با حضور بينياز، گودرزي و حيدري ملكميان مجموعهي "اژدهاكشان" يوسف عليخاني نقد شد

نشست نقد و بررسي مجموعهي داستان «اژدهاكشان» يوسف عليخاني در كانون ادبيات ايران برگزار شد.
به گزارش گروه دريافت خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، فتحالله بينياز در اين نشست گفت: من اين مجموعه را در سه تراز نقد ميكنم؛ اول مروري خواهم داشت بر 10 داستان بهشكل اجمالي. بعد اين داستانها را از نظر ساختاري و معنايي بررسي ميكنم. سومين مرحله، نقد ديدگاه فرهنگي است كه آيا نوشتن چنين اثري در چنين زماني اصلا ضرورت دارد يا نه و بعد مقايسه و مقابلهاش با چند مجموعه با همين شكل از نويسندگان آمريكايي.
او در ادامه با مرور بعضي داستانهاي مجموعه گفت: اين مجموعه در كل به گونهاي است كه حتا ميشود گفت بههم پيوسته است؛ بهطوري كه اگر عنوان نداشت، ميشد گفت يك رمان است، منتها به يك دليل هم نميشود گفت. به همين دليل هم من ميروم به بخش نقد ساختاري داستانها. اين داستانها، داستانهاي واقعگرا و كلاسيك نيستند؛ ولي رئاليسم جادويي، گوتيك يا شگفت يا غريب يا وهمناك هم نيستند. اما عناصري از رويكرد شگرف يا تودرتويي دارند، به علاوه شكست خط زماني بهشكل ممتد. بعد بازي با حضور يا عدم حضور راوي در برخي جاها. به دليل همين بازيها، اين داستانها، داستانهاي مدرنيستي هستند؛ اما چون نويسنده در جايگاه صورت بيان، در صورت دال و نه مدلول، قرار ميگيرد و به ذهن شخصيتها نفوذ نميكند، اين داستانها از نوع داستانهاي مدرن روانكاوانه نيستند؛ از نوع داستانهاي مدرن رفتارگرايانه هستند.
بينياز همچنين گفت: در اين داستانها كه در همهشان شخصيتها تكرار ميشوند، ما شاهد انبوه رويدادهاي عيني و باورها هستيم، در يك مكان فشرده كه بهخوبي ساخته ميشود. فضا واقعا براي ما ساخته ميشود؛ ولي ما هيچ چيزي از قضاوت شخصيتها نداريم. زمان ساخته نميشود. زمان يعني چي؟ يعني اينكه اگر اين داستانها ترجمه شوند، زمان را نميتوانند دريابند. البته ما از وجود 600هزار تومان پول براي گرفتن يك تفنگ اتريشي، وجود تعاوني يا واژهي گردشگري، ميفهميم داستانها به دههي هشتاد خودمان تعلق دارند؛ ولي منتقدان و خوانندگان خيلي حرفهيي ممكن است با ايما و اشاره، اين را بفهمند؛ در حالي كه وقتي ما با خرافه و باور و فضاي اينجوري روبهرو هستيم، بهتر است با نشانههاي صريحتري، اين را نشان دهيم.
شما اگر انگلستان هم تشريف ببريد، به شدت خرافاتي هستند يا جنوب آمريكا و حتا به فالگير مرجعه ميكنند. اين مهم نيست؛ چون قرن شانزدهم هم خرافاتي بود. مهم اين است كه ما نشان بدهيم الآن در اوايل قرن 21 ميلك اينقدر خرافي باقي مانده است. اين مهم است.
او در عين حال متذكر شد: متأسفانه زمان در داستانها ساخته نميشود. داستانها در امتداد هم نيستند؛ چون رويدادها در امتداد زمان نيستند؛ بنابراين ما قضاوتي از اين آدمها نسبت به جهان بيرون نداريم و نميفهميم اينها نسبت به شهر چگونه قضاوتي ميكنند. ميگويد كه از قزوين آمد يا ميگويد گوشي را گذاشته بود. پس در ميلك تلفن هست. پس چرا اين آدمها چيزي دربارهي پيرامون نميگويند. وسايل مدرن هست، يا رفتهاند قزوين؛ پس چرا درباره گراني و غيره حرف نميزنند.
بينياز گفت: ميلك، جايي است در حال فروپاشي. جايي است رو به نابودي. نويسنده در واقع خواسته نمادي از روستاهاي ايران بسازد كه خوب هم ساخته، چون تمام روستاهاي ايران دارند نابود ميشوند؛ اما در عين حال در همين روستاها وقتي ميروي، ميبيني كه مايكل جكسون را ميشناسند و نيوتن جان و سيديها عجيب و غريبي دارند و خيليهايشان موبايل دارند؛ پس اين داستانها كه در دهه 80 اتفاق افتاده و ميدانيم موبايل هم 83 آمده، پس چرا اينها هيچكدامشان قضاوتي دربارهي پيرامون نميكنند. انسانها در ميلك اساسا زندگي نميكنند؛ بلكه با سرنوشت سر به گريباناند. نويسنده هيچجا اين را به صراحت نگفته؛ ولي خود ما احساس ميكنيم و همه آماده مرگ هستند. ضمن اين كه همه مدام با مردهها در ارتباط اند و مردهها برميگردند به اين طرف. اما آيا به اعتقاد خواننده اين مجموعه، عليخاني، شخصيتهايش را ميگذارد در يك موقعيتي، به آكسيون وادارشان كند. يعني اينها را در سكون نشان ميدهد يا نه، اينها را در هر لحظهاي نشان ميدهد. اما معناگرايي يا بنيانهاي معنايي مورد انتظار من در اين داستانها ساخته نشده است. چرا؟ چون ميتوانستيم همين مجموعه را به شكل خيلي خيلي قويتري داشته باشيم، چون خرافه و باور و اعتقاد و نابودي روستاها، پروسهاي است كه در 200 داستان كوتاه و نوول آمده است. يا تقابل سنت و مدرنيته. ما اينجا انتظار داشتيم امر ديگري مطرح شود. يك امر ديگر بازنمايي شود؛ به طوري كه به عنوان جوهره اين مجموعه داستان دربيايد. از لحاظ توازن نقل و تصوير، برتري با تصوير است؛ يعني به خصلت مدرنيستي بودن داستانها كمك ميكند.
اين منتقد با طرح اين پرسش كه اما آيا نوشتن چنين مجموعه داستاني در چنين شرايطي لازم بود يا نه، گفت:
گاهي وقتها ميشنويم كه دوره نوشتن اين نوع داستانها به سر آمده است. اول اين كه به گمان من دوره نوشتن داستانهاي آپارتماني و كافهيي كه همهاش نسكافه ميخورند، در ايران به سر آمده است. ديگر بس است! اگر چيز تازهاي گفته شود، اشكال ندارد. يا رمان سياسي را ميگويند دورهاش به سر آمده؛ اما ميتوان «تنهايي پرهياهو» نوشت يا «شكار انسان» را نوشت. اساسا پستمدرنيستها به دليل مركززدايي و حاشيهگرايي و مقابله با ابركلان روايتها، 80درصد داستانهايشان سياسي ميشود. پس ميشود نوشت.
در مورد روستا هم ميشود نوشت، منتها پرسه زدن در روستا براي گفتن آن چيزهايي كه گفته شده، اضافي است. عليخاني كه داستانهايش را از ادبيات شفاهي ميگيرد، بايد به اين امر توجه كند و بيايد سنت و مدرنيته و تقابل آنها را با هم در هم بياميزد و اين داستانها را به تراز بالاتري برساند. آدمها در ميلك هم نميخواهند از آنجا بزنند بيرون و هم ميزنند. اين موضوع خيلي جالب تصوير شده است. هم ميخواهند بميرند و هم ميخواهند از آنجا بروند. همه حالات آنجا هست. آنها بايد بميرند. راه ديگري ندارند. اين ميتواند با يك امر مدرنيستي ديگري در هم بياميزد و داستانها را به سطح بالاتري بكشاند. فقط اين نباشد كه در داستانها، يك تعدادي خرافه سلطه پيدا كند. گرفتن از ادبيات شفاهي هم هيچ اشكالي ندارد.
بينياز همچنين گفت: داستانها اغلب يا با ادبيات شفاهي در هم ميآميزد، مثل داستانهاي آمريكاي لاتين يا از كتابهاي مقدس گرفته ميشود، بخصوص در اروپا و آمريكا يا از رويدادهايي مثل تبعيض نژادي، جنگ جهاني اول، جنگ داخلي آمريكا و چقدر منبع داستان بوده است، يا از رمانسها گرفته ميشود. عليخاني داستانهايش را از ادبيات شفاهي ميگيرد. ادبيات آمريكاي لاتين هم از ادبيات شفاهي گرفته شده است؛ منتها ادبيات شفاهياي كه افق مشترك با خواننده جهاني پيدا ميكند. ماركز شش صفحه باور كلمبياييها را چطور خلاصه ميكند. ميگويد: «آن روز سانتا سونيا دلاپيدا ميدانست يكي بايد بميرد، چرا؟ چون كاسه عدس و نخو و لوبيا ريخته بود زمين و شكل ستاره درست كرده بود و گلهاي سرخ، بوي بد ميدادند. درست بود، اورسولا مرد؛ مادر سرهنگ» هنرمند هزار گزينه ميبيند؛ يكي را برميگزيند تا افق مشترك پيدا كند با تمام جهان. ادبيات شفاهي وقتي منبع داستان ما ميشود، بايستي در آن گزينهكاري صورت گيرد؛ به همين دليل من فكر ميكنم نوشتن اين داستانها در چنين شرايطي بسيار هم خوب است.
همچنين محمدرضا گودرزي در سخناني گفت: داستانهاي مجموعهي «اژدهاكُشان» از نظر نوعي، داستانهايي هستند كه به آنها داستانهاي اقليمي ميگويند. به اين دليل به آنها اقليمي ميگويند چون مكان خاص دارند؛ يعني مكاني كه در داستانها ساخته ميشود و به يك منطقه مربوط است و اين البته به اين معنا نيست كه جاي ديگري نباشد؛ اما مخصوص جايي خاص است. باورها و گويش هم خاص است و اينها با هم يك فضاي فرهنگي خاص را ميسازند. از نظر ژانري، داستانها در وهله نخست شگفت هستند و البته داستانهاي غيرشگفت هم در ميانشان هست. معيار شگفت بودن هم معيارهاي ساختاري است، به اين معني كه رخدادهاي پيشآمده در داستان با تجربه زيستي شما همخوان نباشد. وقتي ميگوييم شخصيت سوسك شد، در واقع داستان شگفت آفريدهايم. يعني چيزي كه اتفاق افتاده، نامعمول، نامانوس و تجربهناپذير است. تفاوت شگفت يا غريب هم اين است كه در غريب، استدلال ميشود. مثلا فرانكشتاين غريب است. تكه تكه جلو ميرود و به شكل علمي ماجرا را توجيه ميكند كه چطور مرده زنده ميشود.
او در ادامه افزود: داستانهاي رئاليسم جادويي زيرمجموعه داستانهاي شگفت قرار ميگيرند. شما در داستانهاي شگفت ميپذيريد كه شخصيتتان پرواز ميكند. به عنوان مثال در داستان «سيامرگ و مير» در مجموعه داستان «اژدهاكشان» باور ميكنيد كه مرده، حرف بزند. نميگوييد چرا و چگونه؟ اكثر داستانهاي اين مجموعه، شگفت هستند. داستان «كل گاو» تنها داستان غيرشگفت مجموعه است.
گودزي گفت: تا جايي كه از كتاب «اژدهاكشان» برميآيد، عليخاني به منطقهاي خاص رفته و باورهايي را كه در قالب افسانهها بوده، يادداشت كرده و آمده در قالبي داستاني، اينها را بيان كرده است. در برخي داستانها اين قالب به خوبي نشسته و در برخي هم ننشسته است.
اين نويسنده و منتقد افزود: اين مجموعه داستان را در عين حال ميتوان به شكل خط پيوسته و داستانهاي به هم پيوسته نيز دنبال كرد. درخت تادانه، درخت زالزالك، درخت توت، بز و سگ، از عناصر تكرارشوندهاي هستند كه در اين داستانهاست و در مجموع، روستاي «ميلك» را ميسازند.
گودرزي عنوان كرد: وقتي داستانها گفتارمحورند و ار قصهها و حكايتها ريشه گرفتهاند، در واقع بنمايه اسطورهيي پيدا ميكنند. اين داستانها از يك بُعد، مدرناند و از يك بُعد نبايد باشند. داستانهاي اين مجموعه به شكل خط زماني عادي گفته نميشوند كه در حكايتها و افسانهها ميبينيم. گاهي در داستانهايي شاهد شكست زماني هستيم؛ اما زمان از بُعد ديگر در اين داستانها اسطورهيي است. از بُعد ديگر كه مدرن ميشوند، بحث شخصيتهاست. ما تفرّد شخصيت نداريم. در حكايتها و افسانهها و نقلهاي شفاهي، نقش مايههاي اجتماعي تعيينكننده هويت هستند كه فلان كس چوپان است و فلان كس راننده يا شغلهاي ديگر. يعني فرقي نميكند كه مش دوستي را مش عصمت بگويند، چون اينها يك نقش اجتماعي دارند كه بايد باوري را انتقال دهند. اين ويژگي داستانهاي اسطورهيي و حكايتهاست. به همين دليل اين داستانها، شخصيتپرداز نيستند و نبايد هم دنبال چنين چيزي در چنين داستانهايي بود. يعني اين كه شخصيتپردازي نيست، غلط نيست. اين داستانها بايد همينجوري باشند؛ چون داستانهايي هستند كه از اسطورهها ريشه گرفتهاند و بيان شگفتياي كه در آن قرار ميگيرند.
محمدرضا گودرزي سپس گفت: كليد اصلي داستانهاي مجموعه «اژدهاكشان» عليخاني اين است كه مرز ميان زندگي، مرگ، انسان، حيوان و طبيعت محو شده و از بين رفته است. داستانهاي اسطورهيي اصولا اينطورند. درواقع اين مرزها شكسته است. داستانهاي رئاليسم جادويي و شگفت اينگونه هستند.
او افزود: راوي داستانها به همان دليل اسطورهيي، امروزي شده است و اگر نقصي از نظر روايتشناسي بخواهيم پيدا كنيم، به نظرم در راويهاي عليخاني است. اغلب داناي كل هستند و عادتا هم بايد داناي كل باشند. وقتي اين چيزها را ميگوييم، يك راوي همهچيزدان بايد از بيرون بگويد. اما عليخاني يك جاهايي «من» توي داستان ميآورد كه به گمانم از دستش در رفته است. اينها روايتهاي ازلي – ابدي هستند كه مرز ندارند و ديگر بحث داستانهاي روستا نيست؛ بحث داستان ِ باورهاست. وقتي باورهاست، مرزي نيست و راوي بايد به شكل كلاسيك روايت كند؛ چون ذات داستانهاي اسطورهيي اينطور است.
او همچنين گفت: بحث ديگر من درباره اين داستانها، بحث مطالعات فرهنگي است. ارزش اين كتاب، جدا از بار داستانياش، بحث مطالعات فرهنگي آن است. منتقدان ما بيشتر مطالعه ادبي ميكنند و ارزش اثر را بر اساس ارزشهاي ادبي ميسنجند؛ اما 30، 40 سال است كه همزمان با آن، بحث مطالعات فرهنگي مطرح شده كه ميگويد ادبيات، دلالت فرهنگي است. يعني شما به ما بگوييد چه مينويسيد، ما بگوييم در آن فرهنگ، در آن زبان، چگونه باورهايي هست يا چگونه بوده و دگرديسيهاي آن را پيدا كنيم. داستانهاي مجموعه «اژدهاكشان» ارزش مطالعات فرهنگي دارند و ما از آنها دلالت مي گيريم و با بررسي اينها به چيزهاي ديگر ميرسيم كه مثلا اين داستانها در نزديكي قزوين اتفاق ميافتد و قزوين قطب صنعتي كشور است و در عين نزديكي، آدمها اينقدر از هم دورند. و در آخر اينطور حرفهايم را تمام كنم كه «سيامرگ و مير»، «تعارفي» و «اوشانان» از بهترين داستانهاي اين مجموعه هستند.
فريدون حيدري مُلکميان نيز در نشست نقد كتاب عليخاني گفت: من خوشبختانه کار عليخاني را با لذت خواندهام و با کتاب او موافقام؛ اما اين موافق بودن به معني پذيرفتن همهي اجزاي آن نيست.
او اضافه کرد: من «اژدهاکشان» را مستقل نميدانم. قسمت دوم «قدمبخير مادربزرگ من بود» است و با کتاب سوم عليخاني - «سالها برميخوره شنبه به نوروز» - فکر ميکنم تريلوژي ميلک کامل ميشود. من البته خوشتر دارم که با استناد به جملهاي از داستان «تعارفي» مجموعه «اژدهاکشان»، نام کتاب سوم را بگذارم «اينجا ميلک است».
وي به زيبايي زبان «اژدهاکشان» بهرغم انتقاد از واژگان بومي و غيرعمومي آن، اشاره کرد و در عين حال افزود: کاش نويسنده در نوشتن بعضي عبارات بيشتر دقت ميکرد و روي نثر وقت بيشتري ميگذاشت.
ملكميان تصاوير داستانهاي «اژدهاکشان» را به نقاشيهاي امپرسيونيستها تشبيه کرد و گفت: عبارات زيبا و تصاوير ناب اين کتاب، حسي نوستالژيک به من منتقل ميکرد، انگار که در برابر نقاشيهاي مونه يا پيسارو ايستادهام.
بخش ديگر حرفهاي ملکميان دربارهي روايت و زاويه ديد راوي در مجموعه «اژدهاکشان» بود. به گفتهي وي، جز دو داستان که اولشخص هستند، باقي داستانهاي اين مجموعه راوي سومشخص دارند.
او در اينباره گفت: اولشخص اين داستانها البته در روايت محو ميشود و ما هرگز نميفهميم که کيست. راوي معمولا غالب قصه را برنميتابد و به شعر کلام و تصوير روي ميآورد.
او همچنين افزود: من به لزوم مشخص کردن قصه يا داستان بودن اين مجموعه اعتقادي ندارم. همچنين عليخاني مانند هر نويسنده ديگري بازي کرده و بازياش را قشنگ و جذاب ارايه داده است. نويسنده «اژدهاکشان» به راحتي مينويسد.
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات