• جمعه / ۲۵ مرداد ۱۳۸۱ / ۱۳:۵۷
  • دسته‌بندی: سینما و تئاتر
  • کد خبر: 8105-06100

همزمان با برگزاري مراسم هشتاد و پنجمين سالگرد گشايش نخستين “تماشاخانه تهران” ************* تئاتر لاله‌زار را فراموش نكنيد *************

مراسم هشتاد و پنجمين سالگرد گشايش تئاتر “نصر”، روز چهارشنبه در محل اين تئاتر واقع در لاله‌زار جنوبي برگزار شد. به گزارش ايسنا، در اين مراسم كه فاطمه راكعي عضو كميسيون فرهنگي مجلس و ناصر پازوكي رييس ميراث فرهنگي استان تهران و ابوالقاسم بزرگ‌زاده مسوول برگزاري نمايشگاه‌هاي اداره كل موزه‌ها و تني چند از هنرمندان پيشكسوت و خانواده‌هاي هنرمندان فقيد حضور داشتند، ابتدا ”هايده بايگان” دختر مرحوم فضل‌الله بايگان، پيشكسوت تئاتر ايران پس از بازگويي خاطرات پدرش، خواست تا همگان در احياي تئاتر “نصر” بكوشند. سپس فيلم كوتاه ده دقيقه‌اي از وضعيت ظاهري لاله‌زار و تئاتر “نصر” و “پارس” به نمايش درآمد و در ادامه ”معصومه تقي‌پور” باني برگزاري اين مراسم ، بيانيه‌اي را به مناسبت “هشتاد و پنجمين سالگرد تاسيس گراند هتل و وضعيت كنوني تئاتر نصر و پارس” قرائت كرد. در ادامه‌ي مراسم، نمايش ” سي و هفت شاهي جناب ميرزا” ، نوشته‌ي مرحوم ”سيدعلي خان نصر” و به كارگرداني ”معصومه تقي‌پور” و نمايش ” رضا موتوري” نوشته‌ي ”محمد چرمشير” توسط گروه نمايشي اجرا شد. در ذيل متن كامل بيانيه ”معصومه تقي‌پور” به مناسبت اين روز كه چهارشنبه در محل تئاتر نصر قرائت شد را مي‌آوريم: ما به يمن عشق اين جا مانده‌ايم/ تو گمان داري كه تنها مانده‌ايم؟ بوي نان را در چه مي‌جويي، كه ما/ خود همانيم و زخود وا مانده‌ايم ما وارثان پيشينه‌اي با شكوه هستيم، آن گونه كه مدارك و شواهد مي‌گويند. ما وام‌دار كساني هستيم كه امروز فرزندانشان در بين ما، با چشماني نگران منتظرند تا ببينند بر سر، ماترك پدران و مادرانشان چه مي‌آيد؟ از آن همه عاشق كه پاي را فرسودند تا راه را براي ما هموار كنند، تنها چند تن به تعداد انگشتان دو دست و شايد هم كمتر در ميانمان هستند. هايده و مرسده بايگان، عباس شوكتي، پرويز شاهين‌خو، احمد قدكچيان، شهلا رياحي و ... و ما چه كرديم؟ لاله‌زار كه مركز هنر و فرهنگ ما بود، چرا امروز اگر بعد از اسم كسي گفته شود و به او نسبت لاله‌زاري بدهند، بدترين ناسزاست؟ چرا وقتي از هنرمندان مي‌خواهيم تا در اين مراسم حضور داشته باشند، عده‌اي از آن‌ها مي‌پرسند، مگر هنوز در لاله‌زار تئاتر هست؟ و تعدادي با اكراه مي‌گويند: لاله‌زار؟ چرا در شهرك سينمايي مراسم را برگزار نمي‌كنيد؟ ما مي‌گوييم، هستيم. هنوز هستيم. هنوز نفس مي‌كشيم. هنوز روي صحنه مي‌رويم. هنوز چراغ دو سالن را در لاله‌زار، حتي در حد كورسو، روشن نگه داشته‌ايم. ما هستيم. ما را ببينيد. از كنارمان بي‌تفاوت نگذريد. از روزي كه شركت كمدي ايران به سرپرستي سيدعلي نصر، اولين صحنه تئاتر را براي تماشاي عموم در گراند هتل برپا كرد، هشتاد و پنج سال مي‌گذرد. امروز گراند هتل، تبديل به اتاقك‌هاي محل فروش لوازم الكتريكي شده و تماشاخانه تهران كه چند سال بعد از آن تاريخ با خريد قسمتي از همان زمين ساخته شد، مي‌رود تا تبديل به ويرانه‌اي شود كه ديگر هيچ كس رغبت نگاه كردن به آن را هم نداشته باشد. آن چه از هايده بايگان شنيديد با آن چه ديديد، تفاوت بسيار دارد. تفاوتي به وسعت قرن‌ها بي‌اعتنايي. بر سر تئاتر نكويي، گيتي، سعادت، نكيسا، فردوسي، نور، ماه، و ديگر سالن‌ها چه آمد؟ جامعه “باربد” خاكستر شد. تئاتر دهقان در محاصره پاساژنشينان، تئاتر “مادام پري” در ميان كيف فروشي‌ها و تئاتر “پارس” در قلب الكتريكي‌ها رو به زوالند؛ و آن چه بر سر تماشاخانه تهران مي‌آيد، ناباورانه لاله‌زار را براي هنرمندان تبديل به ناسزا مي‌كند. ما وارثان پيشنيه‌اي با شكوه هستيم. كاخ آمال و آرزوهاي پيشگامان تئاتر ايران در خطر نابودي است. آن را دريابيد. اين خانه دارد ويرانه مي‌شود، آن را دريابيد. ميراث فرهنگي ما منحصر به آن چه در موزه‌هاست يا آن چه دورشان را حصار كشيده‌ايم تا براي تماشا محافظت شوند، نيست. اين جا با درهاي بازش براي تماشا، بدون حصار و بدون تابلوي موزه، ميراث فرهنگي ماست. خانم‌ها، آقايان، مقامات و مسوولان محترم و گرانقدر، هنرمندان عزيز، نور چشمان ما، منت قدومتان را داريم، اما نه آن كه لحظاتي با ما بنشينيد و برويد و فراموشمان كنيد. ما نمي‌دانيم صاحب اين خانه كيست؟ به كه بگوييم كه سقف بر سرمان آوار مي‌شود؟ كجا شكوه كنيم كه زمين زير پايمان مي‌لرزد؟ اين خانه، صاحب خانه‌اي دلسوز مي‌خواهد تا مرمتش كند،‌ حفظش كند. نه آن كه در سكوت، ويراني‌اش را به تماشا بنشيند تا آن را تبديل به پاساژ يا برجي با درآمدي ميلياردي كند. اين خانه ميراث فرهنگي ماست. در اين خانه نوعي از هنر (يعني نمايش‌هاي كمدي) عرضه مي‌شود، كه مخاطبان بسيار دارد. پس چرا نه سازماني كه مسووليت حفظ ميراث فرهنگي را دارد به دادمان مي‌رسد و نه وزارتي كه هنر و انديشه و فرهنگ را حمايت مي‌كند؟ ما تشويقتان را نمي‌خواهيم، اگر با سكوت و بي‌اعتنايي تنبيه‌مان كنيد. ما مردمي‌ترين و خودكفاترين سالن‌هاي تئاتر تهران را زنده نگه داشته‌ايم. اما آخرين نفس‌ها را مي‌كشيم. ما دست تكدي به سويتان دراز نكرده‌ايم كه هنر با دريوزه سر سازش ندارد. ما از حقمان حرف مي‌زنيم، حق حيات. حق داشتن امنيت. حق درخواست توجه. چند سال پيش، عزيز گرانقدري فرمودند در باب هنر بيشتر بايد به معنويات تكيه كرد. با دلي خوش سخنش را به جان پذيرفتيم. اما معنويات ما را به پشيزي نخريدند. نه صاحب خانه، نه خواربارفروشي و نه راننده اتوبوس. اين جا براي دو نمايش يك بليط 500 توماني مي‌فروشند، 12% عوارض شهرداري، 5% ماليات، هزينه دكور و تبليغات (عكس) از اين مبلغ كم مي‌شود، يعني حداقل 20% ؛ يعني يك پنجم اين رقم. آن چه مي‌ماند، بين تئاتر و گروه اجراي نمايش‌ها به صورت ساده و مساوي تقسيم مي‌شود. يعني حداكثر براي هر طرف 200 تومان، آن چه سهم تئاتر است، به مصرف اجاره بهاي سالن، آب، برق. تلفن (اگر باشد) و خدمه مي‌رسد؛ آن چه سهم گروه است ، باز هم تقسيم مي‌شود؛ يعني به هر نمايش از هر بليط 100 تومان تعلق مي‌گيرد. تصور كنيد اگر در هر گروه بيش از 5 تن حضور نداشته باشند، به هر كدام چقدر مي‌رسد؟ حداكثر 20 تومان. باور مي‌كنيد؟ 20 تومان، آن هم حداكثر . اگر باور نداريد، نگاهي به قيمت بليط‌ها بيندازيد و خودتان حساب كنيد. اين جا صحبت از خط فقر بي‌مورد است. اين جا نقطه‌اي كم رنگ وجود دارد كه ما به آن رسيده‌ايم. به همين دليل بازيگران ناچارند روزي 2،3،4، يا حتي 5 بار به روي صحنه بروند. دو نمايش، هر كدام 2 سانس در يك سالن، و نمايشي ديگر در سالني ديگر، تا بتوانند زندگي را بگذرانند. آن هم در شرايطي كه تابستان‌ها گرماي وحشتناك و زمستان‌ها سرماي گزنده را همراه با تماشاگران صبورشان، تحمل مي‌كنند. اتاقي به ابعاد 4×1/5 متر براي همه خانم‌ها و اتاقي به ابعاد 4×4 براي همه آقايان، تنها محل استراحت اين عزيزان است. اين جا خودكفاترين سالن‌هاي تئاتر تهران وجود دارد كه با مقايسه آمار تماشاگران، در بسياري موارد، از سالن‌هاي مشهور با نمايش‌هاي مشهورتر، پر بيننده‌تر است. بر روي اين صحنه‌ها، چهره‌هاي پر آوازه‌ سينما و تلويزيون هنرنمايي نمي‌كنند. اين جا مهين بوجار، رضا اميري، بهروز تقوايي، مجيد فروغي و همسرش مليحه حاجيلو در حالي كه طفل خردسالشان اين گوشه و آن گوشه، روي زمين مي‌خوابد، فرزين سميعي، شيوا حدادي، پژمان عليپور و ديگر همكاران هنرمندشان به روي صحنه مي‌روند و اينان نه تنها از آن چهره‌ها، به لحاظ قدرت بازيگري هيچ كم ندارند، بلكه گاهي بي‌رقيب شمرده مي‌شوند. خدا قوت. اين جا دكورهاي آن چناني ساخته نمي‌شود، هر چند استاد صالح پناهي را در خود دارد. استادي كه هنر دكورسازي او در خارج از لاله‌زار هم خريداران بسيار دارد، اما عاشقانه سنگرش را حفظ كرده و در اتاقي با ديوارهاي شكسته و ريخته، همچنان بر آن چه كه صحنه نياز دارد، مهر عشق مي‌زند. خدا قوت. اين جا براي تعويض دكور فقط عزت‌ انجامي را داريم كه بازي هم مي‌كند و هر دو كار را در نهايت تسلط و زيبايي انجام مي‌دهد. خدا قوت. پرده صحنه ما با دست و به كندي كنار مي‌رود. آن گونه كه نمي‌شود پارگي و جاي سوختگي‌ها را كه بر تنش دارد، پنهان كرد. اين جا از ميز صدا خبري نيست و نه حتي از حداقل امكانات صدا، براي صحنه نمايش. آن چه هست ضبط صوتي كوچك و شكسته است با دستگاه اكويي فرسوده و باندهايي فرسوده‌تر . اين جا از نور صحيح خبري نيست. دريغ از حتي يك دليل كه حداقل مانع از سوختن لامپ‌هاي گران قيمت همين چند پروژكتور شود. ما در صحنه از همان مهتابي‌ها كه شما در خانه‌هايتان داريد، بهره مي‌گيريم و براي روشن كردن چراغ‌هاي كوچك صحنه، فقط محسن جمالي را داريم كه شب‌ها هم كف سالن و اتاق‌ها را جارو مي‌كشد. خدا قوت. اين جا از تبليغ‌هاي رنگارنگ مطبوعات و رسانه‌هاي گروهي ديگر خبري نيست. تنها تبليغ ما، صداي رساي محمدبيگي است كه مردم را به داخل سالن دعوت مي‌كند. خدا قوت. و ليلا محمدي پس از سالها روي صحنه رفتن، اكنون با داغ فرزند بر جگر، گوشه گيشه محقرمان نشسته و بليط پانصد توماني مي‌فروشد. خدا قوت. اين جا كساني زندگي مي‌كنند كه از كمترين حقوق مادي و معنوي خود محرومند. بهترين ساعات روزشان از 11 صبح تا 8 شب به امور صحنه و باقي زمانشان يا در تمرين يا در راه‌هاي طولاني تا خانه‌، مي‌گذرد. اين جا كساني به روي صحنه مي‌روند كه به جرم عشقان به اين ميراث، به جرم لاله‌زاري بودن، به سريال‌هاي تلويزيوني و فيلم‌هاي سينمايي راه ندارند. به برنامه‌هاي متعدد براي تعريف خاطراتشان! دعوت نمي‌شوند. بيمه نيستند. مسكني با حداقل امكانات رفاهي حتي، ندارند. مرخصي ندارند. فقط بعد از مرگ باز نشسته مي‌شوند. و باز هم تحقيرشان مي‌كنند. خانه تئاتر به عضويت نمي‌پذيردشان. قرارداد، ندارند. يارانه ندارند. وام ندارند. آن چه دارند سينه‌هايي سوخته پر از عشق به صحنه است، به اين جا. بياييد با هم به پاس چشم‌هاي نگران فرزندان سيدعلي نصر، فضل‌الله بايگان، رفيع حالتي، معز‌الديوان فكري، نعمت مصيري، محمود ظهيرالديني، علي‌اصغر گرمسيري و مجيد محسني كه اين جا در بين ما هستند و ما دين پدرانشان را براي حفظ اين ميراث با شكوه برگردن داريم، كمي بينديشيم كه چه بر سر آخرين بازماندگان قافله عشاق صحنه در لاله‌زار مي‌آيد؟ عزيزان، كارگردانان و بازيگران محترم، اگر چند لحظه نگاهتان را از سر در و سالن‌هاي تميز تئاتر شهر و تالار وحدت برداريد، اين جا را مي‌بينيد. نترسيد. لباستان آلوده نمي‌شود. شايد به خاطر صندلي فرسوده پاره شود. اما اين جا را ببينيد كه صحنه است. تئاتر است. مي‌توانيد حتي براي تنوع به سراغ ما بياييد. با اين عزيزان كار كنيد. به همكاري دعوتشان كنيد. اين‌ها امتحانشان را روي صحنه‌هاي تئاتر در فرانسه، در مقابل پيتر بروك و در كنار سعدي افشار پس داده‌اند. مطمئن باشيد از عهده سنگين‌ترين نقش‌ها بر مي‌آيند. مقامات و مسوولان محترم، اين جا از يك هزارم بودجه‌اي كه براي تئاتر كشور تعيين مي‌شود، خبري نيست. هر چند كه كل آن بودجه هم براي امر خطيري چون تئاتر، ناچيز است. تئاتر دهقان و سالن نمايش مادام پري در كنار ما، پشت درهاي بسته، محكوم به زوالند و ما شاهديم كه گروه‌هاي مختلف تئاتر، ماه‌ها و ماه‌ها در انتظار نوبت براي به روي صحنه رفتن، پشت درهاي مجموعه تئاتر شهر منتظرند. اين سالن‌ها با هزينه بسيار ناچيز در مقابل هزينه ساخت يك سالن، قابل بازسازي و فعاليت هستند. تئاتر پارس با تمام تلاش مديرانش، مجيد جعفري و حاج‌حسن متقي و هنرمندانش، در خطر ويراني است. و تماشاخانه تهران، تئاتر نصر... در فيلم كوتاه ما ديديد كه چه روزگاري دارد. مسوولان محترم سازمان ميراث فرهنگي‌، ما نمي‌گوييم كه اين سالن‌ها بايد موزه‌ شوند. ما مي‌گوييم بايد مرمت و حفظ شوند تا بتواند هم چنان نام تئاتر را برخورد داشته و ياد‌اور عظمت ايثار بنيان گذارانشان باشند. ما را دريابيد. مسوولان محترم سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران، ما نمي‌گوييم يك از هزار امكانات بيشمارتان را در اختيارمان بگذاريد. ما مي‌گوييم عوارض سنگين شهرداري و ماليات براين درآمدهاي ناچيز، تيغي است بر شاهرگ حيات ما. آيا واقعا گرفتن عوارض و ماليات از اين بليط‌ها رواست؟ آيا نمي‌شود بليط تئاتر را معاف كنيد؟ حداقل بليط كمتر از 1000 تومان را؟ ما را دريابيد. وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي، مسوولان عزيز هنري كشور، ما بدون قراردادهاي كلان و حتي يك دنيا يارانه، در سالن‌هايي كه تهويه نمي‌شوند و سردرشان سنگ‌هاي يك پارچه مرمر بر خود ندارند، بدون كادر اداري، هنري و خدماتي عريض و طويل. تنها به مديريت دلسوزانه شبانه روزي حسين رحماني و با پشتكار دكتر محمود عزيزي سر پا ايستاده‌ايم. آيا نمي‌شود ما را بيمه كنيد؟ زانوانمان ديگر كشش ندارند. ما را دريابيد. رياست محترم و عضو عاليقدر كميسيون فرهنگي مجلس شوراي اسلامي، آقاي دكتر پورنجاتي و سركار خانم دكتر فاطمه راكعي كه اگر به همت شما نبود، اين مراسم حداقل با اين كيفيت برگزار نمي‌شد، چه مي‌شود اگر شما به فكر تامين مسكن ما باشيد. ما هم گوشه‌اي هر چند كوچك از فرهنگ اين مرز و بوميم. ما را دريابيد. ميهمانان گرامي، امشب را فراموش نكنيد، ما را فراموش نكنيد، كه ما لايق فراموشي‌تان نيستيم. انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha