به گزارش ایسنا، امروز پنجم مرداد چهل و دومین سالمرگ محمدرضا شاه پهلوی در قاهره مصر در سال ۱۳۵۹ است.
رضا شاه، ولیعهدش را در هفت سالگی با نظر انگلیسیها از میان فرزندان پسر تاجالملوک آیرُملو، همسر دومش انتخاب کرد. تاجالمولک دو پسر به نامهای محمدرضا و علیرضا و دو دختر به نامهای اشرف و شمس داشت. شاهِ پدر محمدرضا را که سه سال از علیرضا بزرگتر بود به این دلیل به عنوان ولیعهد انتخاب کرد که بر عکس علیرضا که همانند خودش تندخود و سرکش بود، شخصیتی آرام و حرفشنو داشت.
حسین فردوست، دوست صمیمی محمدرضا در مدرسهِ نظام و ارتشبد نیروی زمینی در دوران پادشاهیش، علت انتخاب محمدرضا به عنوان ولیعهد ایران را اینگونه در کتاب خاطراتش توضیح داد: «علیرضا از نظر خصال و شخصیت، شباهت تام و تمامی به رضاخان داشت. فردی بیرحم و خشن و بدون منطق بود و انگلیسیها روی این خصوصیات او شناخت دقیقی داشتند و میدانستند که امکان اینکه بعدا در شخصیت او شکوفایی ایجاد شود، وجود ندارد اما محمدرضا را از نظر شخصیت بر علیرضا ترجیح میدادند.»
قسمنامه در اشغال
مراسم قرائت قسمنامه توسط ولیعهد در حالی در تاریخ ۲۶ شهریور ۱۳۲۰ در تهران برگزار شد که ارتشهای شوروی و انگلیس از سوم شهریور همین ماه کشورمان را از چهار قسمت شمال، شمالشرق، جنوب و جنوبغرب اشغال کرده بودند و یک هفته بعد در تهران همه وزارتخانهها و ادارههای دولتی را به تسخیر خود درآورده بودند.
با کامل شدن اشغال تهران توسط قوای متفقین، ارتش شوروی درِ زندانهای شهر را باز کرد و ۵۲ نفر از کمونیستهای مخالف شاه مخلوع و دولت وقت ایران را از زندان آزاد کرد. آزادی کمونیستهای زندانی در ایران و بازتر شدن فضای سیاسی کشور در دهه ۱۳۲۰ زمینهساز تاسیس حزب توده توسط ژوزف استالین، رهبر شوروی و رییس حزب کمونیست این کشور در ایران شد.
دوازدهمین دوره مجلس شورای ملی در ساعت ۱۶:۴۰ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۲۰ صد و شانزدهمین نشست خود را به ریاست حسن اسفندیاری و با حضور نمایندگان مجلس و اعضای دولت برگزار کرد و ولیعهدِ شاهِ مخلوع پنج دقیقه بعد از شروع رسمی جلسه در محضر کلامالله مجید قسمنامه سلطنتی را با استناد به اصل ۳۹ متمم قانون اساسی مشروطه قرائت کرد و مراسم این روز از ابتدا تا انتها از طریق رادیو ایران پخش شد.
«من خداوند قادر متعال را گواه گرفتهام به نام کلام الله مجید و به آنچه نزد خدای محترم است قسم یاد میکنم که تمام هم خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده و حدود مملکت و حقوق ملت را محفوظ و محروس بدارم. قانون اساسی مشروطیت ایران را نگهبان و بر طبق آن و قوانین مقرره سلطنت نمایم و در ترویج مذهب جعفری اثنی عشری سعی و کوشش نمایم و در تمام اعمال و افعال خداوند عز شانه را حاضر و ناظر دانسته منظوی جزء سعادت و عظمت دولت و ملت ایران نداشته باشیم و از خداوند متعال در خدمت به ترقی ایران توفیق میطلبیم از ارواح طیبه اولیای اسلام استمداد میکنیم.»
سوگند پادشاهی محمدرضا پهلوی در حالی قرائت شد که یک روز قبل استعفانامه رضا شاه مخلوع توسط محمدعلی فروغی نخستوزیر وقت ایران در صحن علنی مجلس شورای ملی قرائت شده بود.
محمدرضا پهلوی پس از قرائت، قسمنامه را امضا کرد و رو به نمایندگان مجلس و اعضای دولت گفت: «اکنون که مقتضیات داخلی کشور ایجاب میکند من وظایف خطیر سلطنت را عهدهدار شوم و در چنین موقعی سنگینی مهام امور کشور را مطابق قانون اساسی تحمیل نمایم لازم میدانم با توجه وافی به اصول مشروطیت و تفکیک قوا لزوم همکاری دائم و کامل را بین دولت و شورای ملی خاطرنشان نموده برای تامین مصالح عالی کشور متذکر شوم که من هم دولت و هم مجلس شورای ملی و عموم افراد ملت هر یک باید مراقبت تام نسبت به انجام وظایف خود داشته باشیم و هیچگاه به هیچ وجه از رعایت کامل قوانین فروگذار نکنیم.
در این زمینه مخصوصا برای رفاه اهالی کشور فرمان موکد داده شده که به عموم مامورین و مستخدمین کشوری و لشکری ابلاغ گردد که هر کس از حدود قوانین و مقررات وابسته تجاوز و یا به حقوق افراد تعدی کند موافق قانون به کیفر مقرر خواهد رسید.
دولت ماموریت دارد گذشته از اهتمام جدی در اجرای دقیق قوانین برای حصول تامین قضائی برنامه جامعی حاکی از روش اصلاحات مربوطه به امور اجتماعی و اقتصادی مالی و تغییر مقرراتی که با احتیاجات و مقتضیات امروز وفق نمیدهد هر چه زودتر با موافقت و تصویب مجلس تهیه نموده به موقع به اجرا گذارد که موجبات آسایش عموم طبقات اهالی کشور و همچنین بهبود اوضاع زندگانی خدمتگزاران لشکری و کشوری از هر جهت آماده و وسائل رفاهیت آینده کشور را فراهم گردد.
این نکته را مخصوصا یادآور میشویم که من جد وافی خواهم داشت پیوسته وظایف خود را موافق قانون و وجدان انجام دهم و انتظار دارم نمایندگان ملت و عموم کارکنان ادارات دولت و طبقه روشنفکر را همین معنی را نصبالعین خود نموده برای سعادت و بهروزی میهن که مقصود مشترک همه ماها میباشد از این روش منحرف نگردد.
ضمنا دولت من اهتمام کامل به عمل خواهد آورد که با همکاری نزدیک با دولتهایی که منافع ما با آنها ارتباط مخصوص دارد به طوری که مصالح مملکتی کاملا رعایت شود مشکلاتی که فعلا برای ما پیش آمده حل شده و جریان امور بر وفق دلخواه گردد در این صورت امیدواریم به فضل خداوند با منتهای کوشش که همه با تمام قوا به عمل خواهیم آورد کشتی سلامت کشور را به ساحل برسانیم.»
عملکرد
رفتار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی محمدرضا پهلوی طی ۳۷ سال سلطنت که بعد از ناصرالدین شاه با ۴۸ سال سلطنت بر مردم، بالاترین دوران سلطنت را در میان شاهان قاجار و پهلوی و شاهان ماقبل قاجار به خود اختصاص داد، با فراز و فرودها، بیقانونیها و بیتوجهیهای فراوان به مفاد قسمنامه سلطانی رو به رو شد.
کنفرانس سران آمریکا، روسیه و انگلیس در تهران بدون حضور شاه جوان، ترور نمایشی محمدرضا در دانشگاه تهران، اقدامات سیاسی و اقتصادی سرکوبگرانه قبل و بعد از ملی شدن صنعت نفت، کودتای سیاسی انگلیسی – آمریکایی علیه دولت دکتر محمد مصدق، بستن فضای سیاسی، دستگیری، زندانی و اعدام روحانیون و منتقدان مخالف حکومت، دستگیری و تبعید ۱۴ ساله سید روحالله موسوی خمینی رهبر عالیقدر مردم در دوران ستمشاهی، واگذاری امتیاز استخراج و فروش نفت کشور به کنسرسیومی از شرکتهای نفتی آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی و هلندی و واگذار کردن ۵۰ درصد درآمد نفت و گاز کشورمان به این کنسرسیوم با وجود تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی، اصلاحات اقتصادی، سیاسی، آموزشی، فرهنگی و اجتماعی ۱۹ گانه معروف به انقلاب سفید و وابستگی نظامی، فرهنگی و اقتصادی بیش از پیش به فرهنگ و اقتصاد غرب و در نهایت بیتوجهی به نیازها و خواستههای فرهنگی و اقتصادی جامعه و دستگیری، زندانی و قتل بیرحمانه آحاد مختلف مردم در جریان پیروزی انقلاب اسلامی ایران از جمله تاریخیترین اقداماتی است که محمدرضا در طول ۳۷ سال حکمرانی از طریق ۳۲ نخستوزیر منصوبش بر مُلک ایران و مردم زجرکشیده و وفادارش روا داشت.
عملکرد پهلویِ پسر طی این دوران به گونهای بود که وقتی عکس خروجش با چشمانی اشکبار از ایران در فرودگاه مهرآباد و در هواپیمای بویینگ حاملش در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۵۷ در روزنامهها و رادیو و تلویزیون منتشر شد، بخش وسیعی از آحاد فرودست و عامی جامعه به دست و پایکوبی در خیابانها و معابر شهرها و روستاها و بخش قابل ملاحظهای از خانوادههای مذهبی به دادن صله به مردم و ثناگویی پروردگار در مساجد، تکایا و اماکن مذهبی پرداختند.
او برای همیشه تهران را در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۵۷ به مقصد مصر و شهر اسوان در جنوب این کشور، ترک کرد. او بر خلاف پدر دیکتاتور و تندخویش که به هنگام تبعید از ایران بدرقه نشد و در جزیره موریس در جنوبیترین بخش اقیانوس هند استقبال کنندهای نداشت، مورد استقبال محمد انور سادات، رییس جمهور وقت مصر قرار گرفت.
اما سرنوشت بیخانمانی پهلویِ پسر نیز همانند پدر رقم خورد. او بعد از حضور یک هفتهای در اسوان مصر در تاریخ دوم بهمن راهی مراکش و میهمان ملک حسن دوم، پادشاه این کشور شد اما حضورش در این کشور نیز به دلیل تقاضای استرداد او توسط مقامات نظام جدید سیاسی کشورمان و در نظر گرفتن ملاحظات سیاسی و دیپلماتیک توسط پادشاه و دولت وقت مراکش تدوام چندانی پیدا نکرد.
او در تاریخ دهم فروردین ۱۳۵۸ مجبور به ترک مراکش و سفر به کشور باهاما، کشوری در شرق ایالت فلوریدای آمریکا شد. پذیرش ۷۲ روزه او و خانوادهاش در باهاما مشروط به دریافت روادید گردشگری شد اما با پایان یافتن موعد روادید در ۲۰ خرداد ۱۳۵۸ مجبور به ترک باهاما شد. او طی اقامت در باهاما از طریق واسطههای مختلف بسیار تلاش کرد تا بتواند از دولتی که ۳۷ سال خدنگش بود، پناهندگی سیاسی بگیرد اما پادشاهی انگلستان نمیخواست موقعیت و وجه سیاسی و دیپلماتیکش را به خاطر او به خطر بیندازد به همین دلیل مجبور به سفری ۱۳۴ روزه به مکزیک شد.
او که به بیماری پیشرفته سرطان خون و طحال مبتلا بود، به دلیل غلبه افسردگی، بیماریش در مکزیک وخیم شد. البته او بیماریش را از پزشکان مکزیکی پنهان میکرد. معالجات و شیمی درمانی او توسط پزشکی که از پاریس به مکزیک میرفت، انجام میشد اما پزشکان مکزیکی تصور میکردند او به مالاریا مبتلاست
آغاز سرطان
اسدالله عَلَم، وزیر دربار محمدرضا شاه در کتاب هفت جلدی یادداشتهای علم به علائم اولیه بیماری محمدرضا اشاره دارد.
او در خاطرات بیستم فروردین ۱۳۵۳، نوشت: «صبح از منزل خودم در کیش به کاخ رفتم. خیلی خوشحال و سر حال بودم. منتظر تشریففرمایی اعلیحضرت بودم که یقین داشتم باید خوشحال باشند، چون دیروز بعدازظهر و دیشب را به حمدالله خوش گذراندهاند. ایادی طبیب مخصوص پائین آمد. مرا به گوشهای خواست و در گوشم گفت باید پروفسور برنار، طبیب متخصص خون را از فرانسه بخواهی که بیاید شاهنشاه را معاینه کند. گفتم برای چه؟ نگفت، فقط گفت لازم است.»
یادداشتنویسی او در ۲۱ فروردین ۱۳۵۳ نیز ادامه یافت.
او در خاطرات این روزش، نوشت: «اولین سوالی که هنگام اقامت شاه در کیش در تنهایی از ایشان کردم همین مساله سلامتی وی بود. عرض کردم دیروز به ژان برنار تلفن کردم، نبود. یک هفته دیگر به پاریس برمیگردد اما به من بفرمایید که چه باکی دارید؟ فرمودند طحالم مثل این است که بزرگ شده، باید ببینیم در سیستم خونی من تغییری به وجود آمده یا نه؟
عرض کردم مرا نیمهجان کردید این که مطلبی نیست، حال هم پروفسور میلیز فرانسوی که خود یک متخصص امراض داخلی است اینجاست و دیشب با من شام خورد. چون مرا هم معالجه میکند. اجازه بفرمایید بیاید اعلیحضرت را معاینه کند. فرمودند نه من در اتریش پیش فلینگر معالجه میشوم، خوب نیست این همه به اطبا مختلف مراجعه کنم فقط همان ژان برنار بیاید. عرض کردم باید یک هفته صبر کنیم. فرمودند مانع ندارد. شکر خدا را از صمیم قلب گفتم.»
علینقی عالیخانی، وزیر اقتصادِ پهلویِ پسر و ویراستار کتاب یادداشتهای علم در شرح مراحل معاینه و تشخیص بیماری محمدرضا پهلوی توسط پزشکان فرانسوی نوشت: «پس از این نخستین معاینه و بازگشت به فرانسه، ژان برنار تلفنی از پروفسور صفویان درخواست کرد هر چه زودتر به پاریس بیاید. پزشکان فرانسوی که کاملا از مسؤولیت خطیر حرفهای خود آگاه بودند، پس از معاینه بیمار مشترکِ دیگری که در بیمارستان آمریکایی پاریس بستری بود، از راه احتیاط پروفسور صفویان را به گلخانه بیمارستان برده و در آن جا اظهار داشتند که شاه مبتلا به گونهای از سرطان خون شده است که به درمان و مراقبت طولانی نیاز دارد اما چون از نظر علمی اعتمادی به پزشک مخصوص شاه نیست باید ترتیبی داد که از آن پس پروفسور صفویان مسؤول مراقبت و واسطه ارتباط با بیمار باشد.
نتیجه آزمایش به وسیله صفویان به آگاهی ایادی رسید و او تاکید کرد که با توجه به روحیه شاه که از کوچکترین ناراحتی جسمانی نگران میشد، نباید او را از بیماریش آگاه کرد. مسؤولیت اخلاقی گروه پزشکان بسیار سنگین بود و قرار شد بیماری شاه به هیچ کس فاش نشود.
... گزارشهای پزشکی نیز که از پاریس برای پروفسور صفویان و ایادی فرستاده میشد صرفا به بیمار شماره دو اشاره میکرد چرا که بیمار شماره یک خودِ عَلَم بود. از این گذشته داروهای شاه در شیشههای متعلق به داروهای به کلی متفاوتی گذاشته میشد. شاه عادت دارد کاغذهای همراه دارو را دقیقا بخواند. در نتیجه علم هرگز به ماهیت بیماری شاه پی نبرد و در یادداشتهایش نیز علت ناراحتی شاه را آلرژی و یا خستگی و غذای نامناسب میپنداشت.»
... سه سال بعد پزشکان به این نتیجه رسیدند که پنهان داشتن بیماری شاه از همسر او به مصلحت نیست و هنگامی که شهبانو فرح پس از شرکت در کنفرانس تابستانی آسپن واقع در کلرادوی امریکا در راه بازگشت چند روز در پاریس به سر برد، او را طی دیداری محرمانه در جریان گذاردند. شاه نیز با آنکه تا هنگام انقلاب از بیماری خود آگاهی درستی نداشت به تدریج دریافت که عارضهای جدی گریبانگیر او شده است.
... در ماههای انقلاب و زمان سفر به مصر و سپس مراکش شاه در مصرف داروهایی که به او تجویز شده بود کوتاهی کرد و در نتیجه بیماریش که تا آن هنگام رو به مهار شدن بود، ناگهان شدت گرفت. پروفسور صفویان که از هنگام بیماری شاه عملا پزشک مخصوص شاه شده بود و همچنین پزشکان فرانسوی معتقدند که اگر شاه برنامه دارویی خود را دقیقا مراعات کرده بود به احتمال قوی چند سالی بیشتر زنده میماند. به باور همین پزشکان داروهای مورد استفاده شاه هیچگونه اثر منفی بر قدرت تصمیمگیری و رویارویی او با حوادث انقلاب نداشت.»
معالجات بینتیجه
با پیشروی سلولهای سرطانی در خون، محمدرضا پهلوی در تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۵۸ به بیمارستانی در شهر نیویورک آمریکا منتقل شد. او به صورت ناشناس به مرکز سرطان مموریال اسلونکترینگ رفت و آمد داشت.
با نزدیک شدن مهلت دولت آمریکا به محمدرضا برای خروج از آمریکا، او در ۱۱ آذر ۱۳۵۸ به مرکز پزشکی ویلفورد هال در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در تگزاس رفت و بعد از دو هفته به کشور پاناما منتقل شد و در سوم فروردین ۱۳۵۹ به مصر برگشت و به محمد انورسادات پناهنده شد.
با مزمن شدن بیماری او، پزشک معالج، طحال را را از بدنش خارج کرد اما این تصمیم تاثیری در روند پیشرفت سلولهای سرطانی در بدن او نداشت. سرانجام در ساعت ۹:۴۵ دقیقه صبح روز پنجم مرداد ۱۳۵۹ در سن ۶۱ سالگی در بیمارستان معادی قاهره درگذشت و جسدش دو روز بعد در مسجد الرفاعی قاهره به خاک سپرده شد.
گزارش غیررسمی
علاوه بر گزارش رسمی پزشک سلطنتی، حرف و حدیثهای دیگری درباره علت مرگ محمدرضا بیان شد. از جمله اظهارات منوچهر رزمآرا وزیر بهداشت و درمان دولت بختیار و برادر کوچکتر حاجعلی رزمآرا، چهاردهمین نخستوزیر محمدرضا شاه پهلوی که به دست خلیل طهماسبی در ششم اسفند ۱۳۲۹ در محوطه مسجد شاه بازار تهران ترور شد، در مصاحبهای رسمی علت بیماری و مرگ محمدرضا پهلوی را شرکای متعدد جنسی و استفاده بیش از حد او از داروهای تقویت جنسی به خصوص در دوران میانسالی اعلام کرد.
به اعتقاد رزمآرا علاوه بر پهلویِ پسر، بیماری و مرگ مشکوک اسدالله عَلَم، عبدالکریم ایادی، قلی ناصری و حسین دانشور از وزرا و درباریان عصر پهلوی نیز به دلیل کثرت استفاده از این داروها اتفاق افتاد.
به هر ترتیب، جسد محمدرضا پهلوی توسط انورسادات، رییسجمهور وقت مصر طی مراسمی رسمی با حضور سفرای کشورهای آمریکا، فرانسه، بریتانیا، ژاپن، استرالیا و اسرائیل و سایر خانوادههای سلطنتی از جمله کنستانتین پادشاه یونان، تشییع و بر خلاف وصیتش که محل دفنش را ایران تعیین کرده بود، در مسجد الرفاعی قاهره در کنار قبری که شش سال جسد پدرش رضا پهلوی را در خود نگهداشت، دفن شد.
خاطره خواندنی
احمد گلهداری مترجم کنسولگری انگلیس در کرمان که تا آخرین لحظات در کنار رضا شاه مخلوع بود در کتاب خاطراتش از سرنوشت محمدرضا پهلوی اینگونه نوشت: «محمدرضا شاه نیز اول به مصر رفت و سپس به مراکش و طولی نکشید مامور خاص از طرف پادشاه آمد و گفت: «طیاره آماده است و اعلیحضرت میتوانند به هر جا بخواهند بروند.» فرصت آنقدر کم است که امکان تجدیدنظر نیست. آمریکاییها به زحمت و به زورِ کسینجر در جزایر باهاماس جایی جستند، گرفتاری کم نبود، بیماری سرطان شدت یافته بود، او را به آمریکا بردند.
... بعد از گروگانگیری دنبال مکانی جدید افتادند. هامیلتون جردن نوشت: با عمر توریخوس، رییسجمهور پاناما دوست بودم، پیش او رفته و گفتم: «رییسجمهور کارتر معتقد است تا هنگامی که شاه در ایالات متحده است حل بحران گروگانها ممکن نیست... ت. نمیتوانیم کشوری را پیدا کنیم که او را بپذیرد. تنها کشوری که در تمام دنیا حاضر به پذیرش او شده مصر است ولی کارتر با این دعوت مخالف است چون بیم دارد که این دعوت گرفتاریهای انور سادات را بیشتر کند.
وقتی عمر توریخوس، شاه را با آن حال مریضی و پریشانی دید، گفته بود: «این اعلیحضرت که این همه از او حرف میزدید همین است؟ این همه تلفنهای رییسجمهور برای همین بود؟
اما در نهایت، شاه از ترس معامله عمر توریخوس با برخی افراد بر سر تحویل دادن او، از پاناما فرار کرد و به مصر رفت و در پنجم مرداد ۱۳۵۹ در قاهره درگذشت.»
نماز میت
آن که بر جنازه محمدرضا پهلوی نماز خواند شخصی به نام سید طالب الرفاعی، روحانی شیعه عراقی بود. او از تحصیلکردگان حوزه علمیه نجفاشرف و از نزدیکان آیتالله سید محمدباقر صدر است.
الرفاعی در سال ۱۹۶۹ به نمایندگی از آیتالله سید محسن حکیم به قاهره رفت و رهبری شیعیان مصر را بر عهده گرفت. او هماکنون در ایالات متحده آمریکا زندگی میکند.
الرفاعی در مجموعه مصاحبههایی که با رشید الخیون، نویسنده و روزنامهنگار مشهور عراقی داشته خاطراتش از فعالیتهای سیاسی و روابطش با برخی بزرگان حوزههای علمیه نجف اشرف و قم را بازگو کرد و الخیون نیز این خاطرات را در کتابی به نام «امالی السید طالب الرفاعی» منتشر کرد.
او در این کتاب چگونگی اقامه نماز بر جسد محمدرضا پهلوی را اینگونه تعریف کرد: «وقتی شاه در قاهره فوت کرد، مهمان محمد انور سادات، رییسجمهور مصر بود. ماه رمضان بود، نیمه ماه، شاید چهاردهم، سال ۱۹۸۰. آن روز مرا به دیدار زکریا البری وزیر اوقاف مصر فرا خواندند. او به من گفت: «با هواپیمای رییسجمهور آمدهام اینجا تا بگویم فردا نماز میت را شما میخوانید.» برای اینکه از مسؤولیت فرار کنم پرسیدم: «این را رییسجمهور خواسته؟» گفت: «بله، او مرا سراغ شما فرستاده و وقتی جوابت را بگیرم با هواپیمای او برخواهم گشت. ببینید چه میکنید.»
گفتم: «آقای شیخ زکریا، چه لزومی دارد طالب الرفاعی نماز را بخواند؟ شیخ الازهر و مفتی مصر هم هستند و میتوانند بخوانند. چرا باید بین شیعه و سنی تفرقه بیندازیم؟ رو به من کرد و به عادت مصریها که ما را شیخ میخوانند، گفت: «یا شیخ، من یک پیغام از رییسجمهور آوردم و جوابش «بله» یا «نه» است. با من وارد بحث نشو. اینکه گفتی هیچ ربطی به پیغام من ندارد. گفتم: «به آقای رییسجمهور بگو سید طالب الرفاعی نماز را میخواند.» چون دیدم جایی برای رد کردن درخواست رییسجمهور نیست. او همچنین از من خواست که برایشان توضیح دهم که در مذهب شیعیان چه چیزهایی برای دفن میت لازم است.
... به بیمارستان معادی رفتیم، وضو داشتم، داشت آفتاب طلوع میکرد، نمازم را در باغچه بیمارستان خواندم بعد رفتم داخل و جنازه شاه را گذاشتند روبهرویم. از عکسها میشناختمش. جنازه کاملا سالم بود و انگار خواب بود. بعد کلی پارچه آوردند، همان جا ناظر بودم تا درست و بر اساس موازین شرعی کفنش کنند. همه مراسم غسل و تکفین زیر نظر من انجام شد و او را در تابوت گذاشتند.
... من را به کاخ زینالعابدین که کاخ رییسجمهور بود و قبلتر ملک فاروق در آن سکونت داشت، بردند آنجا شیخ اوس الانصاری را دیدم. او از تحصیلکردههای الازهر بود اما آن روز لباس شخصی تنش بود. پرسید: اینجا چه میکنی؟ گفتم قصه از این قرار است.
محمد تیمور رییس تشریفات و پسر تیمور پاشا یکی از نویسندگان و ادبای مهم مصر، او را همراهی میکرد و از مسئولان برگزاری مراسم بود. گفتم به محمد تیمور بگو که مرا ببرد به جایی که قرار است نماز خوانده شود. از من خواسته شده که نماز بخوانم نه اینکه تشییع کنم. این را برای آن گفتم که از زیر بار تشییع در بروم، چون هم خسته بودم هم نمیخواستم همهٔ دوربینهای شبکههایی که مراسم را مستقیم پخش میکردند روی عمامهام زوم شود.
او درخواستم را پذیرفت و دستور داد یک جیپ نظامی آماده کردند و مرا بردند به مسجد الرفاعی. مقبره سلطنتی آنجاست و قرار بود نماز میت آنجا خوانده و همان جا دفن شود. چند ساعتی گذشت و مدام خبرنگاران میآمدند و چیزهایی میپرسیدند و به هیچ کدامشان جواب نمیدادم، انگار لال شده باشم.
ظهر بود که مارش تشییع نظامی را شنیدم. جنازه را آورده بودند و در راس تشییعکنندگان شخص رییسجمهور، انور سادات، بود. فوری از روی صندلی مخصوصش بلند شدم. آمد و مرا بغل کرد. گفتم: «من روزهام و خیلی خسته شدم، میشود ۱۰ دقیقه استراحت کنم تا مراسم تشییع تمام شود؟» صدا زد: «آقا را ببرید داخل مسجد. فوری آمدند و دورم را گرفتند و انگار روی دستشان بردند داخل مسجد.»
هیات رسمی تشییعکنندگان وارد شبستان مسجد شد. انور سادات، نیکسون رییسجمهور اسبق ایالات متحده و پادشاه سابق یونان بودند. من یک گوشه به دیوار تکیه داده بودم و از جایم بلند نشدم. تعداد زیادی از مسؤولان ایرانی زمانِ شاه هم بودند. دیدم انور سادات از اطرافیانش پرسید: «نماز را چه کسی میخواند؟» مرا نشانش دادند. نگاهی به من انداخت و گفت: «آقا بفرمایید برای نماز.»
... ایستادم برای نماز. میدانید که نماز میت شیعیان پنج تکبیر دارد، تکبیر اول: شهادتین؛ تکبیر دوم: صلوات بر محمد و آل محمد؛ تکبیر سوم: دعا برای مؤمنان؛ تکبیر چهارم: دعا برای خود میت است، ماندم چه بگویم. بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم اینطور گفتم: خداوندا، اینکه در برابر توست بنده تو و پسر بنده تو و پسر کنیز توست. او از ملک و سلطنت خویش بیرون شد و اکنون نیازمند و اسیر توست. اگر با او چنان کنی که شایسته اوست، وی شایسته آن است و گر چنان کنی که شایسته توست تو اهل بخشایش و مغفرتی. الله اکبر و تکبیر پنجم هم که ساده است. یک فاتحه.
بعد وارد سرداب شدم تا بر روند دفن کردنش نظارت داشته باشم. دوربین به دستها هم خواستند پایین بیایند، اما انور سادات به من لطف کرد و گفت که به احترام میت ورود خبرنگاران به داخل سرداب قبر ممنوع است. آنجا به شاه طبق فقه شیعه تلقین خواندم. بسیاری از عمامه به سرهای سنی هم در مراسم نماز حضور داشتند.
کار دفن تمام شد و آمدم بیرون. برخی از ایرانیها آمدند و با من سلام و علیک کردند، هر چند احساس کردم بعضیشان از دعایی که در نماز خواندهام خوششان نیامده است و چپ چپ نگاهم میکردند. شنیدم یکیشان گفت: «این را خمینی فرستاده است.»
پسر بزرگتر شاه، که در زمان سلطنت پدرش ولیعهد بود، هم آمد و به من سلام کرد، بعد هم زاهدی، پسر ژنرال زاهدی که داماد شاه بود، آمد. بعد از آن، خبر همه جا پخش شد و به خصوص واکنش شیعیان علیه من شدید بود؛ به ویژه آنهایی که هوادار انقلاب بودند، مواضعی علیه من گرفتند اما اعتنایی به آنها نکردم چون به وظیفه شرعیم عمل کرده بودم.»
منابع:
متمم قانون اساسی مشروطه
طلوعی، محمود، پدر و پسر، تهران، نشر علم، ۱۳۷۳، ص۴۷۴
مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ نشست ۱۱۵ و ۱۱۶
معتضد، خسرو، شادکامان کاخ مرمر، تهران، دور دنیا، چاپ دوم، ج۱، ۱۳۷۸، ص۱۸۳
فردوست، حسین، ظهور وسقوط سلطنت پهلوی، تهران، انتشارات، اطلاعات، چاپ دوم، ۱۳۷۰، ص۲۶
پهلوی، محمد رضا، ماموریت برای وطنم، شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران، چاپ سوم، ۱۳۵۰، ص۶۳
نشست ۱۱۵، دوازدهمین دوره مجلس شورای ملی، مشروح مذاکرات نشست مجلس در روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰
نشست ۱۱۶، دوازدهمین دوره مجلس شورای ملی، مشروح مذاکرات نشست مجلس در روز ۲۶ شهریور ۱۳۲۰
انتهای پیام
نظرات