هوشنگ صدفي در يادداشتي كه با عنوان «آن زن در باران آمد!» به سرويس تلويزيون ايسنا ارائه داد، به نقد سريال «دل نوازان» و ساخت سريالهايي از اين دست در سيما پرداخت.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران، متن اين منتقد و روزنامهنگار به شرح زير است:
«اين سنت درست يا غلط ما ايرانيها ست كه دوست داريم خوشيها را در آخرين لحظههاي زندگي قطره قطره به كام نوشندگان و به روايتي بينندگان تلويزيوني بچكانيم.
قصه آدم هاي مجموعه 50 قسمتي «دلنوازان» نيز از اين قاعده مستثني نيست و چه بسا كه آسمان و ريسمان قصههاي اصلي و فرعي مجموعه داستاني « دلنوازان» دست به دست هم ميدهند تا جوان اول قصه به مراد دل خود برسد،بماند كه در اين 30 و چند قسمت پخش برنامه، مشاوران و كارشناسان اجتماعي، روانشناسي و فيلمنگاران تلاش كردهاند كه تعادل زندگي زوج هاي جوان و نيمه جوان را به هم بريزند تا مخاطبان تلويزيوني مدتي سرگرم شوند و اما وقتي قصه پشت صحنه مجموعه به رغم تكذيب و تاكيد دست اندركاران برنامه در هم ميريزد ناگهان قصه از حالت منطقي خارج شده و مجموعه بلند مدت تلويزيوني دو شبه با سرهم بندي سكانسها به پايان ميرسد، آن وقت شماي بيننده ميمانيد با پرسشهاي پنهان و آشكاري كه هيچ پاسخي بدان داده نميشود. از اتهامات حقوقي اتابك به جهان تا نقش ناگشوده سيروس و منصور در گشودن رازهاي سر به مهر فيلم بگير تا مرگ شتابزده جهان خان!
تجربه ماههاي گذشته در حوزههاي مختلف نشان داده كه دروغ گفتن آدمها خناق نميآورد و حالا در حوزه رسانهاي، طرح مطالبي درباره پايان شتابناك مجموعه «دلنوازان» نيز به همان سياق دچار شده است، مي ماند مخاطب سرگردان كه قصههاي فرعي رها شده برنامه را باكمك علاقهمندان رسانهاي سرهم بندي كند تا به داستان اصلي شگفت آور پايان برنامه برسد.
قرار بود كه حسين سهيليزاده، كارگردان«دلنوازان» را در 50 قسمت 30 دقيقهاي براي مخاطبان تلويزيوني بسازد اما قهر و آشتي هاي پي در پي روي صحنه برنامه ، گريبانگير پشت صحنه شد و نطق داستان نوازان برنامه را كوركرد.
گذشته از حاشيههاي مجموعه تلويزيوني «دلنوازان» ، به تصوير كشيدن زندگي سه جوان ايراني در نقشهاي بهزاد، رامين و مهتاب با چاشني ناکامي، تحقير جنسيتي و تحقير انساني توانست خيل زيادي از مخاطبان را پاي تلويزيون بكشاند هرچند كه دست اندركاران اين برنامه نتوانستند مخاطبان را تا پايان برنامه راضي نگه دارند.
آشفتگي در پردازش داستاني بخشهاي پاياني مجموعه، به كليت برنامه نيز ضربه زد، به رغم شتابزدگي در پايان قصه، شخصيتپردازيهاي اوليه و طرح چالشهاي موجود در زندگي داستاني اتابك ، جهان ، بهزاد ،منصور و مهتاب كم كم مردم را به اين برنامه عامه پسند جذب كرده بود.
تعليقهاي داستان در طول بخشهاي اوليه قصه، چه اصلي و فرعي، حساب شده پيش ميرفت هرچند كه مقدمهسازي براي حضور شخصيتهاي الهام و منصور تاحدودي ناپخته مينمود اما توانسته بود گام به گام مخاطبان را با لايه هاي دروني قصه برنامه درگير كند، اما با وجود حضور بازيگران حرفهيي در برنامه، به جز چند بازي گيراي جوان پسند، انتظارمطلوب مخاطبان از بازيگران حرفهيي آن چنان برآوره نشد.
شايد يك دليل موفق بودن مجموعه تلويزيوني «دلنوازان» در جذب مخاطب به پخش هر روزه آن ازشبكه سوم سيما برمي گردد. علاوه بر آن زمان پخش را نبايد كتمان كرد كه بخودي خود عامل موثري در كشاندن مخاطبان به پاي تلويزيون دارد.
اين برنامه داستاني سلسه وار به روايت شكست و پيروزي جوانان امروزي ميپرداخت، جواناني كه در قامت شخصيتهاي لجباز و يك دنده امروزي دوست دارند بدون دست ياري از تجربه بزرگان خود زندگي را تجربه كنند. يلدا و بهزاد، نماينده اين طيف از جوانان امروزي سرزمين ما هستند ، جواناني كه هيچ گاه تجربه بزرگان را قبول ندارند و در نهايت با رنج و ناكامي زندگي را سپري مي كنند وشايد سرانجام زندگي آنان به پايان خوش يلدايي نيز ختم نمي شود.
« دلنوازان» به روايتي زندگي يك بعدي جوانان اين سرزمين است با ته مايه هاي نشانه فيلم هاي هندي و پايان خوش تحميلي مميزان تلويزيوني .
شايد اين گونه آثار در طبقه بندي فيلم شناسي مخاطبان عام و خاص، نه فيلم فارسي است و نه فيلم هندي ، و گرنه چه لزومي داشت كه شخصيت يلدا در هنگامه بارش باران به آشتي با زندگي بينديشد و بهزاد ، مرد شكاك قصه دلنوازان ، از جلد ضد قهرمان قبلي خارج و در قامت پدري مهربان غم از چهره بزدايد!
با وجود گيرايي عامه پسند انه قصه تلخ و شيرين «دلنوازان» بايد افزود كه شخصيت پردازي هاي اتابك ، رعنا ، مهتاب ، روشنك ، يلدا و رامين به رغم كش و قوس ها در قصه بدرستي انجام نشده است ، كنار هم گذاردن شخصيت هاي خاكستري و سياه بدون تغيير در مقابل رفتارهاي ديگران ، كلكسيوني از شخصيت هاي منفي بود ، در اين برنامه به چز سه نفر از شخصيت ها بقيه يا منفي بودند ويادرقاب شخصيت مثبت صرف عمل مي كردند كه به نوعي تعادل قصه اصلي را به هم زده بودند .
عدم شناخت مادر بهزاد از شيوه هاي رفتاري مناسب در مواجهه با فرزند سركش ، رفتارهاي پخته مهتاب در قالب عاقله زن و نه دختر جوان تا حد زيادي ، فيلم نامه را با تناقض هايي در پرداخت و شناخت روانشناسانه از شخصيت ها مواجه كرد كه تا حدودي از ديد مخاطبان خاص پنهان نماند.شايد گفت به رغم القاي اتابك ، جهان به خوبي توانسته بود در فضاي بي اعتمادي سه خانواده از نقش متعارف و متعادلي برخوردار شود ، نقش ماندگاري كه ناخواسته و برخلاف انتظار تماشا گرانش جوان مرگ شد.
اميدواريم سازندگان برنامه به برخي ازپرسش هاي مطرح مخاطبان ، پاسخ گويند هرچند كه قرار بود برنامه دلنوازان به اين پرسش ها در طول قصه گويي برنامه پاسخ دهد اما برنامه به دلايلي نامعلوم براي مخاطبان و معلوم براي سازندگان، ناخواسته در ميانه قصه پردازي جوان مرگ شد و از تب و تاب قصه گويي براي بينندگان افتاد.
بديهي است اگر وضعيت برنامه سازي در سيما در آينده در گير بازيگر سالاري و يا كنش و واكنش احتمالي دست اندركاران توليد شود مي تواند ضربه سختي را بر پيكره مخاطب شناسي تلويزيون داخلي داشته باشد و اين شليك نهايي به خواسته و انتظار مخاطبان وطني خواهد بود ، خواسته اي كه تاكنون برخلاف انتظار مقامات مسئول و مخاطبان هنوز برآورده نشده و ممكن است در صورت عدم توجه اساسي مرگ رسانه اي تلويزيون وطني را به دنبال داشته باشد ، برخلاف تلويزيونهاي ماهوارهيي كه با تنوع برنامه، جذب كارگردانان معتبر و ساخت برنامههاي چالشي تك تك مخاطبان ايراني را جذب خود ميكنند هنوز مديران و برنامهسازان ايراني در الفباي توليد برنامههاي كيفي دست و پا ميزنند، اميدواريم اين فضاي رسانهيي جذاب، اما خنثي وطني ، درگير كش وقوس مميزي تلويزيون ، رفتارهاي غيرحرفهيي سازندگان و ناتواني نگارش نويسندگان نشود.
و اما در خاتمه بايد گفت كه اغلب بينندگان آثار تلويزيوني مهران مهام دوست دارند آثار فاخري را از او به تماشا بنشينند ، چرا كه قبلا اين گونه برنامههاي فاخر را از او ديدهاند شايد با فقدان يار سفر كردهاش ، مسعود رسام، توليد آثار فاخر نيز از فضاي رسانه ملي رخت بربسته است. ياد كارگردان مخاطب شناس و خلاق تلويزيون، مسعود رسام گرامي باد.»
انتهاي پيام
نظرات