به گزارش ایسنا، در بخش دوم مجموعه "گفتوگو با چهرهها"، پدر علم ژنتیک ایران از چرایی بازگشت به ایران، اصول زندگی موفق و تفاوتهای دانشجویان امروز با دانشجویان دیروز میگوید:
در درجه اول باید بگویم که (در کار و زندگی) بیش از اندازه منظم هستم. موضوع بعدی، برنامهریزی و مدیریت زمان است که بسیار اهمیت دارد. در عین حال، آدم بسیار مثبتاندیشی هستم و با وجود تمام انتقادهایی که دارم، همه چیز را دقیق میبینم و عیبها را میگویم. یکی از خصوصیات دیگرم شوق به خدمتگزاری است. این شیوه زندگی من است؛ در این ۸۳ سال عمرم، هر روز ساعت ۶ صبح از خواب بیدار میشوم و به محل کارم میآیم و نهایت ساعت ۱۰ شب میخوابم و سبک زندگی سالم را دنبال میکنم.
وطن یعنی هویت، اصل، ریشه سر آغاز و سر انجام و همیشه
این دو مصراع شاید به نوعی بهترین توصیفی باشد که میتوان از مفهوم زیبای آن، دلایل بازگشت پروفسور فرهود به ایران را در سنین جوانی و باوجود تمام پیشنهادهایی که در آلمان داشت، درک کرد:
بینهایت میهنپرست هستم. وقتی کسی میهنپرست باشد، میداند که باید برای خانهاش (وطنش) تلاش کند. وطنپرستی، غریزی است و خداوند در نهاد آدمی قرار داده است. وطن، خانه است و به همین دلیل بعد از ۱۶ سال تحصیل و با وجود تمام پیشنهاداتی که داشتم و شاید چنین پیشنهادهایی به کسی نشود، اما گفتم من ایرانیام، همانجا زاده شدهام و همانجا باید خدمت کنم و بمیرم (در سن ۳۴ سالگی) برای خدمت به کشورم بازگشتم.
هیچوقت از تصمیمی که گرفتم پشیمان نیستم، زیرا به دنبال راحتی و خوشگذرانی نبودهام. کسی در سن و سال من دلیلی ندارد که اینهمه کار کند، اما من همچنان شوق خدمت دارم. درحال حاضر در این کلینیک ژنتیک، بیش از ۳۰ نفر (جوان فعال و مشتاق) مشغول فعالیت هستند. یک دوره کتاب به نام "ایران فرهنگی" در مورد تاریخ، فرهنگ، هنر، دانش، خط، زبان و ادبیات ایران نوشتهام. ۱۰ جلد از این کتاب چاپ شده و ۴ جلد دیگر هم در راه است. بیش از ۱۶ سال زمان و هزینه زیادی برای این کار صرف کردهام؛ چرا باید این کار را بکنم؟ بازنشسته شدهام و میتوانم به راحتی در ایران یا هرجایی دیگر دنیا استراحت کنم، اما خداوند این عمر را به من عطا کرده است که به مردم و کشورم خدمت کنم.
کسی آرزوی درس خواندن در دانشگاه را ندارد
آمار شرکتکنندگان کنکور ۱۴۰۰ که انتخاب رشته نکردند، علامت سؤال بزرگی هست که چرا برای جوانان امروز، درس خواندن در دانشگاه دیگر آرزو نیست! برای استادی که نیم قرن از عمرش را در راه تربیت دانشجویان صرف کرده است، شنیدن واژههایی مثل مهاجرت نخبگان و دانشجویان، قطعاً دردآور و ناراحتکننده است:
نسل دانشجوی امروز با نسل دانشجوی دیروز خیلی تفاوت کرده است. دانشجویان قبل از من خیلی بهتر بودند و با سختی زیادی زندگی میکردند، چون مشتاق علم بودند. بسیاری از اساتید دانشگاه ما در دوره پهلوی اول دیپلم نداشتند، استاد زبان و ادبیات فارسی داشتیم که دیپلم نداشت، ولی استاد عالی مقام ادبیات بود؛ کتابهای متعددی مطالعه کرده بود، به خارج سفر میکرد و ماهها زمان خود را برای مطالعه در کتابخانه سپری میکرد. پایانِ پایاننامه و درجات آن زمان معنا نداشت.
حدود ۵۰ سال قبل، زمانی که کارم را در دانشگاه تهران شروع کردم، هرکسی از کنار نردههای دانشگاه تهران رد میشد آرزو داشت که در دانشگاه درس بخواند، اما الان کسی این آرزو را ندارد. دانشجو با من صحبت میکند و میپرسد چه رشتهای بخوانم که بعداً بیشتر به من پول بدهند. مسائل اقتصادی و عناوین قالب شده است.
عدهای از دانشجویان که درصدشان کم است، واقعاً به دنبال علم هستند، اما گروهی دیگر به دنبال رفتن از کشور هستند. از جمع یک گروه حدوداً ۲۰ نفره از دانشآموزان المپیادی دورههای قبل، فقط یک نفر در ایران است و همه به خارج از کشور رفتهاند. سرمایهگذاری میکنیم، دانشجویان خوبی تربیت میکنیم اما خوبها از کشور میروند و میگویند اینجا جایی برای ما نیست.
این را یک عیب بزرگ و آسیب میبینم، سهمیه یعنی چه؟ هم سهمیه در دانشجویی، هم سهمیه در استادی. سهمی قرار نیست ببریم. در دوران جنگ سه بار در پشت جبهه جنگ بودم؛ جایی که مسائل بهداشتی و درمانی رزمندگان را دنبال میکردیم. به چشم ندیدم، اما آثار آن را بعداً دیدم که جوانانی روی مین میرفتند تا مسیر برای لشکر ایران به سمت عراق باز شود؛ یعنی با بدن خودشان مین را خنثی میکردند. من صلاح نمیدانم عدهای بیایند به این نام خوشهچینی کنند؛ این خلاف است. این افراد صادقانه رفتند و شهید شدند. به عنوان مثال، من در پشت جبهه خدمت کردم؛ هیچوقت سهمیه نخواستم چون برای وطنم و برای خدا خدمت کردم. دانشجوی سهمیهای یعنی چه؟
نامگذاری روز دانشجو (۱۶ آذر) کار قشنگی است. سرنوشت و آینده ما در دستان دانشجویان است. دانشجو باید میهنپرست بار بیاید که بماند و به کشور خدمت کند. مثل این است که با ماشین خودتان سفر میکنید و اگر خراب شود، آستین بالا میزنید و آن را تعمیر میکنید؛ اما اگر ماشین کرایهای سوار شده باشید، پیاده میشوید، خداحافظی میکنید و میروید. در یکی از روزنامهها نوشته بود (بعضی از) صاحبمنصبان ایرانی، اینجا را وطن دوم خود میدانند. گریستن دارد برای اینکه بیاییم با پول کمی که در اختیار داریم، عدهای را تربیت کنیم و (فرد) معاون وزیر یا کسی بشود و اینجا (ایران) را وطن دوم خود بداند؛ بعد راهی اروپا، کانادا یا آمریکا شود، همانجایی که از دیوارش بالا رفته است، چون اینجا را وطن خود نمیداند. الان چیزی به اسم لاتاری درست شده است و مردم نامنویسی میکنند که قرعه به نامشان دربیاید و به آمریکا بروند. چرا؟ این موضوع تقصیر آمریکا است یا تقصیر من؟ من نتوانستم به عنوان یک معلم، فضا را برای دانشآموز (و دانشجوی) خودم درست کنم که بماند.
دانشجو را باید پرسشگر بار آورد؛ فرد باید از همان مدرسه جستجوگر بار بیاید. یک مجله آمریکایی، کاریکاتوری از نیوتن، داروین و اینشتین منتشر کرده بود و زیر این کاریکاتور نوشته بود، اینها ژنی (نابغه) نبودند، فقط ذهنهای پرسشگر داشتند و همه چیز برای آنها چرا بود. یک میلیون سال سیب از درخت پایین میافتاد، اما کسی این سؤال در ذهنش ایجاد نشد که چرا سیب سربالا یا به سمت دیگری نمیرود؟ ذهن پرسشگر نیوتن بود که جاذبه زمین را کشف کرد.
تعلیم و تربیت ما همین است. دانشجو را پرسشگر بار نمیآوریم. همیشه سر کلاسهای درس میگویم من نیامدهام که پرسشهای شما را پاسخ بدهم. علم به سرعت درحال توسعه است، به شکلی که در عرض ۲۴ ساعت، صدبرابر دانش من به دنیای علم افزوده میشود. کاری که (به عنوان معلم) میتوانم انجام دهم، اول اخلاق است؛ بعد باید دانشجو را پرسشگر بار بیاورم. حفظ کردن آفت بزرگی است. وظیفه من به عنوان معلم این است که در شما (دانشآموز و دانشجو) سؤال بوجود بیاورم، نه اینکه به سؤالات شما جواب بدهم. باید جامعه پرسشگر و مطالبهگر داشته باشیم.
ادامه دارد...
نظرات