به اعتقاد علياصغر حداد، فرهنگ هم بايد هرچه بيشتر خصوصيسازي و به اهالي خودش سپرده شود.
اين مترجم پيشكسوت در گفتوگويي با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، كه در محل اين خبرگزاري انجام شد، دربارهي ارزيابياش از راهاندازي مركزهايي براي ترجمه، توضيح داد: وقتي از ساماندهي ترجمهي كتاب ميشنويم، در وهلهي اول، يك كنترل ديگر به ذهنمان متبادر ميشود و اينكه بيش از حد كنترل ميشويم، بويژه اگر اين امر بخواهد از طرف دولت باشد. حالا كه صحبت از خصوصيسازي است، امر فرهنگ هم هر چه بيشتر خصوصيسازي و به اهالي خودش سپرده شود، بازدهياش بهتر است و مقاصد كلي كشور هم بهتر تأمين ميشود.
حداد همچنين دربارهي مميزي كتاب عنوان كرد: بخش مميزي كتاب از مقولات پيچيدهي ادبيات امروزي ماست. بايد اينطور مطرح كنيم كه ادبيات را مقولتا يا منزه ميدانند يا نه. آيا به صورت عام آنرا پديدهي مثبت سالم و ضروري براي جامعهمان ميدانيم يا نميدانيم؟ در وهلهي اول، اين بايد روشن شود. الآن وضعيت ادبيات طوري شده كه اول بايد سلامتش را اثبات كند.
او افزود: به ادبيات نبايد با اين ديدگاه نگاه كرد كه ميخواهد كسي را گمراه كند؛ ادبيات كسي را گمراه نميكند. منكر نميشوم كه كارهاي گمراهكننده هم وجود دارد، كه البته آنها ادبيات نيستند. اين اگر مشخص شود كه ادبيات فينفسه پديدهي سالمي است و اگر در برخي آثار صفحههايي هم هست، بايد با اين ديد برخورد شود كه منظور آن سطرها، ابتذال نبوده است و به ادبيات به شكل پورنو نگاه نكنند؛ چون به آن هيچ ربطي ندارد. حتا در آثاري هم كه چيزهايي هست كه ظاهر قضيه اينطور نشان داده ميشود؛ اما در باطن نيست.
او در ادامه تأكيد كرد: نميگويم مميزي مطلقا بايد حذف شود. ما ميدانيم در چه كشوري زندگي ميكنيم و كسي كه از حذف صددرصدي مميزي حرف ميزند، فقط مميزي را ميتواند تقويت كند.
اين مترجم همچنين گفت: پيشنهادم اين است كه با توجه به اينكه در ميان ادباي امروزي اشخاصي هستند كه به لحاظ علمي و ادبي پذيرفتهشدهاند، كميتهي چندنفرهاي از آنها تشكيل شود؛ نه به عنوان كارمند وزارت ارشاد؛ بلكه هم كتاب و هم ادبيات را بشناسند و بگويند مثلاً آثار جيمز جويس سالم هستند يا نه، و اگر نه، كنار بگذاريم و اگر آري، پس ديگر پس از ترجمه در آنها مميزي نشود. اين كميته از قبل بگويد اصلاً اين كتابها ترجمه شوند يا نشوند. اثر ادبي براي تبليغ مبتذليات نوشته نشده است؛ اما شايد آن واژه در القاي بهتر معناي اثر تأثير داشته باشد و نبايد حذف شود و اتفاقاً خواست وزارت ارشاد با اين مميزي تأمين نميشود و برعكس شده است. به گمان من، مميزي بايد باشد؛ اما مميزي كه ادباي مملكت در آن دست داشته باشند و به يك كار اداري تبديل نشود كه بخواهند با برداشتن لغاتي، متني را مثله كنند، كه چنين آثاري مطلقاً چاپ نشود، بهتر است. كارمند وزارت ارشاد كه ربط چنداني به ادبيات ندارد؛ بهتر كه همان كميته كار كند.
او سپس گفت: در مجموع، اگر چنين كميتهاي نباشد، ادبيات لطمه ميخورد و روحيهي كاسبكارانه اشاعه پيدا ميكند. نميگويم آن كميته دقيقاً مشخص كند؛ بلكه بگويد يكسري آثار صددرصد سالم هستند. اگر 40درصد اثر در مميزي عوض شود؛ پس ترجمه نشود، بهتر است. قبول كنند كه از اين طريق، هيچكس گمراه نميشود. ادبيات افراد را منزه ميكند و از طريق آن، كسي به گمراهي نميرود. وضعيت هنر اينطور شده كه بايد شسته شود. اول دربارهي آن چيزهايي كه بايد بشويي، حرف ميزنند، بعد ميگويند بله، هنر چيز خوبي است. در ايران نه فقط در عرصهي ادبيات، كه در همهي هنرها اينگونه است. اين مقولهها بهتر است ساماندهي شوند؛ اما نه از طريق دولت. خصوصيسازي در همهي عرصهها از جمله ادبيات بايد عمل شود و مميزي امر اداري نبايد باشد كه وقتي من وزير ميآيم، گروه جديدي بيايد و وقتي رفتم، گروه بعدي. ادبيات همان است كه قبلاً بوده و سياست نيست كه بشود با آن اينگونه بازي كرد.
علياصغر حداد دربارهي جايگاه اهل قلم نيز گفت: اهل قلم ما از عصر مشروطه تا به امروز، خودش را خيلي سياسي ميداند؛ در حاليكه اصلاً اينطور نيست. آنها معمولاً خيال ميكنند كه خيلي سياسي هستند و هر يك خطي كه بنويسند، تأثير عظيمي در جامعه دارد و اينقدر اين را باور كردهاند، كه متأسفانه به دولتيها هم اين را باوراندهاند و آنها هم اينقدر مواظب اهل قلم هستند؛ براي اينكه خيال ميكنند اينها آدمهاي خيلي مهمي هستند؛ در حاليكه اصلاً اينطور نيست و اهل قلم تأثير آنچناني ندارند، و اگر بدانند كه خيلي مهم نيستند، به نفعشان است و از سوي ديگر، جامعه يا دولتمردان چقدر به اهل قلم اجازه ميدهند در حاشيهي اين سياست به مقولههاي اجتماعي بپردازند، كه در اين مقولهها صاحبنظرترند. به صاحبنظر بودن اهل قلم در اين حوزهها هيچ بهايي داده نميشود و اگر هم داده شود، جلويش گرفته ميشود. اهل قلم در جامعهي امروز ايراني هيچ محلي از اعراب ندارند. يك آدم عادي شايد بيشتر از آنها اهميت داشته باشد. ميگويند اهل قلم بايد سالم بودن خود را اثبات كند و ميدانم موفق نميشود ثابت كند.
او در بخش ديگري از گفتوگو با ايسنا دربارهي ترجمهي چندبارهي برخي آثار، گفت: اينكه كتابهايي چند بار ترجمه ميشوند، حالتهاي مختلفي دارد. اگر ناشران بتوانند سالانه يك بروشور كلي از آثارشان چاپ كنند و در دسترس همه قرار دهند، اشخاصي كه ميخواهند ترجمه كنند، ميتوانند به اين بروشورها مراجعه كنند و به دخالت دولت در اين امر نيازي نيست، كه مركزي به معناي دولتي ايجاد كند و از اين طريق، اطلاعرساني ميشود. يك مقدار هم ناشيگري از طرف كساني است كه اين اتفاق برايشان ميافتد؛ يعني بيشتر برخي مترجمان جوانتر به ترجمهي اثري كه قبلا چندبار ترجمه شده است، روي ميآورند. مترجمان نسبتا حرفهيي هرگز كتابي را ترجمه نميكنند كه بدانند ديگري هم دارد آنرا ترجمه ميكند يا قرار است ترجمه كند؛ چون از بازار كتاب به خوبي اطلاع دارند.
وي افزود: بخش ديگر قضيه اين است كه برخي كتابها به عمد دوباره ترجمه ميشوند. كتابهايي هستند كه جزو ادبيات كلاسيك و مهم جهان به شمار ميروند و هيچ عيبي ندارد كه اين آثار هر 25 يا 30 سال يكبار ترجمه شوند؛ اگر اين آثار هنوز زندهاند و خواننده دارند و ميتوانند مفيد باشند.
او در ادامه عنوان كرد: بخش ديگر اينكه بسياري از كتابهاي خوب در 10، 15 سال گذشته ترجمه شدهاند و اين كتابها با ترجمهي بد برخي مترجمها، به نوعي سوختهاند؛ يعني مترجمها اين كتابها را با ترجمهي بدشان ضايع كردهاند. به نظر من، ترجمهي آنها مثل نان شب واجب است. پس اينكه كتابهايي دوباره ترجمه شوند، يك جملهي كلي است كه خودش تقسيم ميشود به بخشهاي مختلفي. از بخشي از آن بايد دفاع كرد و بخشي از آن هم سليقه است يا ناشيگري من مترجم كه آنقدر از بازار كتاب بياطلاعام كه به سمت اين آثار ميروم، و اين اتفاقا بيشتر براي جوانها اتفاق ميافتد كه رشتهي انگليسي، آلماني و يا فرانسه در دانشگاه تحصيل ميكنند و بعد از گرفتن ليسانس، اگر جايي نتوانند مشغول به كار بشوند، تصور ميكنند چون ليسانس گرفتهاند، به طور اتوماتيك ميتوانند كتابي را دست بگيرند و ترجمه كنند؛ غافل از اينكه اين كتاب ترجمه شده است و خيلي هم به كارشان نخواهد آمد.
اين مترجم دربارهي ضرورت بازترجمهي آثار كلاسيك، گفت: اين بازبيني خوب است؛ به شرط اينكه اهلش به سراغ اين كار برود. كساني كه ميتوانند آثار خوب كلاسيك جهاني را به فارسي برگردانند، تعدادشان همان 10، 15 نفري است كه بودهاند، آنهم در سه زبان انگليسي، فرانسه و آلماني، كه بيشتر ترجمه صورت ميگيرد.
حداد سپس عنوان كرد: گمان نكنم مترجم خوب بيشتر از 10 نفر در هر كدام از اين زبانها داشته باشيم؛ افرادي كه امتحانشان را هم پس دادهاند. اگر اينها به سراغ آن ترجمهها بروند، بسيار بجاست؛ چون فن و هنر ترجمه در 30سالهي اخير در ايران، تحول عظيمي داشته و كيفيت ترجمهي مترجمان پيشكسوت هم به لحاظ ماهوي بهتر شده است؛ پس بله ضرورت دارد.
او ادامه داد: هر كتابي را كه شخصي ترجمه كرده باشد، حتا بهترين مترجم هم كه باشد، در تجديد چاپ آن، دوباره بازبيني ميكند. برخي از تغييرها مثبت هستند و برخي نه؛ ولي وسواس مترجمجماعت باعث ميشود كه اگر فرصت داشته باشد، تا ابد اثر را تغيير دهد و مرتب ويرايش كند، تا بهتر از كار درآيد. خودم هم تغيير ميدهم؛ اگر پيش بيايد.
علياصغر حداد كه از زبان آلماني به ترجمه مشغول است، دربارهي شباهتهاي ادبيات آلماني و فارسيزبان گفت: بين تمام ادبياتهاي جهان شباهت هست، بويژه در موضوعهايي مثل انسان و درگيرياش با زندگي زميني، كه دايرهي وسيعي است. اما آنچه در حال حاضر، ذهن نويسندهي فارسيزبان را به خود مشغول كرده است، با نويسندگان اروپايي و آلمانيزبان خيلي بههم نزديك نيست. ولي در ادبيات به طور كلي مسائلي مطرح ميشود كه جنبهي جهاني دارد. پيتر هانتكه - نويسندهي اتريشي - داستاني به اسم «حكومت نظامي» دارد كه چند صفحه بيشتر نيست. او با استادي تمام نشان ميدهد كه وقتي حكومت نظامي در كشوري برقرار شود، چه اتفاقي ميافتد. اين در حالي است كه او در كشوري زندگي كرده كه هرگز كودتاي نظامي به خود نديده است و شخص هانتكه، حتا دوران هيتلر را به عنوان يك آدم بالغ تجربه نكرده است؛ اما چنين دنيايي را با چنان تجربهاي توصيف كرده، كه من شك دارم در آمريكاي لاتين يا آسيا كه بارها شاهد حكومت نظامي بودهاند، نويسندگاني باشند كه بتوانند با اين استادي آنرا توصيف كنند. اين مسائل در ادبيات آلمانيزبان به طور عام وجود دارد و در اين ميان، كتابي را كه براي ترجمه انتخاب ميكنيم، به وجه ذوقي و ادبي آن توجه ميكنيم و اين ديدگاهها و موضوعهاي مشترك جهاني در انتخاب كتاب براي ترجمه توسط هر مترجمي مؤثر است.
او دربارهي تأثير ادبيات اين دو كشور بر يكديگر نيز گفت: در گذشتههاي دور، تأثيراتي بوده است. گوته يك نويسندهي نابغه است با آنتنهاي بسيار قوي براي جذب موضوعات ارزشمند. در دورهاي كه او با حافظ آشنا ميشود، هنوز امر ترجمه از زبان فارسي به آلماني خيلي وجود نداشته است كه مثلا ترجمهي شستهرفتهاي از اشعار ايراني، بويژه حافظ، به گوته بدهد؛ اما او با آن شم هنري، حافظ را جذب ميكند و آنچنان تحت تأثير او، نه به مفهومي كه جهانبينياش را بپذيرد، كه شايد نقطهي مقابل هم نيز باشند، قرار ميگيرد، كه در دوران جنگهاي ناپلئوني و اوج اغتشاش اروپا، در حافظ آرامشي را پيدا ميكند و به آن پناه ميبرد.
حداد يادآور شد: ديدگاه حافظ به طور فلسفي تقديرگرايانه است؛ اما ديدگاه گوته، عكس اوست؛ پس تأثيرپذيري گوته از حافظ، فلسفي و جهانبينانه نبوده؛ بلكه هنري - ادبي بوده است. شعر كلاسيك ما در اروپا براي خودش آبرويي دارد. برخي از آنها از يك لحاظ به شاعران كلاسيك ما غبطه ميخورند و گوتهاي كه الآن آلمان به او افتخار ميكند، ديگر خيلي كمتر خوانده ميشود. اما آنها غبطه ميخورند كه حافظ، سعدي و فردوسي هنوز براي ما زندهاند و همه ميخوانندشان و در زندگي روزمرهمان، شعر كلاسيكمان جا دارد.
اين مترجم همچنين دربارهي توجه به مفهوم صلح در ادبيات آلمانيزبان گفت: صلح از مقولههايي است كه در ادبيات كل دنيا نقش دارد. من با نويسندگان خيلي جوان آلماني سر و كار ندارم. آنچه دنبالش هستم، ادبياتي است كه از آغاز قرن بيستم در كشورهاي آلمانيزبان شروع ميشود و به سالهاي 80 ميلادي ختم ميشود. نويسندگان امروز آلماني را خيلي نميپسندم؛ آثارشان خيلي آبكي است و به گمانم اين آثار بايد بمانند و جا بيافتند، تا آثاري كه جنبهي ادبي دارند، معلوم شوند.
او همچنين افزود: پيدا كردن برخي معادلها در فارسي براي زبان آلماني در مواردي سخت است و اين مسألهي مترجم است كه بايد با متن اصلي كلنجار برود. مترجم در زمان انتخاب اثر بايد بسنجد كه آن كار تا چه حد به فارسي ترجمهپذير و قابل برگردان است و از سويي، به توانايي خودش هم برميگردد.
اين مترجم دربارهي شناخت و معرفي ادبيات ايران در آلمان هم گفت: ادبيات ايران در ميان آلمانيزبانها و ميان تودههاي كتابخوان اصلاً نرفته است؛ ولي حرفهييترها و كساني كه ادبيات جهاني را تعقيب ميكنند، با آن آشنا هستند و خيلي هم از آثار معاصر ترجمه شده؛ اما شناخت كمي هست. آثار محمود دولتآبادي، سيمين دانشور، هوشنگ گلشيري و عباس معروفي ترجمه شده؛ ولي آنچنان ميان تودههاي مردم نرفته است.
حداد همچنين دربارهي شعر، گفت: شعر ميخوانم. سعدي را خيلي دوست دارم، گاهي بيشتر از حافظ. هروقت مولوي گوش ميكنم يا ميخوانم، بويژه غزلياتش را، شگفتزده ميشوم و در شاعران معاصر، سايه را ميگذارم روي سرم و خيلي دوستش دارم. شفيعي كدكني، بخصوص كارهاي تحقيقياش، عالي است. شعر احمدرضا احمدي را هم درك نميكنم.
اين مترجم از ترجمهي داستان «بازگشت قبيلهي گمشده»ي آنا زگرس در مجموعهي «نامريي» كه شامل 45 داستان كوتاه از 26 نويسندهي آلمانيزبان است، راضي است؛ چون عقيده دارد هم جنبهي ادبي اثر مهم بوده و هم خودش را در ترجمه آزمايش كرده است. در ترجمهاش، فضا و نثر حماسي لازم داشته كه توانسته آنرا در كل اثر، يكدست حفظ كند.
علياصغر حداد متولد 23 اسفندماه 1323 در قزوين است. ترجمهي «يعقوب كذاب» يورك بكر اولين اثر منتشرشدهي اوست. «مردهها جوان ميمانند» آنا زگرس، «محاكمه» و «مجموعهي داستانهاي كوتاه كافكا» از فرانتس كافكا، نمايشنامههاي «كاسپر» و «دشنام به تماشاگر» پيتر هانتكه و «بودنبروكها»ي توماس مان، برخي ديگر از ترجمههاي منتشرشدهي او هستند.
گفتوگو از: خبرنگار ايسنا، مريم كريمي
انتهاي پيام
نظرات