جمشيد مشايخي يكي از ماندگارترين چهرههاي عرصه بازيگري متولد 6 آذر 1313 در تهران است و از سال 1336 با نمايش "وظيفه پزشك" فعاليت بازيگريش را آغاز كرد و با فيلم كوتاه "جلد مار" در سال 42 مقابل دوربين رفت و دو سال بعد با فيلم "خشت و آينه" وارد سينما شد. تا به امروز ايفاگر نقشهاي ماندگاري بوده است كه از جمله آنها ميتوان به فيلمهاي "گاو"، "قيصر"، "شازده احتجاب"، "سوتهدلان"، "خانه عنكبوت"، "كمالالملك"، "گلهاي داودي"، "آوار"، "پدر بزرگ"، "طلسم"، "سرب"، "روز واقعه"، "خانه روي آب" و "يك بوس كوچولو" و مجموعههاي "هزاردستان"، "داستان هاي مولوي"، "سلطان صاحبقران"، "امام علي (ع)" و "پهلوانان نميميرند اشاره كرد.
وي همچنين شامگاه دوشنبه به عنوان چهره ماندگار سينما در ششمين مراسم چهرههاي ماندگار انتخاب شد و چهارشنبه -24 آبان ماه- هم در مراسمي باعنوان "شب حافظ" در كاخ اكتشاف پاريس مورد تجليل قرار گرفت.
اين بازيگر پيشكسوت در گفتوگويي تفصيلي با خبرنگار هنري خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، از تاريخچه سينما، تئاترو زندگي و خاطراتش سخن گفت.
/ دوران كودكي /
پدرم مهندس شيمي بود و رياست كارخانه اسيدسازي در پارچين را بر عهده داشت. كه بعد هم رييس فني كارخانجات آن منطقه شد. من در پارچين به دنيا آمدم. دركلاس پنجم ابتدايي بودم كه براي جشن پايان تحصيل نمايشي با عنوان "مناظره شتر و موتور" اجرا شد كه من نقش شتر را بازي كردم و به شدت مورد تشويق خانوادههاي حاضر درآن منطقه واقع شد. بعدها هم كه به اتفاق خانواده تهران ميآمدم بيشتر به تماشاي تئاتر ميرفتيم. تئاتر در آن زمان طرفدار بيشتري نسبت به سينما داشت وهنرمندان زيادي در اين حرفه مشغول به فعاليت بودند. من تئاتر را دوست داشتم و بعد از تشويقهايي كه شدم علاقه بيشتري پيدا كردم.
نمايشنامههايي را هم كارگراني ميكردم و روي صحنهاي كه خودمان درست ميكرديم به اجرا ميگذاشتيم. مردم پارچين بسيار استقبال ميكردند. پدرم نظامي بود و دوست داشت نظامي شوم و به خاطر همين من را به دبيرستان نظام و بعد دانشكده افسري فرستاد و من كه از نظام خوشم نميآمد، هنگامي كه پدرم در ايران نبود فرار كردم و وقتي پدرم برگشت ديگر كار از كار گذشته بود. او من را به بيمارستان ارتش معرفي كرد تا به كمك مدير بيمارستان كه از دوستانش بود اعلام كنند قلب من مشكل دارد تا از خدمت معاف شوم. درنهايت بعد از 15 روز كه در بيمارستان خوابيدم اتفاقات زيادي رخ داد و معافيتام به سرانجام نرسيد و به خدمت وظيفه اعزام شدم و به اروميه رفتم.
/ شروع فعاليت هنري با تئاتر/
بعد از اتمام خدمت، داييام كه كارهاي زمان مدرسهام را ديده بود، خبر داد كه ادارهاي با عنوان هنرهاي دراماتيك در حال تاسيس است و من را به دوستش كه رييس كارگزيني اداره هنرهاي زيبا بود معرفي كرد. ايشان هم من را پيش دكتر فروغ رييس اداره برد و امتحان از من گرفتند. هنوز هيچ هنرپيشهاي به استخدام آنجا درنيامده بود و تنها "ركنالدين خسروي" كه معلم آموزش و پرورش بود قرار بود به آنجا بيايد. به هر حال تعدادي كه بيشتر غيرحرفهايها بودند جمع شدند و بعد از آموزشهايي كه دكتر فروغ داد كار خود را آغاز كرديم. ابتدا در شبكه 2 تلويزيون اجرا داشتيم تا اينكه در حياط اداره ، سالن 100 نفرهاي درست شد كه وسايل آنجا را هم خودم خريدم و با توجه به اينكه هنوز مردم ما را قبول نداشتند بليطهاي افتخاري پخش كرديم تا مردم بيايند و كارهاي ما را ببينند. بعدها در خيابان جنوبي پاركشهر سالن 25 شهريور كه امروز "سنگلج" نام دارد راه اندازي شد. مردم هم كم كم به نمايشنامههاي ما كه از تلويزيون پخش ميشد عادت كردند و به كارهاي ما علاقمند شدند وتئاتر رونق پيدا كرد.
جعفر والي، ركنالدين خسروي، علي نصيريان، عباس جوانمرد، محمدعلي كشاورز، اسماعيل شنگله، اسماعيل داورفر وبعدها عزتاله انتظامي، فخري خروش، حسين كسبيان، مهين شهابي و پرويز بهرام از جمله كساني بودند كه با هم كار ميكرديم ونمايشهايي همچون "اميرارسلان نامدار"، "بهترين باباي دنيا" و "كوروش پسر ماندانا" را به روي صحنه برديم در تلويزيون هم نمايشهايي را به صورت زنده اجرا ميكرديم كه كار بسيار مشكلي بود.
فعاليت ما در تئاتر ادامه داشت تا اينكه دكتر فروغ دانشكده هنرهاي دراماتيك را تاسيس كرد و ما كه سالها كار تئاتركرده بوديم و جزو هنرپيشههاي مشهور آن زمان محسوب ميشديم، وارد دانشكده شديم. بعد از مدتي وقتي ديدم چيزي از نظر بازيگري به من اضافه نميشود از آنجا بيرون آمدم. البته اساتيد بزرگي چون آريانپور، محجوب و باستاني بودند كه دروس غيربازيگري را تدريس ميكردند و براي من بسيار مهم بود. اما ديدم همه چيزهايي كه تدريس ميشود درتئاتر ديدهام و ادامه ندادم.
/ ورود به سينما با "خشت و آينه"/
سال 40 هژير داريوش فيلم كوتاهي بنام "جلد مار" را در 20 دقيقه ساخت كه من به همراه خانم خروش براي اولين بار مقابل دوربين رفتيم و در آن بازي كرديم. دو سال بعد هم ابراهيم گلستان به همراه فروغ فرخزاد به تماشاي نمايشنامهي "مردههاي بيكفن و دفن" آمده بودند كه توسط حميد سمندريان كارگرداني ميشد. من نقش يك افسر ژاندارم را بازي ميكردم ومرحوم فنيزاده، محمدعلي كشاورز ومنوچهر فريد هم ديگر بازيگران اين نمايش بودند. آن زمان گلستان همه ما را براي بازي در فيلم "خشت وآينه" دعوت كرد و نقش افسر پليس عارف مسلكي را به من داد. اين فيلم با كارهاي آن روزگار فرق داشت و نگرفت اما فيلم خوبي بود. گلستان به عنوان تهيهكننده وكارگردان زحمات زيادي كشيد. من ابراهيم گلستان را اولين استادم به عنوان كسي كه بازيگري در سينما را به من آموخت ميدانم واز حرفهايي كه ميزد خيلي لذت ميبردم.
استادي درانگليس فيلمي آموزشي درباره بازيگري تكثير كرده كه خيلي از حرفهاي آن زمان گلستان را من در درونش ديدم كه الان مطرح ميشود وآدم لذت ميبرد كه يك ايراني در سال 42 اينگونه روي كارش مسلط بوده است.
/گاو/
تا سال 48 مجددا به بازيگري در تئاتر ادامه دادم تا اينكه روزي آقاي انتظامي به خانه من آمد و گفت كارگردان جواني از خارج به ايران آمده كه بسيار با شعور است وميخواهد يكي از قصههاي غلامحسين ساعدي را كار كند. اين داستان را قبلا جعفر والي با چند پرسوناژ براي تلويزيون اجرا كرده بود و وقتي به صورت فيلمنامه درآمد شخصيتهاي ديگر داستان وارد قصه شدند. من "الماس 33 " كار قبلي مهرجويي را نديده بودم اما وقتي فهميدم ساعدي اجازه ساخت داستانش را به او داده متوجه شدم آدم بزرگي است. وقتي سناريو را خواندم مش عباس به نظرم بيرنگ آمد كه مهرجويي گفت اين نقش را مخصوصا به تودادهام. ما اين فيلم را در روستايي واقع در 30 كيلومتري جاده رشت به قزوين كار كرديم. همه كساني كه بازي كردند تئاتري بودند و به غير از من همه تجربه كار اولشان بود.
/قيصر /
همان سال كيميايي ميخواست "قيصر" را كارگرداني كند و دنبال من وكشاورز فرستاد. با هم به "آريانا" فيلم رفتيم. با كيميايي آنجا آشنا شدم. من قرار بود نقش "فرمان" را بازي كنم وكشاورز "خان دايي" را كه كشاورز به خاطر اينكه كارمند اداره تئاتر بود نتوانست بازي كند. عباس جوانمرد گزينه بعدي براي اين نقش بود كه آن هم نشد تا اينكه يك روز وارد حياط شدم وكيميايي و وثوقي با هم مشغول صحبت بودند. تا كيميايي من را ديد گفت « گير آوردم جمشيد "خان دايي" را بازي ميكند و "ملكمطيعي" هم "فرمان" را» و همين اتفاق افتاد آن موقع مازيار پرتو يكي از فيلمبرداران تواناي سينما در هنرهاي دراماتيك بود كه پشت دوربين قرار گرفت و گروه خيلي خوبي جمع شد، براي اين فيلم جايزه مجله فيلم وهنر را گرفتم.
/فيلمهاي ديگر/
بعد از "قيصر" با اداره تئاتر به مشكل برخوردم آن موقع مثل الان زير بار بسياري از چيزها نميرفتم و از آنجا بيرون آمدم. فعاليت خودم را بيشتر در سينما ادامه دادم. "طلوع" با ميناسيان، "شازده احتجاب" با فرمانآرا، "نفرين" با تقوايي، "چشمه" با آرمانسيان كه يكي از فيلمهاي مطرح آن زمان بود، "سلطان صاحبقران" و "سوتهدلان" با حاتمي از كارهايي هستند كه تا سال 56 بازي كردم و خيلي دوستشان دارم.
چند كار تئاتر هم مثل "آوار بر سنگ"، "در گوش سالمم زمزمه كن" و "باغ وحش" داشتم كه بين فيلمهايم اجرا شدند. چون با جعفر والي خيلي دوست بودم بيشتر درنمايشها او بازي ميكردم.
/ بعد ازانقلاب اسلامي/
كار من در بعد از انقلاب به صورت مداوم ادامه داشت و از سال 58 به مدت 18 ماه مسوول اداره تئاترشدم وحدود 40 نمايش روي صحنه آمد. بعد از آن تقاضاي بازنشستگي كردم و19 نفراز هنرمندان ديگر هم به خاطر اينكه بامن دوست بودند خودشان را بازنشسته كردند كه آقاي والي وكشاورز از جمله آنها بودند. "دادا" اولين فيلم من در بعد از انقلاب بود.
/ هزاردستان/
تابستان سال 58 كار را در خانهاي قديمي در لالهزارنو كه به مرحوم پيرنيا تعلق داشت شروع كرديم. نام "هزاردستان" قبلا "جاده ابريشم" بود. با توجه به اينكه طرح از مدتها پيش آمده بود. "حاتمي" بهروز وثوقي را براي يكي از نقشهاي اصلي در نظر گرفته بود كه نشد. دو نقش "رضا تفنگچي" و نقشي كه "آقاي انتظامي" بازي كردند را هم به من پيشنهاد داد وگفت: دوست دارم، رضا تفنگچي را بازي كني كه مقدار زيادي رو شخصيت تو نوشتهام به هر حال كار شروع شد و در طول 4 ماه صحنههايي را كه رضا از ترور دست برداشته و به خانهاي در مشهد فرار كرده را در آنجا گرفتيم. بعد ازآن براي قسمتهاي ديگر به بالاي "اقدسيه" رفتيم و در آنجا محلي كه سالها محل نگهداري گوسفند وگاو بود را خالي كرده بودن و قرار بود صحنههاي زندان "رضا" در آنجا گرفته شود. من و آقاي رشيدي در آن صحنه بازي داشتيم و سه ماهي آنجا بوديم.
من در آن صحنهها مدام با قل و زنجير بودم و بدنم را گازوئيل زده بودند تا چرك شود و دائما بوي گازوئيل مانع غذا خوردنم ميشد و زجر زيادي در طول اين صحنهها كشيدم. همان جا مرحوم حاتمي به من گفت:« فيلمي را دارم كه ميخواهم دراروپا بسازم و تو كه اينقدر زجر كشيدي ميخواهم به آنجا ببرم» كه اين اتفاق نيفتاد و حاتمي با وقفهاي كه در وسط كار افتاد، "حاجي واشنگتن" را در ايتاليا ساخت. "هزار دستان" در طول كار به دليل تغيير مديران تلويزيون مدام تعطيل ميشد، به طوريكه ما 5 ماه كار ميكرديم وبعد يك سال تعطيل ميشد و مديران جديد كار را تصويب ميكردند و دوباره شروع ميشد به خاطر همين از سال 58 تا 65 ساخت اين مجموعه به طول انجاميد.
ادامه دارد ....
نظرات