به گزارش ایسنا، نمایشنامه «کارنامه بندار بیدخش» یکی از پرشمار نمایشنامههایی است که بهرام بیضایی نوشته و احتمالی قوی وجود داشت که این متن نیز همچون بسیاری دیگر از نمایشنامههای او، در کشو باقی بماند اما سرنوشت، برای این نمایشنامه، جور دیگری رقم خورد.
به تازگی این نمایشنامه با دو گروه از دانشجویان تئاتر و در بخش مسابقه تئاتر دانشجویی چهل و دومین جشنواره تئاتر فجر روی صحنه رفته است. به انگیزه این اجراها، مروری میکنیم بر اتفاقاتی که سببساز اجرای این نمایش با کارگردانی خودش شد.
در دوره طلایی دانشکده هنرهای زیبا ، مهدی هاشمی و پرویز پورحسینی، هر دو از دانشجویان بیضایی بودند. بیضایی به فاصله چند سال با هر دو آنان همکاری کرد. مهدی هاشمی با نمایش «مرگ یزدگرد» او به صحنه رفت و طعم موفقیت این نمایش را چشید و پورحسینی هم در فیلم «باشو غریبه کوچک» ایفای نقش کرد که موفقیتش، با مدتی انتظار رقم خورد اما در هر حال دهه هفتاد، هر دو مشتاق همکاری دیگری با استاد خود بودند و بیضایی هم بهتر دید تسلیم شوق آنان شود.
سال ۷۷ دانشجویان سابق، فرصت را غنیمت شمردند و بحث اجرای نمایشنامه «کارنامه بندار بیدخش» را پیش کشیدند؛ نمایشنامهای با دو شخصیت که میتوانست اجرایی کمدردسر باشد چراکه بیضایی ناچار نبود به همکاری با بازیگر دیگری فکر کند.
بخشی از ماجرای اجرای این نمایشنامه را از زبان پورحسینی و به نقل از کتاب گفتگوی او با منصور خلج که به عنوان یکی از آثار مجموعه «ماندگاران صحنه» از سوی انتشارات نمایش منتشر شده، میخوانیم:
«من یک تجربه با بهرام بیضایی در این زمینه (تئاتر) داشتم. الان بیضایی روی سنتهای تئاتری ما اتود میزند. در «کارنامه بندار بیدخش» هم روی نقالی این کار را انجام داد. خاطرم هست یک روز به من گفت: «میخواهم ببینم اگر نقالی ایرانی تا حالا ادامه داشت، آن بازیگری که تا پیش از این نقال بوده و حالا بازیگر شده، مثل بعضی از بازیگرهای ما که اول تعزیهخوان بودند، چه طور بازی میکند؟» او به ما گفت: «من میدانم شما نقال نیستید و نقالی بلد نیستید به همین خاطر هم از شما نمیخواهم مثل یک نقالبازی کنید». البته من در یک تله تئاتر به کارگردانی احمد امینی نقالی کار کرده بودم. آن تلهتئاتر یک تم مذهبی داشت. من میترسیدم بازی کنم چون نقالها یک ویژگیهای خاصی دارند؛ اول صدایشان است. نقالها صدای خیلی رسایی دارند برای اینکه در فضای باز، بازی میکنند. به همین خاطر اغلب آنها صدای خشدار، قوی و گرمی دارند و اصلا نیازی به میکروفن ندارند. خلاصه بیضایی به ما گفت: «شما این خصوصیت را ندارید ولی من دارم این مساله را تجربه میکنم».
همان طور که میدانید داستان «کارنامه بندار بیدخش» در مورد این است که اساسا ما آدمهای مونولوگ هستیم نه دیالوگ. ما دوست داریم یک طرفه حرف بزنیم و به حرفهای طرف مقابلمان هم گوش نمیکنیم. بهرام بیضایی میخواست از این ایده استفاده کند تا مونولوگ را به دیالوگ تبدیل کند. ببینید چه فکر زیبایی است. به همین خاطر صحنه دو قسمت شده بود. سمت راست صحنه من بودم که نقش جم را بازی میکردم و مهدی هاشمی که نقش بندار را بازی میکرد، سمت چپ صحنه بود. همان طور که میدانید بندار بیدخش دانشمندی است که در خدمت جم است و برای او یک جام جهاننما میسازد. همان جام جهاننما که دنیا را در آن میبیند. بعد جم به این فکر میافتد که این قدرتی است که دراختیار اوست و اگر کسی مشابه این جام جهاننما را داشته باشد، میتواند او را ببیند و بفهمد که چه در فکر او میگذرد. به همین خاطر تصمیم میگیرد بندار را نابود کند، ولی غافل از اینکه بندار زرنگتر از این حرفها است. او چند جام جعلی شبیه آن ساخته بود و جای آنها را با هم عوض کرد. در نهایت وقتی در زندان دید که جم میخواهد او را بکشد، جام را شکست و گفت: «من این را میشکنم تا دست آدم نابابی به آن نرسد تا استفاده ناصواب از آن نکند.»
دقیقا مثل ماجرای بمب اتم که اوپنهایمر آن را ساخت. در «کارنامه بندار بیدخش» فکر عمیقی نهفته است. خیلی جالب است بدانید آقای بیضایی همه تلاش خود را کرد تا در این متن حتی از لغت عربی هم استفاده نکند و همه کلمات فارسی باشند. خاطرم هست به شوخی شرط گذاشت و گفت: «اگر یک کلمه عربی توی این متن پیدا کنید، من به شما جایزه میدهم». آخر سر هم خانم شهلا لاهیجی ناشر آثار ایشان، یک کلمه عربی پیدا کرد و جایزه را برد.»
انتهای پیام
نظرات