قيصر امينپور حالا ديگر در ميان ما نيست؛ آثارش اما برايمان به يادگار مانده و نام و يادش هميشه زنده، شعرها و كتابهايش را ميخوانيم و گفتههايش را مرور ميكنيم.
اين روزها ديدگاههاي امينپور به محل چالشي ميان كساني تبديل شده است كه هر يك تحليل يا انتسابي را متوجه تفكرات اين شاعر معاصر در چند دههي گذشته و سالهاي اخير ميدانند؛ اما بيشك آنچه در اين ميان، متقن و قابل اتكاست، تنها ديدگاههايي است كه از او در كتابها يا نوشتارهاي رسانهيي زمان حياتش مكتوب مانده، يا آنچه كه در جمعهاي رسمي بيان كرده است و نه حتا در نشستهاي خصوصي و غيرعمومي.
بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، نگاهي دارد به برخي از ديدگاهها و گفتههاي اين شاعر و استاد دانشگاه در سالهاي اخير.
هنرمند نبايد نسبت به دردهاي مردم بيتفاوت باشد
قيصر امينپور در مراسم بزرگداشت شعر و شخصيت سلمان هراتي با عنوان «دري به آسمان ستاره» كه در تالار كمال دانشكدهي ادبيات دانشگاه تهران برگزار شد، با اشاره به اينكه بهتر است اينگونه نشستها بيشتر برگزار شوند، ميگويد: معمولا ادبيات و شعر و بهطور كلي ادبيات خلاق، بيرون از دانشگاه، تپش و نوسان بيشتري دارد، و اين البته جاي تأسف است؛ يعني جوامع بيرون از دانشگاه مثل مطبوعات، گروهها و انجمنها، اندكي جلوتر از نهادهاي آكادميك و رسمي دانشگاهي حركت ميكنند.
او در ادامهي گفتههايش به اين نكته اشاره و تأكيد ميكند كه: اول اينكه بايد تحرير محل نزاع كنم. برخي از دوستان و منتقدان ميگفتند كه چرا همچنان مثلا براي هراتي كه شاعر خيلي بزرگي هم نبوده است، بزرگداشت ميگيرند. اما بهقول شاعر، «چون ميگويم و ميآيمش از عهده برون»، من نه ميخواهم بگويم كه سلمان هراتي بزرگترين شاعر بوده و نه ميخواهم بگويم كه چون با او دوست بودهام و ميگفتند ما در جمع شاعران انقلاب بودهايم، به اين دليل بخواهم او را بزرگ كنم. واقعا اينطور نيست.
شاعر مجموعهي «گلها همه آفتابگردانند» با بيان اينكه دربارهي سيدحسن حسيني هم، چنين بحثهايي مطرح بوده است، ميافزايد: اينگونه نيست كه من بخواهم بهدليل دوستي، او را نيز شاعر بزرگي بدانم. چرا بعضيها اينطور نگاه و قضاوت ميكنند؟ چرا نميگويند او شاعر بزرگي بوده است، كه من هم با او دوست بودهام. بهدليل اينكه من دوستان زيادي دارم، كه اگر بهخاطر دوستي بود، بايستي آنها را بزرگترين شاعران ميدانستم.
امينپور سپس به توضيحي دربارهي سير طيشدهي انواع نقد ادبي و رويكردهايش ميپردازد و اظهار ميكند: اما آنچه امروز ميگويم، دربارهي دو نوع نقد نمونهوار است؛ يكي نقد رئال و ديگري نقد ايدهآل، يا بهمعنايي نقد واقعگرا و آرمانگرا، و شايد بشود اين دو نگاه را در كنار يكديگر، يك طبقهبندي كلي دانست.
او به اين موضوع اشاره ميكند كه رئاليسم محض هيچوقت بهتنهايي هنر و ادبيات ايجاد نميكند، همچنان كه خود آرمانگرايي هم حاصل و مولود واقعيت است. اين واقعيت است كه شرايط به ما ميگويد كه تو بهعنوان هنرمند ميتواني چه ايدهآلي داشته باشي. چيزي فراتر از اينها نداريم. هنرمند چيزي نميتواند باشد، مگر اينكه در سطح خيلي بالايش در اوج قلهي جهانبيني عصر خود ايستاده باشد؛ نه چيزي خارج از آن و نه در فضايي ماورايي. پس آنچه كه اسمش را نقد ايدهآل ميگذاريم، برخاسته از اين واقعيت است؛ يعني هر آرماني يك واقعيت دارد و هر واقعيتي يك آرمان. آرمان واقعگرايي اين است كه بتواند واقعيت را بهخوبي به ما نشان دهد، و آرمانگرايي هم برخاسته از واقعيتي است.
اين شاعر معاصر در بخش ديگري از صحبتهايش ميگويد: اگرچه اين هر دو با هم روابط متقابلي دارند، اما براي دورهها و شرايط خاص، نقد رئال و نقد واقعگرا، كارايي بهتر و درستتري دارد. مثلا در شرايطي مثل انقلاب اسلامي، انقلاب مشروطه و جنگ، نه بهدليل اينكه انقلاب ماست و دلمان ميخواهد كه دربارهاش بگوييم، يا معيارهايش آنطور باشد كه ما ميگوييم، بلكه چون شرايط آنگونه است، چنين پيش ميآيد. اما صحبت اين هم هست كه اين معيارها و هدفها را چه كسي مشخص ميكند. چه كسي مشخص ميكند كه اگر اين هنر به كجا رسيد، موفق است و يا اگر به كجا نرسيد، ناموفق است؟!
او بهعنوان مثال با اشاره و مقايسهاي بين شعر رهي معيري و نسيم شمال، ميگويد: اگر قرار باشد به شعر رهي و نسيم شمال نمره بدهيم، خب رهي شاعرتر است. اما آيا واقعا ميتوانيد آن نقشي را كه نسيم شمال با همان شعرهاي سادهاش در جامعه راه انداخت، ناديده بگيريد؟! يا حالا فرض كنيم كه جاي اين دو شاعر را عوض كنيم، نتيجه چه ميشود؟! حتا اگر بهجاي يك نسيم شمال، در آن دوره 500 رهي معيري داشتيم، يكصدم تأثير شعر نسيم شمال را نميتوانستند داشته باشند.
امينپور متذكر ميشود: اينگونه نيست كه بدون نگاه شعري و درنظر گرفتن شعريت شعري، بخواهيم بگوييم سلمان هراتي بهدليل اجتماعي شاعر بزرگي بوده است. اگر هيچكس او را نشناسد، دست كم ما كه با او نشست و برخاست داشتهايم، بهتر ميشناسيمش. لازم نيست كسي به من يادآوري كند كه شما مگر شعر را نميفهميد كه اينگونه از سلمان هراتي حرف ميزنيد.
شاعر «آينههاي ناگهان» به اين مسأله هم تأكيد دارد كه البته در عين حال يك چيزهايي هست كه نقد ادبي هيچگاه نميتواند آنها را ببيند. اين را چندي پيش دربارهي شعرهاي سيدحسن هم گفتم.
وي با اشاره به اين بيت كه: «تلك آثارنا تدل علينا / فانظروا بعدنا اليالاثار»، ادامه ميدهد: درست است كه آثار بر صاحبان آثار دلالت ميكنند، اما واقعا چگونه ميشود تنها با نگاه به آثار سيدحسن، آن مايه از نكتهيابي، نكتهداني، تيزهوشي، حاضرجوابي و سرعت انتقال را در آثار مكتوبش ديد؛ بهجز آنكه در محضر او بوده باشي. مثلا من ميدانم كه او زبانهاي فرانسه، عربي و انگليسي را در حد ترجمه، خودش ياد گرفته بود. دربارهي سلمان هم در مقدمهي كتابش اين موضوع را توضيح دادهام: «شايد براي ديگران داوري دربارهي شعر سلمان چندان دشوار نباشد، زيرا خود را با سه دفتر شعر مكتوب، روبهرو ميبينند كه ميتوانند از هر دري كه ميخواهند به باغ سبز و آسماني شعرش درآيند و بهسادگي از عهدهي سنجش و ارزيابي آن برآيند. اما آيا بهراستي سلمان و شعر سلمان همه همين است كه هست؟ نه، اين نه داد و داوري، بلكه حتا بيدادگري است، اگر بخواهيم نهايت و سقف پرواز پرندهاي را تنها همان ارتفاعي بدانيم كه تازه پر باز كرده و يا اوج آواز او را همان زمزمهي پيشدرآمدي بدانيم كه آوازه كرده است.»
اين شاعر فقيد ادامه ميدهد: نقد ادبي چطور ميتواند به ما اين مايه از شتاب شدن و سرعت شكوفايي را كه خودش اعجابانگيز است، بگويد؟! و البته نقد ادبي كاملا حق دارد كه نگاه پوزيتيويستي، عيني و ابژكتيو داشته باشد. بقيهي حرفها براي نقد ادبي تعارف بهنظر ميرسند.
قيصر امينپور ميگويد: اگر ما ميگوييم در دورههايي خاص، كاركردها، معيارها، نقشها، تعريفها، هدفها، رسالتها و وظيفه شعر دگرگون ميشود، حتما چيزي مدنظرمان است. مگر ميشود آدم شاعري در آن دورهي انقلاب باشد و بيتوجه بماند. يا بهقول جلال آل احمد، برود سي خودش و پي كار خودش و كاري نداشته باشد كه جامعه و مردم چه دردي دارند. آدم فوقش ميتواند بهترين جوان دورهي خودش باشد، و سلمان بود.
او در ادامه خاطرنشان ميكند: اينكه وقتي مردم در خاك و خون ميغلتند، هنرمند برود دنبال عيش و نوش خودش، چه معنا دارد؟ مسلم است در دورهاي كه مردم يكپارچه آتشاند، هنرمند هم از آن دسته است. برخيها الآن در حاليكه راحت روي مبل نشستهاند، ميگويند شما چرا آن موقع فرياد ميزديد؟ اگر بهفرض شما احمد شاملو را يكي از بزرگترين شاعران معاصر بدانيد، خب حالا اگر همين شاعر بزرگ و يا مثلا اليوت را ببريد در جمعي كه دارند براي شهادت امام حسين (ع) سينه ميزنند، بگوييد لطفا شما شعري را براي اين جماعت بخوانيد، نتيجه چه خواهد شد؟! همچنان كه اگر يكي از نوحههاي درست و مؤثر و زيباي دستههاي سينهزني را ببريم در انجمن شاعران آوانگارد و پستمدرنيسم بخوانيم، همان نتيجه را خواهيم داشت. البته هر كدام از اين شعرها و نوحهها در جاي خود درست و زيبا و مؤثرند، اما جابهجايي اينها، اين شرايط طنزآميز را پيش ميآورد. روشن است كه اگر ما بدون پيشداوري نگاه كنيم، دچار اشتباه نميشويم. نميگويم در بعضي دورهها فقط بايد به نقد رئال پرداخت، بلكه ميگويم منتقد بايد دو و شايد هم سه چشم داشته باشد؛ چشمي به واقعيت و چشمي به آرمان، تا بتواند نقد منصفانهتري ارايه دهد. نه اينكه بيايد بگويد عارف و ايرج ميرزا بزرگترين شاعران ايران هستند و نه اينكه آنها و نقششان را اصلا ناديده بگيرد.
ادامه پيدا كردن معناگرايي در شعر معاصر درست نيست
به گزارش ايسنا، قيصر امينپور همچنين در نخستين جلسهي چهارمين نشست فصلي گروه ادبيات معاصر فرهنگستان زبان و ادبيات فارسي دربارهي «درآمدي بر زيباييشناسي هنر سنتي و نو» سخنراني ميكند و ميگويد: همانطور كه دموكراسي سياسي داريم، دموكراسي ادبي هم داريم، همانطور كه مخاطب به كتابفروشي ميرود و كتاب مورد نظرش را انتخاب ميكند، بايد به نويسنده هم حق داد مخاطبش را انتخاب كند.
اين استاد دانشگاه با اعتقاد بر اينكه بايد دريچهي ذهنمان را باز بگذاريم، چراكه ممكن است دريچهي ديگري هم باشد كه خوشايند هم باشد، ميافزايد: ما اگر با متر شعر سنتي به سراغ شعر نو برويم، اولين چيزي كه مييابيم، اين است كه اين يكي يك وجب كوتاهتر و آن يكي بلندتر است و يا اگر با چراغ شباهت با واقعيت، گرد شهر كوبيسم بگرديم، انساني پيدا نميكنيم؛ زيرا بهدنبال تناسب اندام ميكل آنژ و رافائل كه براي ما ترسيم كردهاند، هستيم. درواقع ما به دنبال سؤالي رفتهايم كه آن سؤال نبوده است. هر دوره و مكتبي كه به وجود ميآيد، براي پاسخ به سؤالي است؛ اگر اينطور نباشد، انگار ليواني را برعكس گرفتهايم يا كسي تابلوي كوبيسم را گرفته و برعكس هم به ديوار نصب كرده است.
او متذكر ميشود: بعضيها هستند كه كتاب را عوضي دستشان ميگيرند و وقتي ميپرسي چرا عوضي گرفتهاي، اين كارشان را توجيه ميكنند. اينكه چطور بايد شعر را درست در دست بگيريم و تصور و تلقي خود را تصحيح كنيم، بحث درازي ميطلبد.
امينپور معتقد است: هنر چه سنتي و چه نو باشد، فرقي نميكند؛ هنر، هنر است و از آسمان به زمين نيامده، ممكن است فقط قدري آسمانيتر يا قدري زمينيتر باشد.
عضو فقيد فرهنگستان زبان و ادب فارسي در ادامهي همين بحث توضيح ميدهد: ما كساني را داريم كه از موضع سنت به مدرنيسم نگاه ميكنند و ميگويند حقيقت يكي است و نوآوري معنا ندارد؛ پس شعر نو هم شعر نيست.
او در بخشي از صحبتهايش ميگويد: در فرهنگ اسلامي، ما كساني چون عينالقضاة و مولوي را داريم كه در فرهنگ ايراني و اسلامي رشد يافتهاند و نميتوان گفت آنها نوآور نيستند.
امينپور يكي از ويژگيهاي هنر سنتي را معنامداري ميداند و ميافزايد: ما شعر و هنر را تا موقعي كه نگوييم يعني چه، نميپذيريم. شعرهاي كتابهاي درسي را معلمانه معني نكنيم و در جزوه ننويسيم؛ اينجور معنا كردن نزد منتقدان معاصر، باعث شده رويكردشان به شعر، همان رويكرد سنتي باشد. در شعر معاصر هنوز معناگرايي ادامه يافته، كه اين اصلا درست نيست.
سرايندهي «آينههاي ناگهان» با بيان اين مطلب كه سير تحول معنا خود بايستگي دارد كه بررسي شود، ادامه ميدهد: علم هرمنوتيك هم قديمترين و هم جديدترين رويكرد است؛ از تفسير عهد عتيق شروع ميشود و تا امروز هم ادامه دارد. بعد از نظر به «مرگ مؤلف» رولان بارت، معني و نيت اصلي هم به پرسش گرفته شد.
امينپور يادآور ميشود: مثلا اگر قرار بود اين شعر حافظ را كه: «دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند»، معنا كنيم و به جاي شعر بگذاريمش، ميشد شعر را حذف كرد. حتما يك ريگي به كفش شاعر بوده كه اينگونه گفته است. به قول ژان پل سارتر، در نثر، كلمات در خدمت نويسنده هستند و ما را به هدفي راهنمايي ميكنند، در واقع حمالان معني هستند. ولي در شعر، شعار در خدمت كلمات است. نثر را با عبارت ديگر ميشود بيان كرد؛ ولي شعر حافظ را جور ديگري نميتوان گفت. نميگويم بين شعر و نثر سيم خاردار و ديوار فولادين وجود دارد؛ نه، بلكه آنها درهم تنيدهاند، چنانكه «شاهنامه» گاهي به شعر و گاهي به نثر نزديك ميشود.
او با اشاره به رسانه بودن هنر در گذشته توضيح ميدهد: نه اينكه امروز هنر رسانه نيست؛ اما در گذشته در هنر، اخلاق، فلسفه و كلمات قصار هم ميآمد؛ به اين دليل شعر نو مقابل شعر كهن نتوانسته بايستد. البته شعر نو هم ويژگيهايي دارد؛ مثلا ما در شعر نو ميتوانيم سلاح هستهيي يا رآكتورهاي اتمي ببريم؛ ولي اگر در شعر كهن موشك ببريم، آن را منفجر خواهد كرد.
او همچنين به پيوند صورت و معنا در شعر سنتي و نو اشاره ميكند و ميگويد: نميگويم در هنر سنتي صورت و معنا پيوندي ندارد، ولي به گونهاي تحليل ميكردند كه بيشتر پيوند مكانيكي در آن برقرار بود؛ ولي امروز بيشتر به هنر ارگانيك قايلاند. در قديم بيشتر وزن و تركيببندي در شعر وجود داشت.
امينپور دربارهي رابطهي ارگانيك توضيح ميدهد: رابطهي ارگانيك يعني گلبركها چگونه از دانه، جوانه و ساقه تبديل شدهاند، يعني مضموني از زماني كه جوانه ميزند و رشد مييابد، معنا ميشود.
او تأكيد ميكند: هنر و شعر و زيبايي در همهي زمانها و مكانها زيباست. كساني هستند كه هميشه فراتر ميروند و خود را از عصري به عصر ديگر ميكشانند. اين افتراقات به اين معنا نيست كه شعر نو يا هنر نو بهتر از هنر كلاسيك است و با برعكس. ما اگر زيبايي را در هر دوره، زمان و مكاني بتوانيم كشف كنيم، ميتوانيم لذت ببريم.
امينپور در پايان يادآور ميشود: اگر دريچهي ذهنمان را بر روي زيباييها نبنديم، تا ابدالآباد تركيبهاي گوناگوني ميتوان ساخت؛ چرا كه زيباييها بيكرانهاند.
داراييهاي شعر را به آن بازگردانيم
قيصر امينپور اين اواخر در صحبتي دربارهي شعر ميگويد: ضروري است داراييهايي را كه از شعر گرفتهايم، به او بازگردانيم؛ تا شايد از اين فقر بيمخاطبي بيرون آيد.
امينپور با اشاره به اينكه سير هنرهاي مختلف از همگرايي بهسمت واگرايي بوده است، يادآور ميشود: در گذشته همهي هنرهاي ما در شعرمان خلاصه ميشدند، و شعر يكتنه بار همهي هنرها را بر دوش داشت.
اين شاعر در ادامه با اشاره به داستان «ليلي و مجنون» اظهار ميكند: اين شعر خود به تنهايي يك رمان است؛ منتها يك رمان منظوم، و شايد يكي از رازهاي اثرگذاري و گسترش و عمق تأثير اين آثار، استفاده از چند گونه هنر در يك هنر بوده است. ضمن اينكه شعر در نقش يك رسانهي همگاني و تبليغي نيز بود، و كم و بيش همهي حكومتها به آن نياز داشتند.
امينپور خاطرنشان ميكند: در نگاهي اجمالي به سير تاريخ هنر ميبينيم، حركت هنر از وحدت بهسوي كثرت است؛ البته اكنون به خوب يا بد بودن آن كاري ندارم.
اين شاعر فقيد در همايش «بهار ايراني» با مقايسهي بين عكاسي و نقاشي ميگويد: ما در نقاشي به آنچه كه هست، ميپردازيم؛ اما در عكاسي چيزي را كه خود از آنچه كه هست، درمييابيم، بازتاب ميدهيم. اين دربارهي شعر نيز صادق است و هر آنچه را كه هست و ميخواهيم بماند، از حكمت، انديشه، اخلاق، احساس و... در قالب نظم ميريزيم.
قيصر امينپور معتقد است: شعر كاركردهاي گوناگون داشته است و به تعداد همهي اين كاركردها ميتوانست مخاطب داشته باشد؛ اما امروزه لاغر و بهعبارتي مستقل شده است. درواقع امروزه اين هنر ميگويد من شعرم و شعر بايد چيزي باشد كه نه سينما، نه نقاشي، نه خط و نه حتا موسيقي باشد؛ از اين رو اين يك سير كلي بوده است و همهي هنرها به يك استقلال رسيدهاند.
اين شاعر فقيد در بخش ديگري از سخنان خود ميگويد: سينما نه تنها هنر هفتم، بلكه هر هفت هنر را در دل خود دارد و حتا بيشتر از آن را. اين هنر در فرصتي اندك فرصت گسترش بسياري دارد و در برابر سينما نگاهي به شعر مياندازيم. با توجه به اينكه تنها ابزار و دارايي شعر، كلمه است و فقط بايستي با اين ابزار جبران همهي چيزهايي را كه رفتهرفته از دست داده است، استفاده كند، و از سويي خود ما نيز اجحاف بيشتري در حق او ميكنيم و با عنوانهايي چون: پستمدرنيسم، مدرنيسم، شعر آزاد و... همهي دارايي شعر را از او ميگيريم.
او در ادامه ميافزايد: تنها ابزار شعر را به چالش ميكشيم و ميگوييم چه لزومي دارد كه كلمه، وزن، موسيقي، معنا، نحو، نماد و... داشته باشد و امروزه با پديدههايي چون: معناگريزي، موسيقيگريزي، نحوشكني و بلكه ستيزي، نه گريزي مواجهه ميشويم.
او با اشاره به پديد آمدن نقاشي انتزاعي ميگويد: عدهاي پس از اين جريان سعي داشتند كه اين موضوع را به شعر تسري دهند و اصرار داشتند كه كلمه فقط موسيقي داشته باشد، و از وجوه ديگر چون معنا، روايت و ... خالي باشد؛ اما موفق نشدند؛ زيرا لفظ و معني را به تيغ از يكديگر نتوان بريد.
امينپور با بيان اين مطلب كه ضروري است با بازگرداندن عناصر از دستدادهي شعر به كمك آن بيايم، تأكيد ميكند: اين كلمهي لاغر و تنها را براي اينكه تقويتش كنيم و همچنين تأثير آن را بيشتر، عميقتر و گستردهتر بكنيم، ضروري است داراييهايش را بازگردانيم.
رفتن بهسوي قواعد ديگر بايد بهصورت منطقي باشد
قيصر امينپور همچنين در دومين برنامهي «ميهمان ماه» دفتر شعر جوان، دربارهي «سير دگرديسي قالبها و قواعد شعر فارسي از آغاز تا امروز» ميگويد: در بررسي سير قالبها و قواعد شعر فارسي، به اين نتيجه ميرسيم كه هر چقدر قالبها رو به جلو رفتهاند، آزادي آنها بيشتر ميشود؛ تا جايي كه به شعر آزاد و سپيد، حجم، موج ناب و موج نو ميرسيم.
اين شاعر معاصر ميافزايد: ميتوان گفت كه نخستين، منسجمترين و منظمترين فرم و قالب شعر فارسي، قصيده است؛ مثنوي هم كه قالب ابتكاري ايرانيان است. هر كدام از اين قالبها براي خود، پيكرهي مشخصي دارند و ميبينيم كه از دل هر قالب، يك قالب جديد بيرون آمده است؛ تا ميرسيم به شعر نيمايي و بعد هم آزاد. حال آيا با اينگونه بررسيها ميتوانيم به يك گزاره، جمله و فرمول معيني برسيم كه حكمي دربارهي دورههاي شعر فارسي صادر كنيم؟ آيا اصولا چنين تحقيقاتي در تاريخ ادبيات مملكتي امكانپذير است؟ در صورتي پاسخ مثبت است كه ما بسياري از استثناها، فراز و فرودها و زيگزاگها را نديده بگيريم و درمجموع، با مشخص كردن مقاطع معين، حكمهايي صادر كنيم. مثلا بگوييم از رودكي تا سعدي حركت از عينيت به ذهنيت، طبيعتگرايي به صنعتگرايي است؛ يا رفتن از شكلهاي بسته به باز، مركزگرايي به مركزگريزي و از تقارن به عدم تقارن. يعني اول خوب بيانديشيم و مقاطع را تقسيمبندي كنيم، بعد دربارهي آنها حكم دهيم. البته بايد اضافه كرد كه ما در اينجا دربارهي قالب، فرم و صورت حرف ميزنيم و به نظر ميرسد اگر براي هر دورهاي، مطلع و مقطعي را در نظر بگيريم، ميتوانيم برخي از اين احكام را صادر كنيم. مثلا ميشود گفت قصيده از آغاز تا خاقاني از نظم ساده به نظم پيچيده رفته است. منظور از نظم هم التزام سيستم و مجموعهاي از اجزا، قوالب، قواعد و سنتها است.
سرايندهي «دستور زبان عشق» يادآور ميشود: اگر بخواهيم بگوييم تا دورهي سعدي، روند چگونه خواهد بود و تبيين آن به چه صورت است، بايد گزارههاي ديگري پيش رو قرار دهيم و بگوييم سفر از نظم ساده به پيچيده و دوباره از پيچيده به ساده كه لزوما اين سادگي پاياني، عين سادگي آغازين نيست و پس از عبور از پيچيدگي حاصل شده است. اگر تا دورهي مشروطه و نيما و پس از او را در نظر بگيريم، شايد گزارههايي از اين دست را بتوانيم پيشنهاد كنيم. يعني عبور از شكلهاي بسته و متقارن به شكلهاي باز. البته فرم ذهني، بحث ديگري است كه در رشد شعر نو، خيلي مستحكمتر است و معماري منسجمتري نسبت به شعرهاي سنتي دارد. ما ميتوانيم اين سير رسيدن به آزاديهاي بيشتر را در انواع هنرها همچون رمان، نمايشنامه و داستاننويسي هم ببينيم. حال پرسش ديگر اين است كه آيا ما ميتوانيم از اين نظم بهسوي آزادي مطلق برويم؟ هر چند كه شايد اين امر، غيرطبيعي و منطقي باشد؛ ولي چنين مباحثي در تاريخ ادبيات مطرح است. مثلا مكتب داداييسمها هم كه مدعي است محدوديتي ندارد، باز از قواعدي پيروي ميكند.
امينپور ادامه ميدهد: بايد دانست كه قالبها و قواعد، زاييدهي محدوديتها هستند و براي رفع محدوديت ايجاد شدهاند؛ اما هميشه اينگونه نيست. مثل علم پرسپكتيو در نقاشي كه براي فرار از محدوديت ايجاد شد، اما به كسي كه ميخواهد نقاشي ياد بگيرد، اول ميگويند كه پرسپكتيو را بياموز. براي پاسخ دادن به اين پرسش، بايد دورهها را بررسي، و با در نظر گرفتن قالبها و قواعد آن دورهها، گزارههايي پيشنهاد كنيم. مثلا در كلمات نيما از اينگونه عبارات وجود دارد كه شعر آزاد، درست است كه آزاد از يكسري قيدها است؛ اما قيدهاي ديگري را روبهروي خودش قرار داده است. يا اينكه بينظمي هم بايد نظمي داشته باشد؛ به اين معنا كه گريز از تعدادي قواعد و رفتن به سوي قواعد ديگر هم بايد به صورت منطقي باشد. اين، به معناي محدوديت نيست؛ چون قواعد، قابل تغييرند و وحي منزل نيستند. شايد به همين دليل باشد كه اليوت ميگويد، در هنر و شعر آزادي وجود ندارد و با يك جمله، منظور اين است كه آزادي در هنر تا جايي خوب است كه منجر به آزادي از هنر نشود.
سنت و نوآوري در شعر معاصر
دكتر قيصر امينپور با راهنمايي دكتر محمدرضا شفيعي كدكني و همكاري دكتر اسماعيل حاكمي و دكتر تقي پورنامداريان در پاياننامهي كه در كتابي با نام «سنت و نوآوري در شعر معاصر» منتشر شده است، به بررسي «سنت و نوآوري» در شعر معاصر پرداخته است.
در اين پاياننامه آمده است: سنت دست و پاي هنرمند را نميبندد، بلكه به مثابهي زنجيرهي طلايي، ما را به اموري از گذشته پيوند ميدهد. سنت تعاريف و معاني فراواني دارد و انتخاب يكي از آنها و ترجيح يكي بر ديگري دشوار است؛ از آن دشوارتر ارايهي تعريفي جديد است كه جامع و مانع باشد و تصويري بيابهام از مفهوم مورد نظر به ذهن برساند. اما سنت در مورد ادبيات عبارت است از مجموع شيوههاي ادبي كه طي تطور ادبيات هر قومي پديد آمده و بر روي هم انباشته شده است. نخستين پايهاي كه ترقيات و تحولات ادبي بر روي آن صورت ميگيرد، سنت است و آنچه ادوار مختلف ادبي را به هم ميپيوندد، همين سنتهاست.
بدعت اصطلاحي است فراگير كه در مقابل معاني گوناگون سنت به كار ميرود؛ اما درستتر آن است كه اين واژه را به همان معني اصطلاحي خود در قلمرو مفاهيم ديني و در برابر مفهوم الهي و ديني سنت به كار بگيريم. اما در قلمرو ادبيات و هنر، علاوه بر بدعت، ابداع و نوآوري، اصطلاح ديگري نيز فراوان به كار ميرود كه بويژه در قرن اخير، رواج بسيار گستردهاي يافته است.
Modernism يا نوگرايي، واژهي جامع و فراگيري است كه به جنبشها و گرايشهاي بينالمللي در تمام هنرهاي خلاق از اواخر قرن نوزدهم به اين سو، اطلاق ميشود. و Modern يا نو اصطلاحي است كه به يكي از گرايشهاي اصلي نگارش در قرن حاضر اطلاق ميشود.
اين پايان نامه ميافزايد: سنت و نوآوري در هنر و ادبيات، عليرغم ارتباط با سنت و بدعت ديني، يكي نيستند؛ سنتهاي هنري - ادبي ايستا و ثابت نيستند و اينكه سنت متعلق به گذشته است، اما نوآوري مربوط به حال است.
امينپور همچنين نوشته است: برخلاف جريان نقد ادبي ما كه غالبا در جهت تثبيت سنتها و گسترش و آموزش آنها و نيز بازداشتن شاعران از نوآوري سير ميكرد، از بررسي شعر شاعران به اين نتيجه ميرسيم كه غالب اين شاعران، بويژه در دورههاي آغازين شعر، همچنين در مقاطع خاصي از دورههاي بعد، به حتم ويژگي ذاتي شعر و شمايل طبيعي شاعران نوآوريهايي داشتهاند و جريانهاي جانبي نتوانسته است آنها را از ادامهي مسير طبيعي نوآوري باز دارد.
نويسندگان آمريكاي لاتين با بومي بودن جهاني ميشوند
قيصر امينپور در كنگرهي ادبيات آمريكاي لاتين هم كه بهار امسال در تهران برگزار شد، در سخناني ميگويد: به بيان مولانا، همدلي از همزباني بهتر است، و اهالي شعر، كه همه اهل يك خانهاند، اين همدلي را با هم دارند و به عبارتي همه به يك زبان، عشقورزي ميكنند.
اين شاعر و استاد دانشگاه با اشاره به كتاب «وظيفهي ادبيات» متذكر ميشود: نويسندگان آمريكاي لاتين برخلاف روشنفكران و انديشمندان غربي كه از جهاني شدن حرف ميزنند، بر مؤلفههاي بومي سرزمين خود تأكيد دارند، و با بومي بودن، جهاني شدند. آنها چون وامدار فكر، انديشه، فرهنگ و تمدن خود بودند، با آن ريشههاي فرهنگي، هويتي بود، كه جهاني شدند.
امينپور در پايان تأكيد ميكند: اين موضوع در زمانهاي كه حرف از جهاني شدن است، حركت زيبايي است.
همهي شاعران متعهد به جامعه و انسان و سرنوشت آنها مينگرند
قيصر امينپور همچنين هنگام آمدن آدونيس (علي احمد سعيد) به ايران در سال 84، در سخناني به بررسي ديدگاههايي از آدونيس و نقد شعري از او ميپردارد.
امينپور به رابطهي نسبي با آدونيس به واسطهي شيعي، شاعر و شرقي بودن اشاره ميكند و همچنين رابطهي سببي با او را اينطور تعريف ميكند كه او هم با نگاه نگران، مثل همهي شاعران متعهد، به جامعه، انسان و سرنوشت انسان و جهان مينگرد و دغدغهي ذهن و زبانش، سنت و مدرنيزم است.
اين شاعر سپس به اين اشاره ميكند كه به آدونيس اتهام گسست از سنت را ميزنند و در عين حال به گفتهاي از خود او استناد ميكند كه ميگويد: بايد از آن ناخويشتني كه گذشته بر شخصيت ما تحميل ميكند، رها شويم و بهراستي، خود باشيم. خواهان جدايي از ميراثي هستم كه تمام شده است و ديگر نيرويي در آن نمانده است؛ خواهان جدايي از خاكسترم، نه آتش.
قيصر امينپور ابهام را ديگر اتهام واردشده به شعر آدونيس ميداند و ميگويد: كه اگر چه به نظر ميرسد شعر او رفتهرفته از سمت معنا به صورت ميگرايد، اما شعر او هميشه با انديشه درگير است و معنا هيچوقت در شعر او كم يا گم نميشود.
او در ادامه از آدونيس نقل قول ميكند: هستند شياداني كه عجز خود را در پس پرده ابهام پنهان ميكنند و كساني كه عجز خود را در پس پردهي وضوح پنهان مي كنند. من به خودي خود نه ابهام مورد توجهم است، نه وضوح. آن چه برايم اهميت دارد، نوآوري است و بس.
ما را به حال خود بگذاريد و بگذريد!
قيصر امينپور اهل مصاحبه نبود؛ با اين حال وقتي اعلام ميشود، در جريان چهاردهمين كنگرهي سراسري شعر دفاع مقدس، يكي از خيابانهاي كرمانشاه، بهمنظور تقدير، بهنام او نامگذاري خواهد شد، به خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، ميگويد: البته ميدانم كه دوستان حسن نيت داشتهاند؛ ولي بدون تعارف، بنده خود را كوچكتر از اين حرفها ميدانم.
اين شاعر فقيد ميافزايد: مسلما كرمانشاه خود بزرگاني دارد كه بهمراتب از اين بندهي كوچك براي چنين امري شايستهترند. پس ضمن اظهار سپاس و عذرخواهي از پذيرش چنين امري، تأكيد ميكنم كه هيچگونه اطلاعي از اين شايعه ندارم و از خداي مهربان ميخواهم كه خطاهاي ما را ببخشايد! ما را به حال خود بگذاريد و بگذريد!
انتهاي پيام
نظرات