جانباز ۷۰ درصد جنگ است که در سال ۱۳۶۱ داوطلبانه از تبریز به خدمت وظیفه میرود و در لشکر ۶۴ ارومیه (تیپ مهاباد) مشغول خدمت در منطقه غرب کشور میشود و در فروردین ۱۳۶۳ بر اثر انفجار مین در نوار مرزی سردشت، دچار قطعی ۲ پا از ناحیه بالای زانو، تخلیه چشم راست، جراحت شدید در دست چپ و ناشنوایی گوش چپ می شود. با توجه به سابقه ی ورزشی در رشته والیبال قبل از دوران سربازی، مجدا بعد از جانبازی تمرینات خود را در والیبال نشسته آغاز میکند و در سال ۱۳۶۴ عضو تیم ملی والیبال نشسته ایران شده و افتخارات زیادی را از جمله قهرمانی در چهار دوره پارالمپیک سئول ۱۹۸۸، بارسلون ۱۹۹۲، آتلانتا ۱۹۹۶ و سیدنی ۲۰۰۰ کسب میکند.
با وجود این که ۴۰ سال است روی ویلچر می نشیند، اما همواره معتقد است که هیچ وقت از وضعیت کنونی شاکی نبوده و خدا را شکر میکند و امیدوار است مسیری را که شروع کرده تا آخر پیش برود.
به گزارش ایسنا، به محل کمپ تیمهای ملی فدراسیون جانبازان و معلولین رفتیم تا با علی کشفیا جانباز ۷۰ درصد جنگ، اولین بازیکن تیم ملی والیبال نشسته در سال ۶۴، کاپیتان تیم ملی در پارالمپیک سیدنی و رییس فعلی انجمن والیبال نشسته گفتوگو کنیم و به مرور وقایعی که از حضورش در جنگ ایران و عراق تا موفقیت در والیبال نشسته داشت، بپردازیم؛ فردی که به گفتهی خود ۴۰ سال است ویلچرنشین شده، اما هیچ وقت از وضعیت کنونی شاکی نبوده و مسیر زندگی خود را در ورزش دنبال کرده و به موفقیتهای بزرگی دست پیدا کرده است. هیچ وقت به موضوعات سیاسی ورود پیدا نکرده و از این که اعضای بدنش را برای دفاع از کشورش هدیه داده افتخار میکند.
در ادامه مشروح کامل این گفتوگو را میخوانید.
* موفقیت خود را به برکت جانبازی میدانم
در ۲۱ آذر ۱۳۴۲ در خانوادهای متوسط در شهر تبریز به دنیا آمدم، پدرم کارمند مخابرات بود که در سال ۵۱ به دلیل بیماری او را از دست دادم، در آن زمان ۹ سال داشتم و با داشتن دو خواهر تنها پسر خانواده بودم، مادرم خانه دار و من کاملا یک بچه عادی بودم، البته عادی که نبود وگرنه در بزرگسالی به چنین موفقیتهایی دست پیدا نمیکردم، موفقیت خود را به برکت جانبازی میدانم، زیرا زندگی من بعد از جانبازی در کل تغییر کرد.
موفقیت خود را به برکت جانبازی میدانم، زیرا زندگی من بعد از جانبازی در کل تغییر پیدا کرد.موفقیت خود را به برکت جانبازی میدانم، زیرا زندگی من بعد از جانبازی در کل تغییر پیدا کرد.
* در گذشته رفاقت و صمیمیت بین اعضای خانواده بیشتر بود
دنیای کودکی من با شرایط کنونی خیلی فرق دارد در آن زمان بحث فضای مجازی مطرح نبود و من با خانواده عمویم در شهر تبریز در یک خانه بزرگ زندگی میکردیم، بازیهای کودکانه و خانگی داشتیم تا زمانی که بحث انقلاب پیش آمد، چیزی که در دوران کودکی ما مطرح بود زندگی بسیار سادهای بود که در خانههای بزرگی که آپارتمان نشینی معنی نداشت و رفاقت و صمیمیت بین اعضای خانواده حاکم بود، شرایط آن زمان با محدودیتها و امکاناتی که الان وجود دارد خیلی فرق میکرد، اما به نظر من خیلی بهتر و شیرینتر بود.
* در سن ۱۹ سالگی با ۷۰ درصد مجروحیت جانباز جنگ شدم
در سال ۵۶_۵۷ با شروع انقلاب یک نوجوان ۱۴ ساله بودم که همانند سایر مردم درگیر موضوعات انقلابی بودم، با شروع جنگ تحمیلی در سال ۶۱ راهی خدمت سربازی شدم و حدود ۱۴ ماه در کردستان منطقه ماه آباد پیرانشهر لشکر ۶۴ و در گردان ۱۶۷ به عنوان تخریب چی خدمت میکردم که در روز اول فروردین ۱۳۶۳ در اثر انفجار مینی در نوار مرزی سردشت که در حقیقت من مین را پیدا نکردم بلکه او من را پیدا کرد، دچار قطعی دو پا از ناحیه بالای زانو، تخلیه چشم راست، جراحت شدید در دست چپ و ناشنوایی گوش چپ شدم. بعد از یک دوران نقاهت که در بیمارستان بودم، کم کم وارد بحث ورزش شدم و بعد از گذشت ۴ ماه و نیم از زمان مجروحیتم، اولین تمرینات خود را در رشته والیبال نشسته در سال ۶۳ آغاز کردم و در ۱۳۶۴ عضو تیم ملی والیبال نشسته کشور شدم و در اردیبهشت همان سال جزو اولین بازیکنان تیم ملی والیبال نشسته در مسابقات قهرمانی جهان نروژ شرکت کردم. یک هفته قبل از اعزام به این مسابقات، در اردوی تهران بودیم که به دلیل بمباران دوباره از ناحیه پشت و کمر زخمی شدم و با داشتن ۲۹ بخیه عازم مسابقات شدم، در حقیقت مسابقات جهانی نروژ اولین تورنمنت رسمی تیم ملی والیبال نشسته بود که با وجود شرایط جنگ قهرمان این مسابقات شدیم و این سرآغاز ورود من به ورزش بود.
با شروع جنگ تحمیلی در سال ۶۱ راهی خدمت سربازی شدم و حدود ۱۴ ماه در کردستان منطقه ماه آباد پیرانشهر لشکر ۶۴ و در گردان ۱۶۷ به عنوان تخریب چی خدمت میکردم که ۱/۱/۶۳ در اثر انفجار مینی در نوار مرزی سردشت که در حقیقت من مین را پیدا نکردم بلکه او من را پیدا کرد، دچار قطعی دو پا از ناحیه بالای زانو، تخلیه چشم راست، جراحت شدید در دست چپ و ناشنوایی گوش چپ شدم.
* پس از این که روی مین رفتم، فهمیدم کفیل مادرم شدم
درست است تنها پسر خانواده بودم اما آن زمان چون بحث سربازی، غرور ملی و دفاع از وطن مطرح بود دلیلی نداشت که خانواده با رفتن من به جبهه مخالفت کند، دفاع از انقلاب بود و جوانان زیادی غیر از من عازم جبهه میشدند، البته به یاد دارم چون تنها پسر خانواده بودم و بحث کفالت من مطرح بود به من گفتند که ۱۵ اسفند سال ۶۲ کفالت شما مورد قبول واقع میشود و من کفیل مادرم میشدم، چون آن زمان در جبهه حضور داشتم و مثل الان امکان ایمیل زدن یا واتساپ نبود تا این مساله به من ابلاغ شود من روی مین رفتم، هر چند این اتفاق را تدبیر و خواست خدا میدانم که در ۱۹ سالگی جانباز شوم.
* یک برخورد خوب شما را برای آینده بیمه می کند
آدم وقتی یک آسیب جزئی میبیند ناراحت میشود که این مساله طبیعی است، البته اولین برخوردها در زندگی خیلی شرط است و من اولین بار که مجروح شده بودم مادرم وقتی من را دید گریه نکرد و تنها به من گفت با یتیمی بزرگت کردم. یک برخورد خوب شما را برای زندگی آینده بیمه میکند و خیلی موثر است، آدم در حال غرق شدن است، اما برخوردهای اولیه چراغ راه آینده میشود.
*چون هدف دفاع از وطن بود، سختیهای جنگ را تحمل میکردم
تمام مدت حضورم در جبهه خاطره بود نه تنها برای من بلکه برای تمام کسانی که این مسیر را انتخاب کردند و جبهه رفتند، ممکن است باورش با معیارهای امروزی تا حدودی تفاوت داشته باشد، مثل افراد معمولی شوخی میکردیم، با شهادت دوستانمان گریه میکردیم، اما چون هدف دفاع از وطن بود سختیها را تحمل میکردیم.
البته سختیهای جبهه نیز ویژگیهای خاص خودش را داشت، بعضی وقتها شرایط در کردستان به گونهای بود که آذوقه یا نان نداشتیم، با تمام این سختیها شیرینیهای خاص خود را نیز داشت، چون راه مشخص بود و آدم میتوانست این سختیها را به شیرینی تبدیل کند.
* قبل از این که دیپلم بگیرم، جانباز شدم
من یک سال که مانده بود دیپلم بگیرم جبهه رفتم، من ۱۴ ماه در جبهه بودم و مجروح شدم، بعد از مجروحیت دوباره تحصیلات خود را ادامه دادم و در رشته فرنگی لیسانس گرفتم.
* هر سال هنگام تحویل سال تولد جانبازی من شروع میشود
در نوار مرزی سردشت به نام بیژلو که الان اسم آن منطقه اسلام آباد است، آخرین یگان که لب مرز بودیم و باید راههای مواصلاتی پشت سرمان را باز و مینیابی میکردیم، ۶۴/۱/۱ مجروح شدم و هر سال هنگام تحویل سال به زنم و دو دخترم میگویم تولد جانبازی من شروع شد، البته تولد من ۴۲/۹/۲۱ است.
آخرین یگان که لب مرز بودیم و باید راههای مواصلاتی پشت سرمان را باز و مینیابی میکردیم، ۶۴/۱/۱ مجروح شدم و هر سال هنگام تحویل سال به زنم و دو دخترم میگویم تولد جانبازی من شروع شد، البته تولد من ۴۲/۹/۲۱ است.*تلخترین خاطره جنگ زمانی بود که دوستانم را از دست میدادم
من آدمی هستم که همیشه سعی میکنم چیزی که لبخند به لبهای من میآورد به خاطره بسپارم، تلخ ترین خاطره من زمانی است که دوستانم را از دست میدادم یا زحمی میشدند، زمان جنگ سختی خودش را داشت، دوستی داشتم که مسیر را با هم شروع کردیم و وسایلمان همیشه در یک کیف بود، ۴ روز قبل از مجروحیت من شهید شد، در زمان بازسازی قبور شهدا هنوز عکسهایی از تصاویر آن زمان مانده که بعضی وقتها خانوادهام را میبرم تا عکسها را ببینند.
یاد دوستانی که شهید شدند قسمت تلخ خاطرات به جا مانده است، دوستی داشتم که همیشه در جریان جبهه و جنگ زمان خواب خروپف میکرد هنوز هم وقتی یاد آن زمان میافتم گفتمان خندهداری است که به او یادآوری میکردم.
* قبل از جانبازی والیبالیست و کوهنورد بودم
قبل از مجروحیت به صورت فوق العاده کوهنوردی میکردم، عاشق کوهنوردی بودم و در رده سنی جوانان در پست پاسور در تبریز والیبال بازی میکردم و تیممان در استان دوم بود، بعد از مجروحیت هر چند پرونده کوهنوردی بسته شد، اما با ورود به سازمان بنیاد شهید و جانبازان و معلولین ۱۷ بار صعود به قله سهند داشتیم که همیشه مسئولیت فنی تیم برعهدهی من بود. حتی در زمان جنگ چون محل خدمتم در کردستان بود متوسط ۱۸ کیلومتر راه میرفتیم. در والیبال پیشزمینههایی قبل از حضورم در جبهه در این رشته داشتم و بعد از مجروحیت با ورود به تیم والیبال نشسته این رشته را ادامه دادم.
* نصفه و نیمه زنده ماندم
یکی از عواملی که سبب شد تا زنده بمانم اول عنایت خدا و سپس تلاش دوستانم بود، انفجار مینی که من منفجر کردم شدتش این قدر زیاد بود که متاسفانه ۷ نفر از دوستانم به شهادت رسیدند، پلاکی که من داشتم بیست، دویست و بیست و نه بود؛ به طوری که از بیست، دویست و بیست و پنج تا سی و پنج همه شهید شدند و فقط من ماندم، آن هم به قول یکی از دوستانم نصفه و نیمه.
* بعد از مجروحیت همیشه به دنبال راهکاری برای رفع مشکلات بودم
وقتی حادثهای ایجاد میشود و یا یک شرایطی بوجود میآید، بالطبع زندگی که یک فرد عادی انجام میدهد با فردی که روی ویلچر مینشیند و جراحات زیادی دارد صد درصد فرق میکند. خیلی از جاها شاید به ذهن شما خطور نکند، اما من به نوعی با آن درگیر هستم، مثلا جایی که دو تا پله دارد بزرگترین مانع فیزیکی برای من است و باید در ذهن حل و فصل کنم تا راه مناسبی برای برداشتن مانع پیدا کنم، هرچند زندگی ادامه دارد اما سختی کار بیشتر میشود، به هر صورت باورها، تحملها و صبر یک فرد ویلچری جنسش با یک فرد معمولی فرق میکند. به عنوان نمونه وقتی در محل کارم، یک فرد یک طبقه را خیلی راحت بالا میرود، من در ذهنم همیشه این تصور را دارم که ای کاش پا داشتم و به جای آسانسور از پله بالا میرفتم، ما هیچ وقت به داشتههای خود فکر نمیکنیم و همواره در ذهن خود به دنبال راهکاری هستیم تا بسیاری از مسائل و مشکلات را حل و فصل کنیم.
نزدیک به ۴۰ سال است که جانباز شدهام و روی ویلچر می نشینم، با گذشت این همه سال که برخی از اعضای بدن خود را ندارم، اما سیستم عصبی آن هنوز در ذهنم باقی مانده است، مثلا بعضی وقت ها احساس می کنم قوزک پام درد می کند، زیر پام می خارد یا این که پنجه پایم تیر می کشد، چون هنوز عصب مانده و ۴۰ سال است که این درد را همراه خود دارم.
نزدیک به ۴۰ سال است که جانباز شدم و روی ویلچر می نشینم، با گذشت این همه سال که برخی از اعضای بدن خود را ندارم، اما سیستم عصبی آن هنوز در ذهنم باقی مانده است، مثلا بعضی وقت ها احساس می کنم قوزک پام درد می کند، زیر پام می خارد یا این که پنجه پام تیر می کشد، چون هنوز عصب مانده و ۴۰ سال است که این درد را همراه خود دارم.
*افتخارات زیادی را بعد از جانبازی در والیبال نشسته کسب کردم
اولین تمرین رسمی خود را در والیبال نشسته اواخر خرداد سال ۶۳ که حدود ۴ ماه و نیم از زمان مجروحیتم سپری می شد شروع کردم، اولین قهرمانی کشور در این رشته بهمن ۶۳ در اصفهان بود و در سال ۶۴ بعد ازعضویت در تیم ملی والیبال نشسته افتخار این را داشتم که ۴ بار قهرمان پارالمپیک (سئول ۱۹۸۸؛ بارسلون ۱۹۹۲؛ آتلانتا ۱۹۹۶ به عنوان بازیکن و سیدنی ۲۰۰۰ کاپیتان تیم ملی) با این تیم شوم. همچنین چهار مدال طلای قهرمانی جهان (نروژ ۱۹۸۵؛ هلند ۱۹۹۰؛ آلمان ۱۹۹۴ و تهران ۱۹۹۸)، مدال طلای مسابقات قهرمانی اروپا اسپانیا ۱۹۹۳) چهار مدال طلای تورنمنت بینالمللی هامبورگ، مدال طلای تورنمنت بینالمللی لورکوزن ۱۹۹۳، دو مدال طلای جام بوداپست، مدال طلای جام بینالمللی یوگسلاوی ۱۹۸۷، مدال طلای قهرمانی آسیا ـ اقیانوسیه ۱۹۹۵ از دیگر افتخاراتم در والیبال نشسته است، همچنین در دو دوره پارالمپیک بارسلون ۱۹۹۲ و آتلانتا ۱۹۹۶ پرچمدار کاروان ورزشی ایران و در پارالمپیک آتن ۲۰۰۴، سرپرست تیم ملی والیبال نشسته ایران بودم، در سال ۲۰۰۰ نیز به انتخاب کمیتۀ بینالمللی المپیک لوزان یکی از پنج ورزشکار برتر قرن ایران معرفی شدم.
* خداحافظی از والیبال نشسته
در سال ۱۳۸۱ بعد از ۱۷ سال فعالیت حرفه ای در والیبال نشسته از این رشته خداحافظی و کارم را در بخش اجرایی شروع کردم، چون در آن زمان بحث سن و شرایط جسمانی مطرح بود، ترجیح دادم از ورزش قهرمانی که شرایط سخت خود را داشت خداحافظی کنم و دنبال کار اجرایی این رشته بروم. در حال حاضر نیز کارمند بنیاد شهید و جانبازان و معلولین استان آذربایجان شرقی و عضو هیات رییسه فدراسیون جانبازان و معلولین و کمیته ملی پارالمپیک هستم.
* شروع رفاقت با هادی رضایی
از سال ۶۴ که تیم ملی والیبال نشسته تشکیل شد افتخار این را داشتم که در کنار هادی باشم، رفاقت من با او بیش از یک رابطه دوستی و حتی از برادر هم به من نزدیکتر است، از زمانی که وارد ورزش شدم هادی را شناختم و با هم هم اتاق و هم تیمی بودیم، رفاقت من با او در حال حاضر به گونه ای است که بچه های من یا او ما را به عنوان عمو می شناسند، در حقیقت ارتباط خاصی بین من و هادی برقرار است، هر چند آشنایی من با او از والیبال نشسته شروع شد، اما بحث رفاقت من با او فراتر از بحث ورزشی است، فکر نمی کنم روزی یک بار با هم تماس نداشته باشیم، این رفاقت به گونه ای است که اگر بخواهم در خصوص مسائل شخصی خانواده ام تصمیمی بگیرم از او نظرخواهی می کنم یا بالعکس. البته مرور زمان عمق این رفاقت را نشان می دهد، به اعتقاد من هادی یکی از وطن پرست ترین رفقایی است که در زندگی دارم که در وطن پرستی بی بدیل است، به طوری که عاشقانه و دیوانه وار کارش را دوست دارد، شاید من و هادی اشتباهاتی در زندگی داشته باشیم که مستثنی نیست، ولی در مجموع هادی را شخصی دیدم که با تمام وجود دوست دارد خدمت کند و همیشه به او میگویم باطری تو اتمی است و تمام شدنی نیست، من واقعا به حوصله، صبر و توان او ایمان دارم و او را تحسین می کنم که چقدر عاشقانه کارش را دوست دارد، البته سرآمد این دوستی محمود خسروی وفا است نه به عنوان یک مسئول، بلکه مرشدی که همیشه نقش رفیق و برادر بزرگتر من را داشته و ارتباط معنوی به خصوصی بین ما برقرار است. اولین سال که وارد ورزش شدم خسروی وفا رییس فدراسیون جانبازان و معلولین بود، نه به عنوان رییس فدراسیون یا کمیته ملی پارالمپیک بلکه به عنوان برادر و مرشد همیشه در کنارم بوده و از او کمک گرفتم. آدمی هستم که از نظرات دیگران چه کوچک، بزرگ و چه مشهور و غیرمشهور برای درست زندگی کردن و درست عمل کردن استفاده می کنم، شاید خیلی از آنها گمنام و یا نام و نشان آنچنانی هم نداشته باشند، اما در دل من آدم های بزرگی هستند.
در مجموع هادی را شخصی دیدم که با تمام وجود دوست دارد خدمت کند و همیشه به او می گویم باطری تو اتمی است و تمام شدنی نیست، من واقعا به حوصله، صبر و توان او ایمان دارم و او را تحسین می کنم که چقدر عاشقانه کارش را دوست دارد، البته سرآمد این دوستی محمود خسروی وفا است.
* مادرم و همسرم اولین همراهان من بعد از مجروحیت بودند
اولین کسی که بعد از مجروحیت ادامه راه را برای من ترسیم کرد مادرم بود و تنها کسی که به عنوان الگو و اسوه در اوج سادگی پیام های خیلی روشنی از زندگی به من می داد، همسرم، رفیقم و جان تنم بود که الان نزدیک به ۳۲ سال است که با او زندگی می کنم. همچنین خدا بیامرز دایی ام نقش بسزایی در گرایش من به سمت ورزش بعد از مجروحیتم داشت. امکان دارد خیلی ها حتی به اندازه یک پاراگراف کوچک در زندگی به من کمک کرده باشند، اما این پاراگراف در ذهن من خیلی بزرگ است.
یکی از مواهب خداوند بعد از مجروحیت این بود که اطرافم آدم های خوب زیاد هستند تا از تجربیات آنها بهره و الگو بگیرم. وجود این افراد در کنارت سبب می شود تا سختی ها را به راحتی تحمل کنی و آینده روشنی داشته باشی، من با هر کسی که در عالم ورزش قرار گرفتم درس های زیادی گرفتم، حتی خدابیامرز مهر آیین به عنوان الگو و اسوه مقاومت برای من بود، با توجه به مشکلات فیزیکی که داشتم با همفکری، معاشرت و گرفتن ایده از این گونه افراد می توانستم خیلی از مسیرهای دشوار را برای ادامه به راحتی هموارتر کنم. چیزی حدود ۴۰ سال جز احترام از افراد اطراف خود ندیدم، هیچ وقت نشده به خاطر موضوعی دوستانم برخورد دیگری با من داشته باشند، خدا را شاکرم که در مسیر زندگی ام دوستان خوبی را قرار داده است، نمی خواهم بگویم آدم های دست نیافتنی در کنارم قرار دارند، بلکه آدم های معمولی با دلی بزرگ هستند.
* اگر بگویم از ویلچرنشینی خسته نشدهام، دروغ گفتم
مسائل فیزیکی آدم را خسته می کند، خستگی که مسیر زندگی را تغییر دهد نه؛ ما آدم های معمولی بودیم که خداوند مسیر زندگیمان را به این شکل ترسیم کرده است، مسیر زندگی ایثارگری (منظورم مسائل فیزیکی آن) خیلی سخت است، به طوری که آدم به جایی می رسد که حتی به خدای خودش هم گلایه می کند، دردش را می گوید و برخی مواقع با خدا قهر هم می کند، خدا خودش بهتر از هر کس دیگر می داند که چهکار کند. یک جاهایی آدم خسته می شود، اما تا به حال نبریده ام، اگر بگویم از ویلچرنشینی خسته نشده ام دروغ گفتم؛ الان اگر بعد از ۸ ساعت نشستن از روی صندلی بلند نشوید ببینید چه احساسی دارید، من ۴۰ سال است که روی ویلچر نشسته ام. بالطبع زندگی سخت است اما خدا را شکر می کنم که تا به امروز از این وضعیت نبریده ام، امیدوارم خدا کمک کند تا مسیری را که شروع کرده ام تا آخرش پیش بروم، خدا عاقبت همه ما را به خیر کند، مسیر را می روم اما نمی دانم آخرش را چپ میکنم یا خیر؟ از خدا می خواهم که چپ نکنم.
اگر بگویم از ویلچرنشینی خسته نشده ام دروغ گفتم؛ الان اگر بعد از ۸ ساعت نشستن از روی صندلی بلند نشوید ببینید چه احساسی دارید، من ۴۰ سال است که روی ویلچر نشسته ام. بالطبع زندگی سخت است اما خدا را شکر می کنم که تا به امروز از این وضعیت نبریده ام.* در زندگی شرط کردهام که وارد موضوعات سیاسی نشوم
در زندگی شرط کردهام که وارد موضوعات سیاسی نشوم و خوشبختانه تا به امروز نیز وارد هیچ گروه، دسته و حزبی نشده ام، چون من ورزشی هستم احساس می کنم راهی که انتخاب کرده ام همین راه را باید ادامه بدهم و برای کشورم افتخارآفرینی کنم، البته با مسائل سیاسی آشنایی دارم، اما این که در ستاد خاصی کار کرده باشم و یا از فرد خاصی طرفداری کنم تا به امروز این طور نبوده و ورود هم نکردهام.
* کاری کردهام که پستهای سیاسی به من پیشنهاد داده نشود
کاری کرده ام که اصلا به من پست های سیاسی پیشنهاد داده نشود و تا به امروز نیز خارج از ورزش کار دیگری انجام ندادهام، ما میخواهیم بمانیم و برای ماندن نیز خداوند یک زمانی به ما تکلیف کرد که از وطن دفاع کنیم، آن زمان در شرایط کوهستان و جبهه و الان نیز در جبهه ورزش. درست است جنگ نمیکنیم اما با رفقای خود در میدان رفاقت و حسن نیت رقابت میکنیم، خدا را شکر که نفس داریم و می توانیم مثمر ثمر باشیم، اگر قرار است افتخارآفرینی کنیم چه بهتر که در زمینه ورزش باشد.
* هیچ وقت حسرت گذشته را نخوردهام
من تقدیر و تدبیر خود را قبول کرده ام و هیچ وقت حسرت گذشته را نخورده ام، شاید اگر آدم سالمی بودم، فرد مفیدی در جامعه نبودم، احترامی که در جامعه دارم لذت بی نظیری است، شاید تمام مردم ایران من را نشناسند، اما به خاطر عشق به ویلچرم و این که برای کشورشان اعضای بدنم را هدیه کردهام، همیشه مورد تشویق و سپاس هستم و همین مساله برای من شیرینی و طراوت دارد. شاید فردی تیپ و اخلاقش به من نخورد، اما چون می داند برای کشورش جنگیدم برای من احترام قائل است و همین بهترین لذت را برای من به دنبال دارد، به همین دلیل هیچ وقت حسرت گذشته را و اینکه نمی توانم راه بروم را نخورده ام. هر چند در بحث کوهنوردی حسرت کوه رفتن تو دل من باقی مانده است، اما این حسرت که من را از بین ببرد این طور نبوده و آن را یک هوس می دانم.
هیچ وقت حسرت گذشته را که نمی توانم راه بروم، نخورده ام. هر چند در بحث کوهنوردی حسرت کوه رفتن تو دل من باقی مانده است، اما این حسرت که من را از بین ببرد این طور نبوده و آن را یک هوس می دانم.*همسرم مهندس و معمار زندگیام است
خداوند چون من را خیلی دوست دارد ۲ تا دختر داده که یکی از آنها ازدواج کرده که در حال حاضر در مقطع دکترا درس می خواند و در رشته معماری در دانشگاه تدریس می کند، دومین دخترم نیز ترم پنج دندانپزشکی در دانشگاه تبریز است، یک زندگی جمع و جور و کانون گرم همراه با مادرم که الگو و اسوه زندگی من است، دارم. از بچه هایی که تربیت کرده ام، خدا را شکر میکنم و راضی هستم، به ویژه همسرم که واقعا مهندس و معمار زندگی ام هست و بار زندگی داخلی بر روی دوش او است، انصافا محیطی فراهم کرده که همیشه قدردان زحمات همسرم هستم.
* در ۳۲ سال زندگی مشترک تا به حال همسرم قهر نکرده است
سال ۶۸ به صورت کاملا سنتی با همسرم آشنا و ازدواج کردم، هیچ وقت نشده که با مسائل جانبازی من مشکل داشته باشد، قطعا اگر مشکل داشت، با من ازدواج نمی کرد. فکر کنم این قدر جنبه و جذبه دارد که با مسائل جانبازی من کنار آمده است، همسرم تاکنون بخاطر این که در کنارش باشم، خجالت نکشیده و همیشه با افتخار در کنار من ایستاده و به باور و یقینی که خود رسیده من را انتخاب کرده است، فکر می کنم زندگی شعار یا شور نیست بلکه شعور است که تا به الان با من مانده است، او با شناخت کامل به من بله را گفته است نه از روی احساسات و هوس. در حقیقت با باور و یقینی که داشته زندگی با من را انتخاب کرده و همچنان فرمانده زندگی من همسرم است، در زندگی ما به صورت غیررسمی تقسیم کار کردیم به طوری که داخل خانه تصمیمات به عهده ی همسرم است. بعد از ۳۲ سال زندگی مشترک شاید انتقادی بین ما باشد که البته طبیعی است، اما تا به حال همسرم قهر نکرده چون مسیر و راه و روشمان مشخص است، اگر مشخص نبود قطعا در زندگی با تلاطم زیادی روبرو می شدیم.
* زحمات همسران جانباز دیده نمی شود
بزرگ ترین ظلمی که در کشور ما به همسران جانباز صورت گرفته، دیده نشدن زحمات آنهاست، یک زن به حالت طبیعی یکسری مشکلات دارد، همسران جانباز علاوه بر این گونه مشکلات از نظر روحی و روانی نیز با مشکل مواجه هستند که متاسفانه هیچ وقت زحمات آنها نه انعکاس پیدا کرده و نه دیده شده است، دیگران که از دور میبینند فقط میگویند خدا صبر بده، واقعا در حق این بزرگواران به خصوص همسران جانباز ۷۰ درصد و اعصاب و روان ستم شده و زحمات آنها دیده نشده، در حالی که این زحمات باید دیده شود. آسیبهای اجتماعی که این افراد میبینند، کم نیست.
بزرگ ترین ظلمی که در کشور ما به همسران جانباز صورت گرفته، دیده نشدن زحمات آنهاست، یک زن به حالت طبیعی یکسری مشکلات دارد، همسران جانباز علاوه بر این گونه مشکلات از نظر روحی و روانی نیز با مشکل مواجه هستند که متاسفانه هیچ وقت زحمات آنها نه انعکاس پیدا کرده و نه دیده شده است.
* رنگ باورهایمان عوض شده است
وظیفه هر فردی است که از وطن خود دفاع کند، چون به انقلابمان عشق داشتم وظیفه شخصی خود می دانستم که به جبهه بروم، واقعا نمیدانم چرا عشق به وطن کمرنگتر شده و دینمان و باورهایمان رنگش عوض شده است. مگر دفاع از وطن جزو سرمایههای ما نیست، در بنیاد شهید یک ماده قانونی وجود دارد مبنی بر این که بچههای ایثارگر و جانباز از سربازی معاف میشوند، من به رییس بنیاد گفتم من مخالف این قانون هستم بنده خدا میخندید و میگفت تو چون دختر داری مخالف این موضوع هستی، در حالی که من معتقدم دفاع از وطن وظیفه هر شخصی است که باید دوره آموزشی را سپری کرده و یاد بگیرد که از وطن، باورها و دینش دفاع کند.
* خنده بر روی لبان هموطنانم بزرگترین آرزوی من است
تمام جانبازان مورد حمایت بنیاد شهید هستند، در حال حاضر حقوق جانبازی دارم و کارمند بنیاد شهید هستم، بزرگترین آرزوی من این است که هر زمان به هموطن خود نگاه میکنم لبخند روی لبهای آنها باشد، زیرا هر زمان لبخند بر روی لبان آنها نقش میبندد نشان میدهد که دارای نشاط و آرامش هستند، همچنین انسان زیستن، وطن پرستی، اعتقاد داشتن به باورها، راه درست رفتن بزرگترین آرزوی من است، آن چه که خدا میپسندد و من بتوانم برای رسیدن به آن تلاش کنم، آرزوی قلبی من است، از همه مهمتر این که خدا از من راضی باشد که توانستهام فردی مثمرثمر در جامعه باشم.
در حال حاضر حقوق جانبازی دارم و کارمند بنیاد شهید هستم، بزرگترین آرزوی من این است که هر زمان به هم وطن خود نگاه میکنم لبخند روی لبهای آنها باشد، زیرا هر زمان لبخند بر روی لبان آنها نقش میبندد نشان میدهد که دارای نشاط و آرامش هستند.* ورزش جانبازان و معلولین محصول بعد از انقلاب است
ورزش جانبازان و معلولان محصول بعد از انقلاب است، در شرایط فعلی انعکاس اخبار جانبازان و معلولین توسط رسانه و فضای مجازی خیلی کمک کرده است. درست است شروع ورزش جانبازان و معلولین محصول انقلاب بود، اما تشکیل فدراسیون و کسب موفقیتها توسط ورزشکاران جانباز و معلول انجام شد. البته الان آگاهی مخاطبین به ورزش معلولین نسبت به قبل از انقلاب خیلی فرق کرده و زمینههای آن فراهم است و ورزشکاران معلول بیشتر دیده میشوند، متاسفانه از رقابتهای پارالمپیک ما هیچ فیلمی موجود نیست، اما الان شرایط فرق کرده و پارالمپیکی ها بیشتر دیده میشوند، در حال حاضر بینش، آگاهی و باور آحاد جامعه به ورزش معلولین بهتر و درخواست نیازها بیشتر شده است، در حالی که در گذشته درخواستها محدودتر بود.
* هر فرد معلولی که تلاش میکند، دوست داشتنی است
من تمام رشتههای معلولان را دوست دارم، البته توان هر فرد براساس استعدادهای فیزیکی فرق میکند، من معتقدم هر فرد معلولی که بتواند تلاش کند دوست داشتنی است، به ویژه کسی که با تمام کمبودهای فیزیکی بتواند کاری انجام دهد تا حرکت را معنی کند برای من خیلی جذاب و شیرین است.
* برای حفظ جایگاه خود در والیبال نشسته باید یک گام جلوتر از بقیه باشیم
برنامهریزی، تمرین مداوم، به روز شدن و... سبب شده تا با گذشت بیش از ۳۰ سال همچنان در والیبال نشسته در جایگاه نخست قرار بگیریم، خیلی ها بودند در گذشته در جایگاه اول و دوم جهان قرار داشتند اما الان حتی وجود خارجی ندارند، اما تیم ما همچنان در سکوی نخست قرار دارد و در اوج قدرت پیشتازی میکند، این ها نشان میدهد کسانی که توانستهاند این مسیر را راهبری و برنامهریزی کنند، تلاش آنها به ثمر نشسته است. کمیته ملی پارالمپیک، فدراسیون، ورزشکاران و تمام آنهایی که در این مسیر تلاش کردهاند، در جایگاه خود عملکرد موفقی داشتند. ما برای این که همچنان در صدر بمانیم باید از رقبای خود یک پله بیشتر تلاش کنیم تا در مسیری که گام برداشتیم موفق عمل کنیم، باید این گونه تلاشها تداوم داشته باشد تا در آینده افتخارات خود را تکرار کنیم.
درست است تعداد جانبازان دفاع مقدس الان کم شده، اما جانبازان مدافعین حرم که هستند و همچنین کسانی که در راه دفاع از امنیت مرزهای کشور جانباز شدهاند. شاید تعداد آنها کم باشد اما کماکان وجود دارند و ما در حال حاضر تیم ملی والیبال نشسته (ب) را از بین این جانبازان انتخاب و تشکیل دادهایم.
* ورزش هیچ وقت نقطه پایان ندارد
ورزش هیچ وقت نقطه پایانی ندارد، ممکن است نقطه شروع داشته باشد اما نقطه پایان ندارد، اوج ورزش نیز حضور در پارالمپیک است، در ورزش نقطه پایان معنی ندارد و مسیر ادامه دارد، همه چیز ورزش خوب است، به ویژه این که با تلاش بیش از حد بتوانی پرچم کشور را در میادین بینالمللی به اهتزاز دربیاوری که میتواند پیامآور شادی و نشاط باشد.
به یاد دارم زمانی که در پارالمپیک توکیو قهرمان شدیم برای ادای احترام به مادر شهید بابایی، گل بازیها را به او اهدا کردیم، این مساله نشان داد که راه شهدا راهی نیست که بن بست داشته باشد، خون شهدا پیامی دارد که بوی آن بوی خوبی است و برای وطن و سرافرازی کشور میجوشد، با احترامی که به خون شهدا داریم یاد آنها را گرامی می داریم، امیدوارم همیشه کشور از بلایا دور و صلح و آرامش در کشور برقرار باشد، تلاش بر این است که لحظههای خوبی را برای انسان رقم بزنیم و صدای خوشی را برای کشور بالا ببریم، بهترین شیرینی که هیچ وقت تلخ نمیشود.
ورزش هیچ وقت نقطه پایانی ندارد، ممکن است نقطه شروع داشته باشد اما نقطه پایان ندارد، اوج ورزش نیز حضور در پارالمپیک است، در ورزش نقطه پایان معنی ندارد و مسیر ادامه دارد، همه چیز ورزش خوب است، به ویژه این که با تلاش بیش از حد بتوانی پرچم کشور را در میادین بینالمللی به اهتزاز دربیاوری که میتواند پیامآور شادی و نشاط باشد.
*ورزش دانشگاهی است که فارغ التحصیلی ندارد
از روزی که جانباز شدم به ما مرتب میگویند شما تحت امتحان قرار دارید البته در دانشگاهی که فارغالتحصیلی ندارد. ورزش هم این گونه است تا جایی که نفس دارم در خدمت ورزش خواهم بود، اگر این عشق را از من یا هادی رضایی بگیرند بعد از یک ماه آنفارکتوس میکنیم و میمیریم، ورزش برای ما تمامی ندارد چون دوستش داریم و با ورزش زندگی کردهایم، تا جایی که بتوانم در ورزش مثمرثمر باشم مسیر را ادامه خواهم داد، تلاش برای وطن چیز دیگری است و خداحافظی در آن معنی ندارد، مگر این که نسل دیگری بهتر از ما بخواهند جایگزین شوند که آن وقت قضیه فرق میکند. حتی اگر کار اجرایی هم نخواهم انجام بدهم، عشق و علاقهام به ورزش و پیشرفت کشور همانند شمع کوچکی میماند که آتش آن در دل امکان ندارد خاموش شود تا زمانی که بمیریم.
* ۳ بار از دست اجل نجات پیدا کردم
من ۳ بار از دست اجل نجات پیدا کردم، یک بار زمانی که جانباز شدم، بار دیگر زمان بمباران که در اردوی تیم ملی والیبال نشسته حضور داشتم و بار سوم مریض شده بودم. یادم هست زمانی که در جبهه روی مین رفتم یک نارنجک ۴۰ تیکه در کمرم بسته بودم، یک نارنجک کرهای بغل دستم و اسلحهام پشتم بود، اما هیچ کدام از این ها منفجر نشده بودند که البته معتقدم خواست خدا بود که زنده بمانم.
انتهای پیام
نظرات