به گزارش ایسنا، شاید آمار دقیقی از تعداد نمایشهای این اثر ابراهیم حاتمیکیا در تلویزیون در دسترس نباشد اما زمانی یکی از کارشناسان سینما به شوخی میگفت: «من روی 1000 تا شرط میبندم؛ امکان ندارد کمتر از هزار بار تلویزیون نمایشش داده باشد». او البته خودش ادامه میداد: «احتمالا من "آژانس..." را 1001 بار دیدهام چون زمان اکرانش سینما هم رفته بودم!»
درست است که تلویزیون گاهی با فیلمهای تکراریاش مخاطب را از بالا و پایینکردن چندین کانال خود کلافه میکند اما بهیقین باید گفت که «آژانس شیشهای» یک استثناست. هنوز هم افرادی هستند که «آژانس...» را برای هزار و یکمین مرتبه با لذت میبینند و با «این وسط گوشت قربونی عباسه» و «مو سر زِمین بودُم با تراکتور. بعد جنگم رفتُم سر همو زمین بیتراکتور» به تاملی عمیق فرو میروند.
اما این فقط تلویزیون نیست که نمیتواند از «آژانس...» دل بکند، خبرنگاران و منتقدان سینمایی هم وضعیتی مشابه دارند. سالهاست که همه فیلمهای حاتمیکیا با «آژانس...» مقایسه میشود و او هم بارها تکرار میکند که: «محال است آن فیلم دوباره تکرار شود»
اما بهقول نویسنده یکی از نشریات سینمایی: «ما قبولش داریم؛ حتی اگر همان یک آژانس را ساخته بود و دیگر چیزی نمیساخت. فقط به یک دلیل: همه امیدمان این است که دویست سال بعد، پانصد سال بعد وقتی هیچ کدام ما زنده نمانده که از انقلاب و جنگ چیزی بگوید، وقتی هیچکس نمیداند انقلاب چه بود، آن هشت سال جنگ چه بود و آن آدمها که بودند، یکجورهایی خدا بیندازد به کلهاش که بروند سراغ فیلمهای قدیمی و «آژانس شیشهای» تو را ببیند. از اول بنشیند پایش تا برسد به آنجا که حاج کاظم مینشیند روبرو جمعیت و برایشان قصه میگوید: "میدونم بد موقعی برا قصه شنیدنه؛ ولی من میخوام براتون یه قصه بگم. وقت زیادی ازتون نمیگیرم. یکی بود یکی نبود. یه شهری بود خوش قد و بالا. آدمهایی داشت محکم و قرص. ایام، ایام جشن بود. جشن غیرت. همه تو اوج شادی بودن که یهو یه غول حمله کرد به این جشن... من شما رو نمیشناسم اما اگه مثل ما فارسی حرف میزنید، پس معنی غیرتو میفهمید. این غیرت داره خشک میشه. شاهرگ این غیرت... کمک کنید نذاریم این اتفاق بیفته. من برا صبرتون یه "یا علی" میخوام؛ همین».
ایسنا به بهانه انتشار پشت صحنه دیده نشده از "آژانس شیشه ای" که به مناسبت هفته دفاع مقدس توسط موزه سینما منتشر شده است، در زیر چند نکته جالب درباره این فیلم و چند دیالوگ ماندگارش را باز نشر میکند:
× حاتمیکیا با اشاره به ناامیدی مطلقش در زمان نوشتن فیلمنامه «آژانس شیشهای» برای ساخته شدن آن گفته بود: "وقتی فیلمنامه را مینوشتم اصلاً امیدی به ساخته شدنش نداشتم چرا که زمان آقای ضرغامی بود و ایشان معاونت سینمایی وقت بودند و تنها سالی بود که فیلم من درجه نازل گرفته بود و در واقع، در زمان مدیریت ایشان بود که رسماً از فیلمسازی دست کشیدم و به پشت دخل بقالی پدرم ایستادم و در بالکن مغازه شروع کردم به نوشتن فیلمنامه «آژانس شیشهای»، با این ذهن ملتهب که هیچ امیدی به ساخته شدن آن نداشتم اما میخواستم حرفهایم را بزنم"
× حاتمیکیا درباره واکنش مهاجرانی وزیر ارشاد وقت دولت اصلاحات نسبت به فیلمنامه «آژانس...» بیان کرده بود: "وقتی فیلمنامه را نوشتم، نسخهای از آن را پیش آقای مهاجرانی بردم و ایشان پس از خواندن فیلمنامه به من تلفن کرد و پرسید چند نسخه از این فیلمنامه دارم؟ همه را جمع کنم و دیگر به کسی نشان ندهم و ببنید چقدر عجیب است که من در دولت آقای مهاجرانی همین فیلم را ساختم و حتی از دست ایشان جایزه گرفتم!"
× حاتمی کیا درباره طرفداران پر و پا قرص فیلمش یک بار خاطره جالبی دراین باره تعریف کرده وگفته است: "مثلا در جشنواره برلین، 95 درصد تماشاگران فیلم «آژانس شیشهای» ایرانی بودند و شاید 85 درصدشان پناهندگان سیاسی. میفهمم آن بندهخدایی که آنجا نشسته مرا باعث مهاجرت و پناهندگیاش میداند. حالا او با نگاه خودش میتواند به ما حمله کند. ولی همانجا میبینم که یکی از آنها جلو میآید و میگوید «جوان، اگر من حاج کاظم را تأیید کنم، پس اینجا چه میکنم؟»"
دیالوگهای ماندگار «آژانس شیشهای»
× سلحشور به حاج کاظم: «دورهت گذشته مربی!»
× «دود این موتوریها امثال من و عباس خفه میکنه».
× «این وسط گوشت قربونی عباسه»
× عباس: (با لهجه مشهدی) «مو سر زِمین بودُم با تراکتور. بعد جنگم رفتُم سر همو زمین، بی تراکتور. خانم جان مو حتی دفترچه بیمه هم نگرفتم! والا خیلی زور داره این حرفا بره مو».
× «میدونی یه گردان بره خط گروهان برگرده بعنی چی؟ میدونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی؟ میدونی یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟»
× «شهادت میدهم به ولایت شیعه هرکس در این نظام تکلیفی به گردن داره و من هم من هیچ شکایتی از کسانی که ممکنه منو تا چند لحظه دیگه مورد هدف قرار بدن ندارم اونا به وظیفه شون عمل کردن و من هم - اگر عباس از آرمانی فرمان میگیره که فراتر از ... چرا من تو چنین شرایطی اونو تنها بذارم - امیدوارم نیت حقیر رو درک کرده باشین من قصد آزار کسی رو ندارم... فاطمه، فاطمه خوبم تا جنگ بود من نبودم جنگ تموم شد فشار زندگی چنان فشارم داد که باز تو و بچهها رو درک نکردم میمونه دو یادگار مشترک ابوذر و سلمان پسرانم باید رنگ و بوی تو رو داشته باشن».
× «معرفت اون اجنبی که ویزا داد از توی هموطن بیشتره».
آژانس شیشهای
× کاظم: «به اونا بگو بین عباس و BBC یکی رو انتخاب کنن. حافظ امنیت ملی برای من امثال عباسه! اگه امنیت ملی اونا رو BBC تعیین می کنه، هرکی قبله خودش رو بچسبه!»
× عباس: «حاجی گِلوم مِسوزه… میشه دستاتو بذاری رو گلوم؟!»
کاظم: (با اکراه دست خونیش رو عقب میکشه) «آخه!»
عباس: «نِه حاجی!..همی دستارو بذار… میخوام همینا باشه…»
کاظم: «اصغر یک جوک رو برات نسخه پیچیده، گفته هر چند ساعت برات تعریف کنم…»
عباس: «ها! بُگو…»
کاظم: «یک شب تو جبهه قرار بوده عملیات بشه…. میپرسن کیا داوطلب اند؟!… از اون جمع یه ترکه ، یه رشتی ، یه قزوینی ، یه لر …(بغض کاظم)… یه فارس ، یه بلوچ، ... - عباس؟! … عباس؟!»
انتهای پیام
نظرات