاغر و استخوانی پیرزنی فرتوت و کهنسال معطوف شد.

پیرزنی که نای تکان خوردن و از جا برخاستن برای خوش آمدگویی به استاندار و حاضران را نداشت. به دلیل کوچکی و کم حجمی خانه یا بهتر است بگویم اتاق، بیش از چند نفر نتوانستند داخل شوند.

صدایی ضعیف و نیمه جان از لبان پیرزن خارج می‌شد که با تقلای زیادی فقط یک جمله آن را شنیدم که آن هم صلواتی بود که از صمیم قلب برای خوش آمدگویی به استاندار از گلوی خشکیده او خارج شد. استاندار برای شنیدن حرفهایش خم شد و در کنار پیرزن همانند فرزند نشست و گوشش را به صورت او نزدیک کرد تا پیرزن راحت‌تر صحبت کند. در گوشه‌ای از اتاق دو دختر هم قد با وقار و متانت خاصی نشسته بودند و شرم وحیایی مثال زدنی آنها را به گوشه اتاق چسبانده بود. در میان حرف‌های پیرزن و جملات و کلمات بریده بریده هر از گاهی قطراتی از اشک پهنای صورت استخوانی و پر چین و چروکش را می‌پیمود و بر روی دستانش که روبروی استاندار برای توضیح دادن دراز کرده بود، می‌ریخت. استاندار پشت به دیوار بود و آرام و بی‌حرکت ایستاده بود.

من که هنوز به طور مخفیانه اشک‌های چند لحظه پیشم را پاک می‌کردم، به سوی نقطه‌ای رفتم که بتوانم صورت هردوی آنها را که همانند مادر و فرزند در کنار یکدیگر نشسته بودند، را ببینم . فضای اتاق اندکی تاریک بود و به سختی می‌توان اجسام و اشیاء اطراف را مشاهده کرد. با نزدیک شدن من، دختران گوشه اتاق نیز به کنارم آمدند و البته مرا نیز در کنار بستر پیرزن که نصفی از فضای اتاق را به خود اختصاص داده بود، نشاندند. اکنون از این زاویه بیشتر به اوضاع مسلط بودم، استاندار با دیدن صحنه روبرويش، نتوانست احساسش را کنترل کند. چشمان استاندار به آرامی می‌لرزید و قطراتی از اشک همچون در گوشه چشمانش جمع شده بود، اما غرور مردانه‌اش را کاملا حفظ کرده بود.

صدای پیرزن بسیار ضعیف بود و رمقی برای تشریح اوضاع زندگی خود و دخترانش نداشت. هر از چند گاهی در میان سخنان مادر، دخترانش بی‌واسطه وارد می‌شدند و معنای اصلی و جمله کامل مادر را به استاندار می‌رساندند و استاندار برای این‌که پیرزن خیالش راحت شود معنای حرفهایش را فهمیده است، به آرامی سرش را تکان می‌داد. پیرزن فرتوت و خسته، حرفهایش را ناتمام گذاشت چرا که رمقی برای ادامه صحبت نداشت و فقط قطرات اشک حرف‌هایش را تکمیل کردند و با نگاهی مادرانه به استاندار خیره شد. در جواب این نگاه سرشار از مهر، استاندار نیز جملاتی را به یکی از همراهانش به آرامی بیان کرد که قادر به شنیدن آن نبودم. اما هر چه بود نشان از کمک و مساعدت به این خانه و پیرزن و دختران جوان آن داشت؛ چرا که لبخند رضایت را بر لبان آنها دیدم. هنگام بیرون رفتن از خانه، لبهای پیرزن همچنان می‌لرزید و در میان اشک و تکان خوردن لبانش، دستش را دایره‌وار می‌چرخاند که رسمی محلی و کردی برای سپردن عزیزان به خداوند سبحان تعبیر می‌شود.

به فضای بیرون از خانه و روشنایی آزار دهنده خورشید، پس از تاریکی خانه رسیدم. بیشتر حاضران با دستهایشان صورت خود را به طور مخفیانه پاک می‌کردند . این حرکت گویای آن بود که اشک در آن لحظات نقطه مشترک چشمان معاونین و مدیران و دیگر همراهمان استاندار بوده است و این را می‌شد از پلک زدن‌های متعدد آنان به واسطه خیسی چشمان‌شان فهمید.

پس از این دیدار، به سوی خانه‌ای رفتیم که اعضای خانواده شهید زینی‌وند در آن ساکن بودند. استاندار وارد شد و ما نیز در پی او داخل خانه شدیم . در ردیفی به صورت منظم نشسته بودیم و سخنان استاندار با اعضای خانه شور و حال عجیبی به جمع بخشیده بود، او از رشادت و دلاوری فرزندان پاک و برومند ایران اسلامی سخن می‌گفت. هر جمله‌ای که بیان می‌کرد احساس می‌کرد که حق شهدا را در جملاتش به خوبی ادا نکرده و در میان سخنانش نیز بر این امر معترف شد و عامل آن را آسمانی بودن شهدا بیان کرد و اين که با حرف‌های زمینی قابل توصیف نمی‌باشند.

مگر می‌شود کسی را که خداوند، خود برای شهادت برمی‌گزیند را توصیف کرد؟ صورت نورانی و سرشار از معنویت شهید زینی‌وند از قاب عکس روبروی ما کاملا پیدا بود. حرف‌های استاندار به پایان رسید و اشک، این حلقه اتصال میان احساس و عاطفه باز مهمان چشمان برخی از حضار شده بود. فرزندان شهید زینی‌وند در این میان سهم بیشتری داشتند؛ چرا که صحبت از رشادت و شهادت‌طلبی مردانی بود که از جنس پدرش بودند و استاندار به عنوان میاندار جمع، خلق حماسه‌های هشت سال دفاع مقدس را با جملات تاثیرگذار و پرجاذبه‌اش می‌ستاید و شهدا را چراغ‌های روشن و مشعل‌های فروزان فراروی راه بشریت و جامعه اسلامی ما عنوان کرد و ادامه راه این بزرگواران را وظیفه‌ای واجب بر تک تک همه افراد جامعه برشمرد .

در مسیر بازگشت آنچه را که آن روز در سفر صبحگاهی دیدیم در بازگشت در میان خاطرات زیبای این دیدارها گم شد و شاید این نکته در بین اذهان خبرنگاران جا گرفت که ما برای خانواده‌های محرومین و شهدا چه کار کرده‌ایم؟

انتهاي پيام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha