«بعد از چاپ "يوزپلنگاني كه با من دويدهاند"، فضايي حاكم شد كه روحش را آزرد. ديگر رغبتي براي نوشتن نداشت. ميگفتند اينها اصلا داستان نيست، شعر است. اما ذهن او شاعر و نويسنده بود ...»
پروانه محسني آزاد - همسر بيژن نجدي - خودش را بازنشستهي آموزش و پرورش معرفي ميكند. تأكيد دارد كه ادعايي ندارد شاعر و نويسنده است، اما 35 سال كار كرده و ابزار كارش كلمه است.
اگر خودش هم بود، آثارش را منتشر ميكرد
محسني آزاد در گفتوگويي در محل خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، از همسر نويسنده و شاعرش گفت. از پيگيري براي چاپ آثار او، ويژگيهاي نجدي در نوشتن شعر و داستان و ... .
او در ابتداي صحبت دربارهي انگيزهاش از چاپ همهي نوشتههاي بهجامانده از نجدي و اينكه ممكن است خود او تمايلي به اين كار نداشته، گفت: من تمام آثار باقيمانده از او را ارايه ميكنم، تا ديگران از وجههاي مختلف دربارهي آنها قضاوت كنند و شخصيت، نوع نوشتاري و ذهنيات او براي خوانندهها مشخص شود.
وي در عين حال اين موضوع را هم يادآور شد كه اگر نجدي خودش بود، مقدار زيادي از نوشتههايش را پاره ميكرد و مثالهايي را هم در اين زمينه زد.
محسني آزاد با تأييد اينكه گفته ميشود نويسندهي خوب كسي است كه پيش از مرگ، بخش زيادي از آثارش را از بين ببرد، گفت: ولي من امانتدارم. بعد از چاپ "يوزپلنگاني ..." بهشدت آزرده بود، آنقدر كه همهچيز را كنار گذاشت. عدهي زيادي معتقد بودند داستاننويسي را مخدوش كرده است، اما سال بعدش جايزهي "قلم زرين" گردون را گرفت. ولي بعد ديگر فرصتي براي چاپ نوشتههايش نماند. يكي دو سال بيمار بود و بعد هم رفت.
او دربارهي اينكه اگر خود نجدي بود، دربارهي چاپ آثارش چگونه عمل ميكرد، گفت: اگر خودش بود، حتما شعرها و داستانهايش را چاپ ميكرد. سالها بود مينوشت. از سال 1339 كه دانشجوي دانشسراي عالي بود، عضو انجمن ادبي دانشسرا بود. بعد هم دبير رياضي شد و هندسهي تحليلي درس ميداد. ما در خلوت خودمان زندگي ميكرديم و قرار نبود نوشتههايش چاپ شوند. تنها خوانندهي هميشگياش هم من بودم. تا اينكه شمس لنگرودي اين محبت را كرد و او را به ناشر معرفي كرد، كه اين تعيينكننده بود. اگر بود، حتما نوشتههايش چاپ ميشدند.
او البته به اين موضوع هم اشاره كرد كه نجدي آثارش را در ورسيونهاي مختلفي مينوشت و هر از گاهي شده كه كساني بعد از چاپ كتابي از اين شاعر و داستاننويس گفتهاند كه مثلا نجدي اين شعر را طور ديگري براي ما خوانده بود.
اما پاسخ او به اين موضوع اين است كه سعي ميكند كاملترين نوشتهي نجدي را چاپ كند و آنچه را كه نهايي بوده است.
مرتب يادداشتهاي روزانهاش را از رزمندگان ميفرستاد
محسني آزاد در ادامهي اين گفتوگو دربارهي توجه نجدي به اجتماع و بخصوص جنگ هشتسالهي كشورمان گفت: معتقد بود در جنگي كه در كشور اتفاق افتاده است، هركس بايد بهنوعي دفاع كند. بههمين دليل داوطلبانه همراه دبيران اعزامي لاهيجان به سنندج، از طريق لشكر قدس گيلان به جبهه رفت و از آنجا به سليمانيه و خط مقدم اعزام شد. بهطور مرتب يادداشتهاي روزانهاش را از رزمندگان ميفرستاد، كه مقداري از آنها در خط مقدم در اثر بمباران از بين رفتند.
از فضاهاي واقعي داستان مينوشت
همسر نجدي سپس از حالات او در هنگام نوشتن داستان و شعر گفت.
«در خود فرو رفتن، بياشتهايي، كمحرفي، درونگرايي و بيقراري از خصوصيات نجدي در شروع نوشتن داستان بودند. اينها آغاز داستاني بودند كه طرحش مشخص بود. در اينگونه مواقع تشريفاتي قايل ميشد، در اتاق كارش كه اتاق مطالعه و تدريس رياضي هم بود، كارش را شروع ميكرد و اين آغاز يك زايمان بود. بعد نوشتههايش را پاراگراف به پاراگراف براي من ميخواند و نظرخواهي و بازنويسي ميكرد. بعد از پايان كار با فراغ بال و خوشحالي و شعف ميرفتيم بيرون، به مكان داستانها؛ دور استخر، جلو هتل ايران، گاراژي كه "مرتضي" پياده شده بود و.... از فضاهاي واقعي ايده ميگرفت و يكي دو داستان انتزاعي بيشتر ننوشت؛ مثل "مرا به تونل بفرستيد". "استخري پر از كابوس" دقيقا روزي نوشته شد كه يك قو كشته شد.»
وي به اين موضوع هم اشاره كرد كه نجدي بدون موسيقي نمينوشت و بيشتر چهارمضراب پرويز ياحقي همراه نوشتنش بود. فقط داستان "مرا به تونل بفرستيد" را با گيتار نوشت، كه آنهم به تم و فضاي غيربومي حاكم بر كار برميگردد.
كوهي از شعر در خانه
اما نوشتن شعر براي نجدي كاملا فرق ميكرد. هميشه در حال شعر گفتن بود. پشت ورقهي دانشآموزان، پشت پاكت وينستون، در دفتر مشق ناتانائيل - دخترش - و زير "آب، بابا"ي يوحنا - پسرش -، روي تقويم و...، و حالا كوهي از شعر در خانهي آنهاست. حتا پشت دفي هم كه از همسرش عيدي گرفته بود، با خط خوش نوشته است: «صدفم، صداي من مرواريد».
نجدي به شاعراني هم بهشدت علاقه داشته و كتابهايي هستند كه راه ميرفته و ديوانهوار آنها را ميخوانده است.
زندگي را قطرهقطره مينوشيد
محسني آزاد دربارهي اين شاعر و داستاننويس فقيد يادآور شد: انساني بود كه در هيچ قالبي نميگنجيد. بسيار پرتحرك بود. زندگي را قطرهقطره مينوشيد. درحاليكه شعر ميگفت، رياضي درس ميداد، موسيقي گوش ميكرد. يكوجهي نبود. بهشدت زندگي را دوست داشت و برخلاف اينكه ميگويند مرگانديش بود، احساس ميكرد خوشبختترين انسان روي زمين است. هرچند سايهي مرگ پدر از زندگياش كنار نرفت.
نجدي كه در چهارسالگي پدر نظامياش را در قيام افسران خراسان از دست داد، ميگفت يك نفر براي همهي خانوادهي ما كافي است؛ بنابراين اصلا گرايش سياسي نداشت.
همسرش حالا در نشستهاي بررسي آثار او ميبيند كه جوانها چقدر آثارش را دوست دارند. بعضي از سبك نوشتاري او پيروي ميكنند و اين امر او را به وجد ميآورد.
سهشنبهي خيس
بيژن نجدي متولد 24 آبانماه سال 1320 در خاش - از توابع سيستان و بلوچستان - دومين فرزند خانوادهاي از اهالي رشت بود. بهخاطر مأموريت پدر مدتي هم به مشهد رفتند، كه همانجا او را از دست داد و خانواده به رشت بازگشتند. سيوسه سال در آموزش و پرورش دبير بود. هرگز دوست نداشت به مسافرت برود و در تصحيح ورقهي دانشآموزانش هم تنبل بود.
نجدي در زمان زندگي خود، تنها مجموعهي داستان "يوزپلنگاني كه با من دويدهاند" را در سال 73 منتشر كرد.
بقيهي آثار او پس از درگذشتش در سن 56سالگي، توسط همسرش بهچاپ رسيدهاند: "دوباره از همان خيابانها" (79/ برندهي جايزهي نويسندگان و منتقدان مطبوعات)، مجموعههاي شعر "خواهرن اين تابستان" و دفتري از گزيدهي ادبيات معاصر نيستان (80)، و "داستانهاي ناتمام" (80).
او زماني سروده بود: «از درد دندان نگوييد / كه من از سرطان فرياد خواهم كرد». آنموقع هنوز سالم بود، اما زماني سرفهها و وزن كم كردنش شروع شد. اواخر ديگر دست و پاي راستش از حركت افتادند. به بيمارستاني در تهران منتقل شد و بعد معلوم شد وقت زيادي ندارد. عمو هم كه سرپرستي او را برعهده داشت، از سرطان درگذشته بود. با آمبولانس به شهرش منتقل شد و به خواستهي خودش روي زمين، كنار ميز كارش، بسترش را آماده كردند. پس از يك هفته "سهشنبهي خيس" اتفاق افتاد. يك ربع ساع مانده به هفت صبح سهشنبه، چهارم شهريورماه.
آن روز اما باران نيامد. پروانه محسني آزاد كه اشكهايش با بازگويي اين روزها همراه ميشوند، ميگويد: ما آنقدر گريه كرديم كه مجالي براي باران نماند در آن سهشنبه.
وقتي هنوز بيمار نبود و پياده ميرفتند براي زيارت شيخ زاهد گيلاني، گفته بود در جوار آرامگاه او و در كوهپايههاي آنجا بهخاك سپرده شود. دوست داشت آنجا باشد، و به آخرين خواستهاش عمل شد.
روي شانههاي دوستان تشييع شد و در فراخواني كه براي نوشتهي سنگ مزارش داده ميشد، به شعر "وصيت"اش رسيدند و حالا اين سطرها بر در خانهي ابدياش نقش بستهاند:
و ميبخشم به پرندگان
رنگها، كاشيها، گنبدها
به يوزپلنگاني كه با من دويدهاند
غاز و قنديلهاي آهك و تنهايي
و بوي باغچه را
به فصلهايي كه ميآيند
بعد از من...
انتهاي پيام
نظرات