• سه‌شنبه / ۱۵ آذر ۱۴۰۱ / ۰۹:۵۵
  • دسته‌بندی: چهارمحال و بختیاری
  • کد خبر: 1401091509707
  • خبرنگار : 50123

#سه‌شنبه_با_کتاب

معرفی کتاب «نذر سادات» توسط سرپرست اداره‌کل فرهنگ و ارشاد اسلامی چهارمحال و بختیاری

معرفی کتاب «نذر سادات» توسط سرپرست اداره‌کل فرهنگ و ارشاد اسلامی چهارمحال و بختیاری

ایسنا/چهارمحال و بختیاری کتاب «نذر سادات» مجموعه‌ای از شرح زندگی محترم منتظری مادر سردار شهید حاج «کمال فاضل» و برادرش بسیجی خط‌شکن شهید «سید احمد فاضل» به قلم نیره حیدری چالشتری، در قطع رقعی با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و به کوشش نشر شاهد منتشر شد.

امروز چهارمین هفته از پویش سه‌شنبه_با_کتاب، کتاب نذر سادات نوشته نیره حیدری چالشتری توسط پیام احمدی_ سرپرست اداره‌کل فرهنگ و ارشاد اسلامی چهارمحال و بختیاری معرفی می‌شود.

معرفی شناسنامه‌ای کتاب

کتاب «نذر سادات» مجموعه‌ای از شرح زندگی محترم منتظری مادر سردار شهید «حاج کمال فاضل» و برادرش بسیجی خط‌شکن شهید «سید احمد فاضل» به قلم نیره حیدری چالشتری، در قطع رقعی با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و به کوشش نشر شاهد منتشر شد.

این کتاب درباره ...

روایت داستانی از زندگی مادر سرداران شهید حاج کمال و حاج احمد فاضل است، نویسنده از نگاه مادر شهید به مقوله شهادت فرزندان پرداخته و مسائلی که در زندگی این مادر اتفاق افتاده را بیان می‌کند.

در صفحه ۱۴ این کتاب دلیل نامگذاری کتاب به نام نذر سادات را بیان می‌کند، داستان از این قرار است که پدر و مادر مادر شهیدان فاضل در زمان بارداری بیش‌تر بچه‌هایش را از دست می‌داد به همین دلیل مادر دست به دامن دختران موسی بن جعفر یعنی حلیمه و حکیمه خاتون می‌شود و آنجا بچه را نذر سادات می‌کند که خدا دختری به او عطا می‌کند که همین مادر شهیدان فاضل است.

البته در مقدمه این کتاب آمده است: «وقتی از جنگ و جهاد و شهادت سخن می‌گوییم، همه نگاه‌ها به شخص مجاهد و رزمنده میدان جنگ معطوف می‌شود در حالی که در جریان شهادت، نقش خانواده شهید و مخصوصاً مادران شهدا بسیار برجسته است و به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی «وقتی یکی جوان به جبهه می‌رود و در راه خدا مجاهدت می‌کند، پشت سر او، مادر، پدر، همسر و فرزندانش قرار دارند. پس، او یک نفر نیست که مشغول مجاهدت است و هنگامی که یک جوان، جانش را بر کف دست می‌گیرد و به میدان جنگ می‌رود، در واقع پدر و مادر او هم جهاد می‌کنند».

در دورانی که نبرد گفتمانی در جریان است و دشمنان انقلاب و آرمان‌های انسانی از هر وسیله‌ای برای کم رنگ کردن و حتی حذف کردن گفتمان شهادت و مقاومت استفاده استفاده می‌کنند، ما وظیفه داریم در معرفی نقش مادران شهدا و تربیت انسان طراز در مکتب آسمانی اسلام و  اهل‌بیت(ع) از قلم و هنر و توان خویش استفاده کنیم تا روند الگو سازی و الگو پذیری در جامعه به رنگ شهیدان آراسته شود و گفتمان شهادت و مقاومت در جغرافیای جهان و ایران اسلامی رونق پیدا کند. به عنوان کسی که از نزدیک شاهد رشادت‌های دلیرانه شهیدان عزیز سیداحمد، حاج کمال و استقامت زینب‌گونه مادر این شهیدان بوده‌ام، عقیده دارم این شهیدان عزیز الگوی بی‌دلیل برای جوانان و جامعه اسلامی هستند».

این کتاب را بخوانید چون...

این کتاب بسیار روان است، از ابتدا تا انتهای این کتاب عنایات اهل‌بیت(ع) به این خانواده را نشان می‌دهد، یعنی نوع نگارش بسیار روان و به زبان خودمانی نوشته شده که به نظر من برای جامعه فعلی و جوانان می‌تواند بسیار جذاب باشد.

این پاراگراف از کتاب را خیلی پسندیدم...

چند وقت بعد ایرج آقابزرگی دوست بسیار نزدیک و همرزم کمال، کرامتی را برایم تعریف کرد که تازه آن روز دلیل این همه بی‌تابی و شوق کمال را برای حضورش در جبهه فهمیدم، او برایم تعریف کرد که «حاجی از من قول گرفته بود که تا زندس این راز را برای کسی بازگو نکنم؛ در عملیات فتح‌المبین وقتی ترکش به نزدیک نخاع حاجی می‌خوره دکترا بهش میگن: « دیگه هیچ وقت نمی‌تونه روی پاهاش بایسته». حاجی خیلی ناراحت می‌شه یه پیرمرد هم توی اتاقش بستری بوده بهش میگه«جوون این چه جبهه‌ای بود که رفتی؟ حالا یا فلج و زمین‌گیر می‌شی و مایه زحمت بقیه یا شهید میشی، آخه چه فایده؟!» حاجی دلش خیلی میشکنه. شبی جمعه بوده و برای گوش دادن دعای کمیل سراغ رادیو را می‌گیره، اما کسی بهش توجهی نمی‌کنه، حاجی با دلی شکسته خیلی گریه می‌کنه و متوسل به ائمه(ع) میشه و میگه « این قدر ادعا می‌کنیم که ائمه(ع) و سادات پشتیبان ما هستند حالا پس کجایید که به داد ما برسید؟» و این قدر گریه می‎‌کنه که به خواب می‌ره.

در خواب بانویی نورانی و مجلّله را می‌بینه. حاج کمال بی اختیار او را مادر صدا می‌زنه، بانو جواب میده «مادر تو میشم، به شرطی که تا آخرین لحظه عمرت دست از یاری امام زمان برنداری و جبهه را ترک نکنی». بانو به حاجی می‌گه:« بلند شو راه برو» سید کمال می‌گه «نمی‌تونم» بانو میگه: «می‌تونی، بلند شو». در عالم خواب حاجی بلند میشه و از تخت پایین میاد و چند قدم راه میره یکدفعه از خواب می‌پره و می‌بینه از تخت پایین اومده و وسط اتاقه. حاجی شروع می‌کنه در سالن راه رفتن، پرستارها می‌دوند جلوشا می‌گیرن و میگن الان قطع نخاع میشی. میگه :«من چیزیم نیست». صبح پزشکا بعد از بررسی می‌بینن ترکش به طور غیرقابل باوری حرکت کرده و از نخاع دور شده. بعد از این ماجرا حاجی سعی می‌کرد جبهه را لحظه‌ای ترک نکنه و فرمانده هر گردانی که می‌شد اسم اون گردان را یا زهرا(س) میذاشت.

از یک تا ۵ به این کتاب ۴.۵ ستاره می‌دهم

به این کتاب ۷۶ صفحه‌ای امتیاز ۴.۵ می‌دهم، زیرا محتوای کتاب بسیار ساده است و با چنان صمیمیتی به خوبی مخاطب را با خود همراه می‌‎کند.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha