به گزارش ایسنا، اینها نتیجهای است که کامیار عابدی از بررسی انتقادهایی که شاعران معاصر نسبت به سعدی داشتهاند، گرفته است.
به مناسبت روز بزرگداشت سعدی بخشی از کتاب «جدال با سعدی در عصر تجدد» نوشته این منتقد و پژوهشگر ادبی را میخوانیم:
شاعران نوگرا/ نیمایی شمار بسیار زیادی از گویندگان با گرایشهای فکری و فرهنگی را در برمیگیرند. اما فصل مشترک بیشتر آنها بهرهیابی از زبان و ساختاری مدرن (یا دستکم مدرنتر نسبت به شاعران نوسنتگرا و نوگرای اعتدالی) است. در میانِ این شاعران، گروهی که به آرمانهای سیاسی و اجتماعی نزدیکترند، اغلب، علاقه چندانی به سعدی ندارند. عدهای حتی پا را از این فراتر نهاده و از سعدی به تندی انتقاد کردهاند. در مقابل، شاعرانی که به عوالم دیگر، به ویژه فردیت شاعرانه، توجه داشتهاند از سعدی با علاقه یادکردهاند.
نیما یوشیج در یادداشتهای ادبی و نامههای شخصی- ادبی خود، هم سطح عشق و عاشقی را در آثار سعدی پایین دانسته، و هم پندآموز بودن این آثار را به باد انتقاد گرفته است. شمار این اشارهها و انتقاد، به نسبت، گسترده جلوه میکند.
احمد شاملو به صورتی پراکنده اما قاطع به مقایسه سعدی و حافظ پرداخته و این یک را بر آن یک به طور کامل ترجیح داده است. طبق این آرا، سعدی «اندیشه» ندارد، اما حافظ اندیشه دارد. سعدی ناظم است، اما حافظ ناظم نیست. سعدی در آثارش مطیع احساس خود نیست، اما حافظ در غزلهایش مطیع احساس خود است. سعدی قابل توصیف است: سخنوری بزرگ اما در نهایت کوچک. حافظ غیرقابل توصیف است: شاعری بسیار بزرگ که نگاهی انسانی و متعهد دارد.
از سیاوش کسرایی، این تعبیر درباره مقام سخنوری سعدی در زبان فارسی در دست است؛ تعبیری که روانی زبان(سعدی) را در جوار آرمان سیاسی (فرخی یزدی) قرار میدهد:
«خاموشیات
در بزم گزمِگان و سوگ عزیزان
هزار سعدیِ فصاحت است
هزار فرخیِ شجاعت»
نصرت رحمانی سعدی را به پاسداری «زُهد ریایی» و «بهرهبرداری نامشروع از کلمات» متهم کرده و، مانند شاملو، حافظ را به سعدی به طور کامل برتری داده است.
مهدی اخوان ثالث بابت غزل منسوب به سعدی، که تعریض به مولانا جلالالدین بلخی تلقی شده، به شدت از سعدی انتقاد کرده است. با این همه، وی در دهه پایانی عمر، ضمن دیداری از شیراز و آرامگاه سعدی، با این شاعر بزرگ تجدید دوستی و پیمان میکند.
سهراب سپهری بر این عقیده است که جنبههای معنایی و معنوی سخن سعدی نادیده گرفته شده، تنها به روانی شعر و نثر او (و در هنر خوشنویسی به زیبایی آنها) توجه شده است. شاید بتوان آنچه سپهری گفته نوعی شعر منثور دانست:
«کاغذ ما سفید معمولی بود
و قلم هرچه بود، واسطی نبود
سرمشق همیشه سرمشق بود؛
سرمشق خط فقط
وگرنه "به جان زندهدلان" که دل آزردیم
و نظر تنها "بدین مشتی خاک" کردیم
"گل بیخار" نشدیم
"زمام عقل به دست هوای نَفْس" دادیم
"نابرده رنج، گنج" خواستیم
باور داشتیم سعدی
شعرش را برای مشق خط گفته است
وگرنه "بار درخت علم" این نبود»
منوچهر آتشی، در یکی از شعرهای دوره نخست شاعریاش، در مقام شاعری جوان، از سعدی چنین یاد کرده است:
«سعدی بماناد
کز شعله بلندش نامها سوخت
من میروم تا شاخهای دیگر برویَد
هستی مرا این بخشش مردانه آموخت»
فروغ فرخزاد، از نظر سلایق ادبی شخصی، در آغاز، بیشتر به حافظ رغبت داشت، اما به تدریج دلبستگیاش به سعدی بر علاقه به دیگر شاعران کهن برتری یافت. در تقویم جیبی شاعران، در سال ۱۳۳۵، شعریهایی از سعدی بیشتر از گویندگان قدیم یادداشت شده است. علاوه بر این، به روایت مسعود فرزاد، م. آزاد، احمدرضا احمدی، و آیدین آغداشلو، که در واپسین سالهای زندگی بسیار کوتاه فرخزاد با وی دیدار و دوستی داشتهاند، او با علاقهای خاص، به استمرار، مشغول مطالعه و مرور آثار سعدی بود. به نظر میرسد اُنس با سعدی تأثیر خاصی در شعر گوینده تولدی دیگر گذاشته است.
منصور اوجی به ویژه بر سهولت و امتناع زبان در شعر سعدی تأکید کرده است. او نظر شاملو درباره سعدی را «یکی از اشتباهات بزرگ شاملوی عزیز» میداند: «تمام هنر سعدی در همین سادهگوییاش است و اینکه اگر سعدی شاعر نباشد، خود شاملو چه کسی خواهد بود. شاملو کنار دست سعدی نشسته است [...] واقعا هنوز مانده تا عظمت سعدی را درک کنیم.»
بیژن جلالی، شاعری که شعرهای منثور و کوتاهش در شعر فارسی دوره تجدد در میان شماری از علاقهمندان شعر مدرن به خوبی شناخته شده است، از شاعران کهن به سعدی علاقه خاصی داشت.
اسماعیل خویی، در دوره جوانی، سعدی را «ناظم سازشکار، معمولی، مرتجع، بیوطن» و «شاعر اندیشمند آدمهای متوسط و کاسب» نامیده است.
ضیاء موحد در کتابی که درباره سعدی نوشته، به تحلیل هنر شاعری سعدی برآمده است. وی، همچنین، درچند مقاله و گفتوگوی خود، به ویژه در دهه ۱۳۸۰، به صورتی گسترده، بر اهمیت آثار سعدی تأکید کرده و شاعران و ادیبانی را که به سعدی حمله کردهاند مورد نقد قرار داده است.
شاعران غزلسرای متأخر
از میان این شاعران به سه گوینده اشاره میشود، این گویندگان، هر یک، به نوعی متأثر از فضای آرمانگرایی فکری، سیاسی، یا اجتماعی بودهاند. بنابراین عجیب نیست که به طور ضمنی، گاه، با برخی آموزههای سعدی همدل نباشند. در همان حال دلبستگی آنان به غزلسرایی، محتوای عاشقانه و سهولت و امتناع زبان، آنان را از تحسین سعدی غافل نکرده است.
امیرهوشنگ ابتهاج، (هـ. ا. سایه) از اُنس خود با سعدی سخن گفته است. او تأکید کرده است که بسیار سعدی را دوست دارد. اما «با سعدی نمیشه نشست دردِدل کرد». با این همه «مبادا از سعدی غفلت کُنین. یک نفس باید بخونین [...] از سعدی نباید سرسری رد شد [...] هنوز یک از هزار کار سعدی کشف نشده». به طور خلاصه از نظر این شاعر «مثل حافظ شعر گفتن ممکن است، اما محال است که بتوان مثل سعدی [شعر] گفت».
سیمین بهبهانی خود را از فضای گلستان سعدی دور مییابد. در مقابل، او شیفته شعر سعدی است. از دید او «زیبایی سعدی در این است که وقتی شعری را از او میخوانید و در یک لحظه مقصود او را درک میکنید، در عین حال، در شما میماند با شما حرکت میکند و در شما شاخهشاخه میشود و برگ و بر میگسترد.» این گوینده ضمن نگارش تحلیلی بر کتاب سعدی، تألیف ضیاء موحد، با این پژوهشگر همدل است که آثار سعدی «دستور زبان است. درباره دستور سعدی چه میتوان نوشت جز همان که هست». بهبهانی شعر سعدی را «نگاه پُرمهری» میداند که «از چشمی زیبا بر روی آدمی تابانده میشود، سراپای وجود را گرم میکند [و] حالتیست که یُدرک و لایوصف».
حسین منزوی، در سال ۱۳۵۱، یعنی هنگامی که بیست و ششساله بود، در ضمن مقالهای در مجله تماشا اشاره میکرد که غزل را «حافظ و مولانا حراست میکنند.» اما او اندکی فراتر از بیست سال بعد، هنگام بازنشر این مقاله در مقدمه یکی از دفترهایش، برگفته خود چنین حاشیه میزند: «اعتراف میکنم که وقتی این مطلب را در ۱۷-۱۸ سال پیش مینوشتم، هنوز به راز شعر سعدی پی نبرده بودم. پس امروز میگویم: حافظ، سعدی، مولانا.» البته غزل سعدی بر غزل این گوینده تأثیرهایی هم برجای نهاده است.
انتهای پیام
نظرات