از زمانی که وارد حوزه پژوهش و پژوهشگری شدهام، زمانی حدود ۱۰ سال، با دو پدیده مواجه بودهام؛ اولین پدیده به شرایطی بازمیگردد که جامعه دچار تغییرات میشود، چه این تغییرات از نوع مقطعی مانند تغییر دولت باشد و چه تغییراتی از نوع بحرانهای مالی. در این زمانها اولین گزینهای که از فهرست دغدغهها و بودجهها حذف میشود، امر پژوهش است.
دومین پدیده به این موضوع بازمیگردد که بهرهبرداران حوزه پژوهش چه دولتی باشند و چه خصوصی، نگاهی پیشپا افتاده به پژوهش و فرایندهای آن دارند و همواره در پس ذهن آنان این فکر که در حال پرداخت هزینههای بیهوده و زیاد از حد هستند، در رفت و آمد است. این دو پدیده نشاندهنده این مسئله است که در جامعه ما پژوهش به ماهو پژوهش امری ساده، سهلالوصول و حتی تجملاتی است که هرکس در هر زمان که اراده کند میتواند آن را حذف یا با کمترین هزینهها به نتایج آن دست یابد.
سوالی که در اینجا باید مطرح کرد این است که چرا در جامعه ما نگاه به پژوهش این چنین است. در پاسخ باید اذعان کنم که در جامعه ما نه تنها در حوزه پژوهش، بلکه در اکثر حوزهها نگاهی این چنینی حاکم است. نگاهی که همواره هوادار سادهسازی امور پیچیده است. به این معنا که ما در اغلب قضاوتها و تصمیمات خود دچار مغالطه دو راهی کاذب هستیم و در استدلالها یا ادعاهای خود گزینههای پیشرو را کمتر از آن تعدادی که در واقع وجود دارد، در نظر میگیریم. شاید در صحبتهای روزمرهمان به لزوم در نظر گرفتن جنبههای مختلف شخصیت هر فرد یا وجوه مختلف یک موقعیت اشاره داشته باشیم و مثنوی هفتاد منی برای آن بسراییم، اما در بزنگاهها و موقعیتهای حساس فردی و اجتماعی بلافاصله به تنظیمات کارخانه بازمیگردیم و تفکر منِ سفید و تویِ سیاه خود را که سهلالوصولترین مسیر است، به کار میگیریم؛ تفکری که به آن تفکر باینری، دو گانهانگاری یا تفکر صفر و صدی گفته میشود. این شیوه تفکر اگرچه از ویژگیهای اغلب انسانهای این کره خاکی است، اما در کشورهایی شبیه به کشور ما پررنگتر و پرکاربردتر است. در نظر من چند عامل میتواند تبیینکننده چرایی حضور مستمر چنین شکلی از تفکری در فرهنگ ما ایرانیان باشد. اولین عامل، حاکمیت اسطورهها است. ایده بنیادین اسطورههای ایرانی یعنی آفرینش جهان بر دو پایه خیر و شر، نطفه شکلگیری تفکر باینری است. اهورایی که آفریننده جهان ایزدان و اهریمنی که آفریننده جهان دیوان است، جهان کنونی را به وجود آوردهاند تا محلی برای کشاکش این دو سویه باشد. در نتیجه ما نیز میتوانیم در مواجه با هر پدیده یا شخصی، آن را به یکی از این دو جهان منصوب کنیم.
پس از تفکر اسطورهای، تاریخ قدمتدار استبداد در جامعه ایران چه در دوران باستان و پادشاهان ساسانیاش و چه در دنیای معاصر و رضاشاهیش، پرورشدهنده تفکر باینری بوده است. در جامعه استبدادی یک پیشفرض بنیادین وجود دارد؛ یک فرد، یا مستبد زمان را میپذیرد و خودی میشود یا نمیپذیرد و دشمن و مستحق مرگ میشود. در کنار این پیشفرض سایر دوگانهها نیز شکل میگیرند، برای مثال تو یا حاکمی یا رعیت؛ یا فرمانبردار هستی یا گردنکش؛ یا حکیمی یا جاهل و دوگانههای دیگری از این دست. همانطور که پرویز پیران نیز اشاره میکند، پیشفرض بنیادین جامعه استبدادی انسانها را به افرادی محافظهکار، تقیهکن، پچیده، پنهانکار و جزمیاندیش تبدیل میکند. این افراد یاد میگیرند، در موقعیتهای مختلف شفاف نباشند، واقعیتهای موجود را پنهان کنند، دیگران را در شرایط ابهام نگه دارند و به تعارفات و رودربایستی رو آورند.
سه عامل مطرح شده، عوامل پیشینی و تاریخی جامعه ایران هستند، اما عامل چهارم یک عامل همه شمول است که ارتباط ویژهای با جامعه ایران ندارد، اما به دلیل پیشینه ذکر شده، بر سه عامل فوق سوار میشود و تفکر باینری را تشدید میکند. این عامل زندگی در دنیای مدرن و فردگرایی ناشی از آن است. در دنیای مدرن از افراد خواسته میشود سنتها و بایدها و نبایدهایش را کنار بگذارد، خود با تفکر و تعقل بایدها و نبایدهایی را شکل دهد، براساس آنها انتخاب کند، تصمیم بگیرد و حتی اقدام کند. این فعالیتها نیز باید به گونهای انجام شود، که فرد بتواند در برابر آنها پاسخگو بوده، از انتخابها، تصمیمات و اقداماتش دفاع کند و مسئولیت آنها را بپذیرد، زیرا که نه تقدیری وجود دارد که پیامدهای تصمیمات را به گردنش انداخت و نه سنتی که بار همه اتفاقات را به دوش بکشد. حال تصور کنیم اگر هر فرد در طول روز حدود ۳۵۰۰۰ تصمیم اتخاذ کند، حجم بالایی از پاسخگویی و مسئولیتپذیری بر سرش آوار خواهد شد. همین بار سر به فلک کشیده که بر دوش انسان مدرن میافتد او را به این سمت سوق میدهد که مفاهیم و موقعیتها را سادهسازی کند. تفکر باینری یکی از همین مکانیسمهای سادهسازی است. با توجه به این که این شکل از تفکر از دیرباز در فرهنگ ما وجود داشته است و بنابر پیشینه استبدادی، موقعیتها و شرایط پیشروی افراد، مبهم، پیچیده و غیر شفاف است و تصمیمگیری فردی را دشوار و پیامدهایش را نامعلوم میسازد، تفکر باینری یک مکانیسم آشنا محسوب شده و مورد استفاده قرار میگیرد.
ریشههای این شکل از تفکر آنچنان قوی و مستحکم است که به سادگی قابل گذار نیست و نیازمند سالها فعالیتهای ساختاری برای دستیابی به نقطه مقابل آن یعنی تفکر فازی است. در تفکر فازی، جهان یک دنیای خاکستری است که علاوه بر صفر و صد، حالتهای متنوع دیگری نیز وجود دارد. کسی که مجهز به تفکر فازی باشد، نمیتواند به راحتی دیگران یا موقعیتها را با برچسبهای خیر و شر دستهبندی کند، شرایط و موقعیتهای مختلف را در قضاوتهایش لحاظ میکند و انسانها را در یک طیف از خیر تا شر قرار میدهد و به یاد دارد که در بازههای زمانی مختلف و در شرایط جدید، جایگاه فرد را در طیف خود تغییر دهد. حاکم شدن تفکر فازی در یک جامعه باعث میشود که نگاه به پژوهش نیز تغییر کند. در چنین جامعهای پژوهش به امری بنیادی، پیچیده، نیازمند متخصص تبدیل میشود که مشخصکننده مسیر هر نوع سیاستگذاری در سطح کلان و خرد است.
یادداشت از مهوش خادمالفقرائی؛ عضو هیئت علمی جهاد دانشگاهی واحد اصفهان، دانشجوی دکتری جامعهشناسی
انتهای پیام
نظرات