شهلا سوداوی، متولد ۱۳۴۹ در اصفهان، مادر دو دختر و مدیرعامل یک شرکت تولیدی بود که هفته گذشته دچار مرگ مغزی شد و با موافقت خانوادهاش، اعضای بدن او به بیماران نیازمند زندگی دوباره بخشید.
در هفتمین روز درگذشت شهلا سوداوی، گلنوش جعفری دخترش از مرگ مغزی مادر تا تصمیمگیری برای اهدای اعضای او میگوید. او با اشاره به اینکه مادرش از سال ۱۳۷۶ فعالیت تولیدی خود را شروع کرده بود، میگوید: مادرم ابتدا یک کارگاه کوچک در اصفهان داشت که دچار آتشسوزی شد، اما دوباره فعالیت خود را شروع کرد و این بار در شهرک صنعتی جرقویه کارخانهای راهاندازی کرد. البته پدرم همیشه حامی مادرم بود و در کنار هم فعالیت میکردند؛ مادرم مدیرعامل کارخانه بود و پدرم در بخش تولید فعالیت میکرد.
گلنوش با اشاره به اینکه مادرش چند سال قبل دچار سکته قلبی شد و قلبش را جراحی کرد، میگوید: باوجود اینکه مادرم تحت نظر پزشک بود، اما فعالیت خود را متوقف نکرد، بهطوریکه در سال ۹۸ بهعنوان کارآفرین نمونه انتخاب شد.
او ادامه میدهد: بعد از فوت مادرم فهمیدیم در کنار فعالیتهای اقتصادی با چند موسسه خیریه نیز همکاری میکرده و در کارهای خیر بهویژه کمک به بیماران صعبالعلاج و سرطانی مشارکت داشته است.
گلنوش درباره اتفاق تلخی که منجر به از دست دادن مادرش شده میگوید: پنجشنبه هفته گذشته مادرم برای ورزش به باشگاه رفته بود که قبل از ورزش دچار سردرد شد و با علائم سردرد، با اورژانس تماس گرفتند. متأسفانه وقتی مادرم به بیمارستان شریعتی رسید، مرگ مغزی او را تائید کردند، اما به درخواست ما عمل جراحی انجام دادند که بازهم تشخیص، مرگ مغزی بود و سطح هوشیاری مادرم بسیار پایین بود. یک هفته منتظر ماندیم و پرونده پزشکی او را به پزشکان زیادی در اصفهان، تهران و شیراز نشان دادیم و با آنها مشورت کردیم اما نظر همه پزشکان مرگ مغزی بود.
درباره تصمیمگیری به اهدای عضو میگوید: قبلاً راجع به این موضوع زیاد صحبت کرده بودیم و خانواده همیشه به این امر راضی بودند. من و خواهرم هم از قبل کارت اهدای عضو گرفته بودیم.
او با اشاره به اینکه هر جا هر کار خیری بود مادر من پیشقدم میشد و به همین دلیل برای اهدای عضو هیچ شک و تردیدی نداشتیم، یادآور میشود: من و خواهرم تصمیم گرفتیم اعضای مادرم را اهدا کنیم، گفتیم حالا که مادرم برنمیگردد حداقل اعضای بدن او را اهدا کنیم تا جان چند نفر دیگر را نجات دهد. خانواده هم هیچ مخالفتی با اهدای عضو نکردند. پدرم میگوید اگر روزی برای من همچنین اتفاقی افتاد اعضای بدنم را اهدا کنید.
لحظه تصمیمگیری برای اهدای عضو سخت بود اما آدم باید به این درک رسیده باشد که این فقط جسم است و روح دیگر در این بدن نیست، گلنوش این را میگوید و ادامه میدهد: شاید میتوانستیم دو تا سه هفته مادرم را نگهداریم تا زمانی که دچار ایست قلبی میشد و در این مدت دستگاهها وصل بود و میتوانستیم او را ببینیم، اما در این صورت دیگر نمیشد اعضای سالم بدن را اهدا کرد تا جان چند نفر دیگر را نجات داد، بنابراین باید هرچه زود تصمیم میگرفتیم.
خانواده خانم سوداوی هنوز نمیدانند اعضای بدن او به چه کسانی اهدا شده است. گلنوش میگوید: خیلی دوست داشتیم بدانیم اعضای بدن مادرم به چه کسانی اهدا شده است، اما قانون اجازه نمیدهد اهداکننده و دریافتکننده با همدیگر ارتباط داشته باشند. حتی نمیدانیم چه اعضایی از بدن مادرم اهدا شده و قرار است اطلاع دهند. تعدادی از پیوند اعضا انجامشده و تعدادی هم در نوبت انتقال است.
گلنوش بابیان اینکه در مدتی که بیمارستان بودیم اصلاً اجازه ندادند کسی از مرگ مغزی مادرم مطلع شود و کسی با ما تماس نگرفت، میگوید: فقط روز دومی که بیمارستان بودم مسئول اهدای عضو به بیمارستان آمد و با من صحبت کرد، میخواستند من را راضی کنند که گفتم ما خودمان به این امر راضی هستیم، چون قبل از آن مدارک پزشکی مادرم را به پزشکان زیادی نشان داده بودیم و همه گفته بودند فقط یک معجزه میتواند مادرم را برگرداند. کار آنها خیلی راحت بود و گفتم اصلاً نیازی به این مقدمهچینیها نیست خودمان تصمیم به اهدای عضو گرفتهایم. وقتی با اهدای عضو موافقت کردیم، میدانستیم مادرم جان چندین نفر دیگر را نجات میدهد و همه میگویند جای او در بهشت است، اما بازهم چیزی از داغ ما کم نمیکند.
او بابیان اینکه بعد از فوت مادرش همه از کارهای خیر او میگویند، خاطرنشان میکند: همیشه بانی خیر بود و هر کسی خبر رفتن ناگهانی او را میشنود شوکه میشود، خودمان هم هنوز شوکهایم، اما میدانم مادرم هم از تصمیمی که گرفتهایم راضی است.
گلنوش در خاتمه خاطرنشان میکند: دوست داریم کسانی که اعضای بدن مادرم به آنها اهدا شده را ببینیم، همینکه ببینیم اعضای بدن مادرم به افراد دیگری حیات بخشیده کمی آرام میشویم. از آنها چیزی بهجز این نمیخواهیم که برای آرامش روح مادرم دعا کنند.
انتهای پیام
نظرات