به گزارش ایسنا، در یادداشتی در روزنامه اطلاعات درباره مدعیات قومگرایانه و تحریکات اخیر در باب گویشهای اقوام ایرانی نوشته سیدمسعود رضوی آمده است: «اخیراً مباحث مربوط به قومیت و زبان میان افراد و رسانههای صاحبغرض دوباره مطرح شده است. بازار کساد و بیرونق این نوع موضوعات را رسانههای فارسیزبان خارج کشور گرم میکنند و جماعت اندکی هم در گوشه و کنار ایران به این نوع تحریکات واکنشی نشان میدهند از سر ناگزیری و فقر فکری. اما در ورای این وقایع و مسائل، چیزهای دیگری هم هست که دیر یا زود باید درباره آن سخن بگوییم و حقایق نهفته را برای فرزندان این مرز و بوم آشکار کنیم. متأسفانه غفلت و سکوت بیشتر در این مواضع و موضوعات، به فروتنی و دانایی تعبیر نمیشود و انگار از سر ضعف است که به غوغاگران و مدعیات بیپایه آنان پاسخ داده نمیشود.
فرهنگ ایران و ادبیات و زبان فارسی که همواره ذخیره زیبایی و هنر بوده و پیوندی از اخلاق و ادب و طریقت و تجارب نیاکان را به فرزندان این سرزمین بخشیده است، اینک آماج یاوههای پندارگرایانی شده که آویزهای بیشتر از تحریکات نژادی و شووینیستی ندارند. حتی میتوان به جرأت گفت که منشاء بیشینه این نوع دعاوی و یاوهگوییهای نژادی، به توطئهچینیهای آن سوی مرزها مربوط است. هر چند به دلایلی که ذکر خواهیم کرد، تنی چند از جوانان و نوجوانان و حتی افراد سن و سالدار هم در برخی مناطق مرزی، از جمله در آذربایجان و کردستان و خوزستان به این ایدههای خام و پوچ گرویدهاند و ذهنهای خالی از مبانی و معانی را به چند واژه و اصطلاح زننده همچون قوم و قبیله و پان و نژاد پیوند زدهاند. اما از آنجا که در قرن بیستم، تشت آبروی نژادپرستی و شووینیسم از بام افتاد و دیگر وجاهتی نداشت، کوششهای دیگری آغاز شد و از راههای دیگری به این معرکه پا نهادند. در ایران از راه زبان مادری و بومیگرایی و حقوق قومیتها، همان ایدهها و همان خروش و نفرت نژادپرستانه را بازخوانی و بازگویی کردند. مدرّسان اصلی این بازی شوم و زشت، همان کسانی هستند که پس از جنگ جهانی اول، به نام صلح و به نام فاتحان جنگ بینالملل، تقسیمات ناقص و تفرقهآمیزی را برای اقوام و ملل و ساکنان خاورمیانه و آسیای میانه و مناطق بازمانده از عهد عثمانی و شبهقاره و ایران، طراحی و اجرا نمودند. آن چه به اسم مرزهای تازه، ترسیم و به رسمیت شناخته شد، آغازی بود بر پایان همزیستی و صلح در این مناطق پهناور، پرجمعیت و بسیار حساس.
ایران به واسطه زبان و ادب فارسی، پیوندی مستحکم و نهفته در اندیشه و زبان و اخلاق و دارایی نیاکان ایجاد کرده بود و از دو میراث فرهنگ اسلامی و ایرانی، زبان دینی و ادب فارسی بهرهای تام و تمام داشت. شکوه و عظمت ادبیات فارسی، اعتماد به نفس و تربیت ویژه و در عین حال نوعی هوشمندی و سواد و اندیشه را برای مردمانی از شرق شبهقاره تا بوسنیوهرزگوین به ارمغان میآورد. از بیدل دهلوی تا انقروی در آنکارا و سودی در بوسنیوهرزگوین در قلب اروپا، آثار حافظ و مولوی را میخواندند و شرح و آموزش اشعار آن بزرگان را وجهه همّت قرار میدادند. نتیجه آن شد که دولت فخیمه انگلیس که قصد بریدن پیوندها را در منطقهای به وسعت خاورمیانه داشت، از نفوذ استعماری در هندوستان بهرهبرداری کرد و تمامی بنیانهای اتحاد و پیوند میان مردمان سرزمینهای شرقی ایران تا آسیای میانه را یکیک تضعیف و قطع میکرد. کار به جایی رسید که بیشرمانه قانون میگذراندند و پارسیگویی و آموزش ادبیات و زبان فارسی را جریمه میکردند و با تشدید اختلافات، شبه قاره را تکهتکه کردند و در غرب ایران نیز عثمانی را آن قدر به کشورهای کوچک و متعدد بخش کردند که ذکر اسامی را هم نمیتوانستند در حافظه نگاه دارند.
پس از جنگ اول جهانی و در طلیعه قرن بیستم میلادی، برنامه بزرگی طراحی و اجرا شد که در قلب آن سیاستمداران انگلیس حاضر و ناظر بودند و بهتدریج میوههای تلخ کاری که آغاز کرده بودند، به بار نشست و نهتنها در شرق که در اروپا هم جرقه نفرت و نژادپرستی چنان آتشی برافروخت که همه دنیا را درگیر کرد و آن قدر آدم کشت و بمب و گلوله بر سر مردمان ریخت تا صلح تازهای برقرار شد و جهان دوقطبی جدید در سال ۱۹۴۵ میلادی متولد شد.
بر چنین بستری، کشمکشها و دعاوی نژادی اندکی بیاعتبار شد و اروپاییها با ادعاهای برتری نژاد و فرهنگ، ظهور ابرمرد و تحقیر دیگر نژادها و مذاهب و عقاید و زبانها و مردمان، خاصه از سوی ورشکستگانی چون آدولف هیتلر و بنیتو موسولینی و امثال آنان، به جهان لطمههایی زدند که هنوز قابل محاسبه در هیچ ترازویی نیست. جنگ سرد و مدعیات دوگانه جهانشمول از سوی لیبرالدموکراسی آمریکایی و کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی هم دلیل دیگری بود که اندکی موجب فروکشکردن شعلههای نژادپرستی و قوم و قبیلهگرایی شده بود.
با پایان آن دوران تاریک و آن همه خونها که نژادپرستان و خودستایان و پیروان سادهدل و احمق آنها بر زمین ریختند، بهتدریج به پایان قرن بیستم نزدیک شدیم و با تغییرات در نسلها، گویی رنجها و تبعات آن عقاید و نظریات از یادها رفته و فراموش شده است. در کشورهای اروپایی آن قدر آسیب بزرگ بود که تا حدّی توانستند با آموزشوپرورش و آموزش عالی گسترده از یک سو و شکوفایی اقتصادی و تولید ثروت از سوی دیگر، جلوی طغیان نژادی تازه را بگیرند. اما در کشورهای توسعهنیافته، موج تازهای پیدا شد که انفصال پاکستان و بنگلادش از شبهقاره هند، جدایی بحرین از ایران، جابجایی مرزها و شهرها در آسیای میانه و سرانجام ظهور رژیم صهیونیستی و ایجاد مرزها و شهرکهای غیرواقعی و اشغالی سرآغاز گرفتاریهای دردناک تازهای بود. جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و ادعاهای نژادپرستانه توسط صدام و حزب بعث نمونهای از شوونیسم نیمه دوم قرن بیستم بود؛ همچنان که جنگهای آشکار و پنهان در مرزهای نامشخص هند و پاکستان و افغانستان - خطوط دیورند - همان اندازه خطرناک و خونبار بود و سرآغاز گرفتاری ملل و مردمان صلحطلب در کشورهای گروگان گرفتهشده توسط مشتی سیاستمدار جاهطلب در حصار اختلافات ارضی و مرزی و قومی و نژادی شد.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اعماق نهفته زخمهای اقوام و ملل را در آسیای میانه عیان کرد. از آذربایجان و بخشهای جداشده ایران تا چچن و اینگوش تا شرق ازبکستان، قدمبهقدم مشکلات و اختلافات عیان میشد. مردمان فارسیگوی سمرقند و بخارا، در کشور ازبکستان، مردم نخجوان زیر فشار اختلافات ارمنی - آذری، چچنیها با هجوم روسیه و تاجیکها و همسایگان و گرجیها و همسایگان و اختلاف بر سر کریمه که ممکن است جنگی با ابعاد عظیم و تبعات بینالمللی در پی داشته باشد؛ همه اینها نشان از نشانهگذاری نادرستی داشت که هنوز خسارت میزند و خون میریزد و اختلافات را به جنگ و نفرت بدل میکند.
متأسفانه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، ظرفیت ارزشمند و بیمانند زبان و ادبیات فارسی نادیده گرفته شد و به بهانه اندیشهها و آموزشهای باستانگرایانه زمان پهلوی، هر روز بخشی از میراث گرانسنگ بزرگان و معماران زبان و ادبیات فارسی کنار نهاده شد؛ غافل از آن که در ایران به واسطه همین زبان و با الهام از ادبیات و شعر فارسی بود که تعالیم دینی به بار نشست و حتی پیامهای آن را به اقصای مشرق برد و تا چین را تحت نفوذ خود قرار داد.
این نفوذ، استعمار نبود؛ زور نبود؛ شمشیر و جنگ و نزاع نبود؛ بلکه عشق بود، محبت و شعر و زیبایی بود، پیام صفا و مودّت بود، عرفان مولوی و غزل حافظ و اخلاق سعدی بود که در قونیه سالکان طریقت را به سماع وامیداشت و در بوسنی کلاس مثنوی و حافظ برگزار میکرد و در گنجه و قفقاز قصههای نظامی گنجهای را میخواند و در دوشنبه و بخارا و خجند و بدخشان و هر سوی افغانستان، اشعار رودکی و فردوسی و ناصرخسرو، در پاکستان و مناطق پشتون شعر اقبال لاهوری و غالب دهلوی و در هند و کشمیر اشعار بیدل و شاعران بزرگ سبک هندی خوانده میشد.
این گستره عظیم، اگر چه برای مردم همواره مایه نازش و پیوند و شادی و عشق بوده است اما برای دشمنان و بددلان مایه رنج بوده و مانع اهداف شوم آنها محسوب میشود. اگر بسیاری از سادهلوحانی که امروز بر طبل نژادگرایی میکوبند و بازیچه بیبیسی و ادعاهای عثمانیگری نودولتان آنسوی مرزها شدهاند، یک دم مثنوی مولوی یا پنجگنج نظامی را میگشودند و قصه و حکایت عشق و عرفان و صلح و محبت را مطالعه میکردند، درمییافتند که در پس پرده، کسانی مشغول بافتن بوریایی از نفاق و جنگ و بدبختیاند؛ کسانی که بر سر مزار مولانا مراسم سماع میگذارند و مجسمه حکیم نظامی را در خیابانهای باکو و گنجه برمیافرازند اما به افراد سادهدل و غالباً کمسوادی که اطراف شعارهای نژادپرستانه، به اسم زبان و نفرت قومی و قبیله و ... جمع شدهاند، نمیگویند که مفاخر بزرگ آنان، درسی فراتر از جنگ و خدعه و نفرت و نژاد دادهاند و به زبان فارسی از عشق گفتهاند و محبّت و صلح و تهذیب نفس و عرفان و اخلاق را رونق بخشیدهاند. آن که قومیتگرایی را تبلیغ میکند، دشمن همین فضایل است، وگرنه آن فارسیگرایی خیالی و ستم نژادی، مطلقاً در هیچ کجا نشانی ندارد مگر در رادیو تلویزیونهای ماهوارهای که از لندن و واشنگتن پخش میشود.
این مقدمه را در ذهن داشته باشید تا در روزهای آینده درباره کمّ و کیف و حقایقی که در پس این بازی زننده و توهین به متفکران و ادیبان ما، استادان مثنوی و خمسه نظامی است، مطالبی را بیان کرده و متن کامل سخنان استاد دکتر شفیعی کدکنی را بدون هرگونه جرح و تعدیل، برای روشنگری منتشر کنیم.
به قول دکتر میلاد عظیمی، این زشتکاری ماهوارهها و فضای مجازی، میتواند فرصتی باشد تا پرونده سیاه دشمنان مردم عزیز ایران را از اردبیل و آذربایجان تا ایرانشهر و بلوچستان، از خرمشهر و خوزستان تا مرزهای خراسان بزرگ، عیان کنیم تا سیهروی شود هر که در او غش باشد. یا حق!»
انتهای پیام
نظرات