«حسین مسرّت» در گفتوگو با ایسنا از جمله مشاهیر حوزه شعر و ادب یزد را «شارق یزدی» خواند و با قرائت یک دوبیتی از «مسرور یزدی» با این مضمون که «در ملکِ سخن ز شاعران، سر دارد *** از دولتِ عشق، بر سر افسر دارد*** در فنّ غزل به سبک مشروطه چیان*** "شارق" به یقین مقامِ برتر دارد»، گفت: شارق یزدی از خوشنویسان و سخنوران توانا و آزادهی یزد بود که متاسفانه در نخستین چاپ تذکرهی شعرای یزد گردآوری «عبّاس فتوحی یزدی» از وی یاد نشده است.
وی با اشاره به یادداشتهای ارزندهی فیضالله شارق(۱۳۰۲- ۱۳۶۸هجری شمسی) فرزند شارق یزدی، نگاهی کوتاه به زندگی و آثار وی داشت و گفت: نامش «غلامحسین» و در ۱۵ تیرماه سال ۱۲۴۰ در یزد دیده به جهان گشود. نام پدرش غلامرضا قنّاد از بازرگانان یزد و نیای وی که از روستای دهبالا به یزد کوچیده بود، ملا محمّد ابراهیم معروف به «مندبرهیم شدّهبردار» بوده است.
مسرت ادامه داد: شارق، دوران کودکی را با کتاب و مطالعه گذراند و تحصیلات ابتدایی را در مدرسه مصلّی صفدرخان یزد به پایان رساند و از همان زمان با شوق و ذوق فراوان به کاوش در میان آثار نظم و نثر پارسی پرداخت و ادب و کمال اندوخت.
وی با بیان این که خواهر شارق، همسر عبدالنبی برادر عبدالوهّاب طراز یزدی از شاعران و خوشنویسان نامور یزد بود و از این رهگذر، بین او و خانوادهی طراز، ارتباط برقرار بوده است ولی هرچند برخی کتب از رابطهی دوستی شارق با طراز یزدی مینویسند ولی طراز سالها پیش از تولد شارق درگذشته بود.
مسرت نخستین بیت سرودهی شارق را «همه عالم، اسیر دام عشقند*** نه تنها شارق از عشق تو شیداست» بیان کرد و افزود: شارق در۲۰ سالگی همراه پدر به کرمان رفت و چند زمانی با سخنوران آن سامان به گفتوگو و همدمی پرداخت و پس از چندی به زادگاهش برگشت.
به گفته این محقق و پژوهشگر فرهنگی، شارق در جوانی به بازرگانی که پیشهی پدرش بود، علاقهمند و مشغول به کار شد ولی چون در این رشته، تجربهای نداشت، به زودی ورشکست شد و پدرش را هم خانهنشین کرد. پس به ناچار به تجارتخانهی «علی آقا شیرازی» که از بازگانان توانمند آن روزگار بود، رفت و به شغل میرزایی پرداخت اما دیری نکشید که به سبب ناسازگاری آن شخص، بیکار شد و سالها با پیشهی مستوفیگری و قلمزنی(میرزایی) در کنار بزرگان شهر گذراند ولی چون روحی آزاد و سرکش داشت، مورد بیمهری آنان قرار میگرفت و از آن رو که نتوانست به پیشهی پدر یعنی بازرگانی بپردازد، راهی تهران شد.
وی با بیان این که شارق در راه دومین سفرش به تهران، به «عبدالرّحمن بستکی» که توانسته بود با رشوه دادن و به واسطهی «جلال الدّوله» حاکم یزد، حاکم بنادر جنوب شود و لقب «مصباح دیوان» را بگیرد، برخورد، خاطرنشان کرد: عبدالرّحمن که زمانی در یزد به بازرگانی مشغول بود و از هوش و خطّ خوش و دانش شارق، آگاه بود، وی را به دستیاری(معاونت) خود برگزید و به بندر لنگه برد و شارق بدین طریق وارد کارهای دولتی شد و چون مردم آنجا، پس از مدّتی، کاردانی شارق و ناشایستگی عبدالرّحمن را دیدند، تلگرافی، از دولت خواهان فرمانداری شارق که او آن زمان ملقّب به «شارق الملک» از سوی مرکز شدند ولی عبدالرّحمن پس از پی بردن به این جریان، به فکرِ از میان بردن شارق افتاد به نحوی که شارق به هند گریخت و پس از چندی به یزد آمد.
وی با بیان این که شارق مدّتی هم سفری به ترکیّه، سوریّه ، عراق، فلسطین و مکّه کرد، افزود: شارق در بازگشت به یزد از سوی «فتحالله خان مشیرالممالک» رئیس مالیّه (دارایی) یزد به دستیاری فراخوانده شد امّا پس از گذشت حدود ۱۰ سال، به دلیل همان روحیهی آزادگی، دست از همکاری با مشیر شست و مشیر نیز از این کار وی رنجید.
مسرت با اشاره به گشایش عدلیه یزد در سال ۱۳۲۷ هجری قمری، از انتصاب «جهاد اکبر» به عنوان سرپرست و شارق به عنوان رئیس دفتر وی خبر داد و گفت: شارق از راه قانون به دفاع از حقوق مردم پرداخت و مانع از اقدامات مشیرالممالک میشود که حکایت مالیاتهای کمرشکن آن دوران از مردم توسّط مشیر و خودکشی چند نفر در این رابطه، در کتابهای آبی و دیگر کتب مشروطه آمده است.
وی ادامه داد: هنگامی که «ضیغم الدّولۀ قشقایی» در سال ۱۳۲۸ هجری قمری، مشیر را به خاطر اخّاذی به چوب میبندد، مشیر از شارق دل آزرده میشود که چرا خود را سپر بلای او نکرده است لذا مشیر در یک شگرد تازه، شارق را به بهانهی نهار و به قصد آشتی کردن به خانهی خود دعوت میکند ولی در راه خانهی مشیر، دار و دستهی اوباش وابسته به مشیر به سر شارق ریخته و او را به قصد کشت میزنند که البته در آن گرمای تابستان، «میرزاحسن کاوه» پدر استاد «علیمحمّد کاوه»ی خوشنویس که مرد بیباکی بوده و اتفاقاً از آنجا میگذشته، شارق را از دست آنان رهانده و بدن خون آلودش را به خانۀ «ملک التّجار» میبرد.
وی با اشاره به دیگر خدعههای مشیر برای کشتن شارق، عنوان کرد: شارق، علاوه برکارهای قانونی و نامه پراکنی به دولتهای وقت دربارهی اجحافات و تجاوزات مشیر و دیگر کارگزاران به حقوق دیگران، با امضای مستعار، مقالات شیوایی هم در روزنامهی «سفینۀ نجات یزد» به مدیریّت «محمّدصادق سفینه» به چاپ رسانده و روشنگر چهرهی راستین آنها شده است.
به گفته مسرت، شارق در ادامهی فعالیتهای اجتماعی خود، با نثر و نظم نیز به مقابله با ناحقّان پرداخته است لذا اشعار زیادی که از او در دیوانش برجای مانده است، گویای این بعد از شخصیّت اوست و دلواپسی های و علاقه مندیهای او را به حقوق مردم و حفظ شأن آنان نشان میدهد؛ به عنوان نمونه او می گوید: «آزار کس مکن، بد بیچارگان را مخواه*** حق را اگر مطیع شوی، این عبادت است».
وی به غزل بلند و سیاسی شارق در روزنامهی سفینه که برگرفته از اوضاع زمان مشروطه و در بردارندهی واژههای روزمرهی آن روزگار بوده نیز اشاره و آن را چنین قرائت کرد؛ «عریضه داد به «کابینۀ» وزارتِ عشق*** دل از تَطاولِ زلفِ کجِ تو با عشّاق*** «رئیسِ مجلسِ» خوبان اجازه داده به چشم***که تا کند زاسیرانِ زلف، «استنطاق»***مقصّرِ «پلتیکی» است، عشقْ بازِ عجول***حصولِ وصل به صبر است، گرچه باشد شاق***چو «پاکینگ» بود چشمِ مستِ تو، خونریز***به گردِ او زده صفِ مژگان، چنان «قُزّاق»***صفوفِ غمزه، «رژیمانِ» تُرک، مردمِ چشم***در آن میانه، «اِتاماژور[۵]ند» یا مشّاق***زچینِ زلفِ تو مبعوث گشت بادِ صبا***که «قُنترات» دهد نافه را به اهلِ عراق***به عُذر حُکمِ «نظامی» مبُر زجمعِ ما***بود «مخالفِ قانون»، شکستنِ میثاق***دو کون، طالبِ «آزادیند» ما به خلاف***به بندگیِ تو هستیم از اَزل، مشتاق***مسلّم استی، بی سعیِ «دیپلوماتی»***نفوذِ «دولتِ» حُسنت در اَنفس و آفاق*** مجو خرابْ دلم را که از ستمکاران***عروسِ مُلک ستاند به حُکمِ طبع، طلاق***بِهِل که «دولتِ مشروطه» چون شود تشکیل***«حقوقِ ملیّت» از «مستبد» کنند، احقاق***به حسنِ خُلق، عَلَم شو که در قلمروِ دهر***هر آنچه هست به ضدِّ جفت و حسنِ مطلق، طاق***عقایدِ «پُلتیکی» چرا خلافِ هم است***اگر که از «سولازاسیون» خطاست، نفاق؟***اگر ز علم و غنا شاده چو درویشان***چو اهلِ مدرسه، زنهار دل مبر ز وفاق***نخوانده نقشۀ جغرافیای وادیِ عشق***چه فایدت برد از «ایلغار» یا «اُطراق»؟*** شکسته است پراخوی شوکتِ ایران***ز موج اِطلسِ جهل و ز تُندبادِ نفاق؟***مها بتاب به «شارق» که در سپهر وجود***جز از نجومِ کمالت نکرده استشراق».
این پژوهشگر فرهنگ عامه یزد در ادامه اظهار کرد: شارق تا سال ۱۲۹۰ هجری شمسی به کار در دادگستری پرداخت امّا چون با قوانین آن آشنا شد و دید در عمل، اجرا نمیشود از شغل دولتی دست کشیده و تا پایان زندگی به کار وکالت در یزد پرداخت ولی به واسطه آشنایی که با قوانین شرعی و مدنی داشت، کارش با توفیق بسیار همراه بود.
مسرت با بیان این که شارق در ۲۸ سالگی ازدواج کرد و صاحب چندین فرزند شد، افزود: شارق در ۶۷ سالگی در هفتم آبان ۱۳۰۷ هجری شمسی دیده از جهان فرو بست. از اوست: «نگویمت که غمِ روزگار، پیرم کرد*** مکّرراتِ حوادث، ز عمر، سیرم کرد».
وی با اشاره به این که میرزا محمّد فرّخی یزدی و سید حسن شکوهی یزدی، هر دو از شاگردان شارق بودند، بیان کرد: شارق در غزل از حافظ شیرازی و در مثنوی از مولوی پیروی میکرده است و نقل است در دعاوی خود، حتّی برخی را با شعر محکوم میکرده است.
وی همچنین گفت: شارق علاوه بر کتاب غزلیّات که در بردارندهی ۱۰۰۰ غزل اوست، کتابی در مثنوی به نام «همایون کتاب» در بحر متقارب سروده و در آن، اندیشههای فلسفی و عرفانی خود را بر زبان رانده است. همچنین کتاب رباعیّات وی که در بردارندهی ۵۰۰ رباعی و دو بیتی همراه با چند غزل و مخمّس است، به خطّ نَسخ میرزا اسدالله کرمانی با چاپ سنگی در کرمان به چاپ رسیده است. البته شارق، مثنوی دیگری هم داشته که از بین رفته و تنها یک برگ از آن به جا مانده، مثنویها به خطّ خودش و غزلیّات به خطّ هاشم نیشابوری از خوشنویسان به نام زمان خودش بوده است.
مسرت در پایان با بیان این که سرودههای شارق نزدیک به ۳۰ هزار بیت است، اضافقه کرد: وی تذکرهای از شعرای یزد را به خطّ شکسته نوشته و گردآوری کرده است که اکنون نشانی از آن نیست. آثار خطّی وی به غیر از تذکرۀ شعرای یزد، در کتابخانهی وزیری یزد موجود است. دیوان شارق یزدی به همّت و پیگیری فرزند وی فیض الله شارق آمادهی چاپ بود که اجل مهلتش نداد و در سال ۱۳۷۱ به همّت «اکبر قلمسیاه» چاپ شد. وی صاحب کتابخانهای بوده که همراه با دیگر آثارش از بین رفته است.
انتهای پیام
نظرات