• سه‌شنبه / ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۶ / ۱۲:۱۳
  • دسته‌بندی: آموزش
  • کد خبر: 8602-15527

گزارش ايسنا از تلخ و شيرينهاي زندگي خوابگاهي كه خاطره مي‌شوند كاش اتاقها را براساس رشته‌ها تفكيك كنند زندگي خوابگاهي فرد را مسؤوليت‌پذير مي‌كند

گزارش ايسنا از تلخ و شيرينهاي زندگي خوابگاهي كه خاطره مي‌شوند
كاش اتاقها را براساس رشته‌ها تفكيك كنند
زندگي خوابگاهي فرد را مسؤوليت‌پذير مي‌كند

اينجا يك خوابگاه دانشجويي دختران يا بهتر بگوييم خانه چهارساله جمعي از دانشجويان شهرستاني است كه تهران را براي تحصيل خود انتخاب كرده‌اند.

ساختمان نوساز است ولي اتاقها با وسائل قديمي پر شده‌اند. ديوار چركين، انبوه کتاب‌هاي پخش شده وسط اتاق، چوب لباسي کمرخم شده از سنگيني مانتوها و لباسهاي آويزان، اگرچه وجه مشترك همه اتاقهاست، اما رنگ رو تختي‌ها و تزئين ديوارها با عكسها، اشعار و گلهاي خشک وارونه از نشانه‌هايي هستند که حال و هواي ساکنان اتاقها را بازگو مي کنند.

ديوارهاي کنار تختها، هرکدام روايتگر درددلي يا آرزوي هستند؛ عکسهاي خانوادگي و تصاويري از زادگاه که نشان از دلتنگي است.

زندگي در خوابگاه عليرغم سختيها، خاطراتي مي‌سازد كه از ذهن هيچ دانشجويي پاك نمي‌شود.

بچه‌ها با همان گرمي استقبال از من، به تمام سوالاتم پاسخ دادند و خيلي راحت و صميمي درد و دل کردند.

فاطمه صاحب يکي از تخت‌هاي اتاقهاي 6 تخته يكي از خوابگاههاي دانشجويي دانشگاههاي تهران است که الهيات مي‌خواند و از اراک به تهران آمده در جواب اين سوال كه زندگي در خوابگاه چه مشکلات و مزايا دارد؟ مي گويد:« ببين اول ازهمه اينجا امکانات خيلي کم است، يک نگاه به دوروبرت بنداز

به دور و برم نگاه مي‌کنم، به غير از آن چيزهايي که در ابتدا گفتم، جمع ليوان و قاشق و قوري و بشقاب موکتي که با سخاوت فراوان به موزاييک‌هاي کف اتاق اجازه ي خودنمايي مي دهد، کمدهايي که بودن و ايستادگي سرافرازانه يا نبودن و سرنگوني حقارت بارشان بستگي به يک "فوت" دارد و تخت‌هايي که با نگاه به آنها فقط به ياد تخت مي افتي- البته نه بخاطر زيبايي و با کلاس بودنشان فقط بخاطر تخت بودنشان... - خلاصه، نگاهم را خلاصه مي کنم.

فاطمه است که ادامه مي دهد:«امکانات بهداشتي رانمي دانم ديدي يا نه»؟- ديدم به دستشويي هاهم سرکي کشيدم، از خوابگاهي ديگري هم شنيدم که در زمستان آب گرم سرد مي‌شود و تو مي ماني و فشار محکم دندانها به هم و آخر سر هم خداحافظ اي حمام.

به گزارش ايسنا، دختر ادامه مي‌دهد: «وضعيت تغذيه مان هم خوب نيست» - قيمه داشتند با لپه‌هايي كه خوب پخته نشده بودند...

فاطمه چراخودتان غذادرست نمي کنيد؟ من بگم؟ صفيه هم که روانشناسي مي‌خواند و همداني است وارد بحث مي شود: «خيلي ها اين کار را مي کنند ولي مگه ما چقدر پول‌ و از همه مهمتر چقدر بابت اين کار وقت داريم؟ بايد به غذاي خوابگاه ساخت!»

حالا اگر وقت داشته باشيد چي درست مي کنيد؟ «الويه البته بدون مرغ، استنبولي و عدس پلو البته خيلي ساده، ماکاروني بدون گوشت، خلاصه غذاهاي دانشجويي...» چقدر "البته "داشت، چقدر شرط و شروط دارد غذاخوردن خوابگاهي‌ها!

هم شهري يا هم محله اي؟

در اين اتاق 6 تخته که تخت‌هاي آن دوتا دوتا و به زور کنارهم چسبانده شده شش انسان زندگي مي کنند، هر يک از شهر و دياري مختلف، كرد و ترك و لر- خلاصه كلكسيوني از ايران؛ فاطمه از اراک، صفيه از همدان، معصومه از لرستان، مريم از تبريز، عاطفه ازشيراز، حکيمه هم تهراني است.

برايم جالب است که چه انگيزه‌اي اين دختران بيست و 22 ساله را 4 سال کنارهم در اتاقي 12 متري نگه داشته است تازه با فرهنگ و خلق و خوي متفاوت!.

معصومه که انگار از صحبتهاي من در اين باره خوشش نيامده اول ازهمه مي گويد: «درست است که من لرستاني و مثلاً حکيمه تهراني است، ولي زياد هم فرهنگ‌هاي ما با هم فرق ندارد، فقط يکسري رسم و رسوم ما با تهراني‌ها متفاوت است.»

مريم ادامه مي‌دهد: « نه، خداييش اختلاف فرهنگ هم وجود داره ولي خوب سعي مي کنيم کنار بيايم.» " کنار آمدن يا تحمل کردن؟" سکوت پاسخ من است.

عاطفه که به گفته خود، روز گذشته درگير همين بحثهاي قوميتي بوده، حرف را عوض مي کند « ببين اصلا مسأله اصلي سر اينه که اتاق واقعاً شلوغه، نميشه درس خوند، حواسمون پرت مي شه، رشته هامون يکي نيست، مثلا اگه من فردا امتحان داشته باشم هي بايد بگم: بچه‌ها يواش‌تر صحبت کنيد، حرف نزنيد، نخنديد، سر و صدا نکنيد، چون هر کدوم ازاينا حواس منو پرت مي کنه.»

-«عاطفه جون تو اين جوري هستي ، بقيه که اينطوري نيستن»- عاطفه در جواب مريم ابرويي بالا مي اندازد و مي‌گويد : «خوب؛ چيکار کنم همينه که هست.» گر چه عاطفه با خنده جواب مريم را مي‌دهد اما انگارته دلش مي خواهد، جواب درشت تري به مريم بدهد.

كاش اتاقها را براساس رشته‌ها تقسيم كنند

حکيمه ادامه مي دهد: «هم شهري بودن زياد مهم نيست، مهم اينه که ما هم رشته اي باشيم چون مشکلات فرهنگي و قوميتي بالأخره رفع مي شه يا اينکه اصلاً در موردش حرفي زده نمي شه تا مشکل بوجود نياد، ولي وقتي هم رشته اي نيستم ازامتحانا و درساي هم خبر نداريم و بيشتر سر اين مسايل مشکل بوجود مياد.»

اوقات فراغت هم داريد؟

مريم جواب مي دهد:«اوقات فراغتي نداريم، اگر هم داشته باشيم مثلا غذادرست مي کنيم ازهمان نوع غذاهايي که گفتيم.

در کلاس يا اردوي خاصي شركت نمي‌كنيد ؟ چرا يه سري کلاس هست اما ما خوشمون نمي ياد، سرگرم کننده نيستند فقط براي" وقت پر کردنه."

با حکيمه مي رويم تا با خوابگاهيهاي ديگرهم صحبت کنيم، در طبقه دوم صداي بلند موسيقي «دوبس- دوبس» يكي از اتاقها آرامش را از ديگران گرفته بود.

از محوطه خوابگاه دور مي‌شويم، محوطه‌اي پر است از دار و درخت و صداي کلاغ و يك باجه تلفن و دانشجوياني که با کارت تلفن به صف ايستاده‌اند تا با 4 کلمه حرف، يادشان برود تمام دل گرفتگي ها و دلتنگي هايشان، هر کسي با لهجه شيرين خود حرف مي زند:

-سلام، کيفين نجوردي؟ ياخچي سن؟ اناهاردادي؟

-سلام، خوبي، سِلامتي؟ موآکجااِ بچه هاخوبن؟ دلم واستون تنگ رفته.

-سلام رضا،خوبي؟...مي دونم چي ميگي، فقط 2ترم مونده ،بالأخره تموم ميشه...

بعضي از دانشجويان از دلتنگي گريه مي‌كنند

در محوطه بيروني خوابگاه چند دانشجوي خوابگاهي پسر دور هم جمع بودند و گپ مي‌زدند و به اصطلاح اوقات فراغت خود را پر مي‌كردند، وقتي از دلتگي پرسيدم، ابتدا طفره رفتند و غرور مردانه‌شان مانع از بيان واقعيت مي‌شد، اما يكي از آنها تعارف را كنار مي‌گذارد و مي‌گويد : « چرا دلتنگ نمي‌شيم، چند وقت پيش چند تا از دوستان خودم داخل اتاقشان گريه مي‌کردند.»

وي به يك نكته ديگر هم اشاره مي کند: « در برخي خوابگاهها مصرف سيگار و قليان بالاست و حتي بعضي از دانشجويان غيرسيگاري كه از دود سيگار هم بدشان مي‌آمد الان سيگاري شدند كاش مصرف سيگار را در اتاقها ممنوع كنند».

دانشجويان دختر راحتر از دلتنگي حرف مي‌زدن، به گفته مريم يكي از اين دانشجويان «آن اوايل دلم خيلي تنگ مي شد و مدام گريه مي کردم، حوصله هيچ کسي رو نداشتم اما الان عادت کردم.»

مرضيه هم که تازه وارد جمع دوستان است، با شنيدن اين سوال به فکر فرو مي‌رود و بعد از مدتي مي گويد: من دوران دبيرستان خيلي شيطون بودم اما از وقتي که آمدم خوابگاه افسردگي گرفتم، نمره‌هام همه بالا بود، اما الآن10هم مي گيرم، مي دوني خيلي چيزهارو نمي شه گفت، مي گم ميشه نوشت؟ قرار شد برايم بنويسد، بعدً وقتي رفتم تا برگه را بگيرم خوابيده بود و در برگه‌اي که کنارش بود نوشته بود: «دوري از خانواده و بستگان مشکل بزرگي براي بچه هاست چون گاهي اوقات از آنها رفتارهاي بد و عصبانيت هاي شديد و حالتهاي غيرمنتظره اي مي بيني که هيچ وقت آنه ارا در خانه ي خودت نديده‌اي. اکثر دانشجويان سعي مي کنند با کسي درد و دل نکنند و بيشتر درون‌گراييم.»

عاطفه هم گفت: « اينجا نمي توان به راحتي به کسي اعتماد کرد.» - پس با کي درد و دل مي کنيد؟ يا اصلا هيچ نمي گوييم يا با کسي غير از بچه هاي خوابگاه!» اين جملات را پسران نيز بارها گفته بودند.

عدم اعتماد به مشاور

يكي از اين دانشجويان درپاسخ به سوال اينجا مشاور نداريد؟ مي‌گويد: « چرا اما با آنها راحت نيستيم و چندان هم نمي‌توانيم به آنها اعتماد كنيم چون پارسال يکي از بچه‌ها رفت پيش مشاور مشکلش را گفت اما بعد اخراج شد در صورتي که الآن بچه‌هايي همون مشکل را دارند اما در دانشگاه تحصيل مي كنند.»

ضرورت نظارت صحيح و بجا

«درهاي خوابگاه تا ساعت 9 شب باز است و دانشجويان تا آن موقع بايد به خوابگاه بازگردند در غير اين صورت غيبت مي خورند...»

فاطمه ادامه مي دهد:« البته نظارت خيلي قوي نيست، مثلا شده يکي از بچه‌ها دو شب اصلا به خوابگاه نيامده ولي كسي متوجه نشده . ورود و خروج ها خوب کنترل نميشه، کارندارند که دانشجو با چه تيپ و قيافه‌اي از خوابگاه بيرون مي ره.»

کجا درس مي‌خونيد؟ سالن مطالعه داريد، کجا درس مي‌خونيد؟

سالن مطالعه؟! « بريد ببينيد اصلاً مي تونيد اونجا براي يک دقيقه بمونيد؟» اين را دانشجويي مي‌گويد.

دانشجوي ديگري وارد بحث ما مي‌شود و مي‌گويد: « زمين اسکيت و سالن ورزشي و استخر به جاي خود، اما دغدغه اصلي ما به غير از مشکلات درون خوابگاه‌ها اينه که چطوري درس بخوانيم؟ جالب اينجاست که اساتيد مرتب به ما کار تحقيقاتي مي‌دهند و ما را به سايتهاي مختلف ارجاع مي‌دهند، سايت هم مثل کتابخانه دانشگاه ساعت 4 بعدازظهر بسته ميشه و ما مي مانيم و عنوان يک کارتحقيقاتي و درهاي بسته كتابخانه و...»

زندگي خوابگاهي فرد را مستقل و مسؤوليت پذير مي‌كند

به گفته يك دانشجوي زمين شناسي كه از شيراز آمده « شوق تحصيل در تهران با استادان قوي، آزمايشگاههاي مجهز و ... سختيهاي خوابگاه را تحمل پذير مي‌كند.»

وي اضافه مي کند «درخوابگاه مي تواني شخصيت مستقلي پيداکني، تجربه کسب کني واين باعث ميشه که بتوني با مشکلات کنار بيايي.»

رعنا که دانشجوي بابلي رشته زبان است در اين باره مي گويد:« در خوابگاه ياد مي گيريم که مسؤوليت پذير باشيم و براي هر دقيقه ازوقتمون برنامه ريزي کنيم، خيلي از اخلاقها اينجا تصحيح ميشه و شخصيت اجتماعي آدم با وجود فرهنگ‌هاي متفاوتي که هست تثبيت ميشه.»

يك دانشجوي مهندسي شيمي نيز معتقد است:« زندگي درخوابگاه آزادي و تفريحات و فعاليت هاي متنوعي رو با خودش به همراه داره ،رفت آمدهاي آزاد بدون امر و نهي وآقا بالا سر از فرصتهايي است که تحمل بسياري از مشکلات رو درغربت امکان پذيرمي‌کنه.»

با بومي سازي موافقيد؟

خيلي دوست دارم بدانم با وجود همه اين اوصاف بچه هاچه نظري درمورد بومي سازي دارند.

فاطمه کاملاً موافق است و از اين طرح استقبال مي کند به شرطي که امکانات بين دانشگاه ها عادلانه تقسيم بشه نه اينکه استادهاي خوب با تجربه،آزمايشگاه هاي مجهز،کارگاه هاي مناسب،همه وهمه براي تهرانيها باشه.

اما عاطفه و معصومه مخالف پذيرش بومي هستند و يكي از آنها مي گويد:« آنجا من احساس کمبود مي کردم، دوست ندارم به شهرمون برگردم، بالأخره هيچ کجا پايتخت نميشه.»

« من طوري تربيت شدم که با هر مشکلي کنار بيام و هميشه روي پاي خودم بايستم، به هر کسي اطمينان نکنم و مواظب خودم باشم.»

اما يك دانشجو نيز معتقد است:« بعضي خانواده‌ها آنقدر بچه‌ها را تحت فشار قرار مي‌دهند که وقتي اينجا ميان از آزادي، نمي‌دانند چه كار كنند.»

كم كم هوا تاريك مي‌شود، يادم رفته بود که قرار است امشب ميهمان بچه‌ها باشم، حالا به خوابگاه برگشته‌ايم، ديگر شب شده و وقت خواب است، شام هم نخوردم ميلي به شام خوردن نداشتم، بچه ها هر کدام با خوردن چيبس و پفک و نان پنير و چاي خودشان راسير مي کنند، چون غذاي خوابگاه خوب نبود و کسي حوصله غذا پختن نيز ندارد.

ساعت10 شب است، بچه‌ها دوست دارند زودتر بخوابند چون فرداهمگي ساعت 8 کلاس دارند. قبل از خاموش شدن چراغها نگاهي دوباره به اطرافم مي‌اندازم: ديوار پر است از عکسهاي کودکان خندان و گلهاي رز خشک شده و نقاشي‌هاي شاعرانه و نوشته هاي عاشقانه.

خاموشي حکمفرما مي‌شود: مريم گلويش گرفته و بدجوري سرفه مي کند و مي‌گويد: «از اينجا که بروم به غير از سينوزيت، معده درد و سردرد را هم با خودم به سوغات مي‌برم.»

ساعت 30/11 شده من هنوز خوابم نبرده صداي برهم کوبيدن ظرف‌هايي که در حال شسته شدن هستند، صداي بلند ضبط صوت و قاه قاه و خنده‌هاي بلند كه در راهرو پيچيده، همه و همه خواب را از چشمانم مي‌گيرد، من كه به زندگي خوابگاهي عادت ندارم.

در عجبم که چطور بچه‌ها به اين راحتي خوابشان برده اصلا خوابند يا نه فقط چشمانشان را بسته‌اند.

وقت نماز صبح تنها من و حکيمه، فاطمه و صفيه از خواب بيدار مي‌شويم. بعد فهميدم مريم اصلا نمازخوان نيست، معصومه و عاطفه هم گفته اند بيدارمون نکنيد، فردا، قضاش رومي خونيم!

بعد از نماز ديگر نمي خوابم، بچه‌ها دوباره مي خوابند، از حکيمه آرام خداحافظي مي کنم، صداي خس خس گلوي مريم آرامتر شده، آرام در را باز مي‌کنم و بيرون مي‌آيم، در راه بازگشت، مطالبي را که در آرشيو خود دارم مرور مي‌کنم؛ 700 هزار دانشجوي بي‌خوابگاه، سرانجام وام وديعه مسکن براي حل مشکل دانشجويان، بازديد روساي دانشگاهها از خوابگاهها در هفته خوابگاهها و وعده‌ها و تلاشهاي مسؤولان آموزش عالي براي رفع مشكلات خوابگاهي و سوالي كه مدام در ذهنم تكرار مي‌شود كه سرانجام وضعيت خوابگاهها چه خواهد ‌شد.

انتهاي پيام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha