• سه‌شنبه / ۱۴ تیر ۱۳۸۴ / ۱۲:۲۶
  • دسته‌بندی: سینما و تئاتر
  • کد خبر: 8404-09751.32170
  • خبرنگار : 71133

تاريخچه ي شفاهي سينما از زبان پروانه معصومي /1/

تاريخچه ي شفاهي سينما 
از زبان پروانه معصومي /1/
پروانه معصومي بازيگر سينما و تلويزيون در سال 1323 در تهران متولد شده است تحصيلاتش را در رشته زبانهاي خارجي (فرانسه،انگليسي،آلماني)به پايان برد و در رشته حقوق سياسي نيز تحصيلاتش را ناتمام گذاشت وي فعاليت خود را از سال 51 با بازي در فيلم بيتا ساخته هژير داريوش آغاز كرد و اين فعاليت را تا به امروز ادامه داده است. نقش‌هاي معصومي در فيلم‌هاي قبل از انقلاب اسلامي در تقابل آشكار با زنان فيلم فارسي بود و با آنها جايگاه ويژه‌اي در فيلم‌هاي روشن فكري ايجاد كرد. او همچنين اولين بازيگر بعد انقلاب است كه جايزه بازيگري بهترين زن را دريافت نموده است. وي در گفتگويي تفصيلي با خبرنگار هنري خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، از فيلم‌ها و خاطرات خود سخن گفت كه در ذيل مي‌آيد: * شروع بازيگري با بي‌تا اواخر سال 50 آقاي هژير داريوش به دليل دوستي‌شان با شوهر من و نزديك بودن منزلشان با ما و همچنين دوستي خانوادگي كه با آقاي بهارلو داشتيم براي بازي در اين فيلم از من دعوت كردند و گفتند سه چهار جلسه بيشتر طول نمي‌كشد و من هم ديدم كه تقريبا لوكشين كار نزديك به خانه خودم است و سه روز كاري قرار بود باشد قبول كردم و چون حرفه‌اي نبودم و سينما را نمي‌شناختم وقتي كار چهار روز شد گفتم نمي‌آيم و بعد ديدم حتما بايد بروم . من اين فيلم را تازه 10 سال پيش ديدم و معتقدم ميان فيلم‌هاي آن زمان كار خوبي بود و بسياري از آدم‌هاي تحصيل‌كرده مثل خود آقاي داريوش و هوشنگ كاووسي در اين فيلم حضور داشتند. از ميان بازيگران فيلم نام آقاي انتظامي را شنيده بودم و خانم آتشين را هم قبل از اينكه از ايران بروم به خاطر اجراي برنامه‌هايشان ديده بودم . *رگبار شوهر من عكاس تبليغاتي بود ، آقاي بيضايي عكسي از من براي تبليغ يك كالا ديده بودند كه باعث شد توسط آقاي احمد رضا احمدي بازي نقش عاطفه را به من پيشنهاد كنند. من در يك خانواده مذهبي به دنيا آمده‌ام و دوره‌اي وارد سينما شدم كه اين كار خيلي خوشايند نبود به همين جهت اصلا قصد بازيگري نداشتم. آقاي احمدي هم وقتي قصه رگبار را براي من تعريف كردند برايم فرق نمي‌كرد كه قصه چه باشد چون اصلا سينماي آن دوره را نديده بودم و نمي‌ديدم . مي‌دانستم بازيگر شدنم با مخالفت‌هاي وحشتناك خانواده‌ام مواجه خواهد شد. من آن موقع به همراه همسرم تازه از آلمان برگشته بودم و هيچ آشنايي با مقولات هنري ايران نداشتم. آقاي بيضايي خودشان قصه را براي من تعريف كردند و من حتي ايشان را هم نمي‌شناختم فيلمنامه را گرفتم و خواندم،‌آقاي بيضايي گفتند چقدر مي‌گيري تا اين فيلم را بازي كني؟ من هم بدون اينكه بدانم دستمزدها چقدر است مبلغي را گفتم، ايشان گفتند: اين مبلغي كه شما گفتيد مي‌دونيد دستمزد كي است؟ گفتم : نه گفت: اين مبلغ را خانم آتشين مي‌گيرد و بازي مي‌كند . گفتم: من اينقدر مي‌گيرم و بازي مي‌كنم اگر هم نمي‌خواهيد بازي نمي‌كنم. گفتند: با يك سكانس شروع مي‌كنيم كه اگر قبول شديد پول را به شما مي‌دهيم و با سكانس فوق‌العاده مشكلي شروع كردند. صحنه‌اي كه عاطفه وارد مدرسه مي‌شود و آقاي حكمتي را جاي مدير مي‌گيرد و شروع مي‌كند به شكايت كردن از آقاي حكمتي اين صحنه گرفته شد و بيضايي چهار پنج روز بعد رضايت خودش را اعلام كرد و گفت بعد از كار دستمزد شما را مي‌دهيم رگبار پشت صحنه سالم و خيلي بي‌ريايي داشت و مي‌توانم بگويم اين فيلم در نهايت فقر و صميمت فوق‌العاده خاصي ساخته شد و معتقدم آن صميميت به آن طرف دوربين هم منتقل شد. خود من فيلم رگبار را فوق‌العاده دوست دارم و خوشحال هستم كه در اين فيلم بازي كردم. شايد بيشترين عاملي كه در اين فيلم به من كمك كرد حضور آقاي پرويز فني‌زاده در نقش مقابلم بود آقاي فني‌زاده آن موقع بيشتر در تئاتر كار مي‌كردند و نوع بازي و رفتارشان طوري بود كه من با ايشان خيلي راحت بودم با توجه به اينكه هيچ راهنمايي هم براي بازي من از سوي آقاي بيضايي صورت نمي‌گرفت. البته بعد از اينكه فيلم تمام شد از ايشان علت عدم راهنماييشان را پرسيدم كه گفتند:‌همين خجالت تو جلوي دوربين براي من كافي بود و ديدم واقعا حق داشتند و آن خجالتي كه از دوربين و محيط داشتم نقشم را خيلي طبيعي كرد. به هر حال رگبار فيلم پر سر و صدايي شد و جوايزي را هم در جشنواره‌هاي داخلي و خارجي كسب كرد و براي من هم خيلي مهم بود كه در اين فيلم حضور پيدا كردم. البته فيلم اكران موفقي نداشت و فقط يك دوره در زمان اكرانش در سينما بلوار كه دانشجو‌ها و تيپ‌هاي تحصيل كرده به آنجا مي‌رفتند خيلي شلوغ شده بود و بيشتر از تمام زماني كه در سينماهاي ديگر روي اكران بود درآمد داشت، من هنوز اين فيلم را از همه فيلم‌هايم بيشتر دوست دارم. *گويندگي در شهر قصه در سال 52 و بعد از فيلم رگبار براي من خيلي عجيب بود كه براي گويندگي اين فيلم انتخاب شوم. چون هنگام اجراي اين تئاتر كه يك سال طول كشيد خانم مفيد گوينده اين نمايش بود و بعد كه آقاي منوچهر انور داشتتند اين فيلم را مي‌ساختتند اين كار را به من پيشنهاد كردند و وقتي هم كه راجع ‌به عدم استفاده از خانم مفيد پرسيدم گفتتند مي‌خواهند از يك آدم جديد استفاده كنند. شهر قصه كار ساده‌اي بود و زيبايي‌اش فقط براي من اين بود كه توانستم در مدت 30 روز ارگ بم را بگردم وگرنه تجربه خاصي برايم نداشت. اين فيلم هم با توجه به اينكه از تئاترش خيلي استقبال شده بود در سينما موفق نبود و آنطور كه شنيدم فقط يك سانس دو سه روزي در سينما تخت جمشيد آن زمان روي پرده بود. * غريبه و مه اين فيلم هم بعد از رگبار از سوي آقاي بيضايي به من پيشنهاد شد كه بيش از يك سال هم زمان ساختنش طول كشيد. 6 ماه منتظر زمان بوديم و 6 ماهي هم صرف فيلمبرداري شد. بين دو فيلم رگبار و غريبه و مه پيشنهادات زيادي به من شد كه من به خاطر اينكه قصد كار در سينما را نداشتم قبول نمي‌كردم اما بعد از رگبار متوجه شدم كه جنس ديگري ازسينما بوسيله بهرام بيضايي شروع شده است و با غريبه و مه دارد ادامه پيدا مي‌كند. وقتي رگبار را بازي كردم، فكر كردم اولين و آخرين فيلمي است كه بازي مي‌كنم چون به هيچ وجه دلم نمي‌خواست در كار سينما باشم اما بعد از غريبه و مه ديگر هدف داشتم و هدفمند جلو مي‌رفتم حالا خانمي وارد سينما شده كه فيلمي را بازي كرده و موفق بوده و پيشنهادات فراواني هم داشته است و هر كاري را قبول نكرده يعني با پول كسي نتوانست مرا بخرد. بنابراين من هدفي داشتم و هدفم اين بود كه بگويم آدم مي‌تواند در سينما باشد و زندگي خصوصي خودش را هم داشته باشد و خيلي هم مورد احترام مردم قرار گيرد و خوشحال هستم با همان راه هم پيش رفتم. غريبه و مه هم در گيشه موفق نبود در سينما تك فرانسه هم كه فيلم را ديدم همانطور كه در سالن نشسته بودم مي‌ديدم كه مردم دولا‌دولا از سالن خارج مي‌شوند و فكر مي‌كردم ايرانيهاي مقيم فرانسه هستند بعد كه فيلم تمام شد ديدم حدود 30 ايراني باقي مانده‌اند و خارجي‌ها رفته‌اند بنابراين اين فيلم زبانش جوري بود كه در آن زمان فرنگي‌ها را نتوانست جذب كند. من خاطره جالبي هم از اين فيلم دارم. تالار وحدت فيلم را نمايش مي‌داد و خيلي دلم مي‌خواست ببينم فيلم چگونه شده است.آقاي بيضايي خيلي اصرار داشتند كه در سالن بنيشينم اما من گفتم: وقتي در سالن بنشينم بعد كه فيلم تمام مي‌شود همه من را نشان مي‌دهند و خوشم نمي‌آيد. گفت خوب من مي‌گويم در اتاق آپارات بنشيني. موقعي كه سالن تاريك شد به اتاق آپارات رفتم .و پشت خانم و آقايي كه جزو مهمانان خاص بودند نشستم. آنها به قدري به فيلم فحش دادند كه خيلي دلم مي‌خواست به آنها بگويم شما كه اينقدر عصبي هستيد چرا بيرون نمي‌رويد اما اگر اينكار را مي كردم آنها من را مي‌شناختند پس تا آخر با فحش‌هاي آنها فيلم را ديدم.صداهاي فيلم خيلي زياد بود و اين يكي از دلايلي بود كه آقاي بيضايي وقتي كه من از فرانسه برگشتم تصميم گرفتند تا فيلم را صداگذاري مجدد با صداي خودمان كند و من به اتفاق آقاي شجاع‌زاده 10 روزي تمرين كرديم ولي در نهايت به خاطر اينكه صداي من از چهره روي پرده جوان‌تر بود فيلم با همان صداي قبلي باقي ماند. مدير دوبلاژ علي‌رغم علاقه من قبول نكرد كه صحبت كنم و خانم ژاله كاظمي به جاي من حرف زد. فريادها و صداهاي زياد فيلم هم با دوبله مجدد درست شد. ×تئاتر نمايش جنايت و مكافات به كارگرداني دكتر رفيعي تنها تجربه من در تئاتر است كه سال 56 در تئاتر شهر اجرا شد اين كار تجربه خيلي بدي براي من بود و به خاطر همين ديگر تئاتر كار نكردم . حس مي كردم همه فكر مي كنند يك نفر از سينما به جمعشان اضافه شده و مي خواهد جاي آنها را بگيرد. * كلاغ و آخرين تجربه با بيضايي بيضايي با ساخت كلاغ در سال 56 در حقيقت مي‌خواست برخلاف فيلم‌هاي قبلي‌اش فيلمي براي گيشه بسازد كه فروش كند و لي متاسفانه موفق نشد. به نظر من عامل مهمي كه وجود داشت اين بود كه فيلمنامه كلاغ براي عصمت صفوي نوشته شده بود. به نوعي زندگي خود ايشان بود اما وقتي كه مي‌خواستيم كار كنيم ايشان فوت كردند و ناچارا بازيگر فيلم عوض شد و تمام قصه روي شخصيت آسيه منتقل گرديد. نقشي هم كه خانم آنيك آنرا بازي مي‌كرد چون توانايي‌اش اندازه خانم صفوي نبود به همين جهت نتيجه كار خيلي فرق كرد. ولي من فيلم كلاغ را خيلي دوست دارم. در واقع به هرسه فيلمي كه با بيضايي كار كرده‌ام علاقمندم و هر كدام را به نوعي دوست دارم. رگبار به خاطر ساده بودن و صداقتش ، غريبه ومه و كلاغ به خاطر اينكه تاريخي از زندگي من است و اين مسئله كه هميشه آدم به دنبال گذشته‌اش مي‌گردد و مي‌خواهد يك جوري به آن دسترسي داشته باشد برايم جذابيت دارد. *بعد از انقلاب اسلامي بعد از فيلم كلاغ و در واقع در قبل از انقلاب اسلامي من به فرانسه رفتم و بعد از بازگشتم درسال63 در فيلمي بنام راه دوم حضور پيدا كردم كه فيلم فوق‌العاده بدي با قصه فوق‌العاده خوبي بود. متاسفانه من حق ندارم اسم نويسنده فيلم را بگويم ظاهرا اسم نويسنده اسم كارگردان ذكر شده است. همان زمان هم كه سناريو را خوانم به نظر قصه خيلي قشنگي آمد كه به يكي از نويسنده‌هاي خيلي خوب كشورمان تعلق داشت كه به خاطر اينكه تجربه اول كارگردانش بود در اجرا خوب درنيامد. در اين فيلم آقاي ناصر طهماسب نقش مقابل من را بازي مي‌كردند. من راه دوم را شروع كار زن در سينماي بعد از انقلاب مي‌دانم تا قبل از آن زن‌ها به عنوان يك مشت سياهي كه مي‌روند و مي‌ايند در فيلم‌ها حضور داشتند اما در اين فيلم زن به عنوان فردي بود كه وجود داشت. * گلهاي داوودي و اولين سيمرغ بازيگر زن وقتي فيلمنامه گلهاي داوودي را خواندم از آن خوشم آمد نواقصي در فيلمنامه وجود داشت كه قرار شد برطرف شود و يك مقدار هم مشكل گريم داشتيم چون حتما چهره من بايد كمي پيرتر مي‌شد تا داشتن پسري هم سن آقاي امكانيان به چهره‌ام بخورد خوشبختانه با آقاي صدرعاملي مي‌توانستم كنار بيايم مثلا صحنه‌اي بود كه بايد به زندان مي‌رفتم و خبر مرگ شوهرم را مي‌شنيدم در فيلمنامه نوشته بود زن جيغ مي‌كشد و خودش را به زمين مي‌اندازد و توي سرش مي‌زند و كارهايي مي‌كند كه به نظر من در شخصيت آن زن نبود زني كه 22 سال بچه‌اش را بي سر و صدا بزرگ كرده و هميشه انتظار شوهرش را كشيده اين كارها به او نمي‌خورد. گفتم اين جوري نمي‌توانم اتفاقا نويسنده فيلمنامه هم در آنجا حضور داشتند كه من ايشان را نمي‌شناختم. آقاي صدرعاملي گفت: شما چطور مي‌بينيد؟ گفتم:‌من اين زن را مي‌بينم كه سكوت محض بكند و از درون خراب شود اين تظاهر كمي عاميانه و كولي‌وار است كه به اين زن نمي‌خورد گفتم: آن چيزي كه شما مي‌خواهيد بازي كردنش براي من خيلي راحت‌تر از چيزي كه خودم مي‌گويم است اما آنچه كه مي‌خواهيد با من ارتباط برقرار نمي‌كند. البته ايشان نمي‌دانستند من قبلا در همان جا چنين صحنه‌اي را ديده بودم. چون پدر من در همان سلول و همان جا در زندان قصر زنداني بود حدود بيست و شش سالم بود به همراه مادرم به ملاقاتش رفته بوديم پدرم آن روز حالش خيلي بد بود و تعريف مي‌كرد شب گذشته يك پسر 20 ساله دانشجو را آوردند و آنقدر او را زده بودند كه جفت كليه هايش خونريزي كرده بود و من تمام صبح بالاي سرش بودم مادرم در حين صحبت پدرم توجه او را به سرباز پشت سرش جلب مي‌كرد كه حرف‌هايش را گوش مي‌كرد اما پدرم آنقدر منقلب بود كه نمي‌توانست ادامه ندهد و گفت وقتي صبح بالاي سرش رفتم بغلش كردم و يك جرعه شير به او دادم تمام كرد. پدرم خيلي ناراحت بود و بيشتر از آن نتوانست صحبت كند. جلسه بعد كه به ملاقات پدرم رفتيم ديگر پدري وجود نداشت يعني آمدند گفتند نيست. من آن چيزي كه ديدم مادرم بود فقط خيلي آرام گفت نيست؟ گفتند هر چه پيچ مي‌كنيم نمي‌آيد مادرم خيلي يواش دستش را به ديوار گرفت و آرام روي يكي از نيمكت‌ها نشست و فقط نگاه كرد چون بچه‌هايش همراهش بودند هيچ جوري نمي‌خواست خودش را بشكند كه يكدفعه آمدند و گفتند حاج‌آقا آمد. ما بلند شديم و ديدم پدرم آمد و گفت حال نداشتم خواب بودم.آن صحنه گلهاي داوودي عينا يادآور آن روز بود پدرم وجود نداشت و منتظر بوديم كه بگويند جسدش را به فلان جا برده‌ايم. نويسنده كار به من گفت: شما اينقدر به بازيگري خودتان اطمينان داريد كه مي‌توانيد در سكوت هم اين نقش را ايفا كنيد؟ گفتم:‌نه به بازيگري خودم هيچ اطميناني ندارم و هيچ خودبيني هم ندارم كه بگويم بازيگر خوبي هستم كه بتوانم اين كار را بكنم ولي احساس مي‌كنم كه اين درست‌تر است. البته دليلش را نگفتم كه چرا اين درست‌تر است. آقاي صدرعاملي هم وقتي ديدند ايشان مقاومت مي‌كنند و همان نوشته‌هاي خودشان را مي‌خواهند گفتند 2 برداشت مي‌گيريم يكي آنكه خانم معصومي مي‌گويند و يكي آنكه شما مي‌گوييد. ولي اول صحنه خانم معصومي را مي‌گيريم. مدير فيلمبرداري كار، آقاي ملك‌زاده بودند پلان به اين صورت بود كه وقتي آقاي مشايخي مي‌گويد شوهر شما مرد كرين يكدفعه پايين مي‌آيد مثل اينكه دنيا يكدفعه روي سرم خراب مي‌شود و من برگشتم و فقط دوربين را حس كردم زير چشمم شديدا شروع به پريدن كرده بود و نمي‌توانستم كنترلش كنم اميدوار بودم توي دوربين ديده نشود فقط صداي آقاي صدرعاملي را مي‌شنيدم كه مي‌گفت از دست نده خانم معصومي ‌دنبالش كن، تعقيبش كن، كرين با من مي‌آمد از در بيرون مي‌رفتم و همه جا با من بود. من هميشه ممنون آقاي صدرعاملي هستم كه صحنه را متوقف نكرد چون معتقدم آن لحظه فقط يك بار اتفاق مي‌افتد. با همان يك برداشت كار تمام شد و ديگر صحنه مورد نظر نويسنده گرفته نشد. در واقع اين فيلم اولين كار من بود كه با استقبال تماشاگر مواجه شد قصه پرسوز و مردم‌پسندي داشت. من براي اين فيلم جايزه بهترين بازيگر زن سومين جشنواره فيلم فجر را دريافت كردم، كه اولين دوره‌اي بود كه به بازيگران زن جايزه تعلق مي‌گرفت گرفتن اين جايزه هم ماجراي جالبي دارد. هنگام جشنواره در شمال مشغول بازي در فيلم چمدان به كارگرداني جلال مقدم بودم مدت‌ها بود كه به اتفاق آقاي انتظامي، تارخ و ساير گروه در آنجا مانده و منتظر هواي ابري بوديم و اصلا از جشنواره خبر نداشتم. صبح زود بود كه آقاي انتظامي در اتاقم را زد و به من تبريك گفت و خبر دادند كه بهترين بازيگر زن سال شدم. وقتي به تهران آمدم متوجه شدم به خاطر نبودنم در مراسم جشنواره پشت سرم شايعه درست كرده‌اند كه به خاطر اينكه بايد با چادر مي‌رفتم و جايزه را مي‌گرفتم در مراسم حاضر نشدم كه گفتم من اصلا روحم از اين جشنواره خبردار نبوده است. *آشيانه مهر اين فيلم دومين همكاري من با جلال مقدم بود كه آن كار را هم خيلي دوست دارم و به نظرم فيلم متفاوتي بود من در اين فيلم نقش زني را داشتم كه بر اثر از دست دادن فرزندش در بمباران مشاعرش را از دست مي‌دهد.متاسفانه فيلم دو سال توقيف بود و بعد هم كه از توقيف درآمد دوبله‌اش عوض شد. آقاي خاچكيان آمدند و صحنه‌هايي به اول فيلم اضافه كردند و تقريبا قصه فيلم كاملا عوض شد و در نهايت به اكران درآمد. يادم هست موقع اولين نمايش فيلم مرحوم مقدم رو به من كرد و سرش را تكان داد و گفت اگر مي‌دانستم همچون اتفاقي مي‌افتد هرگز اين فيلم را نمي‌ساختم. * ناخدا خورشيد آقاي تقوايي به بندر لنگه رفته بودند و فيلم ناخدا خورشيد را كار مي‌كردند ايشان به من زنگ زدند و گفتند نقشي است كه مي‌خواهم تو بازي كني. گفتم خوب بازي مي‌كنم. گفتند نقش كوتاهي است. گفتم در فيلم شما كوتاهي يا بلندي نقش برايم مهم نيست مهم اين است كه با آقاي تقوايي كار مي‌كنم گفت مسئله ديگر اين است كه تهيه‌كننده گفته براي اين نقش دستمزدي به اين خانم نمي‌دهم اما من دلم مي‌خواهد تو بازي كني. قبول كردم بدون دستمزد بازي كنم البته بعد كه فيلم تمام شد تهيه‌كننده مبلغي را به عنوان كادو به من دادند. در اين فيلم هم قسمت‌هاي زيادي از بازي من حذف شد كه من روز نمايش عمومي فيلم از آقاي تقوايي گله كردم و علت آنرا پرسيدم و ايشان دليل قانع‌كننده‌اي به من ارائه دادند و ديدم حق با ايشان است. *دريافت دومين سيمرغ بلورين من هرگز سالي بيشتر از يك فيلم بازي نكردم سال 66 چند فيلم من همزمان با هم اكران شدند آشيانه مهر،‌خارج از محدوده، جهيزيه براي رباب، شكوه زندگي و شناسايي فيلم‌هايي بودند كه در يك سال اكران شدند ضمن اينكه براي بازي در فيلم‌هاي جهيزيه براي رباب و شكوه زندگي دومين سيمرغ بلورينم را از ششمين جشنواره فيلم فجر گرفتم. * ناصرالدين شاه آكتور سينما . در اين فيلم همان نقشي كه در فيلم رگبار داشتم را بازي مي‌كردم. وقتي آقاي مخملباف با من راجع‌به آن كار صحبت كرد خيلي فروتنانه گفت: اگر شما اين فيلم را بازي نكنيد من آنرا نخواهم ساخت و آن چيزي كه براي من عنوان كرد اين بود كه فيملشان يك نوع حق‌شناسي نسبت به آقاي بيضايي است و من هم قبول كردم تا بازي كنم. من حتي آن موقع شمال بودم و چون قرار بود صحنه برفي باشد دو سه بار به تهران آمدم و برف نيامد تا اينكه يك روز برف وحشتناكي باريد و كار گرفته شد. آقاي مخملباف هم با بيل برف‌ها را روي سر من مي‌ريختند. در صحنه من چادرم را با دست گرفته بودم و از ترس اينكه فرم چادر به هم نخورد همين‌جور نگه داشته بودم و واقعا نمي‌دانم اين كار چند ساعت ادامه داشت. كار كه تمام شد دست راست من تقريبا فلج شده بود و تا سه چهار روز همان طور مانده بود. متاسفانه اين فيلم را نديدم اما مطمئنم فيلم خوبي شده است. چون واقعا آقاي مخملباف با انرژي اين كار را انجام مي‌دادند و با اينكه صحنه‌هاي من در يك روز به پايان رسيد اما فوق‌العاده از كار كردن با ايشان خوشم آمد مخملباف به بازيگر انرژي زيادي مي‌دادند و في‌البداهه كاركردنشان سر صحنه خيلي زيبا بود. ادامه دارد...
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha