به گزارش ایسنا، جلال ستاری چهاردهم مردادماه ۱۳۱۰ در رشت بهدنیا آمد و عصر نهم مرداد ۱۴۰۰ از دنیا رفت.
او دانشآموز رتبه اولی دارالفنون بود، در سوییس تحصیل کرد و دکترا گرفت. به مدت ۱۳ سال، از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۶۳ میلادی (همزمان با دوره ملی شدن صنعت نفت در ایران) در این کشور بود. آن دوران و ماجرای اعزام خود به آنجا را چنین روایت میکند: «خُب من در دبیرستان دارالفنون درس خواندم و جزء محصلین اعزامی به فرانسه بودم؛ یعنی اولین دوره بعد از رضاشاه بود. در سال ۱۳۲۸، ۱۹ سالم بود، امتحان سختی برای اعزام محصل بود. من هم قبول شدم. در ابتدا هیچ تصوری در اینباره نداشتم. به آنجا رفتم و صحنه وسیعی از فرهنگ و ادب پیش رویم گشوده شد. به سوییس رفتم. جزء محصلین اعزامی بودم که برای رشته تعلیم و تربیت اعزام میشدند و جمعی را هم برای فراگیری طب اعزام کردند؛ از آنجایی که دیپلم ادبی داشتم، برای گرایش تعلیم و تربیت اعزام شدم. این مقوله مرا با دنیایی از فرهنگ آشنا کرد. این پهنه وسیع به خاطرم خطور هم نمیکرد. نمیدانم در آن سالهای بعد از جنگ هر جناحی میخواست کارش را عرضه کند و مخاطب را صید کند و در این فرایند بود که کارهای خوبی در عرصه هنر و فرهنگ تولید و عرضه میشد، چه بین چپها و چه راستها.
آن دوره ۱۰ ـ ۱۲ سالی طول کشید، بعد هم پایان گرفت و دیگر تکرار نشد. خُب کمکم با آن فرهنگ عظیم آشنا شدم، با جریانهای هنری ـ ادبی، سینما، تئاتر و ادبیات آشنایی بیشتری پیدا کردم. تا مدتها مسرور بودم و برای یاد گرفتن هیجان داشتم.»
رویگردانی از چپ
به گفته خودش از خانوادهای برخاسته بود که متمول و پولدار نبودند و رفاه چندانی نداشتند و دوران تحصیلش همزمان با اوجگیری جریانهای چپ بوده و خود او هم مدتی جذب این جریان شده اما در مدت کوتاهی از رفتارهایشان سرخورده میشود.
ستاری اینکه چرا از مسائل سیاسی منصرف شده، را اینگونه روایت میکند: «آن چیزی که مرا از توجه به مسائل سیاسی منصرف کرد و باعث شد از چپروی و تودهایبازی دست بکشم و درگیر نشوم، رفتن به فستیوال جوانان برلین بود. فستیوال غریبی بود و از تمام دنیا به برلین میآمدند. آنجا ۲۰۰ هزار نفر جوان چپ آمده بودند و از ایران هم تعدادی چپ آمدند. آنچه مرا به تعجب واداشت، برخورد تودهایهای ایرانی با هم بود. جز یک نوع حالت بیاعتنایی و تحقیرآمیز درباره کسانی که عقیده دیگری داشتند، در آنها ندیدم. ما از فرنگ به جمع آنها رفتیم، گمان میبردند ما در ناز و نعمت زندگی میکنیم و نسبت به درد مردم بیاعتنا هستیم. خُب بله در سوییس بودم، امکانهای رفاهی خوبی بود؛ اما از یاد نبرید بالأخره زندگی خوابگاهی ـ دانشجویی بود که اصلا خوشایند نبود. همچنین ماجراهای دیگری سبب شد بپذیرم از طریق سیاست نمیتوانیم راه به جایی ببرم. این شد که بیشتر از قبل به حوزه فرهنگ علاقهمند شدم. پی بردم پایگاه اصلیام فرهنگ است و باید استوار باشد، فهمیدم همه چیز با سیاست حل و فصل نمیشود و خیلی از مسائل ریشه فرهنگی دارد. این علاقهمندی به فرهنگ از آن موقع در من بوده است.»
البته به گفته خودش فعالیت سیاسی را بهطور محض کنار نگذاشته بود زیرا معتقد بود: «هیچ فرهنگ پیشرو و خوبی فارغ از مسائل سیاسی نیست؛ اما فعال سیاسی بودن کار من نبود. احساس کردم من نمیتوانم و نمیخواهم فعال سیاسی باشم.»
از توجه به اسطوره تا پرداختن به «هزار و یکشب»
«جانهای آشنا»، «تراژدی و انسان»، «بازتاب اسطوره در بوف کور»، «اسطوره در جهان امروز»، «سیمای زن در فرهنگ ایران»، «در قلمرو فرهنگ»، «افسون شهرزاد»، «نمایش در شرق»، «اسطوره و رمز در اندیشه میرچا الیاده»، «درد عشق زلیخا»، «در بیدولتی فرهنگ»، «آیین و اسطوره در تئاتر»، «پژوهشی در اسطوره گیلگمش و افسانه اسکندر»، «اسطورگی و فرهیختگی»، «رمز و مثل در روانکاوی»، «نماد و نمایش»، «زبان رمزی افسانهها»، «چهار سیمای اسطورهای»، «پژوهشی در احوال شیخ صنعان و دختر ترسا»، «تقلید و تماشا»، «چشمانداز اسطوره»، «زمینه اجتماعی تعزیه و تئاتر در ایران»، «زبان رمزی قصههای پرشور»، «زمینه فرهنگ مردم» و «مدخلی بر رمزشناسی عرفانی» از جمله آثاری است که از خود در زمینه تالیف به جا گذاشته است. علاوهبر این ترجمههایی چون «آخرین مصاحبه با سارتر»، «جهاننگری»، «فرهنگ و تئاتر و طاعون»، «پژوهشی در ناگزیری مرگ گیلگمش»، «شرق در ادبیات فرانسه»، «جهان اسطورهشناسی»، «رمزپردازی آتش»، «دانش اساطیر»، «اسطورههای عشق» و «تأثیر سینما در کودک و نوجوان» نیز از او به یادگار مانده است. نگاهی گذرا حتی به فهرست بلند آثار بهجامانده از جلال ستاری نشان از توجه ویژه او به اسطورهشناسی دارد، او شروع علاقهمندیاش به اسطوره را از دوران دانشجوییاش دانسته و گفته بود: «خب خیلی چیزها در باب تاریخ، فرهنگ و قصهها خوانده بودم. پی بردم به اینکه اسطوره اولین جوانه تمدنی بشر است. اسطورهها غالبا مربوط به خلقت بشر هستند. اولین اسطورهها به خلقت میپردازند؛ اما هرچقدر سخیف و نازل، اولین بذر تفکر بشری هستند. نخستینبار در اسطورهها بشر فکر کرده چرا جهان پدید آمد است. بنابراین اگر بخواهیم به این نکته پی ببریم که چگونه جهان پدید آمده است، فکر کردم باید از اسطورهها آغاز کرد. چرا این به ذهنم آمد؛ برای اینکه یکی از استادانم که روانشناس بزرگی بود، سر کلاس میگفت نمیخواستم روانشناس شوم، میخواستم در باب تکوین معرفت فکر کنم؛ اپیستومولوژی. اگر بخواهم این کار را بکنم، باید از پوزیتیویسم شروع کنم و بگویم که چطور شیء درست شد و پدید آمد. مفهوم زمان و مکان چیست. از کودکی شروع کردم در باب زمان و کودک تا برسم به اینکه چطور این علمی شده است.
من هم به خودم گفتم پس برای شناخت بهتر فرهنگ باید از اسطوره و قصه شروع کنیم تا برسیم به ادب والا. برای شناخت روحیات یک قوم باید به سراغ قصهها برویم. اولین چیزی که به ذهنم آمد به آن بپردازم، کتاب «هزار و یک شب» بود. در شرایطی که به این کتاب در آن مقطع بسیار توجه میشد، برایم جالب بود بدانم چطور کتابی که برای ما اثر داستان بیسروتهی است، برای آنها منبع پژوهشی بزرگی است و این همه مورد اقبال آنهاست. اولین ترجمه فرانسوی کتاب «هزار و یک شب» در قرن هجدهم درمیآید، بعد به زبانهای دیگر ترجمه میشود. کنجکاو شدم بدانم این چیست. از آن به بعد در باب قصهها و متلهای ادبیات خودمان فعالیتم را آغاز کردم که یکی از همین کتابهای من، «هزار و یک شب» است. بعدش از این اثر چاپ کاملتری به دست دادم و همینطور ادامه دارد. این راهی برای ورود به دریای عظیم فرهنگ و هنر ایران بود.»
البته او درباره توجه به «هزار و یکشب» گفته بود: «این کتاب در فرنگ مورد توجه است. دانستن اینکه چه در خود دارد و این کنجکاوی آغاز راه بود، در ادامه چیزهای دیگری را دنبال کردم. اینها علت توجه من به این حوزه بود. تأکید دارم توجه بود؛ نه شیفتگی. این دو را نباید با همدیگر خلط کرد. آنکه شیفته اسطوره است، حرف دیگری است. این شیفتگی گمراهی میآورد؛ آن دیگری میخواهد در اینباره بداند.»
چرا «هزار و یک شب» ایرانی_ هندی است؟
ستاری درباره «ریشههای ایرانی و هندی قصۀ هزار و یک شب» در «افسون شهرزاد: پژوهشی در هزار افسان» نوشته است: «دلیل اصلی دانشمندان در اثبات ریشۀ هندی و ایرانی هزار و یک شب، نخست سخن مسعودی و دودیگر نوشتۀ ابنندیم است. ذکر هزار و یک شب نخستین بار در مروج الذهب و معادن الجوهر تألیف ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی (متوفی در ۳۴۶ هجری قمری) میرود آنجا که میگوید: بسیار کسان که از اخبار گذشتگان آگاهند گفتهاند اینگونه افسانهها مجعول و خرافی است و کسان ساختهاند تا با روایت آن به شاهان تقرّب جویند و با حفظ و مذاکرۀ آن بر مردم نفوذ یابند و مانند افسانههایی است که پس از ترجمه شدن از متنهای فارسی و هندی یا رومی به ما رسیده است و ترتیب تألیف آنها چون کتاب هزار افسانه یعنی هزار خرافه است که خرافه را به فارسی افسانه گویند و عامۀ مردم این کتاب را الف لیله مینامند که داستان ملک و وزیر و دختر او و دایۀ دختر (و به روایتی کنیز یا بردهاش) شیرآزاد (شیرزاد) و دینازاد (دنیازاد) است.
سخن محمّد بن اسحاق الندیم الوراق (متوفی در ۳۸۰ هجری قمری) صاحب کتاب الفهرست نیز این است: نخستین کسی که افسانهها سرود و از آن کتاب ساخت و در خزینهها نهاد: فرس نخستین بود که برخی افسانهها را از زبان جانوران بازگفت. از آن پس پادشاهان اشکانی که سومین طبقه از پادشاهان فرس هستند در این کار غرقه شدند. سپس این امر در دوران پادشاهان ساسانی افزایش یافت و دامنۀ آن وسعت گرفت و قوم عرب آن افسانهها را به زبان عرب نقل کرد که به ادیبان فصیح و بلیغ رسید و آنان آن را تهذیب کردند و بپیراستند و رشته کتابهایی نظیر آنها پرداختند. نخستین کتابی که در این معنی پرداخته شد کتاب هزار افسان است که معنی آن به زبان عربی «الف خرافه» است. سبب این امر آن است که یکی از پادشاهان آنان وقتی زنی میگرفت فردای آن روز وی را میکشت. باری دختری از شاهزادگان که عقل و درایت بسیار داشت و شهرزادش مینامیدند به زنی گرفت. دختر چون به شبستان پادشاه درآمد داستانسرایی آغاز کرد و هنگام سپری شدن شب گفتار خویش را به جایی رسانید که پادشاه وی را باقی گذارَد و شب دیگر تمام کردن افسانه را از وی بخواهد و بدین ترتیب وی هزار شب ملک را به افسانهسرایی مشغول داشت و در این مدت فرزندی (پسری) از پادشاه زاده بود که وی را پدیدار کرد و در برابر پدر بداشت و او را پایبند خویش کرد (و از افسونگری خود آگاه ساخت). ملک نیز بدو مایل شد و وی را باقی گذاشت.
قرینههای دیگری که از ریشۀ هندی و ایرانی هزار و یک شب به دست داریم، مشابهتهایی است که میان داستانهای این کتاب و کتابهای هندی که تقدّم تاریخیشان بر هزار و یک شب مسلم است، از قبیل پنجاتنترا و وتالاپنجاویمستی و جز آن وجود دارد. اینگونه مشابهتها که میتواند به کار تعیین حدود افسانههای هندی بیاید بر دو قسم است: گاه در کتابهای قدیم ایران و هند قسمتی کاملاً مشابه از یک افسانۀ الف لیله و لیله را میتوان یافت و گاه بین آنها همانندیهایی پراکنده و جزئی به چشم میخورد. قرائن دیگری نیز وجود دارد که کاملاً خارجی و غیر عربی بودن آن ثابت است: مانند نامهای قدیم و تعلیمات و اعتقادات باستانی ایران و هند. به سبب وجود اینگونه همانندیها اصل هزار و یک شب را از افسانههای قدیم هند میدانند که به دست ایرانیان به پهلوی برگردانیده شده است.
در سال ۸۴ بود که به پاس عمری تلاش فرهنگی نشان «شوالیه» ادب و هنر فرانسه به جلال ستاری اعطا شد.
انتهای پیام
نظرات