فرازی از مثنوی «مردآفرینِ روزگار» از «گنجینة الأسرار»
عمان سامانی
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
زن مگو، مردآفرینِ روزگار
زن مگو، بِنتُالجَلال، اُختُالوقار
زن مگو، خاکِ درش نقش جبین
زن مگو، دست خدا در آستین
سیل اشکش بست بر شه، راه را
دود آهش کرد حیران، شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ «مهلاً مهلاً»اش، بر آسمان
کای سوار سرگران! کم کن شتاب
جان من لختی سبکتر زن رکاب
تا ببوسم آن رخِ دلجوی تو
تا ببویم آن شکنج موی تو...
پس زِ جان بر خواهر استقبال کرد
تا رُخش بوسد، الف را دال کرد
همچو جانِ خود، در آغوشش کشید
این سخن، آهسته بر گوشش کشید
کای عنانگیرِ من! آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق، زنجیری مکن
راه عشق است این، عنانگیری مکن
با تو هستم جان خواهر! همسفر!
تو به پا این راه کوبی، من به سر...
جانِ خواهر! در غمم زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن...
میرزا نورالله عمان سامانی ملقب به «تاجالشّعراء» و متخلص به «عمّان»، سال ۱۲۵۸ ه.ق در روستای سامان از توابع چهارمحال و بختیاری متولد شد. پس از تحصیلات ابتدایی به اصفهان عزیمت کرد و در مدرسه نیماورد نزد آخوند کاشی به تحصیل پرداخت. پدرش میرزا عبدالله متخلص به «ذرّه»، جدش میرزا عبدالوهاب متخلص به «قطره» و عمویش میرزا لطفالله متخلص به «دریا» همگی از شاعران عهد قاجار بودند و خود نیز از معروفترین شاعران قرن ۱۳ به شمار میآید. عمان همانند بسیاری از نیاکان خود در سلک تصوف و عرفان بود. او سرانجام در سال ۱۳۲۲ ه.ق در زادگاهش درگذشت و بنا به وصیتش در وادیالسلام نجف به خاک سپرده شد. مثنوی عاشورایی «گنجینةالاسرار» از مشهورترین آثار او محسوب میشود. «مخزنالدرّر» و «معراجنامه» نیز از دیگر آثار او است.
انتهای پیام
نظرات