همزمان با هفتههای پایانی اکران فیلم «باربی» و دیده شدن نسخههای نمایش خانگی آن، محسن خیابانی - منتقد سینما در یادداشتی که آن را در اختیار خبرگزاری ایسنا گذاشته، نوشته است:
ارجاع کافی نیست!
فیلم با ارجاع به اولین سکانس ۲۰۰۱: ادیسه فضایی، استنلی کوبریک، ۱۹۶۸ شروع میشود، سکانسی که قرار بوده خندهدار باشد اما صرفاً در حد یک ایدۀ خام باقی میماند. اگر اثر کوبریک را دیده باشید، احتمالاً کاتی که سکانس آغازین آن را پایان میدهد به خاطر دارید، حالا همان کات و کارکرد حسی و معناییاش را با با کات پایانبخش افتتاحیۀ باربی مقایسه کنید تا تفاوت سطح کارگردانی دو اثر را دریابید! فیلم باربی پر شده از ارجاعات اینچنینی به فرهنگ پاپ آمریکا که تقریباً همهشان از جنس همین سکانس آغازین هستند: ابتدا جذاب بهنظر میآیند ولی پوستشان را که کنار بزنیم، چیزی جز میوهای پوک نصیبمان نمیشود.
سقوط
گرتا گرویگ بعد از فیلم خیلی خوب لیدی برد (۲۰۱۷) به فیلم خوب زنان کوچک (۲۰۱۹) رسید اما باربی، سقوطی آشکار در کارنامهاش محسوب میشود! جای دوربین و عوضشدن زوایای آن در خیلی از لحظات، حس تماشاگر را خراب میکند، انگار کارگردان هیچ ایدهای برای نشان دادن بازیگران و اشیاء صحنه نداشته تا اثرش را به بیانی سینمایی نزدیک کند. انتظار میرفت حداقل تیم بازیگری تحت هدایت گرویگ، عملکرد خوبی نشان بدهند اما مارگو رابی، رایان گاسیلینگ، ویل فارل و مایکل سِرا که همگی قبلاً تجربههایی موفق در کمدی داشتهاند هیچگاه در این فیلم، لبخند کوچکی هم به لبهایمان هدیه نمیدهند.
فیلمنامۀ باربی از نظر شخصیتپردازی و منطق روایی بهشدّت لنگ میزند. نسبت بین دو دنیا (باربیلند و دنیای واقعی) و چگونگی رفت و برگشت بینشان، چهارچوبی منطقی نمییابد و بیشتر فرصتی است برای تبلیغ برخی عروسکهای باربی. سیر وقایع هم به گونهای است که هر اتفاقی امکان دارد رخ بدهد و در عین حال خیلی از وقایع، ربطی به قبل و بعد خودشان ندارند!
از چشم غربی
فیلم فقط از یک جنبه ستایشبرانگیز است، طراحی صحنه و لباس. امتیازی که برای اثری چنین پرخرج دستآورد بزرگی محسوب نمیشود و سازندگان هم از آن، بهرۀ چندانی نمیبرند. باید قبول کرد بخشی از بازخوردهای منفی بینندگان ایرانی نسبت به باربی بهخاطر موزیکالبودن فیلم بوده چون اغلب ایرانیها ژانر موزیکال را غیرمنطقی میدانند، ولی حتی اگر از چشم غربی هم بنگریم، سکانسهای موزیکال این فیلم، صرفاً خوش رنگ و لعاب هستند اما از نظر کورئوگرافی (طراحی حرکات بازیگران)، چنگی به دل نمیزنند.
همه چیز برای فروش!
در برخی از سکانسهای فیلم شخصیتها میایستند و دربارۀ آثار سوء عروسک باربی بر فرهنگ جهان سخنرانی میکنند و ظاهراً با عینکی از جنس «نقد فمنیستی» نگاهی بر این عروسک میاندازند! این سکانسها وصلهای ناجور بر اثر هستند چون حرفهایی که میشنویم اندازه دهان شخصیتهای فیلم نبوده و کیفیت نقشآفرینی بازیگران هم بهگونهای است که انگار توی کلاس درس، در فضیلت آزادی زنان انشاء میخوانند! از طرفی دیگر، خود فیلم به بدترین شکل ممکن این حرفها را نقض میکند، چون آنچه که میبینیم، اصلاً تلاشی برای تغییر ماهیت عروسکهای باربی نیست!
سکانسی در فیلم وجود دارد که در یک انتخابات، عروسکهای زن باربیلند موفق به شکست عروسکهای مرد میشوند، امّا این اتفاق صرفاً با اتکا به جذابیتهای جسمی زنانه، آن هم به زنندهترین شکل ممکن، میسّر میشود. پس آن نگاه (ظاهراً) اخلاقی به زن، بهعنوان موجودی متفکر، چه میشود؟ فیلم که پایان مییابد، انگار صرفاً شاهد ریبرندیگ عروسکهای باربی بودهایم. این وضعیت امروز سینمای آمریکا و غایت نظام سرمایهداری است: وقتی «همه چیز برای فروش» باشد، حتی نقد فرهنگ و جامعه تا جایی مجاز است که جاذبۀ تجاری ایجاد نماید!
انتهای پیام
نظرات