مهدی زینالدین در ۲۴ اسفند ۱۳۳۸ خورشیدی در تهران دیده به جهان گشود. وی به دلیل استعداد بینظیری که داشت، پایههای تحصیلی دوره ابتدایی را به صورت متفرقه میخواند و با نمره خوبی قبول میشد. هوش وی در حدی بود که او توانست در دوران کودکی خود، قرآن را بدون معلم بیاموزد. زمان نوجوانی وی مصادف با آغاز دوران تبعید آیت الله مدنی به خرم آباد بود، وی در آنجا از محضر این معلم اخلاق بهرهمند شد و در این دوران به انجام کارهای سیاسی گرایش یافت و راه رسم مبارزه با رژیم ستم شاهی را آموخت.
این نابغه جوان بعد از اخذ دیپلم، توانست رتبه چهار کنکور تجربی را به دست بیاورد و در رشته پزشکی شیراز قبول شود؛ اما همزمان با قبولی در دانشگاه، پدرش به جرم حمایت از امام خمینی(ره) از خرمآباد به سقز تبعید شد همین امر نیز باعث شد تا مهدی از ادامه تحصیل و ورود به دانشگاه انصراف دهد و در مغازه پدرش مشغول به کار شود. به گفته خودش؛ مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم میخواهد، سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمیگذارم این سنگر مبارزه خالی بماند.
چند ماه بعد از انصراف از ادامه تحصیل در دانشگاه شیراز یک دعوتنامه از یکی از دانشگاههای پاریس برایش آمد و از او برای ادامه تحصیل در فرانسه دعوت کرد. او در ابتدا تصمیم گرفت با دانشگاه مذکور مکاتبه کند اما این بار هم وقتی از درخواست امام خمینی از جوانان درباره ادامه تحصیل جوانان ایرانی در دانشگاههای خارجی و لزوم برگشت آنان به کشور به دلیل نیاز مبرم کشور به آنان اطلاع یافت از عزیمت به دانشگاه فرانسوی صرف نظر کرد و در ایران ماند.
در آبان ۱۳۵۷ و با اوجگیری مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی و شکلگیری انقلاب اسلامی شهید زینالدین به همراه خانواده به قم آمد تا فصل جدیدی از مبارزات سیاسی خود را در کانون انقلاب اسلامی شروع کند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جزو نخستین افرادی بود که جذب نهاد جهاد سازندگی شد و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم، برای انجام وظیفه شرعی و اجتماعی خود و حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب به این نهاد پیوست و در سرکوب مخالفان جمهوری اسلامی در شهرهای تبریز و قم نقش بسزایی داشت. بعد از مدت کوتاهی به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انتخاب شد و در این مسئولیت حساس انجام وظیفه کرد.
بعد از اینکه در جهاد سازندگی و سپاه پاسداران خوش درخشید، مسئولیتهای حساس و کلیدی را به او واگذار کردند و بدین ترتیب، زینالدین به عنوان مسئول شناسایی یگانها انتخاب شد و پس از آن به عنوان مسوول اطلاعات عملیات سپاه دزفول به ایفای نقش پرداخت و سپس مسئول اطلاعات عملیات محورهای سوسنگرد شد. او در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر، مسئولیت اطلاعات عملیات قرارگاه نصر را پذیرفت و در عملیات رمضان به سرپرستی تیپ ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) قم و سرانجام به فرماندهی لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) قم منصوب شد.
شهید مهدی زینالدین معتقد بود: اگر پیروز شدیم یا شکست خوردیم، مهم نیست. اصل این است به تکلیفمان عمل کرده باشیم. اگر اسلام امروز نیازمند خون ماست و نیازمند پیروزی ماست تا به اقصی نقاط جهان گسترده شود، با اخلاص بجنگیم برای اسلام، نه برای جنگ.
سرانجام این سردار سرافراز اسلام در حالی که تنها ۲۵ سال داشت در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ خورشیدی به همراه برادرش مجید زین الدین در مأموریتی که از کرمانشاه به طرف سردشت آذربایجان غربی درحرکت بود در منطقه تپه دارساوین با گروهکهای ضد انقلاب درگیر و به فیض شهادت نائل آمد.
شهید مهدی زینالدین در فرازی از وصیتنامه خود آورده است: در زمان غیبت کبری به کسی منتظر گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان (عج) و خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت طلبی میخواهد.
رهبر معظم انقلاب آیتالله خامنهای که در زمان شهادت شهید زین الدین، ریاست جمهوری اسلامی ایران و ریاست شورای عالی دفاع را برعهده داشتند در پیامی از مقام شهید مهدی زینالدین تجلیل کردند. در این پیام آمده است: شهادت سردار شجاع اسلام مهدی زینالدین و برادر فداکارش مجید را به یکایک افراد و فرماندهان لشگر ۱۷ قم و به همه فرماندهان سپاه پاسداران تبریک و تسلیت میگویم. بیشک این خونهای پاک، همگان را در پیگیری هدفهای بزرگ اسلامی مصمم تر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر میسازد. سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زینالدین که به حق میتوان گفت از ستارگان درخشان بود، با فقدان خود ما را داغدار کرد.
مادر شهید مهدی زینالدین روایت کرده است: مهدی به خاطر نوع فعالیت و مسئولیتش که فرماندهی لشکر بود، مدتی را در اهواز زندگی میکرد. برای استراحت و مرخصی، دو روزی را به او بورس زیارتی میدهند که به مشهد برود. اما مهدی میگوید: واجب بر مستحب ترجیح دارد. ابتدا به دیدن مادر می روم و از آن جا به زیارت خواهم رفت.
آن روزها من بیمار و در خانه بستری بودم زمانی که مهدی به قم آمد و مرا در رختخواب دید، بدون این که لباس و پوتین خود را عوض کند توی آشپزخانه رفت و مشغول پختن سوپ و گرفتن آبمیوه شد. مهدی تمام مرخصی خود را صرف پرستاری از من کرد.
پسر شوخ طبعی بود. زمانی که میخواست به جبهه برگردد، به من گفت: بیایید برای گذراندن دوره نقاهت و استراحت با هم برویم دزفول. حتما خوش میگذرد، به خصوص که عراقیها مرتب با توپ و آتش پذیرایی میکنند.
انتهای پیام
نظرات