/بهبهانهي سالروز تولد سيمين دانشور/ جواداسحاقيان: ذهنيت پسامدرن، سيمين دانشور را از نگرش پيشرو در رمان سووشون دور كرده است

ذهنيت پسامدرن، سيمين دانشور را از نگرش پيشرو در رمان سووشون دور كرده است.
جواد اسحاقيان ـ منتقد ادبيات داستاني ـ در گفتوگو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) بهمناسبت هشتادوچهارمين سالروز تولد سيمين دانشور ـ پيشكسوت داستاننويسي ايران ـ با بيان مطلب بالا اظهار كرد: آنچه مايه تاسف و نگراني است، اين است كه نوشتن به سبك و سياق پسامدرن، تنها به بهرهجويي از شگردهاي داستاننويسي محدود نميشود؛ چراكه پسامدرن گونهاي نگرش و جهانبيني است و ميتوان قانونمنديهاي چيره بر ذهنيت پسامدرن را در واپسين رمانهاي اين نويسنده (سيمين دانشور) مشاهده كرد.
وي گفت: امروزه فرهنگ، مقولهاي جهاني است و نبايد باور به پسامدرن را ضرورتا يكي از ابعاد و اهداف تهاجم فرهگي غرب به كشور ما دانست؛ مساله اين است كه چگونه بايد با اين جريان فرهگي برخورد كنيم.
او پسامدرن را همراه با نوعي آرمانستيزي جهاني دانست و گفت: امروزه برخي از محافل از روي علم و قصد به آن دامن ميزنند، اما نكته در اين است كه در غرب هم تاريخ مصرف برخي از اين باورها و تلقيها گذشته و تب آن عرق كرده است.
وي افزود: پسامدرن از ناپايداري امور و تلاش ذهن خرسند است و ميگويد انسان بايد با همين بيمعنايي جهان سر كند. با اين همه پسامدرن با طرح مسائلي چون كثرتگرايي، تنوعطلبي، دفاع از فرهگ مصرفي، استفاده از كالاهاي فرهنگي و فني كه قابل كنترل فردي نيستند، توانتسه براي خود طرفداراني پيدا كند و بسياري از آزاديخواهان، راديكالها و طرفداران اصالت زن را به سوي خود جلب كند.
وي يادآور شد: خانم دانشور در مصاحبهاي به بهرهجويي از شگردهاي رمان پسامدرن در آخرين آثار خود جزيره سرگرداني (1373) و ساربان سرگردان (1380) اشاره كرده و گفته است: من در كارم الگوي غربي را صددرصد نميپذيرم، ولي در ضمن ميخواهم روزآمد باشم؛ يعني تكنيك روز را هم بدانم.
اين منتقد ادبيات داستاني در ادامه با اشاره به چند نمونه از ذهنيتگرايي پسامدرن و دور بودن آثار اخير نويسنده (سيمين دانشور ) از واقعيات اجتماعي گفت: در جزيره سرگرداني «مراد پاكدل»، شخصيتي سياسي و چريكي ماركسيست است كه در دهه 1350 با نظام ستمشاهي و نيروهاي امپرياليست مبارزه مسلحانه ميكند، به ارزش مبارزاتي و كارنامهيي آنان كاري نداريم، اما دست كم ميدانيم كه اين جريان سياسي به نتيجه مبارزه سنتي و ديني كساني مانند جلالآلاحمد ترديد داشته است؛ با اين همه خانم دانشور ترتيبي ميدهد تا اين مبارزه اجتماعي خود را دنبالهرو آل احمد معرفي كند و او را بهعنوان پيشاهنگ مبارزه ضد استبدادي - ضدامپرياليستي قبول كند.
مراد به جلال گفته بود: آقاي آل احمد! چرا وارد گود نميشويد تا ما دنبالتان راه بيفتيم؟
جلال جواب داده بود: من وارد گودم منتها قلمرو من، قلم است، اگر وارد گودي كه تو ميخواهي بشوم، آن وقت تو در كنار من ميايستي و ميگويي لنگش كن.
جواد اسحاقيان تصريح كرد: از تحريف واقعيت مبارزه سياسي اين شخصيت كه بگذريم، به ذهنيتي ميرسيم كه نويسنده از بهاصطلاح تضاد سياسي امپرياليستهاي آمريكايي- انگليسي دارد.
قرار است مراد پاكدل و هستي را به اشاره كراسلي، مامور عاليرتبه آمريكا در «ساواك» به جزيرهاي دوردست و مرگآور انداخته، تا به زانو درآورنده و تباه كنند؛ اما دولت انگلستان به فراست تمام با نجات جان اين دو شخصيت رمان، نقشه رقيب را خنثا ميكند.
كراسلي اشخاص را به جزيره سرگرداني حواله ميدهد و سر ادوارد (سفير كبير انگلستان در پاكستان) به دوز و كلكي كه بيش از سه قرن پشت سرش است، آنها را نجات ميدهد (جزيره سرگرداني ص 109)
مدرس دانشگاه آزاد اسلامي مشهد افزود: آيا به راستي كار رقابت و تضاد سياسي در كشور جهانخوار غربي تا كنون به اين جا كشيده كه عالم «سيا»، مبارزان ماركسيست و آمريكايي ستيز را به مرگ محكوم كند و سفير كبير انگليس، همان مخالفان سياسي را از خطر برهاند؟ گويي نويسنده، سازش نهايي اين دو قدرت استعماري را با هم و اتحاد سياسي آن دو را در براندازي نيروهاي ملي و مردمي در كودتاي ننگين 28 مرداد 1332 از ياد برده است.
اسحاقيان با بيان اينكه طرفدار «هايزنبرگ» قانون عدم قطعيت است، گفت: شواهد فراواني نشان ميدهد كه نويسنده در رمانهاي اخير خود به اين قانون فيزيكي - كه در فلسفه و علوم انساني نيز بازتاب يافته است - باور دارد؛ چراكه در مصاحبهاي ميگويد: من هرگز به قطعيت نميرسم؛ چون در اين دنيا هيچ چيز قطعي وجود ندارد؛ غير از مرگ و خدا.
اين منتقد ادبي گفت: در جزيره سرگرداني، هستي راهنماي برادرش، بيژن، براي رفتن به جايي است، با اين همه هر دو چون اسبي عصاري به دور خود ميچرخند و راه به مقصد نميبرند.
بيژن بهموازات تپه پيچيد، بالا رفت؛ پايين آمد؛ عقب زد؛ به راست؛ به چپ؛ پيچ در پيچ سرازيري؛ سربالايي؛ عاقبت توقف كرد؛ دست روي فرمان ماشين زد و گفت: حالا به محلي گم شديم (جزيره سرگرداني ص 173).
وي افزود: در يك مورد ديگر نويسنده، صحنهاي دلالتگر را توصيف ميكند و بيدرنگ خود به آن حاشيهاي مينويسد و تاويل ميكند: «دختر جواني كه آمد و با همراهي ضرباهنگ تنبك، آوازي خواند، عيش هستي را سرشار كرد، اما به فكر فرو بردش، ترجيعبند شعر اين بود كه: آخرش (بازم) نفهميدم كجا به كجاس (نقل كجاس) زن پسرعمه و مضمون شعر چنين بود كه دختري بالغ ميشود و نميفهمد كجا به كجاست، شوهر ميكند؛ باز هم نميفهمد، بچهها از سر و كولش بالا ميروند، باز هم نميفهمد، ميروبد و ميشويد و ميدوزد و ميخرد و ميپزد و باز نميفهمد كجا به كجاست و هستي ميانديشد كه آيا تمام تاريخ ما مصداق اين ترجيعبند نبوده است كه هيچگاه نفهميدهايم كجا به كجاست، آيا همواره رودست نخوردهايم؟ در برابر امر انجام شده قرار نگرفتهايم؟
وي يكي از قانونمنديهاي چيره به نگرش پسامدرن را باور به پايان عصر روايتهاي بزرگ داسنت و در اين رابطه گفت: روايت بزرگ به باور پسامدرنها، باور به انقلاب اجتماعي، تحولات راديكال سياسي، رهايي طبقات استثمارشده و زير سلطه امپرياليسم، آنترناسيوناليسم پرولتري، برقراري عدالت اجتماعي و تحقق يا كوشش براي تحقق آرمانشهر و غير آن است. پسامدرن به احياي و تحقيق برخي تغييرات و اصلاحات جزئي و دراز مدت باور دارد و نياز به اهداف بزرگ اجتماعي را در اوضاع كنوني، بلندپروازانه و غير ممكن ميداند.
وي افزود: شواهد متعددي در آثار سيمين دانشور ثابت ميكند كه وي از سال 1348 به بعد، به يك خانه تكاني ذهني جدي دست زده و از مواضع آرمانگرايانه پيشين خود عقبنشيني كرده است.
او معتقد است: به نظر ميرسد با درگذشت شوهر آرمانگرا و كوتاه شدن سايهآموزههاي ناهمگون، آشفته و شبه انقلابي آل احمد از سر نويسنده، وي فرصت كافي يافته است تا در بسياري از باورهاي پيشين خود تجديد نظر كند.
اسحاقيان گفت: دانشور در سووشون سخت آرمانگرا و طرفدار «روايت بزرگ» است.
وي در اين خصوص به نمونههايي از شخصيتپردازي يوسفخان و زري در سووشون اشاره كرد و گفت: در ميان سراي ايلها، يوسفخان از ديگران متمايز است. نويسنده در پرداخت و خلق هيچ يك از شخصيتهاي رمان خود، اين اندازه وسواس، دقت، آرمانگرايي و عاطفه نشان نداده است.
نخستين برجستگي در منش وي، مردمگرايي اوست «از يك دست كوپن قند و شكر و قماش ميگيرد و با دست ديگرش، تحويل دهاتيها ميدهد، هر وقت ده ميرود، براي دهاتيها دوا ميبرد (سووشون ص 23 - 24)
زري همسر يوسف، پس از شهادت مظلومانه وي با كسب خودآگاهي فردي و اجتماعي براي بزرگداشت حركت سياسي وي، تصميم ميگيرد جنازه شوهرش را در ميان استقبال و مشايعت عزادارن براي طواف به «شاه چراغ» ببرد.
وي در ادامه گفت: نويسنده تنها به حركت سياسي «زري» اكتفا نكرده، براي انتقامجويي به «خسرو» پسر خود روي مينهد تا او را به مبارزه مسلحانه برانگيزد: «ميخواستم بچههايم را با كتب و در محيط آرام بزرگ كنم؛ اما حالا با كينه بزرگ ميكنم، به دست خسرو تفنگ ميدهم» (سووشون ص 254)
او با اعتقاد به اينكه دانشور در آخرين رمانهاي خود با رويگرداني از آرمانگرايي در سووشون، طعن و طنز را نثار شخصيتهاي آرمان خواه ميكند، گفت: او كه خود از هنر مبارزه بيبهره افتاده، در كار مبارزان راه عدالت اجتماعي نظر به عيب ميكند و ميكوشد از آنان سيمايي رمانتيك و بيمنطق ترسيم كند كه به كژراهه «روايتهاي بزرگ» رفتهاند. به سيماي رمانتيك مراد پاكدل نگاه كنيم تا دريابيم كه نويسنده براي ترسيم سيماي خيال بافانه وي، چه اندازه ظرافت ذوق و تخيل نشان داده است.
وي گفت: وقتي «هستي» بلوزي زيبا و چشمنواز ميپوشد، مراد به شيوه انقلابيهاي احساساتي و سطحي ميگويد: هستي نازنينم! اين تيتيش ماماني را از تنت در بيار؛ در هند همين الان ميليونها نفر گرسنهاند.
در جلد دوم همين رمان وقتي هستي و مراد را به جزيره سرگرداني مياندازد تا تباه شوند، نويسنده فرصتي مييابد تا شفافتتر از جلد اول،نيات خود را بر قلم راند.
نخستين گام، اثبات بيهودگي ذهنيت و مبارزه طبقاني و امپرياليستي و دور كردن وي از باورهاي سياسي كلان است. هستي به مراد ميگويد: «مبارزه سياسي تو را محكوم نميكند، اما نتيجهاش را كه ميبيني، از جزيره سرگرداني سردر ميآوري، چند بار در اين عمر كوتاهت، سرت به سنگ خورده؟ (ساربان سرگردان ص 94)
اسحاقيان يكي از تفاوتهاي اصولي ميان مدرنيسم و پسامدرنيسم را گرايش مدرنيسم به يگانهگرايي و يكصدايي و تمايل پسامدرنيسم به كثرتگرايي و چندصدايي دانست و گفت: در مدرنيسم، اعتقادي به نخبهگرايي و در پست مدرنيسم باوري به تماميتگرايي و فرهنگ تودههاست. به اين اعتبار شايد بتوان گفت كه ادبيات پسامدرن، نوعي ادبيات پيشرو، همگاني و چندصدايي است كه به نيازها و گرايشهاي مختلف تمامي طبقات اجتماعي (خواستهاي قومي و نژادي، طبقات متضاد و متفاوت اجتماعي، مطالبات فمينيستي) پاسخ ميدهد.
وي رويكرد نويسنده به سكنه فقير اما شورشي «شهر حلب» و دفاع از نظريه اصالت زن را از جمله محورهايي دانست كه ميتوان نگرش نويسنده را به لايههاي مطرودتر جامعه، خرده فرهنگها و تلقي تازه در ادبيات زنگرايانه نشان داد.
او افزود: مراد كه مهندس عمران است و به اتفاق گروهي از همفكران و كمك اهالي محلي براي ساكنان اين حلبيآباد، قاچاقي برقكشي و لولهكشي ميكند، برايشان برق قاچاقي كشيده، كارگاه جوشكاري درست كرده كه حالا ميخ ميسازند و ميفروشند، مردها را ميفرستاد كلفتي. بچه كرايه دادن را به گداها قدغن كرد، به زنها ياد داد كه دم (نزديك) فشاري آب به صف بايستند. حالا ناخوش شده؛ بس كه هر سه تايشان به خودشان سخت ميگرفتهاند، عدس ميپختهاند. سه وعده همان را ميخوردهاند، سيگار و چايي كه ابدا! روي زمين لخت ميخوابيدهاند (جزيره سرگرداني ص 216)
وي با شااره به تصويرهايي گويا از يان بيغولههاي فقيرنشين گفت: نويسنده قصد دارد كه نشان دهد اهالي حلبيآباد، نخستين كساني بودند كه در انقلاب شركت داشتند و با آن كه «گردآلود فقر»ند، سخت قدرنشناس افتادهاند.
اسحاقيان افزود: وقتي هستي ميخواهد به يكي از اينان - كه در بودن «مراد» تا بيمارستان به او كم كرده - پولي بدهد - نميپذيرد. حسين علي پول را درآورد و گفت: يكتاش آقا (مراد پاكدل) گردن همه ما حق دارد، من مسلمانم؛ كافر كه نيستم (جزيره سرگرداني ص 221).
وي يكي از شخصيتهاي ساده و صميمي ساربان سرگردان را فضلالله دانست و گفت: فضلالله كه از ساكنان شهر حلب است به شوق مبارزه دشمن آمده «آمدهام شهيد بشوم و به سلامتي برگرم پيش ننهام» (ساربان سرگردان ص 277).
اسحاقيان ارزنده و اصيلترين بخشهاي اين دو زمان سريال را بخشهايي دانست كه به ادبيات فمينيستي اشاره دارد و تحولي مثبت در ذههنيت نويسنده به شمار ميآيند.
وي در ادامه گفت: زري در «سووشون» با آن كه شخصيتي پخته و متعالي دارد، همچنان زني سنتي، خانهدار مطيع و مصداق «زن خوب فرمانبر پارسا»ي بوستان سعدي است.
او افزود: از سال 1372 و بعد دانشور به عنوان نويسندهاي معتقد به اصالت زن در ادبيات داستاني مطرح ميشود. در هيمن اثر «هستي» باردار است و ميخواهد در بيمارستان زايمان كند، همه خردهگيري نويسنده به فردوسي اين است كه چرا تولد سزاريني رستم و رنجي را كه رودابه در وضع حمل كشيده، به عنوان نخستين خوان معرفي نشده و اين شايد نخستين بار در ادبيات فمنيستي ما باشد كه نويسندهاي به ذهنيت مردسالارانه شاعري در قرن پنجم، خرده ميگيرد.
وي گفت: مراد ميكوشد تا با سخنان خود، وقت را به هستي خوش كند، «حالا بگذار برايت لطيفهاي بگويم كه به زايمان تو ربط دارد. يك جراح و يك مهندس و يك سياستمدار بر اين كه كدام شغل قديميتر است بحث ميكردند، جراح گفت: حوا از دنده آدم آفريده شده و اين كار نياز به عمل جراحي داشته، از اين كه مردها يك دنده شان كم است، حرفي نيست و ناگهان هراسيد: مگر جراحي ميكنند؟ جراحي كه نه، سزارين، ميداني اولين سزارين دنيا كي انجام گرفت؟ در موقع تولد رستم، اين خوان اول رستم بوده، اما فردوسي هفت خوان ديگر را حساب كرده است، اين يكي را حساب نكرده. زجر زنها را به حساب نميآورد. حتا فردوسي (ساربان سرگردان ص 259-258)
وي ضمن اشاره به عقيده اومپرتواكو، فيلسوف و منتقد ايتاليايي كه در رمانش با عنوان «گل سرخ» از طنز به عنوان گونهاي از لذات پسامدرن ياد كرده است، گفت: به باور وي آنچه ميتواند رماني را لذت بخش و براي خاص و عام مقبول سازد، كاربرد عنصر طنز است و اگر اثر پسامدرنيست است، از آن گريزي نيست. (پست مدرنيته و پست مدرنيسم ص124)
اين مدرس دانشگاه گفت: نويسنده با روي آوردن به طنز، آنچه را نادرست ميپندارد، از آنچه هست، بزرگتر جلوه ميدهد. اينك ميان آنچه بوده است (واقعيت عين) و آنچه بايد باشد. (ايدهآل، ذهن) تضاد و فاصلهاي ژرف ايجاد ميشود. واژگان و تعبيرات خاص طنز نيز به كمك ميآيد و خنده، نخستين بازتاب خواننده در قبال چنين تصويري از واقعيت خواهد بود. با خنديدن به چيزي و كسي، ديگر آبرويي براي اين و آن باقي نميماند.
وي در ادامه افزود: بايد انصاف داد كه در طنزهاي دانشور، ظرافتي همراه با رندي هست. هيچ كس مثل او نميتواند كسي يا چيزي را «خراب» كند. يك اقدام مشعشانه «مراد پاكدل» را خيس و نجس كردن گنجه خانم بزرگ است. نويسنده با ظرافت، طنز و رندي، چريك و مبارز نبرد طبقاتي را به مسخره ميگيرد. «تيمور خان، مراد را يك ضرب بغل زد، يا علي هم نگفت و به حمام برد. هستي گيج مانده بود. اول برود به سراغ انباري و در حياط، لباس براي مراد سرهم بكند يا آب كف گنجه را خشك بكند؟
جواد اسحاقيان در موارد اينكه چرا شخصيت «مراد پاكدل» به عنوان يك مبارز همواره با صفت «خل و چل» معرفي ميشود، گفت: ميتوان يك دليل اجتماعي رواني و ادبي براي اين امر يافت.
وي افزود: دليل اجتماعي اين گونه شخصيت پردازي ديد طبقاتي نويسنده است. او از خاستگاه و موضعي اشرافي به اين مبارز، راه عدالت اجتماعي نگاه ميكند. دليل رواني اين امر را اينگونه ميتوان توجيه كرد كه «هستي» همزاد «سيمين» و تسليم سيمايي از «جلال» است. همچنين دليل ادبي اين مساله را مربوط به نگرش پسامدرن نويسنده دانست و گفت: در ادبيات پسامدرن بزرگترين شخصيتهاي اساطيري، تاريخي و اجتماعي هم تا مرز انساني عادي و بي شكوه تنزل مييابند، امثال مراد پاكدل در رمان «مدار صفر درجه» احمد محمود تا مرز يك شخصيت حماسي ميتواند فرا رود. چراكه نويسنده از طبقه اجتماعي شخصيت داستان است، اما همين شخصيت در رمانهاي نويسنده «نازبرورد تنعم» به يك دون كيشوت سقوط ميكند؛ اما باري به هر جهت به «سليم»ها شرف دارد.
وي از قول دكتر مري كلگس در مورد تفاوت ميان مدرن و پسامدرن ميگويد: در عصر مدرنيته، شناخت به خودي خود ارزشمند بوده، آن كه در پي شناخت بود يا تحصيل ميكرد، با رسيدن به شناخت به شخص فرهيختهاي بدل ميشد. در جامعه پسامدرن، شناخت، جنبه ابزاري و كاركردي يافت، يعني شما مطلبي را ميآموزيد، اما نه براي اينكه به چيزي شناخت پيدا كنيد.
اين منتقد ادبيات داستاني يكي ديگر از قانونمنديهاي چيره در ذهنيت پسامدرن را در رمانهاي اخير دانشور، گزينش هستي شناسي به شناخت شناسي دانست و گفت: در دو رمان اخير، خانم دانشور «شاهين» برادر «هستي» حقوق سياسي را پيش دكتر سعيد عنايت خوانده، اما فرصت طلبي حسابگري و «عقل معاش» را بي گمان از پدر فرصت طلبش آموخته است، ناگزير از مهارتها و استعدادهاي خوبش «حسن استفاده» كرده و سازگاري با تلقي ديني تازه و همسو سازي اهداف خود با جهت گيريهاي اجتماعي - سياسي جديد، پيش ميرود.
اسحاقيان حضور نويسنده در رمان را گونهاي سنت شكني در ادبيات رئاليستي قلمداد كرد و گفت: حضور نويسنده در رمان پسامدرن به تلقي نويسنده از ادبيات رئاليستي پايان ميدهد. خانم دانشور خود در يادداشتي مينويسد: در بيشتر رمانها، آشكار است كه شخص نويسنده حضور دارد اما نه با اسم و رسم. اين سنت را شكستم و خودم را با اسام و رسم و حتا پيشهام، همانند پيازي ضمن ميوهها جا زدم: يعني هم تماشاگر شدم هم بازيگر.
وي در ادامه گفت: در جزيره سرگرداني گاه نويسنده در هيات استاد دانشگاه ظاهر ميشود و درباره «هنرمند» به اشاره سخن ميگويد «ص 267» و زماني به شوهر خود جلال آل احمد گريز ميزند و از اتاق و قفسه كتاب او سخن ميگويد (صص 263-264).
جواد اسحاقيان شگرد آميزش (كولاژ) را شگرد غالب بر داستان در پسامدرنيسم دانست و گفت: تيم از هنجارهاي چيره بر مدرنيسم «گزينش» است. يعني نويسنده مدرنيست، داستان منثور خود را به زيور شعر نميآرايد و جد را با هزل نميآميزد با حماسه را با تراژدي، دست كم در ادبيات داستاني ما اين شگرد تازگي ندارد و هزار و يك شب عالترين نمونه آميزش انواع ادبي است.
جواد اسحاقيان به نقل از جزيره سرگرداني گفت: هستي از پنجره خانه مادر بزرگ به حياط مينگرد. طبيعت از خواب عميق زمستاني برخاسته؛ «چون حوا» خود را عريان و بيبرگ مييابد، خورشيد با سرشاخههاي بيد مجنون جلو حياط سلام و احوال پرسي كرد. انگار ديده بوسي هم كرد. بعد روي كاجها خستگي در كرد و براي ثواب به درختها سركشيد، صبح به خير گفت، مژده شان داد كه به زودي رخت سبز عيدشان را در بر ميكنند و اگر بردبار باشند، شكوفهها يا گلهايشان نقشهاي رنگي و پوشش سبزشان ميشود.(ص92)
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات