به گزارش ایسنا، روزنامه «ایران» در ادامه نوشت: صدای موتور که در پیچ جاده میپیچد نگار با خوشحالی فریاد میزند آقا معلم آمد. چند دقیقه بعد معلم با لباسهای خیس خودش را به سیاهچادر میرساند تا کنار آتش گرم شود. میگوید با موتور توی رودخانه افتاده و معجزه بوده که زنده بیرون آمده است.
تصویر رضا رضایی معلم فداکار ایلامی این روزها در شبکههای مجازی دستبهدست میشود. معلم فداکاری که با موتور مسافت ۴۰ کیلومتری آبدانان به منطقه عشایری «قدح» را طی میکند و بعد از عبور از مناطق صعبالعبور خودش را به کلاس درس تنها دانشآموزش نگار میرساند. ۲۵ سالی است که در روستاهای مناطق محروم ایلام تدریس میکند و امسال چند روز در هفته برای تدریس به تنها دانشآموز منطقه ییلاقی قدح مسافت طولانی را با مشقت طی میکند و غروب بازمیگردد. میگوید از همین مناطق محروم، پزشکان و مهندسان موفقی وارد جامعه شدهاند. شاید همین یک دانشآموز در آینده یکی از زنان موفق کشور باشد. نباید این فرصت از او گرفته شود: «وقتی در منطقه محروم و با کمترین امکانات درس خوانده باشی مزه تلخ محرومیت را خوب میفهمی. عکسی از من در فضای مجازی منتشر شد که در آن مشغول تدریس به تنها دانشآموز این منطقه هستم. این عکس را چند وقت قبل یکی از قضات شهر دزفول که به منطقه قدح آمده بود به شکل اتفاقی گرفت. این قاضی سال ۷۵ دانشآموز من در مدرسه سیاهچادری این منطقه بود و امروز قاضی دادگستری دزفول است. اینجا از این نخبهها زیاد داریم و تنها محرومیت باعث میشود بسیاری از این نخبهها نتوانند ادامه تحصیل بدهند.
اولین بار که به این منطقه عشایری آمدم سربازمعلم بودم. دو سال اینجا تدریس کردم و بچههای عشایر تبدیل به معنای زندگیام شدند. شبها در مدرسهچادری میماندم و آخر هفتهها به شهر برمیگشتم. بعد از آن هفت سال در دهلران ایلام و ۱۰ سال هم در خوزستان تدریس کردم. از پنج سال قبل هم به زادگاهم آبدانان برگشتم. در همین منطقه محروم درس خواندهام و معلم شدهام. دوران ابتدایی به تنها چیزی که فکر میکردم تدریس بود. همین علاقه باعث شد سختیها را تحمل کنم. چون خودم روستازاده هستم، امیدم این بود بتوانم به بچههای روستاهای محروم خدمت کنم. از طریق سربازمعلمی جذب نهضت سوادآموزی شدم و چند سال معلم نهضت در روستاهای دهلران بودم. بعد از آن وارد آموزش و پرورش عشایری شدم. هیچ انتظاری هم از کسی ندارم و برای تدریس در مناطق محروم و صعبالعبور توقعی از مسئولان ندارم. خودم این راه را انتخاب کردهام و دوست دارم معلم این دانشآموزان باشم.»
چند بار تماس قطع میشود. برای اینکه موبایل آنتن بدهد نگار باید کوه را کمی بالاتر برود. میگوید وقتی موبایل آنتن ندهد از کلاس آنلاین هم خبری نیست، اما آقا معلم هفتهای دو یا سه بار مسیر ۴۰ کیلومتری را میآید تا به من درس بدهد. نگار سبزی تنها دانشآموز ییلاق منطقه قدح آبدانان استان ایلام است. میگوید به خاطر مشکلاتی که دارند نتوانستند همراه بقیه به قشلاق کوچ کنند: «من کلاس پنجم هستم،امسال نتوانستیم برویم قشلاق و من و خواهرم با پدر و مادرم ماندیم. عشایر به منطقه سیاهخانی رفتند و بچهها آنجا در مدرسهچادری درس میخوانند. قبل از کوچ آقا معلم به ما درس میداد. بعد از کوچ عشایر احساس کردم باید با درس و مدرسه خداحافظی کنم، اما آقا معلم گفت نگران نباش هفتهای دو سه بار میآیم و نمیگذارم از درس عقب بمانی. هر بار قبل از آمدن پیام میدهد و من با خوشحالی منتظرش میمانم. در طول هفته هم درسهای جدید را مرور میکنم و تمرینها را انجام میدهم.»
رضا رضایی از روزی میگوید که در راه رفتن به منطقه کوهستانی قدح داخل رودخانه افتاد: «عشایر این منطقه هر سال ییلاق -قشلاق میکنند. امسال به خاطر خشکسالی، خانواده نگار در همین منطقه ماندند و به روستای سیاهخانی کوچ نکردند. در مدرسهچادری سیاهخانی ۹ دانشآموز دارم که در پنج پایه درس میخوانند. با شروع سال تحصیلی احساس کردم جای نگار بین بچهها خالی است. برادر بزرگتر نگار که شاگرد خودم بود برای تحصیل در پایه ششم به شهر آمده و در خانه یکی از بستگانش زندگی میکند. میدانستم نگار علاقه زیادی به درس، مدرسه، کتاب و مطالعه دارد و بهخاطر شرایط پدر و مادرش نمیتواند به شهر برود. احساس کردم نسبت به این دانشآموز هم وظیفهای دارم. او هم میتواند یکی از همین افراد موفقی باشد که از مدارسچادری عشایری به مدارج بالای علمی و مدیریتی رسیدهاند. به مسئولان آموزش و پرورش ایلام گفتم هفتهای دو روز برای تدریس به نگار سبزی به منطقه قدح میروم و الان سه روز در روستای سیاهخانی درس میدهم و دو روز هم با موتور به قدح میآیم تا نگار از همکلاسیهایش عقب نماند. مسیر آبدانان تا قدح ۴۰ کیلومتر است که ۱۲ کیلومتر آن آسفالت و بقیه خاکی و سنگلاخی است. فقط تویوتاهای آفرود میتوانند از این جاده بالا بیایند. این جاده خاکی و صعبالعبور تنها راه ارتباطی این منطقه است. چادر خانواده نگار هم که تقریباً بالای کوه است.
روزهایی که بارندگی شدید باشد رفت و آمد تقریباً غیرممکن است. سال تحصیلی قبل همین جا میماندم و آخر هفته به شهر برمیگشتم اما امسال برای اینکه بتوانم به ۹ دانشآموز دیگرم در مدرسه روستای سیاهخانی درس بدهم ساعت شش صبح راه میافتم و چهار عصر برمیگردم. قبل از رفتن هم از روز قبل به نگار پیام میدهم. میدانم که روز بعد منتظرم میماند و چشم به جاده میدوزد. یکی از روزهای بارانی آب رودخانه بالا آمده بود. با موتور سینهکش جاده خاکی را بالا رفتم. باید از وسط سیلاب رد میشدم که موتور سر خورد و داخل رودخانه افتادم. خدا را شکر جریان آب تند نبود و نجات پیدا کردم. هوا سرد بود و همه لباسهایم خیس شده بود. بهسختی خودم را به چادر یکی از عشایر رساندم و کنار آتش کمی گرم شدم. نمیتوانستم بیشتر بمانم. باید خودم را به مدرسه میرساندم. با همان لباسهای خیس راه افتادم و با هر سختی که بود به مدرسه رسیدم. اینجا فصل بهار طبیعت چشمنوازی دارد و خیلی سرسبز و زیباست. تا قبل از کرونا خیلیها از تهران و شهرهای دیگر برای تفریح میآمدند اینجا.»
آقا معلم با بدرقه تنها دانشآموزش سوار بر موتور، جاده خاکی را پایین میآید و پشت تخته سنگ بزرگ ناپدید میشود. نگار درس جدید فصل سوم کتاب فارسی را که یاد گرفته با صدای بلند میخواند: «ای ایران ای مرز پرگهر/ ای خاکت سرچشمه هنر/ دور از تو اندیشه بدان/ پاینده مانی و جاودان.»
انتهای پیام
نظرات