• یکشنبه / ۲۴ بهمن ۱۴۰۰ / ۱۲:۵۰
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 1400112418880
  • منبع : نمایندگی دانشگاه اصفهان

یادداشت/

زاینده‌رود دیگر نمی‌خندد

 زاینده‌رود دیگر نمی‌خندد

ایسنا/اصفهان دریچه‌های سد زاینده‌رود از امروز دیگر نمی‌خندد، آب اما قصه دلدادگی‌های دوازده روزه‌اش را برای دانه‌ای که چندماه دیگر جوانه می‌زند گفته است.

آب پشت سلول‌های مشبک بُغض، به لب‌های تناسه بسته‌رود طعنه می‌زند؛ دوازده روز است که تن بلوری آب، نقشه گریز دریچه‌های سد را باورکرده است؛ دوازده روز است که دریچه می‌خندد و آب سختِ سردِ بتنی سد را پله پله با نفس‌هایی که از هیجان به شماره افتاده بالا می‌خزد.

بیتابی، دُوری دریچه را تنگ می‌کند، آب به بی‌تفاوتی سیمانی دیواره های سد خنج می‌کشد؛ مثل پرنده حبس دیده حسرت کشیده‌ای که باور آزادی هنوز در خیالش نمی‌گنجد، بال در می‌آورد که پرواز کند، از ذوق و دلشوره و هیجان نمی‌تواند؛ می‌دود، زمین می‌خورد، خاک آلود می‌شود، روی دندانه‌های تیز سنگ پاره‌های کف رودخانه تازیانه می‌خورد، باز بال می‌زند، این بار تن نامرئی سوز را سفت می‌چسبد، سکندری می‌خورد، وقت تنگ است، امانِ آسایش نیست.

 چشم هایش به خاکستری این همه خاکیِ دراز رنگ پریده کف رود عادت ندارد، رودِ خشک چگونه عادی شود، چرا باید عادت کند؟ در تاریکیِ نخستین شبِ آزادی، چشم‌هایش را می‌‍بندد و به لامسه اعتماد می کند، خنکای لطیف پاهایش حجم استخوانی تیزی را لمس می‌کنند، پولک یک ماهی شاید باشد یا تن آهکی مرجانی یا اسفنجی شاید! اما رودِ بی آب چطور ماهی و قورباغه و مرجان زنده داشته باشد، قند شیرینی این دروغ به حلقش نرسیده زهر می‌شود، زَهره حقیقت جگر رود را آب می‌کند، شُره شُره اشک می‌شود، پایین می‌ریزد، پخش می‌شود، اسکلت مُردهِ یک ماهی خوابیده است کنار قوطی پلاستیکی نوشابه پهلوی بوته خشنِ خاری پر تیغ؛ آب می‌پرسد؟ خرچنگ‌ها که مُرده‌اند پس این چنگال‌های پهن کدام موجودی است که هلال گردنش را فشار می‌دهد؟

نفس؛ فقط کمی نفس، اماهوا کم است، خرچنگ‌ها مثل لاک پشت‌ها مرده‌اند؛ چنگالی نامرئی راه نفس‌های آب را گرفته است، به تقلا می افتد، دارد در ذهن سیال زمان غرق می شود، به دست و پای خاطره میپیچد، خاطره ای خام از جایی که نمی‌داند خودش را وسط مهلکه پرت می‌کند، آب ناخودآگاه دستش را پی گرفتن چیزی که نجاتش دهد می‌جنباند، خزه‌ای یا جلبکی شاید! اما همگی مرده‌اند، دارد به زیر کشیده می‌شود، چنگال غم رهایش نمی‌کند، غم لیز میخورد، جا باز می کند و به زیرش می‌کشد.

رود خالی است اما سنگ ها هنوز هستند، آب  پشت سنگی پناه می‌گیرد، از چنگال غم فرار می‌کند، نفس تازه می‌کند، خودش را نجات می‌دهد و چشم‌هایش را به افق می‌دوزد به دورناک ترین جایی که خطوط مورب و مستقیم اشیای مبهم، کرانه های جایی را بشارت می‌دهند، به شتک نورهایی که بهانه انتظار چشم‌های خشک مردم شرق است؛ به همه آن چیزهایی که سبز است، آبی است، سپید است و به طولانی‌ترین مسیری که معلوم نیست عاقبت او را با خود به کجا می‌برد و به آخرین بوسه‌ای که قرار است روی لب‌های خشک آخرین نقطه از زمینی که نمی‌داند کجاست بنشاند.

آب دوازده روز است که دارد به آخرین انسان امیدواری فکر می‌کند که قبل تبخیر شدن خواهد دید و به دست‌های پینه بسته کشاورزی که هر چند بی رمق اما هنوز هم به موسیقی آب و درخت و برگ و نرمه معلق یک پیله که بر علف می‌لغزد، دل بسته است.

آب دیرش شده، می‌غرد، فریاد می‌زند، شَروه می‌خواند، باید برود، شاید که به تالاب برسد، شاید! اما در آبشار کوچک سکوی هر پل اصفهان پشت هزار چروک مشبک که به تنیدگی خاک و آب تب آلوده است گرفتار می‌شود، خاکِ تشنه میزبان به فنا نشسته مهربانی است که مهمانش را رها نمی‌کند، پیله می‌بندد، پروانه می‌شود، دور آب حصار محبت می‌کشد و تصدق آب می‌رود.

وقت تنگ است، آب لبه‌های تیز سر کشیده و  مشبک خاک را پس می زند، باید برود، کسانی آن دورها چشم انتظارش مانده‌اند.

آب نگران  مرغ ماهی خوار آن دورترها است که هر سال زمستان سراغش را می‌گرفته است، نگران تَرَک‌های تن خاکی که چند کیلومتر دورتر دارد جان می‌دهد، و دستگاه آبیاری قطره‌ای که دو سالی است کشاورز فقط سکوتش را شنیده است.

دریچه های سد از امروز دیگر نمی خندد، آب اما قصه دلدادگی‌های دوازده روزه‌اش را برای دانه‌ای که چند ماه دیگر جوانه می‌زند گفته است؛ تمام آنچه بین فاصله لاغر و موقت باز شدن آب تا فرو خوردن در خاک و ته کشیدن و به گِل نشستن و یخ زدن و تبخیر شدن برای او گذشته است؛ وعده رستگاری آسمان به سلول‌های مرده دشت‌های دور که شاید روزی دوباره سینه‌هایشان بارور شود، شاید دوباره جانی از ریشه‌های خشک کالبد سختشان عبور کند و دوباره برویند و ما که میان این همه سیاه نمک سود، به شیرینی شهد شکوفه‌هایی دل ببندیم که شاهدان بکارت صبحند و به روییدن دوباره آن گیاهی دل ببندیم که زمین از ابر روندهِ سبکبال و از زاینده‌رود زنده دل و جوشان روزی دوباره باز می‌گیرد.

یادداشت از ندا دستان، خبرنگار ایسنای اصفهان 

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha