• شنبه / ۱۸ تیر ۱۴۰۱ / ۱۳:۴۱
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1401041812391
  • خبرنگار : 71626

در سوگ حسن ذوالفقاری

در سوگ حسن ذوالفقاری

بهادر باقری، در سوگ حسن ذوالفقاری نوشته است: «هنوز سه جلد از «فرهنگنامۀ داستان­‌های متون فارسی»ات منتشر نشده جانان من. حدود بیست سال برایش زحمت کشیده­‌ای و خون دل خورده­‌ای.»

به گزارش ایسنا، این عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی در نوشته‌ای در پی درگذشت حسن ذوالفقاری، استاد فقید زبان و ادبیات فارسی که ۱۷ تیرماه ۱۴۰۱ بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت، نوشته:

«در سوگ والابرادرم دکتر حسن ذوالفقاری
 
خانه­‌ام آتش گرفته. دست و دلم، ذهن و زبانم، جان و جهانم، روح و روانم شعله­‌ور شده. 

مرگ! باز هم مرگ ناهنگام! مرگ ویران‌گر! مرگ غارت‌گر! باز هم مرگ! آن هم مرگ دکتر حسن ذوالفقاری، برادر رشید و دوست دانشمندی که بیش از پانزده سال با او آشنایم، کار کرده­‌ام، از محضرش بسیارها آموخته­‌ام، با هم و در سایۀ هدایت و حمایتش، کتاب چهارجلدی «افسانه­‌های پهلوانی» را در طول هشت سال نوشته­‌ایم. روز پنجشنبه، سه ساعت در محضرش بوده‌ام و از هر دری سخنی گفته­ و خندیده­‌ایم و با هم برای فردا و فرداها نقشه­‌ها کشیده­‌ایم. کتابی را برای تصحیح به تو پیشنهاد کرده و سه جلد کتاب مستطاب «فرهنگنامۀ داستان­‌های متون فارسی» تازه­‌ترین اثر مشترک دکتر محمد پارسانسب نازنین و خودش را به تو هدیه کرده و یک روز بعد، خبر می­‌رسد که: تمام شد.

گلچین رسید و نوبتِ با من وزیدنت
دیگر تمام شد، گل سرخم، تمام شد

از چه بگویم؟ از این‌که برادر بزرگترم بودی. از بن جان، دوستت داشتم. دوستت داشتم به­‌خدا. چشمه­‌سار زلالی بودی، روشن و نغمه­‌خوان و فرح­‌بخش. جاری بودی و جویان و جوشان. سرشار از شور و سرور و سرودِ زندگی و سرزندگی و طراوت و لطافت روح. از چه بگویم؟ از قامت رشیدت؟ چشمان خوش­‌رنگت؟ لهجۀ نمکین و شیرینِ دامغانی­‌ات؟ خوش­‌پوشی و خوش‌محضری و آراستگی­‌ات؟ خنده­‌های زندگی­‌ساز و دلچسب و اندوه‌سوزت؟ صدای پر و پیمان و بم و مردانه و دلنشینت؟ از این‌که نستوه و استوار و خستگی­‌ناپذیر بودی چون کوه؟ و شگفتا که در دل کوه و کمر نیز خرقه تهی کردی و تا بیکران­‌ها پر کشیدی!

از چه بگویم دکترجان؟ از این‌که ایران­‌زمین، به همین سادگی، بزرگ­‌ترین و بی­‌بدیل­‌ترین استاد و پژوهشگر زبان و ادبیات عامۀ معاصر خود را از دست داده است و هنوز گرم است و ژرفای درد را نمی­‌داند و نمی­‌فهمد؟ از این‌که فرهنگ و ادب و دانش و فضیلت این آب و خاک، فرزند برومند و برازنده­ و صاحب­‌نظر و صائب­‌نظری را به دل خاک می­‌سپارد که مثل و مانندش، با آن همه توش و توان و انگیزه و عشق و فداکاری و وسعت مشرب و سخاوت علمی و اخلاقی، به تعداد انگشتان دست هم یافت می­‌نشود؟­

هنوز سه جلد از «فرهنگنامۀ داستان­‌های متون فارسی»ات منتشر نشده جانان من. حدود بیست سال برایش زحمت کشیده­‌ای و خون دل خورده­‌ای. باید در جشن انتشار آخرین جلد این کارِ کارستان، روی ماهت را ببوسیم. راستی دیدم امروز شنبه، ساعت شش عصر سخنرانی داری. یادت که نرفته؟ کجایی جوانمرد یارا؟ کجایی بزرگوارا؟ بی­‌وفا و عهدشکن نبودی! برخیز عزیز دل برادر! نه تنها دانشگاه تربیت مدرس، که ادبیات و فرهنگ و کتاب و مجله و قلم و کاغذ و هرچیزی که رنگ و بوی فرهمندی و فرزانگی و جاودانگی دارد، سوگوار توست نازنینم.

سفرت به خیر عالی­‌جناب ذوالفقاری! سلام ما را به تمام آن­‌ها که آنجایند و دلمان برایشان تنگ غروب شده برسان!

تا زنده­‌ایم، یادت و داغت، دست از دل ما برنمی­‌دارد.

باورم نمی­‌شود، کی کسی شنیده است
زیر خاک، گم شوند، قله­‌های استوار؟»

حسن ذوالفقاری، استاد زبان و ادبیات فارسی، نویسنده و پژوهشگر ادبی متولد ۱۳۴۵ در دامغان بود. او در آخرین سال‌های عمر خود از استادان اعزامی وزارت علوم به کرسی‌های زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پکن چین بود.

از آثار او می‌توان به «منظومه‌های عاشقانه ادب فارسی»، «فرهنگ بزرگ ضرب‌المثل‌های فارسی»، «داستان‌های امثال»، «سر دلبران»، «باورهای عامیانه مردم ایران»، «ادبیات داستانی عامه»، «فرهنگنامهٔ داستان‌های متون فارسی» و... اشاره کرد.

حسن ذوالفقاری در ۱۷ تیر ۱۴۰۱ بر اثر سکته قلبی در تهران درگذشت.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha
avatar
۱۴۰۱-۰۴-۱۸ ۱۹:۵۹

چه قدر حیف شد. چه قدر غصه خوردم که این مرد بی ادعا و انسان پر تلاش، به ناگهان رفت. یادش گرامی ، با او در گروه های آموزشی کار کردم و اولین شعرم را در مجله ی ادبیات چاپ کرد. چه می توان گفت. به گمانم باید با او در آثارش به گفت و گو نشست.