کودک ماجرای ما «محمدرضا لطفی» بود. موزیسینی از استان گلستان که سالها پیش درختی در زمین پدری اش بود که او را از هیاهوی زندگی به دور میکرد، این درخت او را از زمان حال میکَند و به سالهای دور میبُرد. اکنون دیگر محمدرضا لطفی در میان ما نیست و کسی نمی داند چه بر سر آن درخت آمد؛ پس چه تلخ است اندیشیدن به اینکه این بزرگمرد موسیقی ایرانی هشت سال است که دیگر در بینمان نیست تا خاطراتش را با همان بیان شیرینش ادا کند.
با این همه کمی که دقیقتر شویم، لطفی هنوز زنده است، نه اینکه حضور مادی داشته باشد، نه! حضور او برای همیشه با آثارش در بین ما جاودان خواهد بود.
لطفی میگفت به یک باره عاشق موسیقی شد، مانند کسی که عاشق فرد دیگری شود.
در حقیقت ماجرای آغاز عشقش به موسیقی را اینگونه تعریف میکرد: «موسیقیدانها ندایی در درونشان با آنها صحبت میکند، مثل یک وجدان صوتی. باید آن صدا را کشف کنند و آن را در هنرشان پیاده کنند. من در طفولیت کودک آرامی بودم. در دنیای خودم بودم. نه کسی با من کار داشت و نه من با کسی کار داشتم. به خاطر دارم پنج سال که داشتم ساعت یک بامداد وقتی که خانواده میخوابیدند به حیاط میرفتم. نه ترسی از تاریکی داشتم و نه حشرات. آن سکوت و تاریکی برایم جادوی خاصی را به وجود میآورد. این حالت روحی موجب میشود که وقتی که برای اولین بار موسیقی معنوی و عمیق میشنوید یک دفعه مانند آدمی که کشف و شهود میکند متوجه شوید که با چه پدیده عجیبی رو به رو شدید که آنقدر روی شما اثر گذاشت. برای من موسیقی اینگونه معنا پیدا کرد. عاشقش شدم. مانند اینکه یک نفر عاشق کسی شود.»
لطفی میگفت از آنجایی که موسیقی در دنیای معنا قرار دارد، تأثیر زیادی روی او داشته و صرفا اینگونه نبود که تنها برایش لذتبخش باشد.
این نوازنده چیره دست تار معتقد بود که در موسیقی داشتن ذوق و قریحه حرف اول را میزند، حال ممکن است یک نفر این ذوق و شوق را نداشته باشد اما به موسیقی علاقه داشته باشد پس نوازنده مجری میشود و اتفاقا قشنگ هم ساز میزند ولی چون ذوق ندارد خلاق نمیشود و کار دیگران را اجرا میکند.
«هنر ما قائل به بداهه است، بداهه یعنی اینکه شما «آن»ی داشته باشید و در آن «آن» هنر خود را خلق کنید. حالا این امر میتواند هر مقدار زمانی که لازم است صرف کند، تنها بستگی دارد که چقدر در آن «آن» قرار میگیرید.»
لطفی همچنین میگفت که از هنرمندان به عنوان اهل اندیشه و یک فرد مسئول بیشتر از هر پدیدهای انتظار میرود. هنرمندان باید چراغ راهی برای مردم باشند و البته مردم هم همین نقش را برای هنرمندان داشته باشند؛ به صورتی که نه مردم باید بگذارند مردم به همان که هستند راضی باشند و نه هنرمندان باید بگذارند مردم به آنچه هستند راضی باشند. مسئولیت دو طرفه است، مردم مسئول هنرمندان و هنرمندان هم مسئول مردم هستند ولی اگر مردم بگویند: «ما مسئول نیستیم شما مسئول هستید» غلط مطلق است.
«اگر ما هنرمندان احترام برای کار خود قائل نشویم، وسواس نداشته باشیم و مسئول نباشیم، حتی اگر مردم امروز نفهمند ولی فردا متوجه میشوند. ممکن است گاهی دریافت مردم در کوتاه مدت اشتباه باشد ولی در طولانی مدت هرگز اینگونه نبوده است.»
موسیقی برای لطفی ابزاری بود برای رسیدن به ارتقاء بیشتر و در عین حال در حد توانش سعی میکرد با انتقال تجربیاتش به دیگران، کمک کند تا آنها هم خود را ارتقاء دهند.
«من همه نوع ساز زدم ولی انتهای موسیقی و هنر، رسیدن به جایی است به نام فرادریافتی که باید ما را به وحدت مطلق برساند.»
به گزارش ایسنا، نگاهی اجمالی به فعالیت هنری محمدرضا لطفی ما را به گروه «شیدا» در رادیو و همکاری با کانون فرهنگی هنری «چاووش» رهنمون می کند. لطفی همراه با گروه «عارف» به سرپرستی حسین علیزاده هم به بازخوانی و اجرای دوبارهی آثار گذشتگان پرداخته بود.
این هنرمند، کانون موسیقی «چاووش» را با همکاری هنرمندانی مانند حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان و علیاکبر شکارچی راهاندازی کرد و در یک فعالیت چشمگیر، آثاری از این گروه به جا ماند که به گفتهی بسیاری از اساتید، از بهترین کارهای موسیقی ایران بهشمار میروند.
لطفی سال ۶۵ به آمریکا رفت و فعالیت موسیقایی اش را در این کشور ادامه داد. او نهایتاً ۲۰ سال بعد، یعنی در سال ۱۳۸۵ به ایران بازگشت و با تربیت شاگردانی در مکتب خانه میرزا عبدالله و ثبت آثاری در مؤسسه آوای شیدا به فعالیت هنری خود ادامه داد. لطفی که پیش از رفتن به آمریکا، با گروه شیدا در رادیو همکاری می کرد، در بازگشت دوباره به ایران با ساخت و تهیه برنامههای موسیقی در رادیو فرهنگ، گامی دیگر در مسیر آشنا کردن مردم با موسیقی ایرانی برداشت.
لطفی که دی ماه سال ۱۳۲۵ متولد شد، ۱۲ اردیبهشت سال ۹۳ در سن ۶۸ سالگی بر اثر بیماری درگذشت و طبق وصیتش در زادگاهش گرگان به خاک سپرده شد.
انتهای پیام
نظرات