پنج روز پيش از آغاز ماه رمضان به نيت پيروزي رزمندگان روزه گرفتيم.
جمله بالا بخشي از خاطرات «شمسي سبحاني» است كه از ارديبهشت ماه سال 1359 تا 1364 به عنوان پرستار حضوري پررنگ در جبهه داشته است.
وي در گفتوگو با خبرنگار سرويس فرهنگ حماسه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، درباره چگونگي حضورش در جبهه و روزهداري در ماههاي رمضان سالهاي 59، 61 و 62 ميگويد: بلافاصله پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي جنگ بر كشورمان تحميل شد. از آن جايي كه حفظ تداوم ارزشهاي انقلاب در هشت سال جنگ تحميلي تبلور يافته بود به عنوان كادر درماني به جبهه اعزام شدم.
28 ساله بودم كه با شكلگيري سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، در خردادماه سال 1358 به عضويت سپاه درآمدم و از آن تاريخ تا شهريورماه همان سال در قسمت ثبت نام و عضويت بسيجيان خدمت كردم.
پيش از آنكه وارد سپاه شوم با اخذ مدرك ديپلم و شركت در آزمون كنكور در دانشگاه تربيت معلم پذيرفته شدم اما به دليل فعاليتهاي انقلابي در اين دانشگاه ثبت نام نكردم. يادم ميآيد در آن سالها برادرم ميگفت: «حداقل يك ترم درس ميخواندي و بعد از پيروزي انقلاب آن را ادامه ميدادي.
پس از پيروزي انقلاب، بار ديگر در دانشگاه پذيرفته شدم اما اين بار در رشته پرستاري و در دانشگاه شهيد بهشتي. دوره كارورزي را در بيمارستان «جورجاني» گذراندم و پس از آن با احذ مدرك كارداني فارغالتحصيل شدم. رفته رفته تحركات ضدانقلاب كومله و دموكرات در غرب و شمال غرب كشور افزايش يافته بود و هر روز ميشنيديم كه تعدادي از رزمندگان مجروح شده و يا به شهادت ميرسيدند. از آن جايي كه من و تعدادي از دوستانم فارغالتحصيل رشته پرستاري بوديم و با شور و اشتياقي كه داشتيم مسئولان بهداري وقت سپاه از جمله «دكتر پاكنژاد و دكتر راضي» را راضي كرديم با حضورمان در غرب موافقت كنند.
در نهايت ارديبهشت ماه سال 1359 ما را به سنندج اعزام كردند. در آن زمان سنندج كاملا در تصرف ضدانقلاب بود. بنابراين تمام نيروها و رزمندگان در فرودگاه شهر سنندج مستقر شده بودند. در ماه رمضان سال 59 من نيز در همين فرودگار در كنار رزمندگان بودم و به عنوان پرستار خدمت ميكردم.
اما ماه رمضان سال 1361 را هيچگاه از ياد نخواهم برد چرا كه در آن سال من در نقاهتگاه تختي شهر اهواز بودم . همچنين در آن سال تعداد عملياتها به صورت چشمگيري افزايش يافته بود و بر همين اساس در تك و پاتكهايي كه از سوي دشمن انجام ميشد تعداد بسياري از رزمندگان مجروح ميشدند. در آن سال من به همراه دوستانم كه پرستار بودند پنج روز پيش از آغاز ماه رمضان به نيت پيروزي رزمندگان روزه گرفتيم.
در ماه رمضان سال 62 نيز كه در بيمارستان «شهيد كلانتري» شهر انديمشك بودم روزها به همين بلندي بود و در طول روز 17 ساعت روزه داشتيم. امام نيز در آن سال فرموده بودند كه رزمندگاني كه در جبهه حضور دارند اگر توانايي روزه گرفتن ندارند، روزه نگيرند اما بيشتر رزمندگان به دليل استقامت و صبري كه خدا به آنها داده بود روزه ميگرفتند.
در بيمارستان شهيد كلانتري پرستاران پس از پايان يافتن شيفت كاري پس از اندكي استراحت به رختشورخانه بيمارستان ميآمدند تا لباسهاي مخصوص بيمارستان را بشويند. براي آنكه لباسهاي بيمارستان با لباسهاي اتاق عملهايي كه در خط مقدم بود،مخلوط نشود آنها را جداگانه ميشستيم كه كاري بسيار وقتگير و طاقتفرسا بود چرا كه در روز يك وانت مملو از لباسهاي خط مقدم را برايمان ميآوردند تا بشوييم. خوشبختانه برخي از خانوادههاي رزمندگان شهر دزفول و انديمشك هم به رختشورخانه بيمارستان ما ميآمدند و با ختم صلوات ما را در شستن لباسها كمك ميكردند.
در ماه رمضانهايي كه در جبهه حضور داشتم از هرچه مواد غذايي در اختيار استفاده ميكرديم به عنوان مثال اگر روزي براي افطار و سحري غذايي مناسب در اختيارمان نبود به آب جوش و يا چاي شيرين و نان اكتفا ميكرديم.
انتهاي پيام
نظرات