«چون عشق حرم باشد سهل است بيابانها» گفتم ببينمت مگرم درد اشتياق، ساكن شود، بديدم و مشتاقتر شدم!
«فرزندي پاك» از «نسلي پاك» در «جاي پاك» به دنيا آمد. چنين شكوهي از چه كسي ديده شده است؟ شريفترين مكان حرم مسجدالحرام است و شريفترين مكان مسجدالحرام كعبه است. هيچ كس جز علي در كعبه ديده به جهان نگشود. بنابر اين كودك كعبه داراي شريفترين مقامهاست. مولودي كه در بهترين روزها در ماه صلح و صفا در خانه خدا دنيا آمده جز امير مومنان كيست؟ (ابن صباغ مالكي از دانشمندان اهل سنت)
13 رجب آبستن چه چيزي است؟ هنوز كسي نميداند. اما امروز واقعا روز غريبي است، زمين و زمان بيقرارند، چرا و چطورش را كسي نميداند، اما «فاطمه بنت اسد» ميداند كه امروز سالروز تولد كودكي است كه در آينده جزو السابقون خواهد بود.
پس دعا ميكند به درگاه الهي در كنار كعبه كه حمل كودك را بر او آسان سازد. اما ظاهرا روزگار آبستن حوادث ديگري نيز هست. به ناگاه ديوار كعبه شكافته ميشود و نداي «يا فاطمه ادخلي البيت» به گوش ميرسد. به راستي اين صدا از كيست؟ ديوار كعبه باز به هم فشرده شد و همه حاضران و ناظران را غرق در حيرت كرد. مگر قرار است كه چه رخ دهد؟ امروز چرا اينگونه شده! نه كليدي درب كعبه را باز ميكند و نه كسي را ياراي دخالت در اين امر است، چرا كه اراده الهي بر اين تعلق گرفته كه «حيدر اسلام» در خانه خودش چشم به گيتي بگشايد.
راستي از خودت پرسيدهاي عشق يعني چه؟ عشق به مولايمان علي. عشقي آسماني و پرجذبه. ميدانم كه اين پرسش را ازديگران هم پرسيدهاي، نه؟ اما آيا جواب هم گرفتهاي؟ آخر همه كه نميتوانند عشق را معنا كنند! كه اگر ميتوانستند و همه را ياراي تفسير عشق بود، سخن گفتن از عشق و عرفان بي معني مينمود. با خود ميانديشم: نكند شبي مرا به جرم عشق خويش دار زنند! كاش كه بين ساكنان شهر عشق مولا، رد پاي خويش را پيدا كنيم!
زندگي، عشق مولا و ديگر هيچ! جداليست بين اين گفتهها پر از ذوق و پسند... و دلم بزرگ به بزرگي طواف حرم تو.
..
واقعا كه پيشترها عشق زيبا بود... گفتم ببينمت مگرم درد اشتياق، ساكن شود، بديدم و مشتاقتر شدم.
دلمان اين روزها به خشكسالي عشق دچار شده است، نميفهميم كه چشمههاي خلوصمان خشك شده است. شايد هم نميبينيم. گفتيم تا حرم علي راهي نيست، برويم، هرچه باشد تشنهي عشقيم. شايد هم تشنه راز و نياز در حريم علوي. رفتيم و بيشتر تشنه شديم.
مولا جان! امروز در سالروز تولدت، ميخواهم زيباترين واژهها را براي دلم بسرايم. ميخواهم تمام كلمههايي كه مينويسم كبوتر شوند و روي قطرهاي شبنم آشيان بگيرند. ميخواهم تمام فاصلهها را بشكنم و با تو صميميتر شوم.
مولاجان! حرم زيبايت كه توصيف كردني نيست، ديدني هم نيست، بلكه احساس كردني است. اينجا جايي است كه خامها پخته ميشوند و پختهها سوخته...
اينجا جايي است كه دردها سر باز ميكنند.
پس بگذار تا در آسمان خيالت پر بكشم و زمزمهگويان نام علي را تكرار كنم. بگذار تا در بيابانهاي عراق، بيابانهايي كه هنوز نالههاي تو را و بغض شكستهات را به ياد دارند،
فرياد بزنم. فرياد... فرياد... فرياد...
!
دو رکعت عشق! در جاده بيكسي آنهم رو به سوي حرم طلايي تو، ميداني چه حالي دارد؟ به راستي كه آن لحظات زيبا و عشق من و مولا را فقط با همراهي گريه ميشد ياد كرد، در شهري كه به آن نجف ميگويند و متعلق به صاحب ذوالفقار است.
اي امام همام! چگونه ميتوان دل را با نام ولايت آذين نبست؟ چگونه ميتوان شكوه و جلال بي حد و حصرت را ناديده گرفت؟ چگونه ميتوان آواي دل دردمندي را كه ازسر صدق از صدها فرسنگ راه ترا ميخواند نشنيد؟ مگر ميتوان سلاله پاكت را ناديده گرفت و در جاي جاي قلب لرزان آرزومندانت جستجو نكرد؟ پس، سلام بر تو اي امام همام، و اي امام برحق، سلام بر تو اي منادي توحيد و اي قبله گاه نور.
سلام بر تو اي مظهر پر فروغ انسانيت و شرف و اي منجي دلهاي دردمند.
ميخواهيم به ديدارت بياييم تا دردهاي دلمان كه در طول تاريخ همواره تمناي ديدارت را داشته است، شايد كمي تسكين يابد. شايد از اين رو باشد كه چنگ دل آهنگ دلكش ميزند، نغمه عشق است و آتش ميزند...
اي آفريدگار آوازهاي شكسته! و دلهاي خسته، اكنون شكستهترينم، ميخواهم با شكستههاي دلم، به سراغ تو بيايم
مولاجان ميدانم، اما ميخواهم فرياد بر آورم كه زندگيت سراسر آغشته از عشق به نبوت و رسالت بوده است. حتي آن هنگام كه غريبانه و مظلومانه تو را به ديار و وادي سكوت كشانيدند، اين عشق در دلت بيشتر شكوفا شد و به حرمت اين عشق، نالههاي خود را شبانگاهان در چاههاي كوفه مدفون كردي.
آري شب است و سكوت و هنوز نخلستانهاي كوفه فريادهاي تو را به ياد دارند. به راستي كه اينجا جايي است كه آغازش بوي پايان ميدهد. پاياني بر يك جراحت. جراحتي برخاسته از جهل و ناداني. جهلي برخاسته از كينه و عداوت و عداوتي برخاسته از كينه بدخواهان علي به السابقون!
مولا جان! تو مولود كعبهاي. مولودي كه محبتش دلهاي عاشقان فضيلت را روشن ساخته است. مولايي كه ولايتش كيمياي دگرگون ساز دلها و زندگيهاست.
مولا جان! به راستي كه شيعيانت هرگز زمزمه «فزت برب الكعبه» را هرگز فراموش نخواهند كرد.
علي جان مگر قلم ميتواند تويي را كه عصاره خلقت بودهاي، توصيف كند. تو همان امام همامي كه حتي دشمنانت نيز ياراي انكار فضايلت را نداشته، ندارند و نخواهند داشت. عشق و دوست داشتننت از بدو خلقت با سرشت شيعيانت سرشته شده و تو را دوست
ميدارند، آنانكه بايد بدارند!
مولا جان! به ياد داريم سالهايي را كه بغضت را فرو خوردي و به تعبير خودت خار در چشم و استخوان در گلو سكوت كردي.
به راستي يا مولا تو كيستي؟
راستي جواب اين سؤال چيست؟ و به قول يكي از انديشمندان اسلامي اگر نگوييم ممكن نيست، كاري است دشوار. جاحظ كه يكي از بزرگان اهل تسنن است ميگويد: سخن گفتن دربارة علي ممكن نيست. اگر قرار است حق علي ادا شود گويند غلو است، و اگر حق او ادا نشود دربارة علي ظلم است.
خليل نموي كه يكي از بزرگان اهل تسنن است ميگويد: چه گويم دربارة كسي كه دوست و دشمن فضايل او را انكار نمودند. دوست به واسطة ترس، و دشمن به واسطة حسد. و مع الوصف عالم از فضايل او پر شد.
مولاجان! چه گويم درباره مادرت كه زني پاكدامن بود و درباره همسرت كه فضل آفرينش بود و از خودت كه مولود كعبهاي و نخستين ايمان آورنده به محمد(ص).
ميخواهم از دانشت بگويم، اما ميبينم كه ناتوانم كه خود فرمودهاي: سلوني قبل ان تفقدوني.
از عدلتت خواستم بگويم كه باز ناتوان شدم كه عمل كردي و فرمودي: به خدا سوگند اگر تمام جهان را بمن دهند كه پوست جو را به ناحق از دهان مورچه اي بگيرم من اين كار را نخواهم كرد.
ميخواهم از شجاعتت سخن بگويم كه ديدم ناتوانم و يادم آمد كه حديث قدسي لا سيف الاّ ذوالفقار ولا فتي الاّ عليّ درباره توست.
خواستم از صبرت بگويم كه ديدم در اين مورد بيشتر از ديگران ناتوانم. به ياد آوردم كه فرمودهاي: بعد از رسول اكرم سي سال صبر كردم در حالي كه استخواني در گلو و خاري در چشمم بود.
ميخواهم از عدلت براي باري ديگر سخن بگويم، اما چه گويم وقتي كه جرج جرداق مسيحي دربارهات گفت: قتل في محرابه لعدالته. علي (ع) كشته عدالت خويش است.
مولا جان! ميخواهيم به حرمت بياييم تا صيقل دهيم بار ديگر دلهاي شكسته از عشق دوري و ارادتمان به اماممان را
كه تويي اسوه صبر. به خدا سوگند كه دلمان هواي باريدن دارد و نميبارد. بغضمان ميل شكستن دارد و نميشكند. ميخواهيم در ابريترين لحظهها فرياد بزنيم و از باران عشقت سيراب شويم و اما باز اين اشك است كه از جادههاي دل ميگذرد و در كوير نياز ساكن ميشود. دوباره كبوترهاي محرم خيال، به خيال زيارت حرمت، تيمم ميكنند. نميدانم! اما هرچه هست ما زائر كوي توئيم يا علي.
جرج جرداق در اول كتاب الامام علي صوت العدالة الانسانية اشعاري از يك مسيحي دربارة علي (ع) نقل ميكند. آن مسيحي در اشعارش ميگويد: «اگر به من اعتراض شود كه تو بايد شعر براي پاپ بگويي، چرا دربارة علي شعر گفتهاي، جواب ميدهم كه من عاشق فضيلتم و سرچشمة فضيلت را علي ديدم. پس براي او شعر گفتم.»
مولا جان! اكنون ديگر چيزي ندارم. فقط به دنبال آسمانيترين واژهام كه نمييابمش تا يكى از هزار فضيلت تو را بخوانم ...
پس درياب به نگاهي اين همه نياز را اي بينياز ...
گزارش از: سرويس حج و زيارت ايسنا
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات