تاريخچه شفاهي سينما و تئاتر از زبان بهمن مفيد -- من چرا بيكارم؟ --
بهمن مفيد از بازيگران قديمي سينما و تئاتر متولد 5 مرداد 1321در تهران است؛ وي از 5 سالگي با نمايشهاي پدرش وارد عرصه تئاتر شد و از سال 47 تا 59 در سينماي ايران حضور داشت و در بيش از 70 فيلم بازي كرد. فيلمهاي مثل قيصر، طوقي، رضا موتوري، پل، داش آكل، باباشمل، رشيد، قلندر، جوجه فكلي، رفيق، پشت و خنجر، فرياد مجاهد، نفس بريده، برادركشي، قديس و ....
مفيد در گفتوگويي تفصيلي با سرويس هنري خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) از تاريخ شفاهي سينما، تئاتر و زندگي خود سخن گفت كه در ذيل ميآيد:
----------------------------------------------- شروع از تئاتر ---------------------------------------------------
من 5 سالم بود كه در نمايشهاي پدرم بازي ميكردم؛ اولين نمايشي هم كه حضور داشتم يوسف و زليخا بود كه من نقش كودك قنداقي را داشتم كه به زبان ميآيد و حرف ميزند. چون بچه قنداقي نميتوانست حرف بزند، من را قنداق كردند؛ يادم است يك نفر متن را ميخواند و من حفظ ميكردم. آن موقع نام من در پلاكارد نمايشها كودك هنرمند بود. يك بار در اداره تئاتر بحث شد و يكي گفت آقا بچه كه كه قبول نيست؛ مرحوم برادرم بيژن مفيد گفت: آدم هر چه ياد ميگيرد در بچگي است؛ چطور ميتوانيد تجربه كسي را كه از بچگي ياد گرفته ناديده بگيريد. اين حرف او در حقوق من در وزارت فرهنگ تاثير گذاشت و با ماهي 260 تومان جزو حقوق بگيران قديمي شدم. به هر حال پدرم و دو برادرم بيژن و اردوان و من معلمهاي تئاتر بوديم؛ پدرم نقش رستم را بازي ميكرد كه شبيه آنرا خيليها ميگويند كسي بازي نكرد؛ بيژن هم كار اصليش نوشتن و تئاتر بود و در كنار آن بازي هم ميكرد. من هم در كنار تحصيل در دانشكده هنرهاي دراماتيك، كارگرداني و بازي ميكردم و گروهي داشتيم كه همه آنها مثل بهزاد فراهاني، مرحوم رضا ميرلوحي، اصغر آقاخاني، هنرپيشههاي خيلي خوبي در تئاتر بودند كه بعدها بسيار معروف شدند. ما تئاتر خاص خودمان را داشتيم؛ مثلا فراهاني نقش فردوسي را بازي ميكرد كه در زمان خودش بسيار زيبا بود؛ يا آقاي خاني گودرز و بهرام وطنپرست، گيو را در شاهنامه بازي ميكرند؛ پدر من معتقد بود ما شاهنامه را داريم درست مثل كارهاي شكسپير و يك بازيگر بايد اولين قدمش گذراندن اين دوره كلاسيك مملكتش باشد. من، ميرلوحي و فراهاني، شكسپيرينهاي اين مملكت هستيم و ديگر هم شبيه ما نيست. با گروه ما اين كارها شروع و تمام شد؛ بعد از من هم برادرم اردوان كه دكتراي كارگرداني داشت، كانون را تشكيل داد و همه هنرپيشههايي كه امروز هستند از كانون آمدند. ما هر چه كه در ميآورديم در تئاتر خرج ميكرديم، در دورهاي پيش از انقلاب هم جلوي كار ما را گرفتند و به خاطر اينكه با سياستهاي آنها جور نبوديم، فعاليت من و برادرانم را قدغن اعلام كردند؛ من هم از وزارت فرهنگ و هنر كه در آنجا كار ميكردم بيرون آمدم و به سينما روي آوردم.
---------------------------------------------- در راديو ------------------------------------------------------------
ما در راديو تهران بهترين نمايشنامهها را با يك گروهي به بازيگري سيروس ابراهيم زاده، رامين فرزاد، نيكو خردمند، تجدد و فهيمه رستگار به كارگرداني مرحوم بيژن مفيد در روزهاي پنجشنبه براي دانشجويان اجرا ميكرديم كه بعدها پروين امير سليماني گوينده راديوي نيرو هوايي به جمع ما اضافه شد؛ من چون از بچگي در اين كار بودم، نميتوانم تاريخ بگويم، الان نميدانم كي در راديو بودم، ولي نوارهايش قطعا در راديو تهران موجود است.
--------------------------------------- باله و اپرا ----------------------------------------------------------
تالار رودكي (وحدت) با بازي من در اپراي زال و رودابه افتتاح شد؛ من يكي از تك بازيگران باله كشور بودم كه در نقش زال باله كار كردم و خانمي به اسم افسانه ديهيم، نقش رودابه را بازي ميكرد. در پردههاي بعدي كه از باله بيرون ميآمدم، در كنار مرحوم حسين سرشار اپرا ميخواندم.
-------------------------------------------- سينما --------------------------------------------------------------
سال 47 ما يك عده بوديم كه از اداره فرهنگ و هنر بيرون آمده بوديم؛ از جمله من، بهرام بيضايي، پرويز فنيزاده، محمدعلي كشاورز و جمشيد مشايخي كه قبل از آن هم به همه ما پيشنهاد فيلم شده بود؛ ولي آن موقع كسي كه در وزارت فرهنگ و هنر بود نميتوانست بازي كند. اعتصابي براي حقوقمان كرديم و گفتيم تا درست نشود نميرويم؛ من هم يك كم شيطان و شر بودم. همه دوست داشتند از اداره تئاتر بيرون بيايند. تا آن موقع هيچ كار سينمايي را قبول نكرده بودم؛ حتي قبلش كيميايي از من خواسته بود. من و كيميايي بچه محل و از قديم رفيق بوديم، ولي آن موقع وقتي من آمدم بيرون، قبول كردم كه در قيصر حضور داشته باشم. كيميايي سعي كرد در قيصر همه بچهها بازيگر شوند؛ مشايخي قرار شد در نقش فرمان باشد و محمدعلي كشاورز، خان دايي. من هم رفاقتي قرار شد همان نقش را بازي كنم كه كردم؛ از بچگي قبل از اينكه ايشان فيلمساز شوند، گاه با بچه محلها سرميدان ژاله جمع ميشديم و من اين تكه را اجرا ميكردم؛ كيميايي خواست و در قيصر درست استفاده كرد. در قيصر تا آنجا ريتم فيلم كند است و بعد از گفتار من ريتم فيلم عوض و تند ميشود؛ چون درست سرجايش واقع شد. در همان موقع كار ما در اداره تئاتر درست شد و حقوقها بالا رفت. كشاورز سريع برگشت و در فيلم بازي نكرد؛ مشايخي هم كه هميشه سرقولش هست گفت: ما اين قول را داديم و بايد اين كار را بكنيم و اجازه گرفت و بازي كرد و نقش خاندايي را گرفت و ملك مطيعي هم فرمان شد؛ فنيزاده هم رفت و در رگبار بازي كرد.
قيصر، منشاء حركت بسياري از هنرمندان آن زمان بود. وثوقي تا آن زمان فيلم قابل ملاحظهاي بازي نكرده بود. كيميايي هم فيلم قابل توجهاي از نظر تماشاگر نساخته بود؛ مشايخي با آن فيلم مشهور شد. ملك مطيعي هم كه مدتها از سينما كنار رفته بود با اين فيلم برگشت. جلال هم ديگر يك بازيگر منفي صرف نبود. پرتو و منفردزاده هم با قيصر مطرح شدند.
من آن تكه را كه بازي كردم، خيلي مورد پسند همه قرار گرفت و مشهور شده بودم. وقتي غروبها از اداره تئاتر در ميدان فردوسي به سمت ميدان ژاله بر ميگشتم، يادم است سر چهارراهها يكي از جوانها معركه گرفته بود و براي بقيه آن تكه متن را اجرا ميكرد؛ حسابي در دهنها افتاده بود. شاپور قريب مرا ديد و از من خواست يك آسيستان اهل فن به او معرفي كنم، من ميرلوحي را كه كارگرداني تلويزيون و سينما را در آلمان خوانده بود و قبلا هم در تئاتر همكار بوديم و نويسنده و شاعر خيلي خوبي بود را به او معرفي كردم. اين دو آشنا شدند و رفتند و شروع كردند. ميرلوحي آمد و گفت: قريب خواسته تو نقش دوم آن فيلم را بازي كني كه من قبول كردم. قصد داشتم برگردم تئاتر؛ همان موقع هم داشتم شهر قصه را با بيژن مفيد كار ميكردم، بعد از قيصر كه رفاقتي بازي كرده بودم، هي دومي، سومي و چهارمي پيشنهاد شد و يكدفعه ديدم در سينما هستم.
بعد از نقش كاكارستم در داش آكل كه جايزه دوم سپاس را گرفتم، يك مدتي خانه نشستم كه بيايم براي نقشهاي هنري. آن موقع ميگفتند فيلم فارسي و هنري. ديدم خبري نشد، خودم را داشتم آماده ميكردم كه در نمايش بعدي برادرم بيژن بازي كنم كه آقاي زريباف، تهيه كننده اسكار فيلم آمد دنبال من و سناريو “توبه” را داد؛ سناريو خيلي قشنگ بود و من خوشم آمد، ولي جنبه بازاريش از جنبه هنريش بيشتر بود. ايشان به من گفتند اگر ميخواهي آن كاري را كه دوست داري در سينما انجام دهي، اول بايد گيشه پيدا كني. وثوقي هم سالها رلهاي كوچك را بازي كرد تا اينكه در قيصر درخشيد و حالا گيشه دارد؛ به همين دليل ميتواند انتخاب كند. من هم قبول كردم و توبه را بازي كردم.
فكر ميكنم اين تقسيم بندي اشتباه است. سينما سينماست. هنري و غيرهنري ندارد. اگر كارگردان و تهيهكننده دنبال كار خوب باشند، كار خوب ميسازند؛ دنبال گيشه هم باشند براي گيشه ميسازند. بعضيها هم همينطوري ميسازند؛ و اصلا فكر نميكنند براي چي دارند فيلم ميسازند. رضا صفايي فقط براي گيشه فيلم ميساخت كه خيلي هم فروش ميكرد؛ بعد آن وسط به من گفت: يك فيلم ميخواهم بسازم كه علاوه بر اينكه تمام عوامل فروش داخلش است، جاودان باشد؛ جوجه فكلي را ساخت. او آدمي بود كه ميدانست چه كار ميكند.
روز، ساعت و موقعيت اكران فيلم هم مهم است؛ فيلمي مثل داشآكل در زمان اولين اكرانش 750 هزار تومان فروخت؛ در صورتي كه 1/5 ميليون خرجش شده بود، ولي در اكرانهاي بعدي هم فروش اوليه را جبران كرد؛ هر بار كه اكران شد، چند برابر فيلمهاي مقابلش فروخت. داش آكل جزو آثاري است كه در همه جاي دنيا وقتي بخواهند فيلم ايراني نمايش دهند، نشانش ميدهند؛ فيلمي ماندگار شد به خاطر آنكه كسي آنرا ساخته كه ميدانسته چه ميخواهد.
-------------------------------------------- بعد از انقلاب -----------------------------------------------------
اولين فيلمي كه بعد از انقلاب ساخته شد، فرياد مجاهد بود كه من در آن بازي داشتم؛ عدهاي ناراحت شده بودند و فكر ميكردند بعد از انقلاب نوبت آنهاست كه اولين فيلم را بسازند. بعضيها در همه جا اينجوري هستند و دوست دارند هميشه اولين باشند و در تاريخ اسمشان بيايد. البته حالا شما هر كاري كه كنيم و حتي فيلم را بسوزانيم و از بين ببريم، اولين فيلم بعد از انقلاب همان است. در آن فيلم افتخار داشتم با تمام زعماي قوم كه يكسري هستند و خيليها هم فوت كردند باشم. اما نميدانم قطبزاده به چه دليلي از فيلم خوشش نيامد و پس از يك هفته كه تمام سينماهاي ايران و حتي مساجد فيلم را نمايش ميدادند، فيلم را پايين كشيد.
در سال 59 آدمهايي كه آمده بودند و متصدي امور سينمايي شده بودند خيلي وارد نبودند و در نتيجه سينماها تعطيل شد.
قادري هم پس از دادا با حضور اكثر هنرمندان آن زمان، برزخيها را ساخت. كه البته من گرفتار بازي در قديس بودم.
همه در برزخيها بازي كردند و با اين عملشان گفتند ما در خدمت جمهوري اسلامي و افكار اسلامي هستيم؛ ولي متاسفانه جلوي كار گرفته شد و ما به تئاتر رفتيم.
در انجا هم آدمهايي كه آن زمان در تئاتر بودند، مسوليت را خوب نميدانستند؛ آمدند گفتند كساني كه در تئاتر شهر و سنگلج بازي مي كردند مستكبر بودند؛ حالا اينها بايد بروند در تئاتر لالهزار و لالهزاريها، بيايند در اين دو تئاتر، در نتيجه فقط تماشاگرها جا به جا شدند!
با تعطيل شدن فيلم فارسي، آنهايي كه در اين فيلم ها بازي ميكردند شروع كردند در سالنهاي تئاتر فيلم فارسي بازي كردن؛ خلاصه به هر دليلي تئاترها بسته شد. آنها فكر ميكردند بهتر است ماها كنار برويم و جوانها بيايند؛ البته آن زمان خود من 36 ساله و جوان بودم، اشتباهي كه نبايد ميكردند، كردند. به دليل اينكه من كه الان جلوي شما نشستهام از روزي كه تئاتر در ايران وجود آمده تجربه دارم و از گذشتهها گرفتهام. من با تفكري و محمدي هم بازي كردم؛ فكر نميكنم هنرپيشههاي ديگر كه الان هستند، حتي قديميها، با اين آدمها بازي كرده باشند. من فكر ميكنم قديميترين هستم. بچههايي كه الان هستند و دارند كار ميكنند كه خيلي هم عالي هستند، از بعد از انقلاب آمدند و تازه 25 سالشان است. با برداشتن ما، تجربهها از جلوي اينها برداشته شد. تجربه هم تدريس كردني نيست، بايد جلوي صحنه و دوربين گرفته شود.
-------------------------------------------- خروج از ايران ---------------------------------------------------------
سال 60 ديدم نه در تئاتر جايي براي من هست و نه در سينما. كار من هم اين است. يعني من اين شغل را انتخاب نكردم و اين شغل من را از 5 سالگي انتخاب كرد. ديدم شغل ديگري هم ندارم، بلند شدم و به آمريكا رفتم.
------------------------------------------ فعاليت در خارج --------------------------------------------------------
در خارج، من تئاتر خانوادگي مفيد را ادامه دادم؛ سالي يكبار هم برنامه براي مردم ايراني اجرا ميكرديم تا بچههاي ايراني گرفتار بابانول نشوند و عمو نوروزشان را دوست داشته باشند.
مردم ما، نقشهايي را از هر يك از ما خوششان آمده و تهيهكنندههاي تئاتر و سينما هم سعي ميكنند براي اينكه گيشه جواب دهد از آن نقش استفاده كند؛ به اين دليل است كه يكي هميشه سياه بازي ميكند و يا جاهل ميشود؛ چون گيشه جواب ميدهد. فراهاني هم اينجا همين كار را ميكند، ميرود كت جادويي بازي ميكند؛ براي اينكه بتواند تئاتري مثل مريم و مرداويج و يا گل و قداره را روي صحنه ببرد.
---------------------------------------------------- بازگشت --------------------------------------------------------
اواخر سال 78 بود كه شنيدم مادرم مريض است و آمدم به ايشان و خانوادهام سر بزنم. آقاي خاتمي در لس آنجلس يك نطقي كردند؛ آن موقع من در دبي بودم. ايشان گفتند هر آدمي ميتواند بگردد، به شرطي كه منافق نباشد و يا آدم نكشته باشد. ما هم اين دو كار را نكرده بوديم؛ من آمدم و ديدن رفقا و مردم خوب ايران هم مزيد بر علت شد كه نروم.
با تبليغاتي كه آنطرف بود، من اصلا نميدانستم اين طرف چه خبر است. در نتيجه مجبور بوديم به اخبار و تصاويري كه آن طرف نشان ميدهند اعتماد كنيم و فكر ميكردم اينجا وضعيت خيلي بد است؛ وقتي آمدم خيلي برايم ترسناك بود، ولي با استقبال روبرو شدم؛ آنچيزهايكه ميگفتند اتفاق نيافتاد. مثلا ميگفتند در ايران مرغ دانهاي سه هزار تومان است. مادر من مدير مدرسه بود و فكر ميكردم مادر من كه حقوقش سه هزار تومان است حتما تا برگردم از گشنگي مرده است؛ وقتي برگشتم ديدم همانطور هم حقوقها بالا رفته؛ محدويت هم آنجور كه شنيده بودم نبود.
------------------------------------------------ ادامه كار ---------------------------------------------------------
من از روزي كه آمدم گفتند برو از ارشاد اجازه بگير كه كار كني؛ نه اينكه من آدم مغروري هستم، ولي هر آدمي براي خودش پرستيژي دارد. به من هم بر ميخورد كه بروم و بگويم كه من بازيگرم اجازه دهيد بازي كنم. اگر كسي با من كار دارد بايد بيايد دنبالم. در قديم هم همينطور بود؛ يك تهيهكننده و كارگردان در مغزش تصور ميكرد اين رل به بهمن مفيد ميخورد و تهيه كننده ميرفت و اجازه من را ميگرفت و ميآمد دنبال من، من نميرفتم و هر روز بگويم هستم و اجازه بدهيد بازي كنم. وقتي چيزي نيست، چي را بازي كنم؛ مگر اينكه تهيهكننده بگوييد من اين را ميخواهم، آنوقت آنها هم بايد اجازه به تهيهكننده بدهند نه من.
يكي از چيزهايي كه من را خيلي ناراحت كرده و براي اولين بار ميگوييم، اين است كه يك نويسنده فكر ميكند و افكارش را ميآورد روي كاغذ، تهيهكنندهاي اين افكار را ميخرد و يك كارگردان هم اين افكار را ميسازد؛ در اين افكار هم قرار است شخصي مثلا عاشق دختري باشد و با او ازدواج كند، اينها را كارگردان دستور ميدهد و من هنرپيشه هم هر چه او بگويد انجام ميدهم. الان اكثر همان كارگردانها سر كارند؛ اگر من كاري در فيلم كردم آنها دستور دادند، من چرا بيكارم؟
هنوز كه هنوزه هيچكس ريشهيابي نكرده كه اصلا تقصير كي بوده است. ما در اكثر فيلمهاي قبل از انقلاب يك مسجد، امامزاده و يا سقاخانه ميبينيم. برخي از آن آدمهايي كه در آن فيلمها به بدمن ميگفتند اين كارها بد است، آنها را كنار گذاشتند؛ ولي آنهايي كه آن كارها را ميكردند، برخيهايشان الان سركارند!
اينها باعث ميشود كه من اصلا جلو نروم؛ آخه من كاري نكردم. به همين دليل تا به حال به هيچ مرجعي رجوع نكردم. از آن مرجع هم ناراحت نيستم؛ آنها هم كه نميتوانند بيايند دنبال من و بگويند بيا كار كن. از وقتي برگشتم شايد بيشتر از هزار پيشنهاد به من شده، ولي گفتند برود اجازه بگيرد. كسي هم به من نگفته بازي نكن. اصلا كارم اين بوده و چطور ميتوانم اجازه نداشته باشم.
من مثل يك تار ميمانم كه يك آدم خوش دستي مثل پدر و برادرم من را تراشيده. من الان به درد زدن ميخورم؛ شما كه ساززن هستي، بايد مرا برداري و بزني. تار كه راه نميافتد و بگويد من را بزنيد؛ اگر لازم دارند ميزنند وگرنه به ديوار هم باشد كار خودش را كرده و با ارزش است.
البته من به تهيهكنندهها هم حق ميدهم، آنموقع فيلم با حدود 75 تا 100 هزار تومان ساخته ميشد، الان كم كم 100 ميليون تا 1 ميليارد است؛ كساني هم كه فيلم ميسازند كمتر جرات ريسك نسبت به قبل را دارند و ديگر آن جراتهاي سابق نيست. مشكل از مقامات بالا هم نيست، اينهايي كه الان در راس امور هنري هستند، نه من را ميشناسند و نه با من دشمني دارند. ما در دوره جمهوري اسلامي تا به حال كار خلافي نكرديم كه مورد شماتت باشيم؛ اگر آدم قرص و محكمي دنبال كار من برود و بگويد چرا من را ميخواهد، حتما قبول ميكنند، ولي اگر از خود من بخواهند، هيچگاه نميروم.
خيلي سناريوها هم هست كه براساس من نوشته شده و الان كنار است؛ چون آن آدم هنگام نوشتن، من و نوع بازيم را مدنظر داشته است. اميدوارم روزي پيش بيايد كه بازي كنم و در خدمت شما باشيم و درباره فيلم و يا تئاتري كه بازي كردم صحبت كنيم.
بهمن مفيد در ادامه گفتوگو با ايسنا يادآور شد:
من هنرپيشهي تئاتر بودم و به فيلمهايي هم كه بازي كردم افتخار ميكنم. نميتوانم بگويم كدام كارم را بيشتر دوست دارم و كدام بهتر است، من هنگامي كه گيشه و بازار خودم را پيدا كردم اين اواخر بود. مثلا در فيلم جمعه، اسم مطرحي كه بود من بودم و يا يك فيلم با فرامرز قريبيان كه من جنوبي بودم و ايشان شمالي. ماها آنموقع تازه ميخواستيم برويم دنبال سناريو و كارگردان خوب و وضع ماليمان اجازه ميداد و ديگر دغدغه مالي نداشتيم. من تازه 36 سال داشتم، يعني از جوانترين هنرپيشههاي قبلي خودم براي شروع جوانتر بودم و ميخواستم كار حسابي بكنم كه نشد. خيلي هم سعي كردم خودم را نگاه دارم؛ در بعد از انقلاب مثل روزهاي اولي كه آمده بودم، دو فيلم بازي كردم براي اينكه باشم و بعد شروع به كار خوب كنم.
اصلا من آن كاري را كه شما امروز بگوييد اين بهمن مفيدي است، انجام ندادم؛ حالا هم اگر يك روزي بخواهم بازي كنم، تصميم دارم كاري باشد كه همه بگويند اين بهمن مفيدي است كه ما منتظرش بوديم. آن مفيدي كه تا به حال نميتوانسته خودش را نشان دهد، با اينكه ديگر سن من 36 سال نيست، ولي تجربه بيشتري پيدا كردم كه بيشتر به درد بخور است. هر نقشي را هم قبول نميكنم، شايد يكي از دلايلي كه من در اين 6 سال بازي نكردم همين باشد. من معتقدم يك بازيگر سن و سال برايش وجود ندارد، حتي اگر به من نقش يك پسر 32، 33 ساله را هم بدهند سعي كردم بدنم را براي اين كار نگه دارم؛ ولي ترجيح ميدهم در سن خودم بازي كنم و نه نقش پيرمردي كه در خانه نشسته و دو نوه دارد و گاهي يك دستي به سر گوش آنها ميكشد. نقشي مثل آنتوني هاپكينز در سكوت برهها كه در همين سنين من مشهور شد.
وقتي دوباره، وارد دنياي سينما شوم، مجبورم براي مردم، همان دوران را تكرار كنم. الان خيليها نميدانند من در ايران هستم؛ چه رسد به اينكه من را بشناسند، چون با چهره جديد من آشنا نيستند. الان ميتوانم هر كاري بكنم، بروم سر خيابان سوار ماشين شوم و راحت خريد كنم. اما بعد از شروع كارم، باز دوباره بيرون بايد لباس شيك بپوشم و ماشين شيك داشته باشم و باز آن گرفتاريها كه پيش ميآيد. ممكن است رلهاي سطح پائين هم بازي كنم، براي اينكه پول در بياورم ولي الان خوشبختانه احتياج ندارم.
-------------------------------- بازيگران و كارگردانهاي هم دوره -------------------------------------------
هميشه به غير از بچههاي گروهمان كه با هم بازي ميكرديم، در سينما كسي به راحتي وثوقي نبود. او بسيار خوب بود. چون من از تئاتر آمده بودم روي بازيگر مقابل دقت ميكردم. هيچ كس مثل او از قبل روي نقشش كار نميكرد و به همين دليل هم كارهايش ماندگار شده است. از كارگردانها هم كيميايي خيلي خوب بود. حدود 30 سالش بود كه داش آكل را ساخت. اين فيلم كار پخته يك مرد 60 ساله است. عباس كسائي، مرحوم پورسعيد، ايرج قادري و رضا صفائي هم خوب بودند. اينها مزه دهن مردم را ميدانستند؛ بازار، از آنها كار گيشهاي ميخواست. در سينما با بيضايي كار نكردم، البته در فيلم رگبار به من پيشنهاد شد كه بازي كنم، ولي متاسفانه درگير كار ديگري بودم و ديگر هم پيش نيامد تا فيلمي با او كار كنم.
ولي در نمايشهاي سلطان مار و ضيافت و ميراث در خدمت ايشان بودم. عباس جوانمرد هم كارگردان و بازيگر بسيار خوبي بود.
آن موقع كارگردانهايي مثل بيضائي و كيميايي از بازيگر فيلمشان ميخواستند براي نقششان شناسنامه بنويسند و جزئيات نقش را براي خودشان مشخص كنند. كساني هم مثل پرويز فنيزاده حتي اگر كارگردان هم نميخواست، اين كار را براي خودشان انجام ميدادند و معمولا بسيار قشنگ بازي ميكردند.
----------------------------------------------- بازيگران امروز---------------------------------------------------
اگر سينماي قبل از انقلاب مردانه بود الان زنانه است. خانمها همهشان تحصيل كردهاند و فكرهاي بسيار جالبي دارند و بازيهايشان هم همه جلوتر از آقايان است؛ البته استثناهايي هم مثل پرستويي، عربنيا و شكيبائي داريم و يا در چند سريال كه ديدم مثلا پسر آقاي نوذري در سريال كلانتر كه خيلي راحت و زير پوستي بازي ميكرد و ادا در نميآورد. سريال خواب و بيدار هم چند جوان خوب داشت كه باز هم آن خانم (رويا نونهالي) بهتر بود.
كلا خانمها نسبت به سينماي قديم يك سر و گردن بالاترند. در قديم، آنقدر سينما بيزن بود و خانوادهها معمولا اجازه نميداند خانمها بازي كنند كه هر زني از راه ميآمد ميتوانست وارد سينما شود. اما آقايان بايد انتخاب ميشدند. يك دفعه ميديدي كه در ميان 2 ميليون آدم، يك نفر ميآمد ميشد بهروز وثوقي و ناصر ملكمطيعي در نتيجه آنهايي كه انتخاب ميشدند، نخبه بودند. البته در آن زمان استثناهايي مثل خانم فخري خوروش و حميده خيرآبادي هم در ميان خانمها بودند.
الان سينما مثل چيزهاي ديگر سالم و خوب شده و هر خانوادهاي اجازه ميدهد دخترش بازي كند؛ صف آنقدر طويل است كه هر كسي با استعدادتر باشد جلو ميآيد.
اما خيليها هم هستند كه به زعم پول و موقعيت و رفاقت ميآيند و ممكن است يكي دو فيلم گل كنند؛ ولي بايد بروند. آن موقع هم ممكن بود فردي بيايد و بگويد سرمايه ميگذارم و خودم هم بازي ميكنم، ولي فيلمش ميماند در انبار. يعني صاحب سينماها قدرتي بودند. سه گروه سينمايي بود و ميگفتند ما اين فيلم را اكران نميكنيم؛ در نتيجه فيلم 5 سال در انبار ميماند و پول آقا از بين ميرفت در نتيجه كسي اين كار را نميكرد.
الان اگر كسي پول ميگذارد و بازي ميكند، فيلم اكران ميشود و همين يكي از ابزار شكست سينما شده است. سينمادارها هم مثل آن موقع تصميم گيرنده نيستند، برخي از تهيهكنندهها هم چون حرفهاي نيستند، بعضي وقتها دست كارگردان و هنرپيشه جواني كه از راه ميرسد را خيلي زود باز ميگذارند. آن موقع تهيهكنندهها مو را از ماست بيرون ميكشيدند. وارد شدن به سينما خيلي زحمت داشت. الان به راحتي ميآيي و به راحتي ميروي و اين وسط چيزي كه از بين ميرود خود سينماست.
--------------------------------------------------- امكانات ----------------------------------------------------------
زمان ما به دليل اينكه روساي وزارت فرهنگ و هنر با آمريكا و كشورهاي ديگر قرارداد داشتند، جلوي پيشرفت سينما را ميگرفتند؛ يادم است در آفريقا سينما رنگي شده بود، ولي ما هنوز اجازه فيلم رنگي را نداشتيم و بايد سياه و سفيد بازي ميكرديم؛ حتي قيمت سياه و سفيد گرانتر هم بود، چون جزو كارهاي كلاسيك محسوب ميشد و هر كشوري استفاده نميكرد.
ما و چند تا از آدمهايي كه در سينما پول درآورده بوديم، ميخواستيم يك بك پروژكشن بخريم كه فرهنگ و هنر اجازه نداد؛ خودش هم داشت و در انبار گذاشته بود و اجاره نميداد.
به لحاظ تكنولوژي توليد هم ما مثلا مجبور بوديم از روي اين ماشين بپريم روي آن ماشين، من از 9 متر جا ميپريدم، وقتي ميديدي به نظر ميآمد از 1 متر پريدهام. الان از 1 متر ميپرند، مثل اينكه 100 متر پريدهاند! البته حالا همه بچههاي آن موقع از اين نظرها ناقص هستند. مثلا جلال پيشواييان كه مهرههاي كمرش را عوض كرده و يا خود من كه كمردرد شديد دارم.
در فيلم مترس، من از پنجره دو ماشين كه در كنار هم حركت ميكردند جابجا ميشدم، ماشين حدود 45 كيلومتر سرعت داشت كه در فيلم تندش كرده بودند؛ 2 يا 3 بار ماشين عقب جلو شد و من نزديك بود نصف شوم. آن موقع جوان بوديم و حاليمون نشد؛ در همان فيلم من خودم را انداختم در دره و خاني دوربين را جايي گذاشته بود كه انگار من دارم در يك جاده خاكي غلت ميخورم.
من از نظر كارگردان، فيلمبردار و تكنيك خيلي دلم ميخواست كه در سينماي امروز، آن دوره جواني را داشتيم. همه عوامل با عشق، جانشان را ميگذاشتند. فيلمهاي قديمي مثل قاليهاي ايراني دستباف است و فيلمهاي حالا با همه زحمتهايي كه كشيده ميشود، ماشيني است و تمام زحمت يك فيلم روي دوش كارگردان، تدوينگر و نويسنده است. آن موقع تمام زحمت روي دوش بازيگر بود.
علت همهي اينها فقط يك دوره ركود سينماست. ما يك ترمز شديد 15 ساله داشتيم؛ تازه دارد سينما پا ميگيرد و زنده ميشود.
اگر سينماي ما الان دوره ضعف و نقاهتش را ميگذراند، به دليل اشتباهاتي است كه در ارائهاش شده وگرنه فيلمهاي ما رنگي ساخته ميشوند و كارگردانهاي بسيار با هوشي داريم؛ اما قلم خوبي براي نوشتار نداريم.
------------------------------------------------ سينماها --------------------------------------------------------
متاسفانه فيلمهايي كه به اكران ميروند در حدود يك ماه بعد روي نوار ميآيد و اين خودش يك لطمه بزرگي است كه دارد به سينما ميزند؛ هيچ جور هم قابل كنترل نيست.
سينماهاي راحت هم آنچنان درست نشده. قبلا سينما مكاني بود كه همه دوست داشتند در هفته يك بار با آن ملاقات كنند. سينما ركس، پلازا و ايران جزو سينماهايي بود كه اگر ميخواستند نمره دهند، در تمام دنيا جزو درجه يكها بودند؛ الان سينماهاي دنيا چنان پيشرفتي از نظر صوت، نور، تهويه كرده كه با وجود كوچكتر شدنش ولي خيلي مجهز هستند. من فيلم برخورد نزديك از نوع سوم را در انگليس ديدم، چنان صدا درست بود كه وقتي سفينه پائين آمد، واقعا فكر كردم در آن هستم.
-------------------------------------------------- كارگرداني ------------------------------------------------------
من سينما را به عنوان بازيگر تجربه كردم و اصلا به فكر كارگرداني نبودم. اما در تئاتر از 16 سالگي تا زماني كه ديپلم گرفتم و تا وارد وزارت فرهنگ و هنر شدم شغلم كارگرداني بود. در سينما هم خيلي وقتها اين كار را براي كارگردانهاي كه سر صحنه نميآمدند انجام ميدادم. ولي من بازيگري را بيشتر دوست دارم و با اينكه درس كارگرداني و بازيگري در دانشكده دراماتيك خواندم، اما نميخواهم كارگردان باشم؛ اگر ماها هر كدام در جاي خودمان باشيم، با ارزشتريم تا اينكه بخواهيم همه كارها را امتحان كنيم. البته من هنرپيشههايي ديدم كه كارگرداني كردند و خيلي موفق بودند؛ مثل مهدي فخيمزاده كه به عقيده من هم بازيگر خوبي است و هم كارگردان بسيار خوبي.
----------------------------------------------- باز هم تئاتر ------------------------------------------------------
از روزي كه سينما در جهان پيدا شد و چهره آدم توسط آن همه جا حتي در دنيا پخش شد، همه به سمت سينما كشيده شدند و اگر الان ميبينيد كسي تئاتر كار ميكند، في الواقع دارد دوره ميبيند كه برود در سينما و آنجا ببينندش؛ معمولا در جهان هنگامي كه بازيگر معروف ميشود، اگر از تئاتر شروع كرده باشد، به همانجا بر ميگردد؛ منتهي بايد موقعيت جور باشد و تئاتر و گروه جواني باشند و بخواهند از تجارب استفاده كنند؛ متاسفانه چون جوانها همه علاقهشان به سينماست، اين آدمها وقتي بر ميگردند، ميبينند جا خالي است و در نتيجه دوباره به سينما برميگردند.
من الان تئاتر را با تمام سختيها و كم درآمد بودنش به سينما ترجيح ميدهم و دوست دارم اولين كارم تئاتر باشد؛ به دليل اينكه شروع و مبدا من است. آدم معمولا سعي ميكند آخر عمرش را برگردد به آنجايي كه متولد شده است.
اگر هم ميبينيد گروههاي منسجمي وجود ندارد، براي اين است كه آدمهايي كه به تئاتر بر ميگردند جايگاهي ندارند تا گروه منسجمي دور خود جمع كنند؛ يك عده جوان وقتي دور هم جمع ميشوند، فكرشان اين است كه يك تجربه نسبي كسب كنند، براي مكان بزرگتري به اسم سينما كه شهرت بدست آورند.
آن موقع سينما بسيار ضعيف بود، تلويزيون ضعيفتر از سينما و تئاتر موقعيت خودش را داشت به اين دليل بچهها به آن رو مي آوردند و يواش يواش عشق تئاتر درونشان زنده ميشد و ماندگار ميشدند.
الان كمتر گروهي پيدا ميشود كه افكارشان به هم بخورد و زير يك سقف بتوانند يك كار واحد انجام دهند؛ اگر هم بكنند به كار سوم نميرسد كه از هم جدا ميشوند.
------------------------------------------------ فعاليت امروز ----------------------------------------------------
كتاب ميخوانم، شعر ميگويم و گه گاه چيزي مينويسم و همان كارهايي را ميكنم كه يك آدم بازنشسته انجام ميدهد.
ما جزو اولين خانوادهها در ايران بوديم كه كارهاي عروسكي كرديم؛ پدرم معتقد بود آدم خيلي از حرفها را از زبان حيوانات يا عروسك ميتواند بزند كه با زبان آدمها نميتواند و به بعضيها بر ميخورد؛ به اين دليل همه ما با اين هنر آشنا شديم و سعي كرديم ببينيم در دنيا چه خبر است.
به همين دليل الان گهگاه لازم ميشود من بروم جاي يكي از عروسكهاي كه الان ساخته شده صحبت كنم. اين هم كار مشكلي است؛ شما بايد افكار و بيانتان را تبديل كني به آن عروسكي كه وجود دارد و گرنه آن عروسك حرف هم بزند، عروسك است. اگر حس كردي ديگر عروسك نيست و نشستي به آن گوش كردي، بدان آن بازيگر تبديل شده به آن عروسك و اين كار سادهاي نيست.
آدمهايي مثل خانم محبوب كه از قديميهاي اين كار هستند، ميفرستند دنبال من و ميروم و اين كار را ميكنم و جاي عروسكشان حرف ميزنم. مثلا آقاي پرتوي و همسرشان خانم عرفايي دنبال من آمدند، براي پليس آسماني. خانواده عروسكي زياد بزرگ نيست و از قديم همديگر را ميشناسيم؛ بيشتر بچههاي هنرمند كارهاي اولشان را با عروسك شروع كردند، افرادي مثل دنيا فنيزاده، خانم پورمهدي، پورمختار و هنگامه مفيد كه امسال جايزه بهترين كار عروسكي را از آن خود كرد.
------------------------------------------------ و حرف آخر ------------------------------------------------------
يكي به من پيشنهاد داده تا به دبي بروم و با ايشان شروع كنيم و مثل قبل در دور دنيا برنامه بگذاريم. فكر ميكنم اگر تا يك ماه ديگر اگر به طور جدي كار خوبي پيش نيايد از ايران بروم. براي اينكه هم درآمدي داشته باشم و هم شغل خودم را ادامه دهم. از يك طرف هم مردم ايران مخصوصا جنوب شهريهاي تهران به من خيلي لطف دارند؛ ولي اين لطف تنها كافي نيست، من هم بايد زندگي كنم.
اميدوارم يك كار خوب پيشنهاد شود، قبول كنند كه من بازي كنم و در ايران بمانم.
--------------------------------------- جا افتاده از صحبتهاي مفيد ---------------------------------------------
-- من عادت كردم بازي كنم؛ مردم هم دوست ندارند من را به جز بازيگري در كار ديگري ببينند. من هم اين را دوست ندارم. كارهاي غير از بازيگري زياد به من پيشنهاد شده، از مديريت سينما گرفته تا بنگاه مسكن و واردات لاستيك.
-- خانم فهيمه رستگار از مرشدهاي كار تئاتر ماست، ولي متاسفانه از ايشان آنجوري كه بايد استفاده نميشود.
-- پرويز بهرام، نيكو خردمند ، ژاله علو و خانم خيرآبادي از گوهرهاي يكتائي هستند كه از زمان پدرم كه خيلي جوان بودند بازي ميكردند.
-- آن طرف هيچ خبري نيست در واقع همه خبرها اينجاست.
-- من به تاريخ و پشست سرم نگاه نميكنم.
-- در هر جاي دنيا هر بازيگر ممكن است اشتباهي كند كه خلاف قوانين آن مملكت باشد، جريمهاش را ميدهد؛ اما او را ممنوعالكار نميكنند.
-- يك بازيگر، با مجموعه زحمتهاي كل سينما بازيگر ميشود و اگر دو سال آن را ممنوعالكار كنند، تقريبا دو سال زحمت همه را هدر دادهاند.
-- من همه دنيا را گشتم آزادترين كشور دنيا اينجاست.
-- هر چقدر صحنه جاي بازيگر است، سينما جاي كارگردان، تدوينگر و نويسنده است.
-- من هنگام بازيگريم قدر مطبوعات را نميدانستم و به آنها توجه نميكردم؛ اما الان ميفهمم چقدر يك بازيگر به آنها احتياج دارد.
-- من كارهاي بيضايي را هميشه دنبال ميكردم. نمايش شب هزار و يكم را هم ديدم كه خيلي خوب بود. او همان حرفهاي جوانيش را بسيار پختهتر زده بود. بازيگران هم مخصوصا فرخنژاد و اكبر زنجانپور كه از همكاران قديمي من است، نقشها را بسيار خوب بازي كرده بودند.
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات