به گزارش ایسنا، در این رویدار
هنرمندانی از رشتههای نقاشی، نگارگری، خوشنویسی، پوستر، تایپوگرافی و تصویرسازی در رویداد ملی هنری «جانفدا» شرکت کردهاند و از ۳۰ آذر تا ۲دی قرار است آثار هنری خود را خلق کنند.
هرکدام از حضورشان در این رویداد روایتی دارند.
نوشته زیر حاصل این روایت ها است.
حاج قاسم برای ایران است، برای یک ایرانی
چه فرقی دارد کجای این کشور باشد وقتی خلا حضور سردار تا پوست و استخوان حس میشود؟
مانند لیدا حسن زاده، هنرمندی از دیار دلیران، دختری از بوشهر.
۲۵ساله است، از کودکی نقاشی را آموخته و تخصصش رنگ روغن و اکرلیک روی بوم است.
تا پیش از این رویداد چندین اثر آیینی را خلق کرده و در رویداد ملی هنری «جانفدا» مشغول خلق اثری با تکنیک اکرلیک روی بوم است. بیشتر از آن که سخن بگوید با نگاهش حرف میزند، چون معتقد است هنرمند از طریق قلب با محیط پیرامون خود ارتباط برقرار میکند.
او میگوید اگر به کاری اعتقاد نداشته باشی هیچ ایدهای از آن به ذهنت نمیرسد. اولین تصویر از پیکر بیجانِ حاج قاسم را روایت میکند. همان دستی که به ظاهر از بدنی بیجان جدا شده بود ولی نماد قدرت و تکیهگاه ایرانیان شد. همان عکسی که فردای روز شهادتِ سردار همه جا چرخید و قلب هر ایرانی را به درد آورد. همان عکسی که گویی حافظ این بیت را قرنها پیش برای توصیفش سروده است:
«گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی»
لیدا میداند شهید سلیمانی تمام نشده زیرا او یک تفکر است برای خوبیها.
قلم را روی رنگها می غلتاند و میگوید: حاجی به ماها غرور ملی داد، او نماد انسانی عبارت «ایرانی اسلامی» است.
حق دارد، حاجی هم ایرانی و وطنپرست بود و هم مومن و مرد خدا...
آرام، لطیف، مهربان و مبارز صفاتی بود که این هنرمند در تصاویر شهید سلیمانی تعبیر کرده بود. معتقد است هنرمند، ایده و طرح را انتخاب نمیکند و این ایده است که به سراغ هنرمند میآید. مانند این دست جدا شده از پیکر بیجان.
اثر این هنرمند طور دیگر به دلم نشست، دستی که درون خود دانه دارد و پرندههایی که از سخاوت این دست ارتزاق میکنند، پیامی برای بی خردان و تاریک اندیشان دارد و آن پیام این است: « دستهای سردار حتی پس از شهادت برکت و سخاوت دارد»
لیدا قلم را روی بوم حرکت میدهد و میگوید: حتی تصویر دست حاج قاسم هم با سایر دستها متفاوت است، دستی که نشان میدهد پشت و پناه کشورش است، برکت مردمش و امید آیندهاش... .
او سکوت را به بیان کلمات به وقت تصور حضور حاجی در رویداد ترجیح میدهد و میداند شهید نمرده و از سکوت و نگاه دوستدارانش قلبهای آنان را میخواند... .
نگاهم به زن و مرد جوانی افتاد
زن و شوهر هستند.
هر دو هنرمند.
هر دو در دانشکده هنر، طراحی گرافیک خواندهاند.
با طراحی پوستر به این رویداد آمدهاند، پوستری که در آن نه نامی از سردار است و نه حتی تصویری اما خوب که نگاه میکنی، مرام حاجی در آن نقش بسته است «روی سنگ مزارم بنویسید سرباز وطن»
وصیتنامه سردار خبر از مرام و معرفت او میدهد، جایی که او نه تنها سردار لشکر بلکه سردار دلها است. اما خود را سرباز وطن میداند و چه مردانه برای وطن «جانفدا» میکند.
فاطمه بشکوه ۲۶ ساله، فارغ التحصیل طراحی گرافیک به همراه همسرش رضا آسایی ۲۹ ساله مهمان امام رضا شدهاند
فاطمه میگوید به خاطر حضور این جمع از عاشقان سردار است که به مشهد آمدهاند.
جایی که هم هنر هست و هم معنویت
این فرصت خوبی است برای رهایی از روزمرگیهای شهری و انباشت فکری.
همسرش رضا هم با او همنظر است. رضا میخواهد حرفهایی که باید به گوش و جان مخاطب منتقل شود را در هنر، کوتاه و اثر گذار منتقل کند... .
درست مثل همین وصیت حاج قاسم که در لب تاپ آنها یک پوستر شد بدون نام و تصویری از سردار...
تصویر پوستر تلفیقی از نماد سرباز و سردار در لباسهای نظامی است. چه زیبا و چه غرور آفرین طراحی شده
نشان سرباز در میان خوشه گندم که نشان سردار است. آرام گرفته، مانند کودکی در دستان پدر... میبینید؟
به هر روایت که میرسیم «پدر» این واژه امنیت کنار نام سرداری که سرباز بود قرار میگیرد.
کارشان زیاد است و نمیخواهم تمرکزشان مختل شود
سوال آخر را از آنها میپرسم.
اگر شهید سلیمانی اینجا بود به او چه میگفتید؟
رضا پاسخ داد هیچ
فقط سکوت، این سکوت ارادت من به سردار است... .
هنوز پاسخ رضا تمام نشده بود که اشکهای فاطمه سرازیر شد...
رضا رو به همسرش کرد و گفت این گریه خود همه حرفهاست...
اما فاطمه از میان اشک گفت:«دلتنگتم حاجی، تا وقتی بودی دلمون قرصتر بود، حواست به ما باشه.»
انتهای پیام
نظرات