• سه‌شنبه / ۲۴ مرداد ۱۳۸۵ / ۰۹:۱۲
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 8505-10043

گفت‌وگو با عرفان قانعي‌ فرد؛ «نويسندگان ما در سطح جهان حرفي براي گفتن ندارند»

گفت‌وگو با عرفان قانعي‌ فرد؛
«نويسندگان ما در سطح جهان حرفي براي گفتن ندارند»
اعتقاد يك مترجم، برخلاف بسياري كه به حمايت‌هاي دولتي در بخش فرهنگ سخت معتقدند، اين است كه در ايران همواره نبايد منتظر حركت‌هاي فرهنگي دولت باشيم و اصلا چرا هيچ شاعر يا نويسنده‌اي خودش پا پيش نگذارد؟ عرفان قانعي‌فرد كه در خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) حضور يافته بود، در سخناني به جايگاه ادبيات و ترجمه آثار ايراني در سطح دنيا، بازار نشر و چاپ كتاب و فرهنگ‌نگاري پرداخت. وي صحبت‌هايش را با اشاره به برخي نويسندگان ازجمله ميلان كوندرا كه آثارشان را به زباني غير از زبان خود نوشته و منتشر كرده‌اند، آغاز كرد و در توضيح، يادآور شد: اين نويسنده زماني در كشور چك ممنوع‌القلم بود و حتا وقتي هم به پاريس آمد، به‌خاطر موقعيت سياسي نتوانست كاري انجام دهد؛ پس رفت و زبان ديگري آموخت و آثارش را به آن زبان نوشت و جهاني شد. ما از اين نمونه‌ها زياد داشته‌ايم؛ از محمدعلي جمالزاده، صادق چوبك، بزرگ علوي و از جديدترها هم كه روشنك داريوش، عباس معروفي يا عدنان غريفي. البته اين‌ها با وجود اين‌كه زبان را در محيط ياد گرفته‌اند، اما سطح زبانشان مثل سطح زبان كلاس اول اين كشورها هم نيست. پس ادبيات ما اگر جهاني نمي‌شود، به‌دليل مسائلي از اين قبيل، ازجمله مساله‌ي زبان است. وقتي چيزي براي عرضه به دنيا نداريم، با خواهش و تمنا به ما نوبل نمي‌دهند. اين مترجم جوان همچنين به اين موضوع اشاره كرد كه در طول ظهور چهار نسل مترجمان در كشور ما، هميشه واردكننده‌ي مترجم بوده‌ايم و ادبيات جهان را از گذرگاه ترجمه ديده‌ايم. «هيچ‌گاه صادركننده مترجم نبوده‌ايم و جز تعداد اندكي آثار كه از فارسي به زبان‌هاي ديگر برگردانده شده، چيز ديگري نداريم. با وجود ترجمه‌ي كتاب‌هايي مثل "بامداد خمار" يا آثاري از محمود دولت‌آبادي، سيمين بهبهاني يا عباس معروفي در آلمان مي‌بينيم كه هيچ‌كدام از آن‌ها چنان كه بايد و شايد خريدار خارجي پيدا نمي‌كنند. به علت نوع ذهنيت، ساختار، نحوه‌ي تفكر، قلم و سبك زباني و موارد ديگر هيچ‌كدام از آن‌ها نمي‌توانند در حد مقايسه با نويسندگان خارجي قرار بگيرند. بنابراين عرض اندام ما در سطح بين‌المللي چيزي نزديك به صفر است.» قانعي ‌فرد درباره‌ي اين‌كه آيا دليل اين امر تنها به مساله‌ي زباني برمي‌گردد، اظهار داشت: مساله‌ي ذهني نيز هست. متاسفانه آن‌چه كه در ذهنيت نويسندگان و محققان ايراني وجود دارد، بسيار متفاومت است با آن‌چه كه در بيرون مي‌گذرد. اين تقابل همواره وجود داشته است. نسل جديد كه در حال شكل‌گيري است، زبان را در محيط زباني ياد نگرفته است و مثلا نمي‌داند كه به لحاظ فرهنگ كسي كه در آمريكا زندگي مي‌كند و نويسنده‌اي از اين كشور چگونه مي‌نويسد و او چگونه بنويسد كه يك آمريكايي خوشش بيايد؛ پس با همان ديدگاه ايراني صرفا در قالب ساختار ذهني و زبان ايراني مي‌آييم و مي‌نويسيم و حرف‌هاي‌مان را ترجمه مي‌كنيم و اين براي خواننده‌ي غيرايراني هيچ جذابيتي ندارد. او البته يادآور شد كه با اين وجود در سال‌هاي اخير ما دو بار به نوبل نزديك شده‌ايم، يك‌بار با منظومه‌ي "صلح و شيشه"ي محمدمهدي فولادوند كه شاهكار است و يك‌بار هم با آثار احمد شاملو، اما متاسفانه آثار، ترجمه بوده‌اند و ترجمه‌ها هم نه چندان قوي، به‌طوري‌كه نوبل را قانع نكرد به اين‌كه حتا آثار را در هيات داوري بررسي كند. مؤلف "رسالت مترجم" البته به نامه‌اي كه چندي پيش در اين‌باره به موسسه‌ي نوبل نوشته شده است، اشاره كرد و گفت: آن‌ها با اين عنوان با نوبل صحبت كرده‌اند كه «خوشحاليم كه مجبور شديد سيمين بهبهاني را ببينيد». اين نحوه‌ي ديالوگ با يك خارجي نيست و فكر مي‌كنم اين مساله موجب مي‌شود امسال هم در نوبل براي ما اتفاقي نيفتد. ما زبان كه بلد نيستم هيچ، حتا زبان گفت‌وگو با همكاران‌مان را هم بلد نيستيم. دعوت‌هايي هم كه از نويسندگان ايراني صورت مي‌گيرد، مطلقا از طرف محفل‌هاي غير ايراني نيست و همه ايراني‌اند، چون نويسندگان ما در سطح جهان حرفي براي گفتن ندارند. اين مترجم عنوان كرد كه در طول تاريخ متاسفانه فكر ايراني همواره در حصار بوده و هيچ‌گاه آزاد گذاشته نشده است تا آن‌جور كه دلش مي‌خواهد، بنويسد؛ پس در ترجمه‌هاي‌مان هم اين خست را به خرج مي‌دهيم. به گفته‌ي او، در ايران اداره‌ي كتاب داريم، اما در جايي مثل پاريس چنين خبري نيست. ما اين تنگناها را از بيخ و بن داريم و به‌گمان وي حتا در پاريس هم چون اين طرز فكر همواره وجود داشته است، نويسنده باابهام و غيرصريح مي‌نويسد كه مبادا به كسي يا جايي بربخورد و حتا اگر اداره كتاب هم تعطيل شود، اين تا سال‌ها با ماست و در ذهن‌مان نهادينه شده است. هنرمند ايراني خودش دوست دارد كه محدود باشد. قانعي‌ فرد در ادامه‌ي گفت‌وگويش با ايسنا به اين نكته توجه داد كه اگر حرف جديدي براي گفتن داشته باشيم، ديده و شنيده مي‌شود، چون رسانه‌هاي متعددي داريم. او متذكر شد: من اين‌ بحث‌ها را قبول ندارم كه چون حرف‌هاي ما در خارج از چارچوب قوانين حكومتي است، پس نمي‌توانيم حرفي بزنيم؛ ابدا! ما حرفي نداريم كه بزنيم؛ چون وقتي تو به عنوان هنرمندي از ايران به كشوري دعوت مي‌شوي، مثل ايران نيست كه خبرنگار بيايد و با تو حرف بزند و تو مي‌تواني خبرنگار يك رسانه مهم را بياوري و حرف‌هايت را بزني. قانعي ‌فرد به نكته‌ي ديگري هم اشاره كرد و گفت كه به نظرش آن‌چه نسل جوان ادبي و ادبيات ما دارد از آن زجر مي‌كشد، مساله پدرسالاري در ادبيات است. «هنوز شعر ما گرفتار محفل‌گرايي است و داستان‌نويسي‌مان را پدران دارند مي‌گردانند و اگر من داستان‌نويس يا شاعر جوان بخواهم مطرح شوم، لاجرم بايد چند تا از اين پدرها دستم را بگيرند تا بتوانم در ادبيات ايران مطرح شوم، وگرنه بنده را كله‌پا خواهند كرد. از سوي ديگر نظام مافياي نشر هم در ايران باعث شده كه نسل جوان به راحتي دهه‌ي 30 مطرح نشود.» او در پاسخ به اين‌كه راه برون‌رفت از اين مساله را چه مي‌بيند، گفت، به شكستن حصارها با رشد آگاهي، تجربه و ديالوگ با خارج از كشور معتقد است و اين‌كه عقيده دارد اهالي قلم و خبرنگاران ناچارند در محيط خارج از ايران قرار بگيرند و نحوه‌ي ديالوگ كردن را با محيط پيرامون‌شان ياد بگيرند. به‌اعتقاد وي، اين كوچك شمردن خلاقيت هنرمند است كه ما بخواهيم آن‌ها را در چارچوب دولت تعريف كنيم و با اين حساب همه كارمند دولت مي‌شوند. «اصلا وظيفه‌ي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نيست كه براي ما در فرانكفورت نمايشگاه كتاب بگذارد، بلكه وظيفه‌ي من نويسنده است كه نهادهاي جهاني را مجاب كنم تا از من دعوت كنند. از وزارت ارشاد هيچ انتظاري نبايد داشت.» قانعي‌ فرد عنوان كرد: نويسندگان ما خودشان تنبل هستند؛ دولت ايران هيچ زماني مزاحم تحصيلات عاليه و يادگيري زبان‌هاي خارجي توسط آن‌ها نبوده است. همه دوست دارند يك ديپلم ناقص داشته باشند؛ چرا؟ چون شاملو يك‌بار اين كار را كرد، پس من هم بايد اداي او را در بياورم و لزومي ندارد كه تحصيلات دانشگاهي داشته باشم. چون شاگرد گلشير‌ي هستم، پس مي‌توانم چند داستان چاپ كنم و جوان‌ترها هم به من بگويند استاد و چون نقد سالم هم در ايران نداريم، در اين تو‌هم بمانم كه پس من واقعا استادم و يك گروه را هم دور خودم جمع كنم. مكافات ما اين‌هاست. اين درد خودمان است و تا زماني كه به قول دكتر شفيعي كدكني، خود در اين حصارها را نشكنيم، كاري از پيش نمي‌رود. به عقيده‌ي وي، نسل جوان نسل پرتلاشي است. در زمينه‌ي داستان حرف‌هايي را كه مي‌زند، برخلاف ادبيات نسل قبل كپي و گرته‌برداري از ادبيات خارج نيست. به لحاظ زباني بسيار والاتر، بهتر، ساده‌تر و پاك‌تر از نسل قديمي است كه اين به تحصيلات دانشگاهي‌اش برمي‌گردد. از لحاظ محتوا هم بايد نشست و بررسي كرد. وقتي در دنياي مدرن ادعاي مدرن بودن وجود دارد، هيچ لزومي براي بازگشت به سنت‌گرايي گذاشته نيست. يك‌سري افراد كه با اين رويكرد لطف كردند و كتاب منتشر كردند، براي ادبيات ما هيچ اتفاقي رخ نداد، ولي در ادبيات داستاني‌مان كساني‌كه مدرن نوشته‌اند، مطرح شده‌اند. خيلي از نويسندگان ما 30 سال‌شان هم نشده، اما مي‌بينيم رماني مي‌نويسند كه به چاپ هشتم مي‌رسد و جايزه‌ي ادبي هم مي‌برد و خوشبختانه اين نسل مثل نسل قديم دنبال اين حرف‌ها نيست كه من جايزه بگيرم يا نگيرم. خوشبختانه هويت ساختن در نسل جوان وجود ندارد و مي‌دانند كه با هويت جعلي بالا نمي‌آيند. شهرت طلبيدن بدون حرف داشتن، امر جديدي نيست كه در اين نسل خوشبختانه اين مرض وجود ندارد، چون كفگيرشان هنوز به ته ديگ نخورده است. اين نسل شاهكار است و همه‌ي زيرساخت‌هاي جعلي بيهوده را دارد فرومي‌ريزاند. عرفان قانعي ‌فرد در بخش ديگري از گفته‌هايش با اشاره به قانون‌هاي موجود ايران درباره‌ي نشر كتاب گفت: مطلقا يك خط درباره مميزي قبل از چاپ وجود ندارد و تنها اين امر براي كتاب كودك آن‌هم با كارشناسي مشخص شده است. اما انگار از اين خلط مبحث لذت مي‌برند. وقت تلف كردن در اداره‌ي كتاب يك عادت شده است. مديران ما هم دوست دارند با آمار و ارقام دل‌شان خوش باشد. مگر چند ناشر داريم كه كار فرهنگي مي‌كنند؟ اتاق فكر در نشر ايران نداريم؛ كتاب منتشر مي‌شود، به شرط آن كه از فيلتر رد شود. خيلي از رمان‌هايي كه هيچ ارزشي در ادبيات ما ندارند، دارند منتشر مي‌شوند. مثلا قانون 30 سال پس از مرگ مؤلف هم نمونه‌اش انتشار بدون نظارت آثار لطفعلي صورتگر، مسعود فرزاد و سليمان حييم است. او خاطرنشان كرد: نويسندگان خودشان بايد آثارشان را منتشر كنند. تناسب تعداد ناشر و كتاب‌فروشي‌ها يكي نيست. آقايان از سويي خريد كتاب راه انداخته‌اند، اما آيا كسي پاسخ مي‌دهد كه چرا از يك كتاب چمدبار و از كتابي هيچ‌بار خريداري مي‌شود؟ خود وزارت ارشاد آمار پخشي‌هاي كتاب را ندارد، چون اين كار بيش‌تر زيرزميني صورت مي‌گيرد. به ترجمه "صدسال تنهايي" بهمن فرزانه مجوز نمي‌دهند، اما به ترجمه‌اي از ... و ... كه اصلا وجود خارجي ندارند، مجوز مي‌دهند. وي همچنين درباره‌ي اين نظر كه اگر كتابي در ايران امكان چاپ پيدا نكرد، ازسوي نويسنده عنوان مي‌شود كه آن را خارج از كشور منتشر مي‌كند، گفت: كتابي كه در خارج از كشور منتشر شود، دردي را دوا نمي‌كند. تنها دل‌مان خوش است كه كتاب از بين نمي‌رود، در غير اين‌صورت هويت در داخل مملكت بايد باشد. ازسوي ديگر، اين كار وقتي مفيد است ‌كه نويسنده‌اي آن‌قدر قدرت داشته باشد كه در حدود نيم‌ميليون نسخه چاپ كند، مثل كتاب مهشيد اميرشاهي - استاد دانشگاه سوربن - كه در سطح وسيعي در فرانسه چاپ شد، يا "دايي جان ناپلئون". او افزود: خيلي از غربي‌ها فكر مي‌كنند ما در ايران اصلا موسسه‌ي انتشاراتي نداريم و فقط بلديم حافظ و مينياتورهاي استاد فرشچيان را چاپ كنيم؛ چون ادبيات ما هميشه محفلي بوده است و كارهاي هنري‌مان هم دولتي. بخش ديگري از صحبت‌هاي اين مترجم جوان ساكن خارج از كشور به ارايه نظراتش درباره‌ي وضعيت فرهنگ‌نگاري در ايران مربوط شد. به عقيده‌ي او، نهضت فرهنگ‌نگاري در ايران قبل از سال 1308 و ظهور سليمان حييم در زبان انگليسي شروع شد و تا سال 1348 هيچ اتفاق ديگري رخ نداد. آريانپورها تنها اعتبار علمي‌شان را بر سر اين كار گذاشتند و يك ملغمه درآوردند و بنا به شهادت ناشران فعلي، كتاب مال دانشجويان‌شان بوده است. حتا وقتي چاپ 48 فرهنگ لغت آريانپور را مي‌بينيم، چنددستگي در آن آشكار است و در اين زمينه شمار را به نقد زيباي كريم امامي درباره‌ي اين كار ارجاع مي‌دهم. اين روند ادامه داشت تا بعد از انقلاب و سال 1369 كه با ظهور محمدرضا باطني نقطه عطف فرهنگ‌نگاري زبان انگليسي در ايران آغاز شد. اول با 40هزار واژه درآمد و بعد از چند سال با 60هزار واژه و حالا با 80هزار واژه منتشر شده است. در اين ميان محمدرضا جعفري هم فرهنگ منتشر كرد. پس در زبان انگليسي يك تجديد حيات بعد از 30 سال خلأ داريم كه اين تجديد حيات مرهون تلاش اين سه نفر است و آثار ماندگار آن‌ها. حالا بماند اين‌كه مافياي نشر چگونه برخي از آن‌ها را حذف كرد. در زبان فرانسه هم همين‌طور در اوايل سال 1300 فرهنگ مجيد يكتا را داشتيم و بعد سعيد نفيسي در دوجلد و بعد دوره‌ي خلأ تا بعد از انقلاب كه نشر سروش كتاب مهشيد جمشيدي را منتشر كرد كه مي‌شود اسمش را فرهنگ لغت گذاشت؛ چون فرهنگ نفيسي بيش‌تر توصيفي بود. بعدها فرهنگ‌هاي زيادي منتشر شدند، اما چون همان سبك نفيسي را ادامه دادند، موفق نشدند و امروز هم فرهنگ محمدرضا پارسايار هست و فرهنگ خودم كه با تاليفش خواستم تلاش كنم از اصول سنتي پا را فراتر بگذارم، و هيچ ادعايي هم ندارم و معتقدم نقطه پايان فرهنگ‌نگاري فرانسه در ايران نيست. به گفته‌ي وي، فرهنگ‌نگاري در ايران هنوز دوران طفوليت خود را مي‌گذراند و زمان بيش‌تري نياز دارد براي بالندگي. ما هنوز گنجينه‌ي واژگاني نداريم و نمي‌دانيم چند لغت در زبان فارسي وجود دارد. يك فرهنگستان فرمايشي داريم كه بيش‌تر وقت تلف مي‌كند براي واژه‌سازي‌هاي بيهوده كه هيچ كمكي هم به ساختار زباني ما نمي‌كنند. از سويي هم مشاركت نداشتن فرهنگ‌نگاران و مترجمانمان است كه همه دوست دارند خودشان انفرادي اين كار را انجام دهند و روي كتاب اسم يك نفر نوشته شود. او در پايان درباره‌ي فرهنگ تاليف‌شده توسط شاملو نيز گفت كه شاملو يك شاعر موفق بوده تا يك مترجم و فرهنگ‌نگار موفق، چون زبان استانداردي نداشته است؛ فقط خوش‌فكري خاصي در زبان فارسي داشته، اما كتابش ساختار و نظم فرهنگ‌نگاري را ندارد. انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha