«پرويز تناولي» در ايسنا؛ از بهشت مجسمهسازان بد در ايران تا گلستان مجسمهسازان دنيا، لگداندازي به هنر غرب تا اعجاز دستبافتههاي عشايري
پرويز تناولي در آستانهي 72 سالگي، هنوز با فولاد دست و پنجه نرم ميكند. كودك ده، يازده ساله دبستان جامي و شاگرد استاد صبا و نيك نواز كه از دانشكدهي هنرهاي زيبا كارارا و ميلان در رشته مجسمه سازي ايتاليا فارغ التحصيل شده، حالا دارد خاطرات آتليه كبود را منتشر ميكند.
كتاب "آتليه كبود" همين روزها چاپ مي شود. همان جايي كه "هيچ" و "فرهاد كوهكن" اش را شكل داد و مكتب سقاخانه به دنيا آمد و ميزبان نخستين نمايشگاه هاي او بود؛ همان روزهايي كه به قول خودش جوجهاي تازه از فرنگ برگشته بود.
"آتليه كبود" كتاب خاطرات تناولي است كه به برخي مسائل دربارهي آثار خلق شده و عكسالعملهايش نسبت به جهان غرب و عرب ميپردازد.
پرويز تناولي عصر يك روز تابستاني به خبرگزاري دانشجويان ايران آمد و در گفتوگو با بخش هنرهاي تجسمي ايسنا، از تاريخ شفاهي مجسمه سازي مدرن ايران، آغاز بينالها و وضعيت موجود مجسمهسازي و دغدغههاي مجسمهسازان تا پژوهشگريهايش دربارهي عشاير، ميراث زنده در حال انقراض، سخن گفت.
تناولي مي گويد: مجسمه سازي صنف بسيار گستردهاي است و به لحاظ كيفي از پايينترين كساني كه دست اندركار ساخت حوض و مرغابي و فواره هستند، تا آنها كه تحصيل كرده و روشنفكراند، خود را مجسمه ساز ميدانند.
او به سالهاي بهشت مجسمه سازان بد در ايران اشاره مي كند: تا 20 سال اول انقلاب، ايران بهشت مجسمه سازان بد بود. مجمسهسازهاي بازاري بدون اعتقاد به اصالت كار با كپي و تكثير و غالبگيري از آثار خارجي راه ميافتادند به شهرداريها و سازمانها، آثارشان را ميفروختند. اينها بهترين وضع مالي را داشتند؛ براي اينكه مطابق سليقههاي شهرستانها و شهرهاي كوچك آثاري سطح پايين و عامهپسند درست ميكردند. نمونههاي آن هم همين شير، گوزن و اسب است كه چمن و خزه از بدنشان آويزان ميكنند، آب از سر و دهن و پايشان مي آيد. اين آثار مبتذل را محال بود هيچ جاي ديگر دنيا در معابر عمومي بگذارند. از طرفي هم مجسمهساز خوب و زحمت كشيده راه به جايي نداشت؛ اما اكنون نيمنگاهي به آن مجسمه سازان ميشود. اگر اين توجه به مجسمه سازان جوان تحصيلكرده بيشتر، باشد به قدري اين مملكت به مجسمهساز نياز دارد كه ايران گلستان مجسمه سازان در دنيا خواهد شد.
او به تاثير بينال و نمايشگاهها در بالا بردن سواد بصري مردم اشاره مي كند و مي گويد: شهر ما خالي است، ميادين پاركها و معابرمان خالي است. همه اينها نيازمند رسيدگي و ساخت و ساز است. اگر در مسير درستش بيفتد، ميتوان اميدوار بود كه آيندهي درخشاني منتظر ماست. اين بينالها و نمايشگاهها خود اقدام مثبت و خوبي است كه دست كم اينها را در مقابل آن آثار مبتذل بگذارند و بگويد اينها را هم ميتوان ساخت.
و بعد...
البته پول دست شهرداري هاست. هميشه مسير هنر را صاحبكاران هنر تعيين ميكنند. اگر هنر ايراني در زمان صفوي درخشيد، به علت اين بود كه پادشاهان صفوي به هنر علاقه داشتند. هنر صاحب و پارتنر ـpartnerـ داشت. امروز پول و سرمايه و صاحبكارها دولتياند؛ چه در شهرداري، چه وزارت مسكن و ادارات ديگر. اگر همين صاحب كارهاي دولتي آثار بهتري را هم ببينند، مي توان اميدوار بود كه آينده خوبي در انتظار هنرمندان باشد.
به گمان دبير بينال سوم مجسمهي تهران، بينال چهارم با يك درصد پايين و بالا، حدود بضاعت مجسمهسازي ايران است.
او مي گويد: ديگر نبايد منتظر اتفاقي بيشتر از آنچه كه در بينال اتفاق ميافتد، باشيم، و تاكيد دارد: مجسمهسازان ايراني تازه نفساند. حد متوسط سني آنها 30 سال و پايينتر است. ساير رشتهها رشتههاي پيري است. نقاشي ما نسبتا عمر صد سالهاي دارد و گرافيك 60-70 سال؛ عمر مجسمهسازي ما از آغازش به 40 سال نميرسد.
به گمان اين مجسمه ساز پيشرو، آغاز مجسمهسازي را اگر دانشكده هنرهاي زيبا در سالهاي 1340 تا 42 بدانيم، تازه عمرش به چهار دهه ميرسد. اما نقاشي از زمان كمالالملك تدريس ميشد كه حالا به يكصد سال رسيده است.
او معتقد است كه مجسمهسازي ما خيلي جوان است و به همين مناسبت انرژيهاي نهفته زيادي در آن موجود است كه نبايد از اين انرژيها غافل ماند. بينال به خوبي نشان ميدهد چقدر كوشش و تلاش براي عرضه افكار مختلف وجود دارد. هنرمندان جوان افكار و احساساتشان را به صورت شخصي بيان ميكنند، دنباله روي هم نميكنند، اينها خبرهاي خوبي است.
به گزارش ايسنا، اگر به دنبال نشانهها و تاريخ برويم، شاهديم كه نخستين مجسمه مدرني كه در ايران مقابل تئاتر شهر در سال 1353 نصب شد، كار تناولي است.
خودش مي گويد: 30 سال از نصب نخستين مجسمه در يك معبر عمومي نميگذرد. پيشتر مجسمههاي رسمي شاه اول و دوم پهلوي در ميادين بود. اما تاريخ مجسمهي مدرن در ايران كوتاه است. مجسمهسازاني آمدند و رفتند، بستري نداريم، متولياني هم نداريم. مركز يا سازماني از مجسمهسازها حمايت نميكند. حتا يك موزهي مجسمه نداريم، تنها فعاليتهاي جسته گريختهاي ميشود. علت اينكه هنرهاي مدرن ايران تكاني خورد، حوادث و اتفاقاتي بود كه در موزهي هنرهاي معاصر رخ ميداد و به هنر مدرن و مجسمهسازي تكاني داد. از اين موزهها بايد در شهر 12 ميليوني 20 تا باشد نه يكي.
تناولي از گذشتهها شاهد مي آورد كه "30 سال پيش در وزارت فرهنگ و هنر آن زمان دفتري مربوط به مجسمههاي شهري داشتيم. عدهاي، از سازمانهاي مختلف؛ وزارت فرهنگ و هنر، شهرداري و دانشگاه تهران، در كمسيوني به نام "كميسيون نصب مجسمه" صاحب نظر بودند. كساني چون ليليت تريان، ناهيد سالياني و...
آن روزها مركزي بود كه به نصب مجسمه در ميادين و معابر شهري توجهي ميكرد؛ اما الان آن هم نيست. حالا مركز سينمايي تئاتر و موسيقي هست و مركز هنرهاي تجسمي، مركزي عمومي است براي بقيه هنرهاي بر زمين مانده و مركز مجسمهسازي هم كه نداريم.
به گمان تناولي، شهرداري 100 درصد ميتواند پاسخگوي نياز جامعه و مجسمه سازان باشد. متاسفانه نگاه سازمان زيباسازي نگاه جامعي نيست و نگاهي است دولتي كه به مجسمهسازاني توجه ميكند كه از آنها تمكين ميكنند؛ نه به همه مجسمهسازها و مجسمهسازان هنرمند.
او خود از نخستين شركت كنندگان و برگزيدگان بينال تهران است؛ همان سالها كه برگزيدگان بينال تهران را به بينال جهاني ونيز مي فرستادند، بيش از 47 سال پيش.
اين گونه ميگويد: برخلاف تصور مردمي كه فكر ميكنند بينالهاي نقاشي و مجسمه سازي محصول دهههاي اخير است، قدمت بينالها به خيلي قبلترها بر ميگردد. نخستين بينال هنري ايران، با عنوان بينال تهران، در سال 1337 در كاخ گلستان افتتاح شد. تعداد مجسه سازاني كه شركت كرده بودند، 5 تا 6 نفر بودند كه تعداد همه مجسمه سازان موجودمان بود. هر دو سال يك بار فروردين و ارديبهشت ماه برگزار ميشد و قرار بر اين بود كه برگزيدگان را خرداد و تير به بينال ونيز اعزام كنند.
تناولي كه در بينال اول تا سوم شركت كرده و هر سه بار آثار وي به بينال ونيز فرستاده و نمايش گذاشته شد، ادامه مي دهد: دبير نخستين دور بنيال تهران، ماركو گريگوريان بود. هيات داوراني هم داشت كه تركيبي از داروران ايراني و خارجي بود. دكتر يارشاطر و منتقدان و رييسان موزههاي بنام ايتاليا و ...؛ اما راي، راي داوران خارجي بود؛ چراكه آن زمان متخصص در هنرهاي تجسمي نداشتيم. هرچه بود، يا معمار بودند يا اديب؛ نويسنده و شاعراني كه به هنرهاي تجسمي نيز علاقه داشتند.
تناولي بعد از دور سوم به آمريكا رفته و دوسالانههاي هنر تهران تا بينال هفتم رسيد. چهارتاي ديگرشان را نبود، اما يك بار از طريق آمريكا ـ سال 1964 ـ مستقيم به ونيز اعزام شد.
اين مجسمه ساز پركار ايراني، مجسمه سازي را رشته نوي مي داند.
دانشگاه تهران سال 1340 از او دعوت كرد تا در رشته مجسمه سازي تدريس كند. حيدريان ـ رييس وقت دانشگاه تهران ـ بود. تجهيز آتليه، شرط تناولي براي تدريس بود كه پذيرفته شد. تجهيزاتي را از بنياد آمريكايي "گري" خريداري و وارد كرد، كورههاي سراميك سازي، برنزريزي و... را ساختند و ساختماني را هم به ساختمانهاي دانشكدهي هنرهاي زيبا اضافه و خودش هم آنجا تدريس را آغاز كرد. حاصل 20 سال تدريس او در دانشگاه، 70 ـ 60 مجسمه ساز فارغ التحصيل بود. حالا او تدريس در دانشكدهي هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و هنرهاي تزييني سابق و كالج هنرهاي زيباي ميناپوليس آمريكا را در كارنامه پركارش ثبت كرده است.
پس از انقلاب، كارگاه مجسمه سازي تعطيل شد، همه آن فارغ التحصيلان پراكنده شدند و در نتيجه مجسمه سازي به نقطه صفر بازگشت.
ميگويد: تا 10 سال پيش كارگاه مجسمه سازي تعطيل و رشتهاي زايد قلمداد مي شد. پس از بازگشايي هم چاشني مجسمهسازي نداشت و بيشتر در خدمت شعاير دولتي بود و از اداي كلمهي مجسمه سازي هم ابا ميشد. نامش را هنرهاي حجمي، سه بعدي، و... گذاشتند.
تناولي دبير بينال سوم كه شد، شرط گذاشت "شترسواري دولادولا نمي شود"؛ اگر ميخواهيد بينال مجسمه سازي برگزار كنيد، بايد بگوييد "مجسمه" نه بينال "سهبعدي" يا "تجسمي" يا "حجمي". قبول كردند.
از دور سوم شد "بينال مجسمهسازي" و بار ديگر چرخها به گردش درآمد.
او معتقد است: مجسمه سازي رشته پرخرجي است، به كارگاه و ابزار نياز دارد، بسياري از اين جوانها - اشاره به شركت كنندگان بينال چهارم مجسمه تهران - مجسمههاشان را در آشپزخانه مامانشان درست كردهاند. جا ندارند، بعضيهاشان هم كه دسترسي دارند كه دور و بر شهر در كارگاههاي جوشكاري و در و پنجره سازي و... كار كنند، به صورت موقت گذران ميكنند. زندگي براي مجسمه ساز در همه جاي دنيا سخت است. در شهرهاي بزرگي چون نيويورك و پاريس و لندن هم به مجسمهساز جايي اجاره نميدهند. كار پر سر و صدايي است. ريخت و پاش دارد و حالا در تهران صد برابر مشكلتر ميشود. هيچ كس آپارتمانش را به مجسمه ساز نميدهد كه آنجا جوشكاري و قالب گيري كند. اما در كشورهاي ديگر دنيا، براي آن راه حل پيدا كردهاند. در شهرهاي بزرگ دنيا كارگاههايي را زير نظر شهرداري درست كرده اند. مجسمه سازان كارهايشان را آنجا ميسازند و اجاره مكان را ميپردازند. ما هم بايد به آن مرحله برسيم. براي همين است كه بسياري اوقات مجسمه سازان ما مجبورند كارهاي جانبي ديگري داشته باشند.
به زعم او، انتقاد به استفاده مصالح فاني، واقعيت دارد. اما اگر مجسمهسازي به مراحل و نتايج خوبي رسيده باشد، همان افكار را با مصالح جاودانه، واقعي ميتوان كند.
پرويز تناولي پس از تحصيل در غرب، گويا همچون ناصرخسرو خوابنما شد و مسيرش را تغيير داد و "فرهاد" و ”هيچ” و... خلق كرد. خودش ميگويد: "هيچ"، لگداندازي به هنر غرب بود. اصرار داشتم كه بگويم ما هم كسي هستيم و از اينجا هم ميتوان كاركرد. الحمدلله هم پذيرفته شد. در نمايشگاهي كه از گروه سقاخانه برپا شد، غولهاي مجسمه سازي دنيا به "هيچ" او با اعجاب نگاه ميكردند. خودش معتقد است كه هم بار معنوي داشته، هم مجسمهسازي حرفه يي بوده است.
اينها عكسالعملهاي اوايل كار اوست. اصرار داشته براي كشوري كه تاريخ مجسمهسازياش سفيد است، تاريخي نوشته شود؛ نه آنكه دنبالهرو باشند. "قبل از من هم مجسمهسازهايي بوده اند؛ اما صرفا دنبالرو. حتا مجسمه سازان زمان ناصرالدين شاه هم تنها كپيكار بودند. ميخواستم تاريخ مجسمهسازي درست و با تفكر ايراني و ورق اصل آغاز شود".
همان اصرار او را دست به دامن "هيچ" كرد و معتقد است "هيچ" هم به دادش رسيده است.
تاكيد دارد: آن روزها كه مجسمهسازي را در عرصه بكر ايران آغاز كرده، تنها عكسالعملي به جهان پيرامونش نشان ميداده و اكنون هم اگر به گذشته بازگردد، نه مغموم است و نه پشيمان.
گمان ميكند: ماهي كوچكي در اقيانوس بزرگ جهاني، بهخصوص در رشته مجسمهسازي، هستيم و ميخواسته اين ماهي ريزنقش، متفاوت از ميان تمام كوسههاي شناور دنيا، معلوم و مشخص باشد.
او تا كنون بيش از يكصد نمايشگاه گروهي و انفرادي در مجموعهها و موزههاي مدرن آرت نيويورك - آمريكا، مدرن آرت وين - اتريش، موزه آخن - آلمان، موزه هنري واكر، موزه هنري مينا پوديس، انستيتوي سن پول - آمريكا، داكار سنگالسئول - پارك المپيك كره، موزه هنرهاي معاصر - تهران و... برپا كرده است؛ اعتقاد دارد كه " هنر يك مقولهي جهاني است"، مي گويد: "مگر ميشود مملكتي كه سعدي و مولانا دارد، دنباله رو غرب شود و تفالههاي آنها را به عنوان يك چيز بديع نشان دهد، غافل بماند از آنكه به واقع اينها پسماندههايي است كه سالهاي سال به تكرار مكررات رسيده است؟"
با اين اوصاف معتقد است "هيچ" همهي اصل مطلب نيست، بلكه فرهنگي است كه پشت سر آن است. اين ممكلت غنيترين ذخاير مجسمهسازي را دارد كه دست نخورده مانده و او تنها گوشهاي از آن را خراش داده است.
"ذخاير معنوي و ميراثي ما به قدري بزرگ است كه ايران ميتواند براي هزار سال آينده مركز مجسمهسازي دنيا باشد؛ چراكه بكر و دست نخورده است. گاهي تعجب ميكنم با اين فرهنگ و غناي ثروت كه پشت آن نهفته و كار مجسمهساز تنها ميتواند اين باشد كه اين ميراث را به حجم تبديل و شكل بخشد و افكار و ايدهها حاضر است، چرا چنيني ميكنيم؟
او به كساني كه اينها را نميبينند و ميروند پسماندههاي مكرر غربيها را دنبال ميكنند، ترحم ميكند.
در عين حال اذعان دارد: واقعيتها را هم نميتوان ناديده گرفت. ما آكادمي مجسمهسازي نداشتهايم. اگر بخواهيم مجسمهسازي را ياد بگيريم، بايد ازآكادميهاي مجسمهسازي غرب باشد؛ خب اشكالي ندارد كه از آن آكادمي و شيوهي تدريس استفاده كنيم؛ اما از اين نكته غافل نشويم كه نبايد هميشه در آن مسير بمانيم. از جايي تكنيك و سابقه را ميتوان آموخت و راه را مشخص كرد.
به گزارش ايسنا، كتابهاي شاهسون، نان ونمك، قفل هاي ايران، قاليچه شيري فارس، تاچههاي چهارمحال، سفرههاي كامو، دستبافتهاي روستايي و عشايري ورامين و جلهاي عشايري و روستايي ايران، از جمله كتابها و مقالههاي بيشمار او دربارهي فرهنگ عاميانه مردم است.
او در سال 1351 انجمن دوستداران فرش ايران را پايه گذاري كرد. اما سالها ـ تا سه سال پيش ـ در ايران فعاليت اجتماعي نداشت، مقيم آمريكا بود. هر گاه كه به ايران ميآمد، با گروهش، عكاس، راننده و تداركاتچي، راه ميافتادند و هر بار به يك سو؛ يك بار آذربايجان، يك بار هم فارس و خراسان و كردستان؛ به كوه و كمر ميزدند به دنبال عشاير و در پي دستبافتههاشان تحقيق ميكردند.
دو سه سال اخير به خاطر نمايشگاه و كارهاي ديگر اجتماعي بيشتر در تهران ماند و دست به كار انتشار كارهايش در داخل شد و ناشراني علاقهمند شدند كه بعضي از كارهاي او را چاپ كنند؛ "اين شروع كار است".
او معتقد است ما در زمينه هنرهاي عشايري و عاميانه بسيار عقبيم و تقريبا هيچ كاري صورت نگرفته است. حق آن بوده كه در هر يك از مراكز عشايريمان مثل فارس، كردستان، خراسان، و... دست كم يك موزه دايمي از دست بافتههاي بلوچ، تركمن، قشقايي، افشاري و... احداث شود.
"عشاير به سرعت در حال نابودياند؛ تغيير زندگي ميدهند، اسب و شتر را ميفروشند، وانت و پيكان و نيسان ميخرند. قول ميدهم تا چند سال ديگر نشانهاي از زندگي عشايري نبينيد، و دامداريهاشان صنعتي و مستقر ميشوند، آنگاه اگر كسي بخواهد ريشههاي اين ممكلت را پيدا كند، جز منابع خارجي به منبع ديگري دسترسي نخواهد داشت.
اما تناولي چندهزار قطعه از نمونههاي دست بافتههاي عشاير ايران را جمع آوري، خريداري و حفظ كرده است. آرزويش اين است كه دست كم چند موزه در چند منطقه ايران به نمايش دايمي درآيد.
او به هنرهاي عاميانه نيز علاقه و توجه خاصي دارد. به زعم خودش، هنر دو گونه دارد: هنرهاي درباري و مردمي؛ هنرهاي درباري مرتبهي عالي دارد و پادشاهان سفارش ميدادند به هنرمندان و نگارهها و مينياتور زيبايي خلق ميشد. اما بخش ديگر هنر همان ابزاري است كه مردم براي گذران زندگي خود تهيه ميكردند؛ مردم كوچه و بازار وسايل و ابزاري داشتند، هر مغازه و دكاني جعبه ترازويي داشت و سنگهايي كه با دست ساخته ميشد. اينها آثار مردمي ماست كه همگي نگاه و جوهري از هنر در آن نهفته شده است.
حالا حدود 30 درصد تحقيقاتش را مكتوب شده، هر فرصتي كه پيدا كند، گروه گروه آنها را مكتوب ميكند. تنها شناسنامهي آثار مورد توجه او نيست، بلكه بررسي فني ساختار بافت است. مقايسه آنها از دست بافتهاي همسايههاشان، بررسي شكل و معاني نقوش، انتساب به مردم، طايفه، تيره و قوم كه آنها را بافتهاند.
آرزوي پريز تناولي اين است كه موزهي دايمي فرهنگ عشاير ايران در هر منطقهاي راهاندازي شود. خودش ميگويد بيش از اين كاري از من برنميآيد.
پرويز تناولي را بيشتر از آنكه دانشگاههاي ايران براي سخنراني دربارهي هنرهاي عاميانه، عشاير ايران و... دعوت كنند، دانشگاههاي دنيا ميشناسند.
گزارش از خبرنگار ايسنا: زهرا كرمي راد
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات