شادروان مجتبی مینوی استاد بنام دانشگاه تهران در کتاب پانزده گفتار مینویسد: «شک نیست که از میان شعرای ایران یکی نیست که شهرت او به اندازه خیام جهانگیر باشد، یعنی سخنان او را به غالب زبانهای زنده ترجمه کرده باشند، به هر کشوری نام او رسیده باشد و در بعضی از ممالک به هر شهرک و دهکدهای هم بروید ببینید کسانی را که ترجمهای از اشعار او خوانده باشند. بدیهی است که این اشتهار عالمگیر را خیام مدیون ترجمهای است که یک شاعر انگلیسی به نام ادوارد فیتز جرالد از رباعیات او منتشر کرد، یعنی که این ترجمه باعث شناخته شدن خیام به عنوان یکی از گویندگان بزرگ عالم و ترجمه رباعیات او به سایر السنه گردید.»
پیش از نشر ترجمه فیتز جرالد (۱۸۵۹)، کتابهایی درباره ادبیات زبان فارسی و گویندگان معروف چون فردوسی و سعدی و حافظ به زبانهای اروپایی منتشر شده بود، ولی هیچکدام از اینها میان مردم شهرت پیدا نکرد و عمدتأ در دست کارشناسان و ادیبان ماند.
می دانیم که در سده نوزدهم میلادی کشورهای اروپایی و آمریکایی آغاز به صنعتی شدن کردند. در آن دوران بود که کارخانهها، دانشگاهها، روزنامهها به راه میافتاد و راهآهن و کشتی رانی موجبات رفت و آمد و ترابری آسانتر را فراهم میکرد. در آن زمان ایران همچنان در انزوا و بیخبری قرنهای میانه میزیست و متقابلأ مردم غرب در مجموع ایران را نمیشناختند، هر چند بعضی از دانشوران ایشان گاهی از فرهنگ ایران و فردوسی و سعدی و حافظ و کوروش نام میبردند. این بی خبری کلی تا اوایل قرن ببستم یعنی زمان کارایی رادیو ادامه داشت.
نگاهی به نوشتههای فرهنگیان ایرانی که به غرب سفر کرده بودند، میزان این بیخبری را روشن خواهد کرد. دکتر عیسی صدیق از معاریف فرهنگ ایران در کتاب «یادگار عمر» پس از سفر خود به أمریکا در سال ۱۳۰۹ می نویسد: «بیاطلاعی آمریکاییها از یک مملکت قدیمی چون ایران بسیار موجب تعجب من گردید زیرا مردم متوسط فقط اسمی از فرش و گربه ایران شنیده بودند و تمام فارغ التحصیلهای متوسطه که من ملاقات کردم حتی نمیدانستند ایران در کدام قاره است و عدهای تصور میکردند که ایران در آفریقاست...»
دکتر صدیق اضافه میکند: «با این بیاطلاعی عمومی از وطن من گاهی در شگفت میشدم که پارهای افراد نسبت به ایران یا مظهری از فرهنگ آن عشق میورزند.»
او دو تن از آمریکاییها را که در این سفر به او محبت کرده بودند نام میبرد و دلیل محبت ایشان را ایرانی بودن خود میشمارد و هر کدام از آنها شرح این محبت خود را به میهمان ایرانی به گونهای میدهند که در کتاب به شرح زیر آورده شده است.
آن آمریکایی که از یهودیهای نیویورک بود، میگوید: «ما قلبا به ایران علاقه داریم و خود و ملت یهود را مدیون ایران میدانیم زیرا کوروش بزرگ شاهنشاه شما دو هزار و پانصد سال قبل که دنیا در توحش میزیست ما را از اسارت رهایی بخشید و باعث ادامه حیات قوم ما گردید که شرح آن در تورات آمده است...»
آمریکائی دیگری که در کتابخانه کار میکرد در نخستین برخورد با دکتر صدیق به او می گوید: «شما ایرانی هستید؟» و چون جواب مثبت شنید، پرسید: «کشور عمر خیام؟» پاسخ دادم: «بلی» به محض شنیدن این جواب با شور و شعف بسیار گفت: «اجازه بدهید یکی دو رباعی از خیام برای شما بگویم» و دو رباعی از خیام خواند.
دکتر صدیق روز دیگری در باجه پست دانشگاه کلمبیا از برخوردی نظیر همین آشنایی یاد میکند که کارمند دفتر پست به مجرد دانستن این که او از ایران است، از وی میپرسد: «کشور عمر خیام؟» یعنی ایران را با عمر خیام مرادف میداند و از شدت شوق ترجمه این رباعی خیام را از نوشته فیتز جرالد میخواند:
«گر بر فلکم دست بدی چون یزدان/ برداشتمی من این فلک را ز میان
و ز نو فلکی دگر چنان ساختمی/ کازاده بکام دل رسیدی آسان» (منسوب به خیام)
این بنده نگارنده که ۱۴ سال پس از سفر دکتر صدیق به آمریکا رفتم (۱۳۲۳) همین روند را تجربه کردم یعنی مردم را کم اطلاع از ایران و فرهنگ آن یافتم و در میان آنها اگر کسی نام ایران را شنیده بود احیانأ از عمر خیام یاد میکرد و ترجمه فیتز جرالد را میشناخت و کمتر دیده شده بود که دیگری از بزرگان فرهنگ ما را بشناسند. بعضی اهل دانش که نام ابن سینا و رازی را شنیده بودند آنها را دانشمندان عرب میشمردند چون دایرهالمعارفهای معروف آن زمان چنین درج شده بود نویسندگان این منابع بسیاری از بزرگان عالم اسلام را که به زبان عربی کتاب نوشته بودند، عرب میانگاشتند. انزوا و بیخبری ما از غرب موجب شده بود که سهم مردم ایران از دست برود و غربیها ما را بشناسند و اکثر خدمات علمی ایرانیان به نام دیگران ثبت شود.
در درازای نیم قرن اقامتم در غرب، این اندیشه در ذهنم قوت گرفت که نه تنها خیام در جهان مشهورتر از شاعران دیگر ماست بلکه در میان عالمان و نویسندگان و شاهان و امیران ایران شهرت کمتر کسی با شهرت خیام پهلو میزند. گمان میرود که نام دو ایرانی کوروش و عمر خیام در غرب مشهورتر از دیگران باشد. البته اتفاق آرا و احصاء در این گمان نمیتوان به دست آورد، چنانکه امروز در مجامع فرهنگی آمریکا نام مولانا جلالالدین رومی از اهمیت خاصی برخوردار است ولی هنوز در مجموع نام خیام مشهورتر است.
دکتر صدیق در کتاب یادگار عمر باز در جایی دیگر از خیام یاد میکند که در مهر ماه ۱۳۱۳، گروهی از خاور شناسان برای شرکت در کنگره فردوسی به ایران آمده بودند و سه تن از آنها همراه او از تهران به طوس میروند و سر راه همه خاور شناسان اشتیاق داشتند که آرامگاه خیام را هم ببینند (همراهان: سر دنیس راس، رئیس مدرسه السنه شرقی لندن؛ جان درینک واتر، شاعر و نویسنده نامدار انگلیسی؛ پاگلیارو، استاد زبان و تاریخ ایران در دانشگاه رم)
روز سوم صبح ساعتی را به دیدن مسجد جامع سبزوار و مزار حاج ملا هادی سبزواری حکیم شهیر قرن سیزدهم هجری پرداختیم. سپس عازم نیشابور شدیم و نزدیک ظهر بدانجا رسیدیم. بدون توقف در شهر، اتومبیل به طرف بقعه امامزاده محروق که در دو کیلو متری نیشابور است، رهسپار شد. خاور شناسان به تدریج از راه رسیدند... تا به مزار خیام رسیدند و دور آن حلقه زدند... ناگاه سر دنیس راس رباعی ذیل را از ترجمه انگلیسی فیتز جرالد با آوای بلند از حفظ خواند:
«چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ/ پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی/ از سلخ بغره آید از غره بلخ» (منسوب به خیام)
درینک واتر لحظهای بعد، رباعی زیر را از همان ترجمه فیتز جرالد از بر با آهنگ دلپسند و شیواییِ بسیار خواند:
«یاران چو به اتفاق میعاد کنید/ خود را به جمال یکدگر شاد کنید
ساقی چو می مغانه بر کف گیرد/ بیچاره مرا هم به دعا یاد کنید» (منسوب به خیام)
از کتاب نگاهی به عمر خیام نوشته فضلالله رضا، بخش چهارم: شاعری انگلیسی شیفته در و گوهر ایران؛ انتشارات کویر سال ۱۳۸۰
انتهای پیام
نظرات