گزارش نشست با يارعلي پورمقدم و نقد کتاب «يادداشتهاي يک لاابالي»

از سري نشستهاي نقد چهارشنبه، نشستي با عنوان "همراه با يارعلي پورمقدم" و نقد کتاب "يادداشتهاي يک لاابالي" با حضور جمعي از نويسندگان و منتقدان و دوستداران ادبيات، در محل کتابسراي روشن برگزار شد.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در ابتداي جلسه، سيروس نفيسي، مجري جلسه، به بيان شرح مختصري از سوابق نويسنده پرداخت و گفت: يارعلي پورمقدم متولد سال 1330 در مسجدسليمان خوزستان است و از دهه 50 کار نويسندگي را آغاز کرده که اولين اثر ايشان با نام "آه، اسفنديار مغموم" نمايشنامهاي بوده که برنده جشنواره جشن هنر طوس در سال 1356 هم شده است. معروفترين کار نويسنده که از روي آن نمايشنامهاي نيز به اجرا درآمده است، "حوالي کافه شوکا" نام دارد که در سال 1378 منتشر شد. سه کتاب نيز با نام يادداشت از ايشان به چاپ رسيده با نامهاي "يادداشتهاي يک قهوهچي"، "يادداشتهاي يک اسب" و "يادداشتهاي يک لاابالي" که به نوعي سهگانه پورمقدم هم محسوب ميشود. از کتابهاي ديگر ايشان ميتوان به "گنه گنههاي زرد"، "تيغ و زنگار"، " رساله هگل" ، "اي داغم سي رويينتن" و "آينه، مينا، آينه" اشاره کرد. پورمقدم همچنين دستي در هنرهاي تجسمي دارد و مقالات متعددي در اين خصوص در مطبوعات چاپ کرده و باني جايزه عکس شوکا در کافه شوکاست که صاحب آن بوده و هست.
پس از اين معرفي، پورمقدم بخشهايي از کتاب "يادداشتهاي يک لاابالي" را خواند و در ادامه، نفيسي صحبتهايش را درباره کتاب ادامه داد: کتاب از 17 بخش نسبتا مستقل که ارتباط ماهيتي با هم دارند، تشکيل شده است که برگرفته از يادداشتهاي مردي است به نام فريدون که به نوعي از خانه مادري طرد شده است. با بخشهايي از اين قطعات 17گانه ميتوان به عنوان داستانهاي مستقل مواجه شد و با بخشهايي شايد نتوان چنين برخوردي داشت؛ اما اين کل پيکره کتاب است که نويسنده را به هدف نهايي و بيان مد نظرش ميرساند. کتاب با کوبش در بسته خانه مادري از سوي فريدون شروع ميشود و در بخش آخر، باز هم به خانه ميرسيم؛ اما اينبار در باز است و مادر در آستانه مرگ و در لباس عروسي.
او درباره قصه داستان گفت: پيدا کردن قصه در داستان مشکل است. نويسنده در برخي جاها اثبات کرده که توان قصهگويي دارد؛ اما از اين کار به نظر ميرسد تعمداً صرف نظر کرده است. اصولاً در اين اثر نويسنده تلاش درخوري دارد تا از برخي اصول شايد تثبيتشده داستاننويسي تخطي کند و از اين منظر نبايد با اين کتاب به مانند کتابهاي کلاسيک و حتا مدرن برخورد كرد.
نفيسي در انتها، زبان اثر را بسيار کارشده و خاص خواند و گفت: ديالوگهاي کار نيز پرمغز و رسا هستند؛ هرچند در بعضي بندها مانند بند آخر، لحن ديالوگها داراي تشابه ميشود و نکته ديگر، لحن شوخ و طنز موجود در کار است که بسيار جالب توجه به نظر ميرسد.
در ادامه، اميرحسين يزدانبد، از نويسندگان حاضر در نشست، با اشاره به کلمه لاابالي، صحبتهاي خود را آغاز کرد و گفت: اين کلمه عربي، شکل مفرد مضارع منفي به معناي "باکي ندارم" است و در ادبيات فارسي معمولاً بار منفي هم دارد. کسي که لاابالي است، از نتايج کار مطلع است و دانسته و سبکسرانه و با اطلاع از نتايج به آن کار ميپردازد.
نويسنده کتاب "پرتره مرد ناتمام" در ادامه با اشاره به اينکه از ديد نويسنده به اين اثر نگاه ميکند، گفت: بيشک در اين کتاب واحد ورود اطلاعات به داستان، کلمه است؛ نه جمله و چيزي که براي من جلب توجه ميکند، همين کلمه لاابالي است که به نظر من، يک جور عبور را در اين اثر نشان ميدهد. ما در اينجا با داستاني بدون داربست روبهرو هستيم و يکجور تخطي عامدانه و آگاهانه از قواعد رايج داستاننويسي؛ تا جايي که نويسنده حتا خودش پا به داستان ميگذارد. در اين کتاب مکاشفه آرام و تمامنشدنياي بين کلمات رخ ميدهد که به بهاي از بين رفتن فرمتهاي کلاسيک و رايج است.
او افزود: اثر اصراري بر داستان بودن ندارد و نوعي لااباليگري در نوشتار و کل اثر وجود دارد؛ به شکلي که حتا نويسنده اسمش را روي جلد کتاب برخلاف اصول رايج نمينويسد. شايد در يک کلام بتوان گفت منظور نهايي، لذت بردن از ضيافت کلمههاست در اين کتاب. شخصيت اول اين داستان، عجيب و غريب و پيچيده است و با اينکه کثيف و ژندهپوش است؛ اما تحليلهايي از جهان عقلا ارائه ميدهد و ما را آرام آرام به نوعي زيباييشناسي جنون ميکشاند. به شخصه فکر ميکنم رهايي از دانش داستاننويسي در اين اثر نويدبخش يکجور زيباييشناسي از نوعي ديگر در زمينه ادبيات است؛ زيباييشناسياي که خودش را مجبور نميکند قصه بگويد؛ اما روايت دارد، مجبور نميبيند که شاعرانه پيش برود؛ اما ريتم و آهنگ دارد، مجبور نميبيند چهره متفکري از نويسنده و از من راوي ارائه بدهد و خيلي چيزهاي ديگر. آنچه که من در اين کتاب دوستش داشتم، عبور از هر نوع مدعي بودن است و در نهايت و در اوج زيبايي، استفاده از واژگان. نکته ديگر اينکه نمونه خوب و درخشاني از لهجه تهراني در اين کتاب ارائه شده است و در نهايت، خواندن اين کتاب براي من اين آموزه را داشت که لحظاتي فراميرسد که بايد فارغ از خطکشيهاي شناختهشده، بتوانيم قلم را رها و آزادي در نوشتن را تجربه کنيم و به نظرم، نويسنده خودش بيش از خواندن ما، از نوشتن اين اثر، لذت برده است.
سپس سيروس نفيسي متني از قباد آذرآيين را در رابطه با اين کتاب با عنوان "در روز اندکي مردن و گاه بسيار مردن براي اينکه زنده باشيم" خواند که چنين اشاراتي داشت: تمام پارهروايتهاي کتاب در پي اثبات و تأييد همين سه مصراع درخشان از زندهياد بيژن جلالي است؛ روايتهايي که در آنها زبانش قدرتمندانه حرف اول و آخر را ميزند؛ روايتهايي با مؤلفههاي آشنا و آشکار پستمدرنيستي شامل عدم قطعيت، تناقض، عدم انسجام، هجو، طنز و به ريشخند گرفتن تمام قواعد و قوانين تثبيتشده و مصوب و البته نوستالژي. در اين کتاب نبايد به دنبال يک خط داستاني معمول و متعارف روايي باشيم. نويسنده با انتخاب آگاهانه ضدقهرماني به نام فريدون که صليب آوارگياش را همه جا به دوش ميکشد، در حقيقت دست و بال خودش را باز گذاشته تا هرچه دل تنگش ميخواهد، بگويد، فلسفه ببافد، به زمين و زمان گير بدهد، ساختارشکني کند، پرشهاي وحشتناک زماني و مکاني داشته باشد، از روزمرگيها بگويد، مسجدسليمان 40، 50 سال پيش را با تهران امروز خلط ميکند و به قول و زبان بختياريها "دو غازي به کسي بدهکار نباشد" و خلاصه، دُم به هيچ تلهاي ندهد. اگر هم بخواهيم مته به خشخاش بگذاريم و به دنبال خط سير داستاني باشيم، يک حرکت دوراني ميبينيم: طرد ضدقهرمان از خانه مادري (بخوانيم آغوش گرم مادر) آوارگي و دربهدري و در نهايت بازگشت به خانه و آغوش مادر، بازگشتي پوچ و دور تسلسلي بيمورد. آشنايي ضد قهرمان داستان با اشرف (کبوتري يکدست سفيد) نقطه اوج داستان و درخشانترين بخش کتاب است و اشرف تنها موجودي است که فريدون را ميفهمد و باور ميکند، بر شانهاش مي نشيند تا مثل همان هماي اسطورهيي، اين توهم را به او بدهد که از گدايي و آوارگي، به شاهي و سرافرازي رسيده است.
هادي نودهي، از ديگر نويسندگان حاضر در اين جلسه، نيز با اشاره به خصوصيات داستانهاي کلاسيک که انتهايش قابل حدس زدن توسط خواننده حرفهيي است، اين داستان را اينگونه ندانست و گفت: در اينگونه داستانها که خط داستاني ضعيف است، زبان داستان اهميت پيدا ميکند و ارزش کلمات و روايت از طريق کلمه اهميت پيدا ميکند و چون ما با تجربه نويي روبهرو هستيم، زبان کارکرد عجيبي پيدا ميکند و به شدت در اين داستان در برابر فهميده شدن داستان مقاومت ميکند. به بيان ديگر، در اين کتاب ما با مقاومت کلمات براي فهميده شدن بهتر داستان روبهرو هستيم و انگار بايد با کلمات بجنگيم و مبارزه کنيم تا چيزي از درون آنها بيابيم و به نظر من، نويسنده به اين مقاومت ايجادشده در برابر خوانده شدن، آگاهي کامل داشته است.
نودهي در ادامه صحبتهايش، اثر را فاقد ساختار ندانست و گفت: ساختار اين داستان قوي است و بر مبناي فروريختن اصول و قواعد نيست؛ چرا که در فصل اول ما در خانه مادر راوي هستيم و در انتها نيز باز به خانه مادر برميگرديم و اين شکل روايي، يک انسجام ذهني به خواننده ميدهد.
نويسنده کتاب "شمايل لرزان قدرت" در انتها، ارجاعات فرامتني موجود در اين اثر را مشابه کارهاي گونتر گراس دانست.
سپس پوريا فلاح با اشاره به اينکه اين اثر را پستمدرن نميداند، به بحث صدا در اثر اشاره كرد و گفت: در اين اثر چند شخصيت و چند صدا داريم؛ از جمله فريدون، کبوتر، مادر و نويسنده که در سرتاسر کار اين صداها را ميشنويم و به تعبيري در اين اثر با چندصدايي روبهرو هستيم؛ ولي آن چيزي که مهم است، اين است که وقتي کتابي را ميخوانيم، چرا حس ميکنيم از آن لذت بردهايم؟ در اين داستان، با واژگان و کلمات جديدي روبهرو هستيم که پر از اشارات اساطيري و ضربالمثلهاست و به زعم من، اين کتاب که اسم نويسنده را بر روي جلدش ندارد، مخاطب را وارد جنگ و ستيزي ميکند که انگار بايد بداني که با کتاب غيرعادياي روبهرو هستي و اين سبب ميشود کتاب بخشي از مخاطبش را آرام آرام با پيشروي در داستان از دست بدهد و از اين نظر ميشود گفت اين اثر براي مخاطب خاص نوشته شده است.
در ادامه، اميرحسين يزدانبد شوخيها و طنازيهاي موجود در اثر را تلخ و البته آگاهانه دانست و از آن به عنوان دردي غريب نام برد که در سرتاسر اثر خودش را به رخ ميکشاند.
در ادامه اين نشست، محمد تقوي، از همدورههايي پورمقدم در جلسات کارگاهي هوشنگ گلشيري، از قهرمان داستان با عنوان دون کيشوتي ايراني ياد کرد و ادامه داد: پورمقدم نثرنويس بينظيري است و بيش از هر چيز نثر قدرتمندي دارد و اين کار من را ياد گلستان سعدي مياندازد که بيش از خود متن و حکايتها، اين ادبيت متن است که به کتاب ارزش ميدهد. با رجوع به ساير آثار نويسنده به نظر ميرسد سير نويسندگي پورمقدم هم اينگونه بوده که هر چه جلوتر رفته، به اين ادبيت نزديکتر شده است. دراين کتاب، وصفهاي بينظيري وجود دارد و در عين حال، شامل يک ادبيات ويژه با کلمات تودرتوست. سر آخر، آنچه که براي ما باقي مانده، اين است که پورمقدم نثر را به يک جور سلاح تبديل ميکند و به نظر من، اين ويژگي در کتابهاي پورمقدم ناشي از جهانبيني و آيين زندگي اوست که نوعي آيين پاتوقگردي و پاتوقنشيني است.
سپس عليرضا بهرامي، از ديگر منتقدان حاضر در جلسه، با اشاره به سبک زندگي نويسندگان و تأثير آن بر آثار آنها، گفت: گاهي اوقات اين سؤال پيش ميآيد که اگر فلان نويسنده اينگونه زندگي نکرده بود، آيا ميتوانست اين اثر را خلق کند يا خير؟ و يا به عبارتي ديگر و در دشوارترين حالت، اگر نويسندهاي روند منطقي در زندگي داشته باشد و زندگي پرتنشي همچون راوي داستان نداشته باشد، ميتواند چنين نثري را خلق کند؟ هر واژه اين کتاب يک تپش در خود دارد و نويسنده انگار يک دايرةالمعارف درد را گردآوري کرده و به ما ارائه داده است و در بهکار گرفتن واژهها طوري عمل کرده که انگار کل اثر در خدمت اين دايرةالمعارف است. نويسنده از طرف ديگر، به خوبي دردوارگي را به خواننده منتقل ميکند و حسي خاص ايجاد ميکند؛ مانند فشار دادن کانون دردي که گاهي لذتبخش هم ميشود. اين قضيه، به تعبير من، حاصل کنار هم چيني کلمات خوشآهنگ و بدآهنگ است که يک نوع بسامد خاص را خلق ميکند و به بياني ديگر، انگار يک روزنامهنگار کارکشته صفحه حوادث، اينها را تيتر زده است.
انوشه منادي، از نويسندگان حاضر در نشست، نيز با اشاراتي به کارهاي ديگر نويسنده از جمله: هفت خاج رستم (که نمايشي هم از روي آن توسط شکر خداگودرزي در سال 1387 در مجموعه تآتر شهر بر صحنه آمده)، و تکداستانهايي مانند پاگرد سوم (که در مجموعهاي مشرک با مقدمه هوشنگ گلشيري در اواخر سالهاي 60 چاپ شده)، اين کتاب را حاصل تجربيات پورمقدم در نمايشنامهنويسي، روزنامهنگاري و نويسندگي دانست و با اشاره به نوعي تفکر لااباليگري فلسفي نسبت به داستاننويسي از سوي نويسنده گفت: در اين کتاب با يکجور صحنههاي نمايشي روبهرو هستيم؛ طوريکه انگار در هر صحنه، کاراکترهايي ميآيند و در صحنه حاضر ميشوند و حرف خود را ميزنند. اين ويژگي در فصلبنديهاي کتاب هم ديده ميشود و در نهايت و با کنار هم چيدن اين فصول و بخصوص فصلهاي اول و آخر، نويسنده جهاني را ساخته است از يک شخصيت خاص و به تعبيري يک لاابالي.
منادي لحن نويسنده را لحني روشنفکرانه دانست و گفت: نويسنده قطعي دانسته که خواننده اشارات فرامتني را ميداند و اگر نداند، نميتواند به عمق مفاهيم اين اثر راه پيدا کند. به نظر من، کار از اين نظر پستمدرن است که خواننده بايد با يک دانش از پيش مشخص و نگاه معلوم، سراغ اين نوع آثار برود؛ وگرنه نميتواند آنها را بشناسد و بفهمد.
در انتهاي جلسه، پورمقدم، فصل آخر کتاب را که به مواجهه دوباره فريدون با مادرش اختصاص داشت، براي حاضران خواند.
در اين جلسه همچنين پريا نفيسي، نسرين قرباني و ناصري ديدگاههاي خود را درباره اين کتاب و نويسنده بيان کردند.
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات