به گزارش ایسنا، دروازهبانی که از رقابت با ناصر حجازی نترسید و دوران اوج او رقابت با ناصر حجازی در تاج و تیم ملی بود؛ چند قهرمانی با تاج در مسابقات تهران و کشور و از همه مهمتر درخشش درون دروازه تیم ملی ایران در بازیهای آسیایی، جام ملتها و المپیک که با رکوردهایی شخصی از جمله قهرمانی در آسیا بدون گل خورده، منصور رشیدی را در زمره برترینهای فوتبال ایران قرار داده است.
شاید تنها نقطه خالی کارنامه منصور رشیدی حضور در جام جهانی است؛ جایی که او تصمیم به کنارهگیری از تیم ملی گرفت و به دعوت مهاجرانی برای حضور در جام جهانی پاسخ رد داد اما عجیب ترین نقطه کارنامه فوتبالی رشیدی، ترک بایرن مونیخ و وردربرمن و ناتوانی در پیوستن به افسی کلن آلمان است که در گیر و دار اختلاف فدراسیون فوتبال و تاج، رشیدی از این انتقال بزرگ بازماند.
در ۷۴ سالگی، منصور رشیدی مهمان ما در ایسنا بود. او خاطراتش را یک به یک برایمان زنده کرد و از سالهای دور و روزگار جوانی و تمام سرکشیها و یاغیگریهای خود گفت؛ از اتهام به کمکاری در داربی ششتاییها گرفته تا تهدید تیمسار خسروانی به مرگ!
در ادامه مصاحبه ایسنا با منصور رشیدی را میخوانید:
برایمان از شروع فوتبالتان بگویید. کجا به دنیا آمدید و چطور پای شما به جمع بزرگان فوتبال ایران باز شد؟
من در مسجد سلیمان به دنیا آمدم. پدرم در شرکت نفت کار میکرد. چهار سالم بود که به مناطق نفتخیز آغاجاری منتقل شدیم. قبل از رفتن به مدرسه، پابرهنه در زمینهای خاکی، در کوچه و خیابان، فوتبال بازی میکردم. آن موقع حتی یک توپ پلاستیکی هم نبود. با مقوا، کاغذ و چسب توپ درست میکردیم و پا به توپ میشدیم. بعد از بازنشستگی مرحوم پدرم، به اهواز رفتیم و به خاطر علاقه به فوتبال، من به خرمشهر رفتم.
هواداران پرسپولیس مرا را پیش همایون بهزادی بردند. کمتر از یک سال در آن تیم بودم. دیدم پرسپولیس چهار دروازهبان دارد و جای من آنجا نیست. نمیتوانستم خودم را نشان دهم. با همایون بهزادی صحبت کردم که از پرسپولیس جدا شوم.
همان زمانی که در مناطق نفت خیز به دبستان میرفتم، مسابقات بین مدارس و آموزشگاهها هم زیاد بود. آن اوایل من مهاجم بودم و در خط حمله بازی میکردم. یادم است یک روز دروازهبان تیم ما بیمار بود و نیامد. به خاطر قد و قواره بلندم، از من خواستند درون دروازه قرار بگیرم. بعد از بازی به من گفتند شاهکار کردم و عملکرد خیلی خوبی داشتم. من هم از آنجا به دروازهبانی علاقهمند شدم. از آن بازی اتفاقی، دیگر دروازهبان شدم.
بعد از رفتن به دو، سه تیم در تیم امید شاهین خرمشهر و سپس بزرگسالان این تیم بازی کردم. بعد از انحلال شاهین، دو دستگی به وجود آمده بود و همان زمان از سوی احمد هدایت به تیم تاج آبادان دعوت شدم و من هم با جان و دل قبول کردم. فوتبال من از آبادان به صورت حرفهای شروع شد. فوتبال خودم را مدیون تاج آبادان هستم.
دو سال قهرمان آبادان و یک سال قهرمان خوزستان شدیم. حدود سال ۴۸، آقای هدایت با من صحبت کرد و گفت میتوانم پیشرفت کنم و به تیم ملی بروم. گفت دوست دارد من به تهران بروم. یک مقدار پول برای هزینه سفر به من داد. به تهران آمدم و با چند تیم صحبت کردم. آشنایان من را به تیم برق بردند. مرحوم امیرآصفی سرمربی این تیم بود. بعد از مدتی به من گفت که میخواهد به عنوان دروازهبان دوم از من استفاده میکند. به او گفتم من میخواهم به تیم ملی بروم، نیامدهام دروازهبان دوم برق باشم. به همین دلیل از این تیم جدا شدم.
بعد از آن، هواداران پرسپولیس با من صحبت کردند و مرا را پیش همایون بهزادی بردند. خدا او را رحمت کند. با او صحبت کردم و از من دعوت کرد که کارم را در این تیم شروع کنم. آن زمان مرحوم حسین فکری سرمربی پرسپولیس بود. کمتر از یک سال در این تیم بودم. دیدم پرسپولیس چهار دروازهبان دارد و جای من اینجا نیست. نمیتوانستم خودم را نشان دهم. با همایون بهزادی صحبت کردم که از پرسپولیس جدا شوم.
-همایون بهزادی کاپیتان پرسپولیس بود؟
بهزادی همه کاره تیم بود. زمانی که شاهین منحل شد و بازیکنان این تیم به پیکان رفتند، بازیکنان سرشناسی مثل پروین، آشتیانی، وطنخواه و ... با اجازه بهزادی به پرسپولیس آمدند. بدون اجازه بهزادی کسی نمیتوانست کاری کند. با او صحبت کردم و گفتم «همایون جان من میخواهم جدا شوم.» همایون هم علاقه زیادی به بازیکنان خوزستانی داشت. به خاطر همبازی بودن با پرویز دهداری، مهراب شاهرخی و ... رابطه خوبی با خوزستانیها داشت.
رایکوف من را خواست و با اینکه میدانستم یک دروازهبان بزرگ به نام ناصر حجازی در تاج هست، به تاج رفتم. دوست داشتم کار کنم و برایم فرقی نمیکرد رقیبم چه کسی است. در اولین فصل حضورم، ۱۴ تیم در لیگ بودند که من در ۱۱ بازی حضور داشتممن از این تیم جدا شدم و مرحوم پرویز ابوطالب با من صحبت کرد که به تیم دیهیم بروم. من همان سال به تیم ملی جوانان و بعد به تیم امید دعوت شدم. در عرض یک سال به تیمهای ملی رسیدم. اوایل ۱۳۵۰ بود که شادروان پرویز دهداری من را به تیم ملی دعوت کرد. او مانند یک پدر و برادر برای من بود. اولین بازی ملی خودم را در یونان مقابل کویت انجام دادم که ۲ بر صفر پیروز شدیم.
-با دعوت رایکوف به تاج رفتید؟
رایکوف بازیهای من را در دیهیم دیده بود و از من دعوت کرد و به تیم تاج رفتم. من یکی از بهترین بازیهایم را همان یک فصلی که در باشگاههای تهران بودم، مقابل تاج انجام دادم. آن موقع مسابقات کشوری نبود و تیمهای اول تا سوم به مسابقات قهرمانی کشور میرفتند.
رایکوف من را خواست و به این تیم (تاج) رفتم. با اینکه میدانستم یک دروازهبان بزرگ به نام ناصر حجازی در تاج هست، به آنجا رفتم. دوست داشتم کار کنم و برایم فرقی نمیکرد رقیبم چه کسی است. به یاد دارم که این انتقال در زمستان بود و کار کردن در این فصل برای من که بچه خوزستان بودم سخت بود. در اولین فصل حضورم، ۱۴ تیم در لیگ بودند که من در ۱۱ بازی حضور داشتم.
-وجود ناصر حجازی شما را برای رفتن به تاج مردد نکرد؟
من و حجازی به هم نزدیک شدیم. با اینکه در زمین رقیب هم بودیم، در بیرون از زمین رفاقت داشتیم. یواش یواش شروع به ترقی کردم. همزمان فوتبال ملی من ادامه داشت و تا اواخر ۶۳ و بعد از انقلاب عضو تیم ملی بودم. ۶ قهرمانی با تیم ملی دارم. ما توانستیم قهرمان آسیا شویم و المپیک ۱۹۷۲ به مونیخ برویم. سال ۵۳ قهرمان بازیهای آسیایی شدیم. بعد قهرمان آسیا شدیم و به المپیک ۱۹۷۶ رفتیم. یک بار هم قهرمان آسیا شدیم و به جام جهانی رفتیم. یک بار هم قهرمان جام ملتهای آسیا شدم.
این را هم بگویم که آن زمان یک تیم به المپیک و جام جهانی میرفت. بعد از مدتی اقیانوسیه را هم به آسیا اضافه کردند که قهرمان این دو قاره در یک بازی رفت و برگشت دیدار میکردند و یک تیم به جام جهانی میرفت. یک سال هم ما گرفتار استرالیا شدیم.
-منظورتان انتخابی جام جهانی ۱۹۷۴ آلمان است؟
بله! ما قهرمان آسیا شدیم و برنده دیدار با اقیانوسیه به جام جهانی ۷۴ آلمان میرفت. یک هفته قبل از دیدار با استرالیا، تیم ملی به نیوزیلند دعوت شد و دو دیدار دوستانه داشتیم. در یک بازی استخوان سینه من شکست. مشکلی بدی برایم ایجاد شد. حتی در مسابقه رفت با استرالیا با ویلچر روی نیمکت نشستم. تیم یک خرده بد بازی کرد و ۳ بر صفر باختیم. یک روز قبل از بازی برگشت با من صحبت کردند که باید در دروازه قرار بگیرم. گفتم استخوان سینه من شکسته و نمیتوانم. گفتند «آمپول میزنیم که درد نداشته باشی و من گفتم اشکالی ندارد.» بعد از زدن آمپول، دردم بیحس شد و تا دقیقه ۳۰ بازی ۲ بر صفر جلو بودیم. در طول ۶۰ دقیقه میتوانستیم گل سوم را بزنیم و مساوی کنیم. دقیقه ۳۰ تا ۴۰ ابراهیم آشتیانی ضربه قشنگی هم زد و به دیرک خورد و باز هم گل نشد. با این حال متاسفانه آنها دفاعی بازی کردند و بازی همانطور ماند و متاسفانه ما به جام جهانی نرفتیم.
-بعد از آن اوفارل را به عنوان سرمربی تیم ملی آوردند؟
برای بازیهای آسیایی او را آوردند. اوفارل از منچستر یونایتد آمد و خیلی خوب کار کرد و تیم هم قهرمان بازیهای آسیایی شد. بعد از آن اوفارل با حشمت خان مهاجرانی تعویض شد و سال ۵۶ در جام ملتهای آسیا قهرمان شدیم و در همان مسابقات در ۱۳ بازی گل نخوردم که میگویند یک رکورد است ولی برای من اهمیتی ندارد. بعد از این اتفاقها انقلاب شد و من هم کارمند شرکت نفت بودم، باید در نفت تهران فعالیت میکردم. چند سال آنجا بودم. در ۳۸ سالگی به تیم ملی انتخاب شدم و تا سال ۶۳ در تیم ملی بودم. بعد از دیدار با چین، تقاضا کردم که دیگر نمیخواهم بازی کنم و با این جوانها نمی توانم کار کنم. یکی، دو سال هم با تیم نفت فعالیت کردم و بعد از آن هم خودم را به جزیره خارک منتقل کردم. فوتبال در آن زمان درآمدی نداشت و پولی هم نبود. ۱۰ سالی آنجا بودم و فعالیت هم داشتم و تیم فلات قاره و صنعت نفت را تر و خشک میکردیم. سال ۶۸ فوتبال را کنار گذاشتم. بعد از برگشت از جزیره خارک، مرحوم منصور پورحیدری با من صحبت کرد و به تیم استقلال آمدم و مربی دروازهبانها شدم.
-اتفاقا در جام ملتهای ۲۰۱۹ آسیا دروازهبان قطر هم چندین بازی بدون گل خورده بود و می توانست به رکورد شما برسد اما در فینال گل خورد.
بله! به این مساله اشاره شد که رکورد من پا برجا مانده است.
بعضیها معتقد بودند که نگفتن محرومیت کامیابینیا عمدی بود تا تیم ملی امید ناکام شود. به نظر من هم یک مقدار عمدی بود! با کادر فنی که صحبت میکردیم، این احساس بود که نگفتن این اطلاعات عمدی بوده است-چند سال به عنوان دستیار در استقلال بودید؟
سال ۷۷ تا ۸۱ در استقلال بودم.
-با سوکوموروخوف هم کار کردید؟
بله! با او هم کار کردم. چهار دروازهبان داشتیم. من وحید طالبلو را از مرغوبکار پیدا کردم. دیدم جوانی است که میتواند پیشرفت کند. مسعود قاسمی، پرویز برومند و هادی طباطبایی هم بودند. خوشبختانه هر چهار نفر برای تیم ملی هم بازی کردند. بعد از آن سه، چهار سال در تیم سایپا بودم که یک سال با علی دایی بود و یکی، دو مربی خارجی هم بودند.
-همان موقع با سایپا قهرمان ایران شدید؟
بله! آن سال مربی بودم و دو، سه دروازهبان خوب داشتیم. رحمان احمدی، ارشاد یوسفی و وحید شیخویسی دروازهبانهای ما بودند. با این نفرات کار کردیم و خوشبختانه یکی، دو نفر به تیم ملی دعوت شدند. یکی، دو سال در آبادان کار کردم و آنجا هم بد نبود. نادر غبیشاوی دروازهبان ما بود و همان سال به تیم ملی دعوت شد. دو سال در مس کرمان با پرویز مظلومی و بوناچیچ کار کردم. بوناچیچ هم یک مقدار حالت درستی نداشت. مشخص بود که نمی تواند پیشرفت کند. بعد از آن سه سال در تیم ملی امید و یک سال در تیم ملی با قطبی کار کردم. این مساله ادامه داشت تا سال ۹۱ یک مقدار ناراحتی قلبی داشتم. می توانستم کار کنم اما دیگر به جوانها میدان دادم و خودم را کنار کشیدم.
-در تیم ملی امید با چه کسی کار کردید؟
با علیرضا منصوریان کار کردم. سه سال در تیم ملی امید بودم.
-همان دوران بود که کمال کامیابینیا با وجود محرومیت مقابل عراق بازی کرد و تیم ملی بازیای را که یک بر صفر برده بود، به خاطر این تخلف، ۳ بر صفر بازنده شد و بعد هم روحیه تیم از بین رفت و ما حذف شدیم.
در اربیل کامیابینیا ۱۰ دقیقه آخر با وجود دو اخطاره بودن بازی کرد. سرپرست تیم اطلاع نداده بود یا خودش نخواست بگوید.
-ماجرای این مساله چه بود؟
در اردوی تیم ملی به اوفارل گفتم «نیامدهام در تیم ملی بازیکن ذخیره باشم. اگر اینطور باشد میروم.» اوفارل وقتی شنید، گفت «این دیوانه است.» گفتم «من میخواهم بازی کنم چون میدانم وضعیت بدنم به چه صورت است.»نمی دانم مربی قبلی چه کسی بود.
-هومن افاضلی بود؟
بله! افاضلی بود که بعد از برکناری منصوریان، باز هم سرمربی شد. او (کامیابینیا) در بازی قبل دو اخطاره شده بود اما سرپرست تیم (اصغر حاجیلو) به ما نگفت. خودش (کامیابینیا) هم باید اطلاع میداد. او را جزو تیم به اربیل بردند. یک بازی با عراق داشتیم. آن بازی را یک - هیچ بردیم. در ۱۰ دقیقه آخر کامیابینیا را به زمین آوردند و روی همان ۱۰ دقیقه آخر انگشت گذاشتند. بازی برگشت هم در آزادی بود که بازی نکردیم.
-نه! بازی کردیم اما شب قبل از بازی اطلاع دادند که آن بازی ۳ بر صفر شده و کار ما سخت شده است.
بله، بله! بازی کردیم. شب قبل از بازی این مساله را گفتند که بازی ۳ بر صفر شده است. بعد از این بازیکنان به هم ریختند.
-میگفتند کیروش شب قبل از بازی برای روحیه دادن به رختکن تیم ملی آمده است. صحت دارد؟
نه! به یاد ندارم.
-شما جزو تیم بودید. آیا فکر کردید که اطلاع ندادن این مساله عمدی بوده یا سهوی؟
مدیریت خاصی به آن صورت نبود و یک کارهایی میکردند که ندانم کاری بود. سرپرست تیم باید این کارها را میکرد. من، منصوریان و حاجیلو به فدراسیون رفتیم و خواستیم هر مدرکی که دارند به ما تحویل بدهند ولی هیچ کسی صحبتی از اینکه ایشان دو کارته است و باید مواظب باشید، نکردند. بعضیها همین نظر را داشتند که عمدا این کار را کردند که ما ناکام شویم. متاسفانه سوءمدیریتی در این فوتبال وجود دارد. به نظرم یک مقدار عمدی بود. با کادر فنی که صحبت میکردیم، این احساس بود که نگفتن این اطلاعات عمدی بوده است.
-در همان زمان که در تیم ملی امید بودید، این صحبت بود که نظم و انضباط خوبی در تیم ملی امید نیست و بعضی بازیکنان قلیان میکشند و در هنگام اردو به کافه و رستوران میروند.
این صحبتها در جزیره کیش بود که آنجا اردو داشتیم. یکی، دو نفر این کار را کردند و روی این مساله سرپوش گذاشتند که ندانند چه کسانی بودهاند.
-اسامی که مشخص بود. شما خودتان میدانید.
حس کردیم در داربی ششتاییها کم کاری شد. نمیخواستم صحبت کنم اما زمانی که تیم من گل خورده و همه ناراحت هستیم، کسی بیاید و با خنده بگوید من که سال دیگر میروم به آنجا (پرسپولیس) چطور بگویم باور کنید؟ قرآن بیاورید من قسم بخورم. این واقعیت است. (اللهوردی) سال بعد به آنجا رفت.
من همان موقع صحبت کردم و اسم هم آوردم. کسی که این کار را کرد با اینکه میتوانست بازیکن بهتری شود، الان در ترکیه سایت شرطبندی دارد.
-پیام صادقیان بود؟
بله! دو نفر دیگر هم بودند. آخر و عاقبت این کارها همین است. باید سرمربی تیم (منصوریان) واقعیت را میگفت که فلانی و فلانی قلیانی هستند. باید صحبت میکردند و واقعیت را میگفتند اما متاسفانه نگفتند.
-شما در سال ۵۲ و در داربی ششتاییها دروازهبان استقلال بودید. حرف و حدیث که زیاد است. چرا شما انتخاب شدید و چرا نتیجه بازی به این شکل شد؟
رایکوف سرمربی تاج بود و انتخاب کرد چه کسی درون دروازه باشد. اینکه بگویند سفارشی بوده یا فلانی چون به رایکوف اعتراض میکرد، در دروازه قرار گرفته، درست نیست. من در تیم ملی هم از حق خودم دفاع میکردم. اگر بازیکنی روی نیمکت بنشیند و اعتراض نکند، مشکل دارد.
-خودتان صادقانه اشاره کردید. میگویند وقتی رایکوف میخواست بین شما و آقای حجازی انتخاب کند، استرس داشت که نکند دعوایی شود و به خصوص از سمت شما این ترس را داشت.
من و ناصر در باشگاهی و ملی یک جا بودیم. بیش از ۴۰ سال هم رفیق بودیم. ما رقابت داشتیم. رفاقت ما بیرون از زمین فوتبال بود. من ناراحت میشدم اما کاری به ناصر نداشتم. با سرمربی صحبت میکردم. اعتراضهای شدیدتر از این را با اوفارل داشتم.
یک بار به مترجم گفتم به اوفارل بگو نیامدهام در تیم ملی بازیکن ذخیره باشم. اوفارل وقتی شنید، گفت این دیوانه است. خدا شاهد است. گفتم نه! من میخواهم بازی کنم چون میدانم وضعیت بدنم به چه صورت است. در همان بازیهای آسیایی از ۹ بازی، در ۷ بازی به میدان رفتم. در بازی با اسرائیل هم انگشت دستم یک روز قبل شکسته بود که بازی نکردم. اعتراض میکردم اما کاری به ناصر نداشتم. ما شبها هم با هم بودیم. من از خودم دفاع میکردم. یقه ناصر را نمیگرفتم.
-میگویند در همان داربی ۶ تاییها رایکوف میخواسته حجازی را درون دروازه بگذارد و با اعتراضی که شما میکنید، او تغییر نظر میدهد.
خدا شاهد است که چنین نظری وجود ندارد. البته اگر این مساله بود، خودم میگفتم. من مشکلی نداشتم. طبق معمول در رختکن نشستیم. صحبت کردند و تیم معرفی شد. قبل از آن مسالهای نبود. هیچ مشکلی نبود. با ماشین به ورزشگاه آزادی آمدیم و ترکیب تیم مشخص شد. اگر من در درون دروازه نبودم، ممکن بود اعتراضی کنم.
-پس اعتراض نکردید؟
وقتی هنوز ترکیب مشخص نشده بود، چرا اعتراض میکردم؟
-خودتان بگویید چه شد که تیم بد باخت؟
تیم بد بازی کرد و مشکلاتی داشت. بارها گفتیم و نمیخواهیم مسائل تازه شوند و بعضی از آقایان جبههگیری کنند. عمر ما میگذرد.
(خبر خودکشی خواهر رشیدی بعد از باخت ۶ بر صفر در داربی) این هم دروغ است. به چه کسی قسم بخورم؟ قرآن بیاورید. عذر می خواهم یک مشت آدم ناقصالعقل با آبروی یک خانواده بازی میکنند.
-آقای اللهوردی مصاحبه کرده و ادعا کرده که بعد از بازی او به رختکن رفته و با آقای خسروانی درگیری لفظی داشته است.
خسروانی؟ او در طول ۱۰ سالی که من در تاج بودم، یک بار هم پای خود را به رختکن نگذاشت. معاون او میآمد. تیمسار اسعدی هم دو، سه بار آمد. خودشان اصلا نمیآمدند.
-باور دارید که در آن بازی کم کاری شد؟
کم کاری شد. من هم اعتقاد داشتم. صحبتهایم را کردم. تیم هم خیلی بد بازی کرد. برزیل هم در جام جهانی هفت گل خورد، تمام شد و رفت. فرهنگ آنها درست است نه مال ما که ۵۰ سال قبل فلان تیم ۴ گل خورده است...
-آقای اللهروی گفتند که شما میتوانستید واکنش بهتری روی گل اول داشته باشید و توپ را با دست بزنید.
نه! همان توپ به زانوی نصرالله عبداللهی گرفت و وارد دروازه شد. دو شوت همایون بهزادی به دیرک خورد و به گل رفت. تیم ما هم بد بازی کرد. ما نتوانستیم موقعیت گل ایجاد کنید.
-معتقدید که یک یا چند نفر در آن بازی کم کاری کردند؟
به این صورت بود. حس کردیم که اینطور است. نمیخواستم صحبتی کنم اما زمانی که تیم من گل خورده و همه ناراحت هستیم، کسی بیاید و با خنده بگوید من که سال دیگر میروم به پرسپولیس (جواد الله وردی) چطور بگویم باور کنید؟ قرآن بیاورید من قسم بخورم. این واقعیت است. سال بعد هم به آنجا رفت.
-اینکه میگویند دو، سه بازیکن شب قبل از بازی رفته بودند شبنشینی، صحت دارد؟
تیمسار خسروانی من را به کمکاری متهم کرد. به من گفت کمکاری کردم و نخواستم بازی کنم اما چنین چیزی وجود نداشت. گفتم فکر نکن آجودان شاه هستی. به خدا من یک بازیکن ساده هستم و راحت میتوانم بکشمت! همهاش حرف و شایعه است. شب قبل از بازی ما اردو داشتیم. هیچ کس نمیتوانست از اردو خارج شود. مگر چنین چیزی میشود؟ همش دروغ است. اگر بود میگفتم. تیم در خانه که نبود. همیشه یک شب قبل از بازی تیم تاج به اردو میرفت.
-یک چیز ما شنیدهایم که در جراید چاپ شده بود. امیدوارم ناراحت نشوید. باز هم ببخشید میگوییم. عنوان شده بود که خواهر شما بعد از داربی ششتایی خودکشی کرده است.
این هم دروغ است. همهاش دروغ است. به چه کسی قسم بخورم؟ قرآن بیاورید. دروغ نوشتند. عذر میخواهم یک مشت آدم ناقص العقل با آبروی یک خانواده بازی میکنند. اصلا چنین چیزی وجود ندارد. همهاش دروغ است.
-بعد از بازی چه شد؟
همه ناراحت بودیم. بعضی از آقایان جکوزی هم رفتند، دوش گرفتند. لباس پوشیدیم و رفتیم. من با ناراحتی به خانه رفتم. شبانه به اهواز رفتم. به خانه پدری رفتم. اعصابم خرد بود. این را هم میگویم. خدا خسروانی را رحمت کند. تیمسار خسروانی برای ورزش این مملکت خیلی کار کرد. من را به کمکاری متهم کرد. من را خواستند و به خیابان انقلاب رفتم. دفتر تاج هم آنجا بود. سروان شیخان گفت «تیمسار کارت دارد.» سر ساعت آنجا رفتم. تا رسیدم به من «دری وری» گفت. به من توپید. من هم جوابش را از روی بچگی دادم.
-چه گفتید؟
به من تهمتهایی زد که هیچ کدام صحت نداشت. به من گفت «کم کاری کردی و نخواست خوب بازی کنی» اما چنین چیزی وجود نداشت. گفتم «کسی که این مطالب را گفته بیخود گفته. فکر نکن آجودان شاه هستی. به خدا راحت میتوانم تو را بکشم. من یک بازیکن ساده هستم و راحت میتوانم بکشمت!» تنها بودیم اما با داد و فریاد ما، شیخان آمد و من را پایین برد.
-این مساله چطور حل شد؟
من را محروم کردند. مدتی بعد تیمسار خسروانی فهمید. نمیدانم چه صحبتی شد که به این موضوع پی برد. یک روز من را در باشگاه خواست. خدا شاهد است، پا شد و سلام و علیک کرد. به من گفت «این باشگاه به جوانان شجاعی مثل شما نیاز دارد.» ۵۰۰ تومان در جیب من گذاشت. پول خیلی زیادی بود. من هم از نظر روحی زیر و رو شدم.
-بریدهای از یک روزنامه هست که در یک مهمانی آقای رایکوف میگوید تو دروازهبان دوم هستی. اگر میخواهی بمانی، این شرایط است.
اصلا هیچ صحبتی نشد. زمانی که چند بازیکن قصد جابجایی داشتند، سروان شیخان که همه کاره باشگاه بود، من را صدا زد. گفت «از میان تو و حجازی یک نفر را رد میکنیم. گفت همه موافق هستند که حجازی برود و تو بمانی. میمانی؟» گفتم «میمانم.» این عین واقعیت است. یک کلمه این ور و آن ور نیست. این صحبتی بود که شیخان با من کرد. به ناصر رضایت نامه دادند و او به شهباز رفت. اگر میگفتم نه، ناصر را نگه میداشتند. من هم جزو دسته ای بودم که با شهباز (شاهین سابق) صحبت کردیم. اول با من صحبت کرده بودند. با عبداللهی، غلامحسین مظلومی و عادلخانی میخواستیم به شهباز برویم. با ماشین « BMW» نصرالله عبداللهی رفتیم و مذاکره کردیم. آن موقع اسم ناصر نبود.
-میگویند حجازی به خاطر پول بیشتر به شهباز رفت.
نمیدانم چقدر بود. من در پرسپولیس بازی کردم، مشکلی هم نداشتم. علاقه مند بودم و به این تیم رفتم. من در خرمشهر هم در شاهین بودم. در تیم جوانان و نوجوانان شاهین بودم. وقتی در تاج هم بودم، شهباز که تیم شاهین بود، به من پیشنهاد داد. آن موقع به من پیشنهاد دادند که ۲۲ هزار تومان می دهیم بیا اینجا اما با ۱۲ هزار تومان با تاج بستم و نرفتم.
-شما در یک داربی هم با پیراهن پرسپولیس بازی کردید و ۳ - ۲ باختید؟
بله! بازی کردم. ذخیره هادی طاووسی بودم. همان یک بازی بود که یک گل هم خوردم. بازی ۲ بر ۲ بود. من نیمه دوم وارد زمین شدم. نمیدانم دقیقا چه دقیقهای بود. میدانم که یک گل خوردم. نیمه اول هادی طاووسی دو گل خورد. بازی در امجدیه بود.
شیخان گفت «از میان تو و حجازی یک نفر را رد میکنیم. همه موافق هستند حجازی برود و تو بمانی. میمانی؟» گفتم «میمانم.» بعد به ناصر (حجازی) رضایت نامه دادند و او به شهباز رفت.-در یک داربی هم در دروازه تاج بودید. ۴ بر یک باختید.
بله! در امجدیه بود که ۴ بر یک باختیم.
-حجازی در ترکیب ثابت بود؟
نه! من فیکس بودم که حجازی را وارد بازی کردند. من دو گل خوردم. دو گل بعدی را هم حجازی خورد.
-گلهای پرسپولیس از دقیقه ۴۳ به بعد زده شده است.
دو گل خوردم. دقیقا نمیدانم. اگر اطلاع داشتم حتما میگفتم.
با این سن و سال آلزایمر هم گرفتیم و تاریخ را فراموش کردیم. اگر میدانستم، دقیقا میگفتم. من که مشکلی ندارم. فکر کنم من دو گل خوردم. نیمه دوم ناصر را آوردند. ۴ بر یک باختیم. فوتبال بود و گل خوردیم و و مشکلی نیست.
در یک داربی دروازهبان پرسپولیس بودم. بازی ۲ بر ۲ بود. من نیمه دوم وارد زمین شدم. یک گل خوردم. نمیدانم دقیقا چه دقیقهای بود. میدانم که یک گل خوردم. نیمه اول هادی طاووسی دو گل خورد. بازی در امجدیه بود.
-یکی از داربیهایی که بازی کردید، تاج ۲ بر صفر برد. علی جباری دو گل زد. علی جباری میگوید بهترین خاطرهاش از داربیها همین بازی بود.
در امجدیه بود. یک بازی هم در آزادی بود که خیلی گل خراب کردیم. بیش از ۷، ۸ تا ۱۰ گل را خراب کردیم. میتوانستیم ۸ گل بزنیم.
-کدام بازی بود؟
یک بازی که در آزادی بود. یک بر صفر بردیم.
-همان که حسن روشن گل زد؟
عادلخانی با این که پای چپ قدرتمندی داشت، خیلی موقعیت خراب کرد. میتوانست به پرسپولیس گل بزند اما خراب کرد. خیلی بازیها هم بود که بد بودیم و پرسپولیسیها بردند و گاهی هم ما بردیم. فوتبال همین است. آخر الزمان که نیست. از این چیزها زیاد است.
-شما با جگیچ هم کار کردید؟
نه! کار نکردم. من یک سال به آمریکا رفتم و آن جا بازی کردم. در تیم «اسکای هاوک لسآنجلس» بودم.
-از تاج به آمریکا رفتید و برنگشتید.
قبل از انقلاب به آمریکا رفتم. قبل از آن هم در سال ۱۹۷۴ در بایرن مونیخ بودم و سه ماه تمرین کردم. یک بازی هم انجام دادم که بازی دوستانه بود.
-ماجرا چه بود؟
فردی به اسم «کُلمن» نماینده آلمان در فولاد اهواز بود. برادر بزرگ من آنجا کار می کرد. کلمن از فوتبالیستهای قدیمی بود که خانهاش در «برِمِن» آلمان بود. بعد با برادرم صحبت کرد که من را به وردربرمن معرفی میکند. زنگ زد و صحبت کرد و من به آلمان رفتم. دوست داشتم تمرینات بایرن مونیخ را ببینم. «دِتمار کِرامر» در بایرن مربی بود. کرامر من را شناخت و سلام و علیک کرد چون در ایران خیلی کلاس مربیگری برگزار کرده بود. گفتم آمدهام در برمن بازی کنم. گفت «فردا بیا اینجا تمرین کن.» حدود دو ماه و خردهای در تمرینات این تیم بودم. «سپ مایر» دروازهبان بود. واقعا آن کاری که سپ مایر میکرد، من هم انجام میدادم. جوانتر هم بودم مایر ۳۸ سالش و من ۲۴ سالم بود. خیلی سرحال بودم. قدرت بدنی او بیشتر بود و راحت تر کار میکرد.
-چه شد در آن تیم نماندید؟
کرامر من را کنار کشید و به من گفت «امسال به مونیخ ۱۸۶۰ برو و سال بعد به بایرن مونیخ برگرد. سال دیگر تو را به بایرن مونیخ میآورم.» سن مایر بالا بود و جانشین او هم چندان خوب نبود. با من سه دروازهبان داشتند. گفتم «من به لیگ دو نمیروم.»
با باشگاه وردربرمن تماس گرفتیم و آنجا رفتیم. برمن، یک خانه تدارک دیده بود و آنجا بودیم. در یک بازی هم دعوت شدم که وردربرمن ۴ بر ۳ باخت. گفتند وضع مالی باشگاه خراب است و یک دروازهبان ضعیف هم داشتند. پول به آن صورت نمیدهد. گفتم اینطوری نمیمانم.
سال ۱۹۷۴ در بایرن مونیخ بودم و سه ماه تمرین کردم. یک بازی هم انجام دادم که بازی دوستانه بود. «دِتمار کِرامر» مربی این تیم بود. به من گفت «امسال به مونیخ ۱۸۶۰ برو و سال بعد به بایرن مونیخ برگرد.» گفتم «من لیگ دو نمیروم.»
-پشیمان نیستی؟
بعد میگویم جریان چه شد. همان موقع با «افسی کلن» صحبت کردم. گفتند فردا سر تمرین بیا. یک تمرین کردم. گفتند شب یک مهمانی برای شما با حضور هیات مدیره تدارک دیده شده است. با دوستم به آنجا رفتیم و نشستیم. گفتند «شما را پسندیدند و میخواهند. ۱۲ هزار مارک ماهانه حقوق میدهیم. خانه هم میدهیم.» من قبول کردم. برگشتم به ایران رضایت بگیرم. زمان ریاست آقای پرویز آتابای بود.
یک کلام این ور آن ور نیست. اینها عین واقعیت است. سه ماه پای من باشگاه تاج و فدراسیون فوتبال بود. مرتب من را به همدیگر پاس میدادند. رضایت نامه من را نمیدادند. فدراسیون میگفت باید باشگاه بدهد، باشگاه میگفت باید فدراسیون بدهد چون ملی پوش هستی. من را بازی دادند. اینها ترس داشتند که رضایت نامه بدهند و تیمسار خسروانی مشکلاتی ایجاد کند.
-فدراسیون از ترس خسروانی رضایت نداد؟
خسروانی هم از ترس آتابای نمیداد. هر دو قدرتمند بودند. هر دو در فوتبال قدرت داشتند. رضایت نامهام را ندادند.
-از حسادت نبود؟
بار آخر که به آنجا رفتم، داد و فریاد کردم.
-کلا دعوایی بودید.
می گفتند اگر کس دیگر بود، ساواک او را میبرد. آتابای گفت می خواهی بروی چه کار کنی؟ من هم جوان بودم. فهم و شعورم پایین بود. واقعیت را میگویم. گفتم «بروم حمالی کنم بهتر از اینجاست.» گفت «برو بابا تو دیوانه هستی.» به من رضایت نامه ندادند. دو سه ماه من را دواندند. روز آخر سروان شیخان که همه کاره باشگاه تاج بود، من را خواست. زمانی که تاج در مشهد بازی داشت، مشکلی پیش آمد و ناصر حجازی شش ماه محروم شده بود.
-چرا محروم کردند؟
یک مشکلی در مشهد با تیم ابومسلم پیش آمد. دعوا و جنگ شد. من هم نبودم. زمانی که از آلمان بودم، این اتفاق افتاد. بعد هم دوستان اصلی من در تاج بودند. مژدهی، پورحیدری و حجازی دوستانم بودم. یک جا می خوابیدیم و زندگی می کردیم. شیخان گفت «بمان دروازهبان نداریم.» یک چک سفید به من داد. گفتم «خدا شاهد است من برای دوستانم آمدهام.» گفتم «احتیاجی به چک ندارم.» رفتم در زمین با تیم کار کردم. یک مقاله در روزنامه آیندگان چاپ کردند و گفتند "کاپ جوانمردی را به او بدهید. او جواب نامهربانی را با مهربانی داد."
برای رفتن به تیم کلن، فدراسیون میگفت باید باشگاه رضایتنامه بدهد، باشگاه میگفت باید فدراسیون بدهد. بار آخر که به آنجا رفتم، داد و فریاد کردم. آتابای گفت می خواهی بروی چه کار کنی؟ گفتم «بروم حمالی کنم بهتر از اینجاست.» گفت «برو بابا تو دیوانه هستی.» به من رضایت نامه ندادند. دو سه ماه من را دواندند.
-ماجرای نرفتن شما به جام جهانی ۱۹۷۸ چه بود؟
کاش خود مهاجرانی واقعیت را بگوید. از او دلگیرم.
-چون جام جهانی نرفتید؟
وقتی از بازیهای چهارجانبه فرانسه برمیگشتیم، به خبرنگاران گفتم «تا وقتی مهاجرانی حضور دارد به تیم ملی نمیآیم.»
-خودتان نخواستید در تیم ملی باشید؟
همه میدانند. خود مهاجرانی میداند. مهاجرانی مرتب زنگ میزد که «از آمریکا بیا.» من آن موقع در اسکای هاوک لسآنجلس بودم. میگفت بیا برای دارایی بازی کن. میگفت یک خانه برایت تهیه میکنیم. من هم آمدم. همه جا خوردند که چطور آمریکا را رها کردم. مهاجرانی من را کنار کشید و گفت اگر کسی سوال کرد، بگو خودم آمدم. گفتم آقای مهاجرانی چرا بگویم خودم آمدم؟ من لژیونر بودم. در تیمی بودم که شش بازیکن انگلیسی داشت. دعوتم کردی و به تیم ملی آمدم! البته آن موقع هم سطح فرهنگ همین بود. به او گفتم اصلا چنین چیزی میشود؟ بگویم ساکم را برداشتم و به تیم ملی آمدم؟ چنین چیزی میشود؟
البته یک کار برای من کردند. یک نامه به نخست وزیر نوشتند و در دهکده المپیک یک خانه به من دادند که چون سند نداشت، بعد از انقلاب به من فروختند.
وقتی گفتم به تیم ملی نمیآیم، یک نفر را فرستاد دنبال من. اتوبوس در حال رفتن به مهرآباد بود تا به جام جهانی برود. مهاجرانی به من گفت «داری اشتباه میکنی. به جان دخترم، با ما بیا، در جام جهانی بازی می کنی. پنج نفر را همینطوری میبریم، بیا تو هم در آنجا بگرد.» گفتم «اگر بخواهم خودم بلیت می گیرم و به آرژانتین میآیم.» من هم نرفتم. ناراحتی و دلگیری من از این است که مهاجرانی در مصاحبههایش یک جمله گفت که «اگر رشیدی را میبردم اینطور نمیشد.» نمیدانم شنیدهاید یا نه، او میگوید «اگر میبردم!» در حالی که من خودم گفتم نمیآیم.
-چرا گفتید با مهاجرانی کار نمیکنم؟
در همان بازیهای تدارکاتی تیم ملی در فرانسه، مهاجرانی به من گفته بود که من از آمریکا بیایم و در ترکیب اصلی باشم اما در فرانسه فقط یک بازی به من رسید! من در اسکای هاوک لس آنجلس به عنوان ستاره تیم معرفی میشدم. توقع داشتم به من احترام بگذارند. در فرانسه یک بازی با پاری سن ژرمن داشتیم. از بدشانسی من، آن روز هم بارش شدیدی بود.
-چون نیمکت نشین شدید، ناراحت بودید؟
بله، یک بازی کردم و بعد از آن دستکشهایم را پرت کردم و در هواپیما گفتم من به تیم ملی نمیآیم. یک جمله از صحبتهای من جابجا نشده است. چون از من کمتر استفاده کرد، گفتم با مهاجرانی کار نمیکنم. وقتی از آمریکا به تهران برگشتم، با صحبتهای جلال طالبی به دارایی رفتم.
-شما در تاج فقط با رایکوف کار کردید؟
یک سال هم با علی داناییفرد کار کردم.
-چیزی از آقای داناییفرد میدانید؟
چیزی از او نمیدانم. از پسرش ایرج خاطراتی به یاد دارم. از خصوصیات زندگی علی داناییفرد چیزی به یاد ندارم.
-ویژگیهای شخصیتی او چه بود؟
چیزی نمیدانم. آن موقع مربیگری سنتی بود. قبل از رایکوف، در آبادان ما ۴-۲-۴ بازی می کردیم. میگفتند دو هافبک و چهار مهاجم بازی کنند. آن موقع کلاس مربیگری نبود. رایکوف آمد و سیستم ۳-۳-۴ را آورد.
-از یک جایی به بعد بزرگان تاج را کنار میگذارند و جوانگرایی میشود.
قبل از سال ۵۰ رایکوف از تیم ملی به تاج آمد. سال ۵۳-۵۴ بود. چند بازیکن بودند که سن بالایی داشتند. رایکوف هم در جوانگرایی واقعا عالی بود و شناخت زیادی روی جوانها داشت. علی جباری، مرحوم جانملکی و کارگر جم را کنار گذاشت. حسن روشن، حاجیلو، رجبی، نراقی، نعلچگر را آورد. دلیلش این بود که دنبال جوانگرایی بود.
-نتیجه هم گرفت؟
همان جوانانی که آورد در فوتبال این مملکت ستاره شدند. حسن روشن بد بود؟
-حسن روشن سن کمی داشت اما قبل از آن هم بود.
نه! حسن روشن کمتر بود.
-چرا دیگر. حسن روشن در داربی ۶ تایی هم بود. میگویند رایکوف تمرین مدرن را به ایران آورد. با اوفارل هم کار کردید. اگر مقایسه ای بین این مربیان کنید چه می گویید.
نه! به عنوان یک مربی، من رایکوف را به عنوان یک روانشناس میبینم. او بازیکنان را عین بچههای خودش حساب میکرد. آنها را تر و خشک میکرد. بازیکنان را نگه میداشت و با فشار آب، بدن بازیکنان را خنک میکرد تا عضلاتشان باز شود. یا یخ را به پای بعضی از بازیکنان را میبست. آن موقع اصلا مرسوم نبود.
-جلال طالبی میگفت وقتی مصدوم می شدیم بدن ما را گرم نگه میداشتند که اشتباه بود.
بله! درست است. اما رایکوف آمد یخ بست. رایکوف با شلنگ آب بازیکنان را خنک میکرد.
-چرا از تاج رفتید؟ پول خوبی دادند؟
مانیک خدابخشیان خیلی به من کمک کرد. یک معرفینامه برای کاسموس نیویورک به من داده بود. گفتم «میخواهم در آمریکا بازی کنم.» از فوتبال ایران زده شده بودم. من نامه را گرفتم و به آمریکا رفتم. شبی که به نیویورک رسیدم، دمای هوا منفی ۴۱ درجه سانتیگراد بود. گفتم «من اصلا اینجا نمیتوانم بمانم. اینجا میمیرم.» از فرودگاه بیرون نرفتم. همان جا بلیت گرفتم و به تگزاس رفتم. دکتر خبیری هم آنجا تحصیل میکرد و تیم فوتبال داشت. من یک بازی هم برایشان کردم. بعد صحبت کردند و به اسکای هاوک لس آنجلس رفتم. آدرس باشگاه را پیدا کردم. مربی این تیم هم اهل یوگوسلاوی بود. بلافاصله هم قرارداد بستند.
-یک چیزی درباره حسین فکری گفتید. خیلی با احترام از او یاد کردید. مشکل مرحوم فکری با تاج چه بود؟
این یک چیز سیاسی است. ایشان بعد از انقلاب هم معاون سازمان تربیت بدنی شد و معاون شاهحسینی بود. او افکار تودهای داشت. همه میدانند. برای همین مخالف سران نظام قبل بود که یکیشان هم تیمسار خسروانی بود.
-میگویند مشکل او با خسروانی به دوران جوانی و دانشکده افسری برمیگردد.
نه! اینطور نبود.
-بعد از انقلاب، فکری برای پیدا کردن خسروانی یک پیکان هم از جیب خود جایزه میگذارد.
تمام سران حزب توده همین ذهنیت را نسبت به خسروانی داشتند. جفتشان هم آدم های خوب و زحمتکشی بودند. خسروانی این همه تاسیسات ورزشی ساخت و حسین فکری هم یک مربی سازنده بود. مربی خودم بود. برای او احترام قائلم. آن موقع ما اطلاع نداشتیم و دنبال چنین فکرهایی نبودیم که حسین فکری تودهای است. این چیزها در مغز ما نبود. بعد از انقلاب شنیدیم که اینطور بود.
-میگویید بحث فکری و خسروانی یک بحث ایدئولوژیک است؟
باید همین باشد.
(درباره باخت استقلال در آخرین بازی لیگ مقابل ملوان و از دست رفتن قهرمانی) پورحیدری روی نام زرینچه حساس بود. وقتی وارد رختکین شدیم گفت اینها خیانتکار هستند. من هم در رختکن از کوره در رفتم و زیر آبهای نوشیدنی زدم و هر چه از دهانم درآمد به آن ها گفتم. بعد همانطور شد. پورحیدری رفت و این بازیکنان گزینه خود را آوردند. بعد از پورحیدری، ابراهیم طالبی را آوردند که یک مدت دستیار کخ بود-آقای بیاتی (سرمربی سابق تیم ملی) می گفت مشکل فکری با خسروانی باید از روی حسادت باشد.
یکی از دلایل هم باید همین باشد.
-در یکی از بازیهای استقلال و تراکتور حسن روشن گل میزند و سمت فکری می رود که سرمربی تراکتور بود. ظاهرا روشن به روسای وقت مملکت احترامی میگذارد که فکری واکنشی نشان میدهد.
چیزی به یاد ندارم. یادم است که اکبر کارگر جم میخواست مهاجم را دریبل بزند که که توپ را از اکبر گرفت و گل کرد. یادم نمی آید حسن روشن چه کرده است اما یادم است که فکری در تراکتور هم کار کرد.
-شما دو بار در المپیک حضور داشتید.
آخرین بار ۱۹۷۶ مونترال بود. تیم ایران از لحاظ قدرت بدنی سر بود. کسی در آسیا حریف ایران نبود. ما یکی دو مساوی با کره شمالی داشتیم. ایران هر تیمی را به راحتی شکست می داد.
-در المپیک همه را بازی کردید؟
در المپیک مونیخ در همه بازیها به میدان رفتم اما قبل از المپیک مونترال در یک بازی دوستانه با فرانسه به میدان رفتم.
-در المپیک مونترال بازی نکردید؟
نه! چون در بازی با فرانسه پای من لیز خورد و قوزک پای چپ من ترک برداشت.
-اگر اشتباه نکنیم محمود بیاتی سرمربی تیم ملی ایران در انتخابی جام جهانی ۱۹۷۴ بود که به استرالیا باختیم و به این مسابقات نرسیدیم.
بله! بیاتی سرمربی بود.
-اگر رایکوف در آن مسابقات سرمربی ما بود، بالا میرفتیم؟
من نمیدانم بیاتی کلاس مربیگری رفته بود یا خیر. آن موقع چنین چیزی نبود. رایکوف، از فوتبالی بود که بسیار پیشرفته بود.
-در المپیکهایی که بودید برزیل را بردیم اما دو باخت پرگل مقابل مجارستان و دانمارک داشتیم.
بله! ۴ گل و ۵ گل خوردیم. مجارستان قهرمان اروپا و المپیک دوره قبل بود. بهترین مهاجم جهان را داشتند. یک مهاجم دو متری داشتند. ما یک تیم آماتور بودیم. همه بازیکنان آنها در کشورهای مختلف بودند. دانمارک مرد سال اروپا را داشت.
به مهدی رحمتی گفتم اشتباه من را سر ماجرای مهاجرانی تکرار نکن. من جوان بودم و اشتباه کردم. از کیروش معذرت خواهی کن و برو جام جهانی. من داشتم میرفتم جام جهانی و بازی هم میکردم. روی لجبازی و جوانی این کار را کردم. اشتباه من را نکن.
-برزیل را چطور بردید؟
نمیدانم چه شد. شاید آنها خسته بودند. هر سه تا بازی من را برای دوپینگ بردند. جوان بودم و تحرکم زیاد بود. بازیکنان ما غیرت گذاشتند. گلمان جلوی برزیل را هم مجید حلوایی زد.
-در استقلال هم مربیگری کردید. با آقای پورحیدری و «سوکوموروخوف» همکار بودید.
دوره «سوکو» خیلی کوتاه بود. یک سال با او کار کردم.
-سوکوموروخوف اوایل ۷۰ در استقلال بود و موفق بود. در دوره دوم خود در سال ۷۷ می گفتند به شدت توصیه پذیر بود و اگر کسی به او تلویزیون میداد، فیکس میشد!
نمیدانم این مسائل را. او مترجم داشت و انگلیسی هم بلد نبود. به زبان روسی حرف میزد.
-میگفتند تیم سوکوموروخوف یکدست نبود.
در زمان سوکوموروخوف تیم جالبی نداشتیم. او در تیم ملی شوروری یک مدافع بود. باشگاه از کارش راضی نبود.
-پورحیدری تیم ملی را رها کرد و جای سوکوموروخوف آمد. عجیب نبود؟
پورحیدری یک تاجی بود و جوانی خود را اینجا گذاشته بود. دوست داشت در باشگاه خودش باشد. در استقلال و پرسپولیس خیلیها اینطوری هستند.
-معمولا از باشگاه به تیم ملی میروند. این مورد برعکس بود.
در استقلال و پرسپولیس معکوس است که از تیم ملی به این دو تیم می آیند.
-یک بازی تاریخی استقلال با آنیانگ کره جنوبی بود که شما هم حضور داشتید. این بازی زیر بارش شدید باران بود.
خوب به یاد ندارم. بازی در آزادی بود.
-همان بازی که بهانهای برای تعویض چمن آزادی شد. قبل از مسابقه با فرغون در زمین خاک میریختند.
به یاد دارم که میگفتند این زمین واترپلو است.
چند بازیکن با قطبی مشکل داشتند. یک تعدادی از بزرگان مثل جواد نکونام و مسعود شجاعی بودند و چند نفر دیگر بودند. اسمشان را نمیدانم اما این دو را صد درصد میدانم. در قطر جلسه میگذاشتند و دورهمی صحبت میکردند. اواسط بازی با کره جنوبی به قطبی گفتم «بکش بیرون اینها را. در زمین راه میروند.» بچهها هم شنیدند. حاجیلو هم به قطبی گفت تعویض کن اما او تعویض نمیکرد. ترسی در وجودش بود.
-واقعا حیف شد. استقلال میتوانست قهرمان شود.
من فقط بارانش را به یادم میآید.
-محمد نوازی پنالتی از دست داد.
کار حریف این بود که توپ را بالا میزدند و شوت هم یک متر نمیرفت. باران شدید بود. آزادی هم زهکشی نداشت. بعد از آن ورزشگاه را تعمیر کردند.
-می گویند کرهایها از باران خبر داشتند و در زمین خیس تمرین کردند.
بله! این را هم شنیدم. ۱۰ سانت آب روی چمن بود. توپ به چمن نمیخورد.
-در بازی استقلال و ملوان در اولین دوره لیگ هم حضور داشتید. استقلال با یک مساوی مقابل ملوانی که سقوط کرده بود، قهرمان می شد اما آن بازی را باخت تا پرسپولیس قهرمان شود.
آن بازی هم یادم است. بازی در انزلی بود.
-میگویند در آن بازی بعضی بازیکنان کمکاری کردند. تایید میکنید؟
من خودم هم خیلی ناراحت شدم. بعد از بازی یک کارهای ناشایستی کردم. خود پورحیدری ناراحت بود. مرتب زمزمه میکرد «فلانی این کار را کرد.» وارد رختکن شدم و زیر آب ها زدم و هر چه از دهانم در آمد به بازیکنان گفتم. به آنهایی که خودشان میدانستند.
-چند نفر بودند؟
پورحیدری روی یک نفر بیشتر حساس بود.
-مهدی پاشازاده یا سیروس دین محمدی؟
زرینچه بود. روی او بیشتر حساس بود.
-پورحیدری حساس بود؟
وقتی وارد رختکن شدیم. (پورحیدری) گفت «اینها خیانتکار هستند.» من هم در رختکن از کوره در رفتم و زیر آبهای نوشیدنی زدم و هر چه از دهانم درآمد به آن ها گفتم. بعد هم همانطور شد. پورحیدری رفت و این بازیکنان گزینه خود را آوردند. بعد از پورحیدری، ابراهیم طالبی را آوردند که یک مدت دستیار کخ بود.
-فقط به خاطر آوردن ابراهیم طالبی در کار تیم گذاشتند؟ چه مشکلی با پورحیدری داشتند؟
دوست داشتند او را بیاورند و سرمربی کنند. دلیلش را خودشان بهتر میدانند. مردانه واقعیت را بگویند. من هر اشتباهی کرده باشم، میگویم.
بوناچیچ یک آدم روانی بود. حالت عادی نداشت. هیچی هم از فوتبال نمیفهمید. نمیدانم چرا این همه تیم گرفت.من این حرف را به مهدی رحمتی زدم. گفتم مهدی اشتباه من را سر ماجرای مهاجرانی تکرار نکن. گفتم من جوان بودم و اشتباه کردم. برو از کیروش معذرت خواهی کن و برو جام جهانی. من داشتم میرفتم جام جهانی و بازی هم می کردم. روی لجبازی و جوانی این کار را کردم. اشتباه من را نکن.
-شما پورحیدری را می شناسید. فکر میکنید این افراد را بخشید؟
نمیدانم. در هر صورت آنهایی که این کار را کردند بهتر میدانند. باید میرفتند و با پورحیدری صحبت می کردند.
-شما در سایپا هم بودید و با علی دایی قهرمان لیگ برتر شدید.
تیم را لورنت بسته بود. فیرات هم دستیارش بود. لورنت در وسطهای کار از ایران رفت. دلیل رفتن او را نمیدانم و یادم است در چند بازی دایی را ذخیره گذاشته بود. علی دایی هم ناراحت بود. بعد که لورنت رفت، صحبت کردند و دایی را سرمربی گذاشتند. گفتم بهترین کار را میکنید. او را سرمربی گذاشتند و خودش هم بازی کرد و سایپا قهرمان شد.
-با کخ که کار نکردید؟
یادم نمیآید. نه! من برای کخ در استقلال کار نکردم.
-درباره دوران حضورتان در تیم ملی و همکاری با افشین قطبی در جام ملتهای آسیا ۲۰۱۱ قطر صحبت کنید.
چند بازیکن مشکل داشتند. یک تعدادی از بزرگان مثل جواد نکونام و مسعود شجاعی بودند. چند نفر دیگر هم بودند. اسمشان را نمیدانم اما این دو را صد درصد میدانم. در قطر میگفتند جلسه است و این ها دورهمی صحبت میکنند. خبر به تهران رسید و کفاشیان به قطر آمد و اینها پیش او رفتند و یک مقداری پول گرفتند و بین خودشان تقسیم کردند.
-به همه ندادند؟
نه من از حاجیلو (سرپرست تیم) سوال کردم. گفتم پول برای چه بود؟ گفت کفاشیان داد بین خودشان تقسیم کردند. گفتم کادر فنی چه؟ گفت هیچی.
-حق السکوت بود؟
نمی دانم. بازیکنانی که گفتم، به محل حضور کفاشیان رفتند و صحبت کردند. همه بازیکنان بزرگ تیم بودند.
-مشکل چه بود؟
خدا شاهد است نمیدانم ولی اواسط بازی با کره جنوبی به قطبی گفتم «بکش بیرون اینها را. در زمین راه میروند.» بچه ها هم شنیدند. حاجیلو هم به قطبی گفت تعویض کن اما او تعویض نمیکرد. ترسی در وجودش بود.
-خصوصیت اخلاقی قطبی چیست؟ به نظر میرسد توان کنترل رختکن را ندارد.
او با حجب و حیاست. من در این یک سال که از او شناخت داشتم به کسی اخم نمیکرد. با کسی تند صحبت نمیکرد. با هیچکس. خیلی مودب بود. یک برنامه ریز کامل بود. خودش تمام کارها را میکرد. می دیدیم که قبل از هر مسابقه کادر فنی را جمع میکرد و نظر میخواست. قبل از تمرین هم اینطور بود.
-چرا موفق نشد؟
شاید قطبی هم متوجه ماجرا شده بود و خودش را به آن راه زد تا عکسالعملی نداشته باشد. با حجب و حیا بود. از نظر فنی عالی بود. منصوریان میگفت هر چه یاد گرفتم از قطبی بود. اگر میدانستم مشکلات بازیکنان با او چه بود، میگفتم. نمیدانم مساله آن ها چه بود. با حاجیلو هماتاقی بودم، میگفت «آقایان (بازیکنان) در اتاق جلسه گذاشتهاند.»
-درباره بوناچیچ هم گفته بودید که عصبی بود.
او یک آدم روانی بود. حالت عادی نداشت. هیچی هم از فوتبال نمیفهمید. نمی دانم چرا این همه تیم گرفت.
-عصبی بود؟
در یک لحظه به هم میریزد.
-خودتان هم عصبی هستید.
من از او بدترم ولی حالت او فرق دارد! ما در کرمان با هم بودیم. کار خاصی هم نمیکرد. تمرین معمولی میداد. او را از تیمی بیرون میکردند اما یک تیم دیگر میرفت.
-شما زمانی مربی دروازهبانهای استقلال بودید که هادی طباطبایی و پرویز برومند را داشت. هر دو مدعی بودند و مشکلاتی هم داشتند.
من با این دو تا نصف عمر شدم. کار کردن با آنها خیلی سخت است.
-شما را یاد خودتان و حجازی نمیانداخت؟
نه! ما هیچ مشکلی نداشتیم. این دو با هم درگیری داشتند. در ۴۰ سال دوستی با حجازی یک بار به همدیگر تو نگفتیم. ناصر بچه آرام و سر به زیری بود. من« شلوغ کن» بودم. یک بار به او تو نگفتم که جواب دهد.
-یک بار یکی از بازیکنان استقلال میگفت مرحوم پورحیدری ترکیب را برای داربی خواند، همیشه از دروازهبان میخواند اما او از مهاجم شروع کرد و وقتی نام طباطبایی را گفت، فورا از اتاق به بیرون دوید.
نه! اینطور نبود. پدر من در آمد. با این دو صحبت میکردم. به من بابا میگفتند. پرویز برومند به من بابا منصور میگفت. خیلی سخت بود کار کردن با این دو نفر. زیر بار نمیرفتند که.
من و ناصر در بازیهای آسیایی هم اتاقی بودیم. همسر او باردار بود. ناصر در تمرین به عشق آتیلا شوت میگرفت و شیرجه میرفت. در خواب هم رویای آتیلا را میدید. مرتب میگفت آتیلا. یک روز ساعت شش صبح تلفن زنگ خورد. گوشی را برداشتم فحش بدهم که گفت «نازی» هستم. دیدم همسر ناصر است. خدا ناصر را بیامرزد. وقتی میخوابید بیهوش میشد. با بدبختی بیدارش کردم. به او گفتم نازی خانم زنگ زد که آتیلا به دنیا آمده است. ناصر گفت به اوفارل بگو رفتم بیمارستان. گفت انگلیس بلد نیستی که. به او گفتم میگویم "Mr Ofarel, Naser go to hospital, because Atilla is coming". ناصر گفت «گند زدی به هر چه زبان انگلیسی است".
-نگه داشتن این دو نفر در استقلال اشتباه نبود؟
به نظرم اشتباه بود. ما دو جوان دیگر هم مثل طالبلو و قاسمی داشتیم.
-درباره دعوای برومند و طباطبایی بگویید.
یک بازی در آزادی داشتیم. موقعی که اعلام شد هادی طباطبایی در دروازه است، دیگر پرویز برومند را ندیدیم.
-تیم را رها کرد و رفت؟
من رفتم او را آوردم.
-شنیدیم او برنگشت. این مساله مربوط به داربی است که برومند تیم را رها میکند و دنبال قاسمی میگردند تا او روی نیمکت بنشیند.
یک بازی بود که یادم است ساک روی دوش برومند بود و داشت میرفت. یک بازی هم رفت و دیگر او را ندیدیم. پرویز در تمرینات تنبل بود. هادی پرکارتر بود. پرویز روی توپهای هوایی عالی بود. هادی روی توپ زمینی واکنش سریع و عالی داشت. خصوصیت این دو جدا بود. هر دو هم به تیم ملی رفتند و بازی کردند.
-درباره رابطه با حجازی صحبت کنید. بارها هم نقل و قولهای مختلفی داشتید. خاطراتی از حجازی دارید. مثل خاطره به دنیا آمدن آتیلا که جالب است.
من و ناصر در بازیهای آسیایی هم اتاقی بودیم. همسر او باردار بود. در تمرین به عشق آتیلا شوت میگرفت و شیرجه می رفت. در خواب هم رویای آتیلا را میدید. مرتب میگفت آتیلا. یک روز ساعت شش صبح که در داوودیه بودیم، تلفن زنگ خورد که در اتاق ما بود. ما هم خسته و کوفته با اوفارل روی تپه میدویدیم و بعد ایستگاهی کار میکردیم. عین جسد میافتادیم و می خوابیدیم. می گفتیم غذا نخوریم ولی بخوابیم. صبح هم باید ساعت ۹ و بعد از صبحانه میرفتیم تمرین.
گفتم شش صبح کیست؟ گوشی را برداشتم فحش بدهم که گفت «نازی» هستم. دیدم همسر ناصر است. گفتم ناصر خواب است. نازی خانم گفت «به ناصر بگو آتیلا به دنیا آمد.» خدا ناصر را بیامرزد. وقتی میخوابید بیهوش میشد. با بدبختی بیدارش کردم. به او گفتم پاشو ناصر. نازی خانم زنگ زد که آتیلا به دنیا آمده است. ناصر گفت به اوفارل بگو رفتم بیمارستان. گفتم انگلیس بلد نیستم که. ناصر زبانش بهتر بود. مترجمی خوانده بود. به او گفتم میگویم "Mr Ofaerl, Naser go to hospital, because Atilla is coming" ناصر گفت «گند زدی به هر چه زبان انگلیسی است." گفتم «بابا تو برو. چه کار به من داری. برگشتنی شیرینی بیاور.» ناصر برگشتنی با پنج، شش جعبه شیرینی آمد.»
-بین رایکوف و اوفارل کدام را انتخاب میکنید؟
این ها دو سبک مختلف بودند. زمانی که اوفارل آمد، فوتبال انگلیس حرکت از جناحین و سانتر روی دروازه بود. هر کسی توپی را از خط دفاعی صاحب توپ میشد، بلند روی دروازه میکشید. اوفارل ابراهیم آشتیانی و علی پروین را سمت راست میگذاشت. هم تیمیها را برای هماهنگی در یک سمت میگذاشت. کارو حقوردیان و جانملکی را چپ میگذاشت. بیشتر کارهای توپهای ارسالی به روی دروازه بود. رایکوف میگفت توپ باید از روی زمین جلو برود. من رایکوف را بیشتر انتخاب میپسندم.
-سالهای زیادی با حجازی همبازی بودید و رفاقت هم داشتید. اگر بین خودتان و سایر دروازهبانها سه نفر اول را انتخاب کنید، چه کسانی در فهرست شما هستند؟
نفر اول من ناصر حجازی است.
-از روی تواضع میگویید؟
ناصر بهترین دروازه بان تاریخ فوتبال ما بود. البته ناصر بارها و بارها گفته بود «منصور خیلی بهتر از من بود و روی توپ ها و خروج از دروازه شجاع بود» که البته لطف داشت اما بهترین دروازهبان از نظر من ناصر بود.
-خطرناکترین مهاجمی که مقابل او بازی کردید و از دیدن او استرس داشتید که بود.
اصغر شرفی بود که شوتهای سهمگینی با پای چپ خود داشت و ضرباتش خیلی محکم بود. شوتهایش خیلی سریع بود. من از او ترس داشتم. عادلخانی هم عین اصغر شرفی سریع، شوت زن و عالی بود.
-بهترین دفاعی که جلوی شما بود که بود؟
اکبر کارگر جم مطمئن تر از همه بود.
انتهای پیام
نظرات