به گزارش ایسنا،علی متقیان در یادداشتی علل پیمانشکنی مردم کوفه در قبال دعوت از امام حسین (ع) را بررسی کرده است.
امام حسین (ع) سفر رسمی یا قیام علیه خلافت یزید بن معاویه را در روز ۲۷ رجب سال ۶۰ هجری پس از ایراد خطبهای هدفمند و اعتراضآمیز آمیز از کنار حرم رسولالله (ص) آغاز کرد و به اتفاق خانواده از مدینه الرسول (ص) به طرف مکه حرکت کرد. پس از طی مسیر مدینه تا مکه، (که حداقل 5 روز طول میکشید) ، روز سوم شعبان سال۶۰ سال (روز میلاد حضرتش) وارد مکه شد.
خبر ورود امام به مکه و اعلام عدم بیعت و مخالفت حضرت با خلافت یزید بن معاویه، از مکه به سراسر بلاد اسلامی منتشر و زمینهای برای دعوت از امام و مخالفت با خلافت یزید فراهم شد.
عبدالله ابن زبیر هم که با یزید بیعت نکرده بود و شبانه مدینه را به سوی مکه ترک کرد، در مکه اهداف خود را تبلیغ میکرد و درظاهر به دیدن امام میآمد، اما در باطن با حضور امام در مکه مخالف بود.
با استقرار امام در مکه، نامههای متعددی از اغلب بلاد مسلمین برای امام ارسال شد که محتوای عمده آنان بیعت بود و دعوت. کثرت دعوتنامه از کوفه در مقایسه با دیگر بلاد، امام را برآن داشت تا به نامههای ارسال شده از کوفه، توجه بیشتری از خود نشان دهد چرا که کوفه در بین دیگر بلاد مسلمانان، از ویژگی خاصی برخوردار بود. کوفه مدتی مقر خلافت و امامت علی بن ابیطالب (ع) بود و مردم کوفه با این خانواده کاملا آشنایی داشتند. از سویی دیگر، مردم کوفه به دلیل اینکه از قبیلههای متعددی بودند، از انسجام خاصی برخوردار نبودند.
یکی از نامههای معروفی که از کوفه رسیده بود، نامه سلیمان صرد خزاعی، مسیب نجبهف رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر و شیعیان و مومنان اهل کوفه بود. اینان از جمله بزرگان کوفه بودند که در قبیله خودشان نقش داشتند. این نامه و تعداد زیادی از نامهها از سوی تعداد زیادی از اهالی کوفه،از جمله «قیس بن مسهر صیداوی» در روز دوم رمضان سال ۶۰ در مکه به دست امام حسین (ع) رسید.
کثرت نامهها و درخواستهای بزرگان و مردم کوفه که هم محتوای بیعت داشت و هم دعوت،هم وعده و وعید حمایت از امام داشت و هم انزجار از خلافت یزید؛ امام حسین (ع) را برآن داشت تا برای راستی آزمایی و بررسی وضع موجود و تعیین میزان حمایت و طرفداری و ثبات قدم کوفیان، مسلم بن عقیل پسر عمو و شوهر خواهر خود را به نمایندگی خود به سوی مردم کوفه اعزام کند. نوشتهاند؛ امام در کنار کعبه، بین رکن و مقام اقامه نماز کرد و پس از نماز، مسلم بن عقیل را خواست و او را از نامهها و آمادگی مردم کوفه آگاه کرد و از مسلم بن عقیل خواست به همراه کوفیانی که نامهها را آورده بودند ، به طرف کوفه عزیمت نماید. مسلم بن عقیل در برابر خواسته امامش تسلیم بود. اعلام آمادگی کرد؛ تا همراه کوفیان به طرف کوفه حرکت کند.
امام در پاسخ نامه کوفیان، بدون آنکه نامی از کسی ببرد، خطاب به جمعی از مسلمانان و مومنان کوفه نوشت: مسلم بن عقیل برادر و پسر عم من که در خاندان من ثقه است را به سوی شما فرستادم و او را امر کردم که از احوال مردم کوفه برایم بنویسد.
مسلم بن عقیل، پس از دریافت سفارشات امام، در ۱۵ رمضان سال ۶۰ به همراه قیس بن مسهر صیداوی وعماره بن عبدالله ارحبی و دیگر کسانی که از کوفه برای امام نامه آورده بودند، به مقصد کوفه حرکت کرد تا گزارشی از موقعیت و بیعت و طرفداریرمردم کوفه را برای امام بنویسد. مسلم که از سوی امام حسین (ع) ماموریت داشت اوضاع و احوال کوفه را بررسی و آمادگی مردم کوفه را در زمینه هم رایی و استواری عقیده به حضرت اطلاع دهد به همراه تعدادی از بزرگان کوفه راهی کوفه شد .
نماینده امام حسین(ع) با ورود به کوفه در پنجم شوال سال ۶۰، مورد استقبال عجیب مردم شهر کوفه مواجه شد. استقبالی به یاد ماندنی و دور از انتظار. نماینده امام در بدو ورود به کوفه ، در خانه مختار ثقفی اقامت گزید. مختار داماد نعمان بن بشیر حاکم کوفه بود. بزرگان کوفه و نویسندگان نامه در خانه مختار نزد مسلم میرفتند و در حضور نماینده حضرت، بار دیگر با امام حسین (ع) تجدیدبیعت میکردند. شیخ مفید آمار بیعت کنندگان کوفه با مسلم را 18 هزار نفر نوشته است.
پس از یک ماه و هفت روز اقامت موفقیتآمیز در کوفه، مسلم بن عقیل را برآن داشت تا در ۱۲ ذیقعده سال ۶۰ طی نامهای، اوضاع موفقیتآمیز و آمادگی مردم کوفه را که بعضی مورخان رقم آنا را تا 18 هزار نفر نوشتهاند، به عنوان مردم کوفه و طرفدار امام،برای امام حسین (ع) گزارش کند و حضرت را برای حضور در کوفه دعوت مجدد نماید. این نامه با اهمیت و سرنوشتساز توسط «عابس بن شبیب» برای مکه ارسال شد و در مکه بدست امام رسید.
حضور موفق مسلم بن عقیل در کوفه و جایگاه مناسبی که به واسطه علاقهمندی مردم به او پدید آمد، موجب شد برخورد عثمان بن بشیر که طی خطبه نارضایتی خود را از این حضور اعلام داشته بود، دست به کاری نزد و در مقابل سخنان عبدالله حضرمی علیه او، اطاعت خدا را مقدم بر امر دنیایی بداند.
پذیرش مردم و جایگاه قابل قبول مسلم بن عقیل در کوفه و بیعت چندین باره مردم و بزرگان کوفه، وحشتی در دل تعدادی از بزرگانی که دل در گرو خلیفه داشتند و توان پذیرش استقبال از مسلم بن عقیل را نداشتند، انداخت و آنان را برآن داشت تاد دست به کار شوند و اخبار کوفه را برای یزید ارسال کنند. ازبین این مخالفان میتوان به عبدالله بن حضرمی و عمربن سعد و چند تن از بزرگان مخالف کوفه اشاره کرد که طی نامهای اوضاع و احوال کوفه و کوتاهیهای نعمان در برابر استقبال از مسلم را برای یزید بن معاویه گزارش کردند .
یزیدبن معاویه با دریافت نامههای کوفیان، از اوضاع کوفه مطلع شد و از کوتاهیهای نعمان که موجب به قدرت رسیدن مسلم شده بود اطلاع حاصل کرد. یزید با مشورت سرجون، غلام معاویه، تصمیم گرفت عبیدالله بن زیاد را که در آن زمان حکومت بصره را عهده دار بود، به سرپرستی حکومت کوفه منصوب کند و طی نامهای از عبیدالله بن زیاد کمک خواست و از او بسیار تعریف و تمجید کرد و به او ماموریت داد به سمت کوفه حرکت کرده و جنبش طرفداری از امام حسین (ع) را سرکوب کند و مسلم بن عقیل را دربند کرده یا به قتل برساند و از میان بردارد.
عبیدالله بن زیاد با شناختی که از شهر کوفه داشت و موقعیتی که مسلم در این شهر در میان مردم به دست آورده بود، برای ورود به شهر کوفه با مشکل مواجه میشد؛بنابراین برادرش عثمان را در بصره به عنوان جانشین گذاشت و با مشورت تعدادی از بزرگان، با جمعیتی حدود 500 نفر از بصره به سمت کوفه حرکت کرد. در نزدیکی کوفه عمامه سیاه برسر نهاد و لباس یمانی به تن کرد و صورت خود را پوشاند و افرادی به شهر فرستاد تا شایعه کنند، حسین بن علی (ع) میخواهد وارد کوفه شود. مردم علاقمند به امام حسین(ع)، با شنیدن خبر ورود امام به کوفه به استقبال رفتند و به او به عنوان فرزند رسول الله(ص) سلام میکردند و خوش آمد میگفتند!. عبیدالله با سوء استفاده از موقعیت امام در میان طرفداران ایشان، تا به مقر حکومتی دارالاماره رسید و وارد قصر شد. صبح برای ادای نماز صبح به مسجد رفت و چهره خود را نشان داد و مردم مطلع شدند او «ابن مرجانه» است.
مردم کوفه به خونخواری و سبوعیت زیادبن ابیه که در زمان معاویه فرماندار کوفه شده بود و عبیدالله فرزندش آشنا بودند، چون قبلا تعداد زیادی از مردم کوفه را از دم شمشیر پدر و پسر گذشته بودند.
عبیدالله بن زیاد پس از ادای فریضه صبح روی به مردم کرد و چهره خود را نمایاند و مردم کوفه را با تطمیع به همراهی خود دعوت کرد و در سخنانش مخالفان را تهدید به مرگ کرد و از کدخدایان خواست تمامی اهالی ده خود را به تبعیت از عبیدالله وادار کنند و رسما اعلام کرد مخالفانش را از دم تیغ خواهد گذراند. مسلم بن عقیل و طرفدارانش را هم تهدید کرد. مسلم با شنیدن ورود عبید الله و تهدیدات او، خانه مختار را ترک کرد و پنهانی به خانه «هانی بن عروه مرادی» رفت و در آنجا مستقر شد. شیعیان مخفیانه بدور از چشم ماموران عبیدالله در خانه هانی بن عروه رفت و آمد داشتند.
هنگام حرکت عبیدالله از بصره، یکی از یاران علی بن ابی طالب (ع) به نام شریک بن اعور، او را همراهی میکرد. شریک در مسیر راه بصره تا کوفه، تلاش داشت تا عبیدالله دیرتر به مقصد برسد، تا بعد از امام حسین (ع) وارد کوفه شود. عبیدالله تعلل او را تاب نیاورد و خود را سریعتر از او به کوفه رساند. شریک با ورود به کوفه به دیدن عبیدالله نرفت و در منزل هانی بن عروه استقرار پیدا کرد و در آنجا بیمار شد. خبر بیماری شریک به عبیدالله رسید و او تصمیم گرفت برای عیادت شریک به خانه هانی بن عروه برود. خانهای که مخفی گاه حضرت مسلم(ع) بود. شریک بااطلاع یافتن از حضور عبیدالله از حضرت مسلم خواست تا عبیدالله نزد اوست، وقتی طلب آب کرد، به عبیدالله حمله کرده و او را از پای درآورد. عبیدالله وارد شد و در کنار شریک نشست. شریک طلب آب کرد، از مسلم خبری نشد! مجددا طلب کرد! برای سومین بار با خواندن شعری گفت "آن جرعه را بر من بنوشان اگرچه جان مرا بگیرد"، باز از مسلم خبری نشد! عبیدالله رو به هانی کرد و گفت برادرت هذیان میگوید و هانی تایید کرد. عبیدالله از منزل هانی بیرون رفت و شریک مسلم را خواست و به او اعتراض کرد که چرا نیامدی تا کار را تمام کنی؟ مسلم دلایلی آورد و گفت در این خانه مهمان هستیم و او هم مهمان این خانه بود، کشتن مهمان صحیح نبود و هانی هم رضایت کامل نداشت، دوم یاد سخن پیامبر(ص) افتادم که فرمود "إِنَّ الاِ یمَانَ قَیَّدَ الْفَتْکَ، وَ لاَ یَفْتِکُ مُوْمِنٌ " ایمان پایبند فتک و قتل مخفی و غافلگیر کردن است و شخص مومن کسی را غافلگیر نمیکند.
شریک در پاسخ گفت به خدا قسم اگر اورا کشته بودی، مردی تبهکار و پیمان شکنی را از پای در آورده بودی!
شریک از این بیماری جان سالم بدر نبرد و سه روز بعد از دنیا رفت و عبیدالله بر او نماز گذارد و به خاک سپرده شد.
مسلم بن عقیل همچنان در خانه هانی مخفی بود و جز شیعیان خاص کسی از محل اختفای او اطلاع نداشت. ابن زیاد یکی از غلامانش به نام معقل را با مبلغ قابل توجهی به عنوان جاسوس فرستاد و به او ماموریت داد تا به عنوان طرفدار و شیعه مسلم،به اردوگاه طرفداران مسلم راه پیدا کند. معقل با در دست داشتن مبلغی به عنوان مرد شامی طرفدار مسلم، به شیعیان نزدیک شد و توانست به طریقی خود را به مسلم بن عوسجه نزدیک کرده و با او دوست شود. با رفت و آمد زیاد و ابراز دوستی و حمایت، در کسوت یاران با ایمان مسلم درآمد و به اندازه ای با حضرت و یارانش نزدیک شد که جزو اولین نفرات و آخرین نفراتی بود که نزد مسلم رفت و آمد میکرد. در این مدت هر خبری را به عبیدالله اطلاع میداد. ماجرای خانه هانی و تصمیم شریک را هم معقل به عبیدالله گفت.
عبیدالله با اطلاع از واقعه خانه هانی و شریک، پیامی به هانی فرستاد که به دیدار ما نمیآیی، هانی به دیدار عبیدالله رفت. عبیدالله به هانی گفت طرفدار مسلم شدهای! و موضوع حضور مسلم در خانهاش را مطرح کرد. با انکار هانی مواجه شد! عبیدالله معقل را خواست! از هانی سوال کرد این غلام را میشناسی!؟ غلام همه اطلاعاتی که داشت در برابر هانی به عبیدالله گفت. نوشتهاند هانی اظهار داشت او خود به خانه ما آمده است. عبیدالله چوب دستی را برداشت و تا توانست هانی را زد و زخمی کرد و به زندان انداخت. از خوف شورش مردم شهر سریعا به مسجد رفت و در خطبهای خطاب به مردم کوفه آنها را شدیدا تطمیع و تهدید کرد.
خبر زندانی شدن هانی به مسلم رسید، مسلم شیعیان را علیه عبیدالله شوراند و اطراف دارلاماره را محاصره کردند. این اجتماع آخرین حضور مردم کوفه به نفع مسلم بن عقیل بود. اجتماع مردم در مسجد و گسترش جمعیت در اطراف دارالاماره! کار را بر عبیدالله سختتر و سختتر میکرد. عبیدالله تا مردم خشمگین را دید پنهان شد و فرستادههایی نزد مردم فرستاد تا مردم را از حمایت مسلم بترسانند.
آنها در میان جمعیت رخنه کردند و مردم را از عواقب حضورشان در این اجتماع ترساندند که عبیدالله تمامی حق و حقوق فرزندان شما را قطع کرده زندگی را بر شما سخت میکند و مخالفان را مجازات خواهد کرد و بیگناهان را به جرم گناه از دم شمشیر میگذراند. نفوذ ماموران عبیدالله در جمع حاضران وحشتی که راه انداخته بودند کار ساز شد و شایعه ورود لشکری از شام برای حمایت از عبیدالله هم خوفی مضاعف در مردم ایجاد کرد و باعث شد به تحریک آنان مردان و زنان برای بردن فرزندانشان به سوی مسجد روانه شدند.
کم کم مسجد و اطراف مسلم بن عقیل خالی شد به صورتی که حدود 30 نفر نماز مغرب را به امامت مسلم بن عقیل اقامه کردند و این تعداد هنگام خروج از مسجد به 10 نفر هم نمیرسیدند.
فضایی تلخ برای حضرت پیش آمد. اطرافش خالی شد. از آن شور و حمایت خبری نبود! از مسجد بیرون آمد و با آن همه همراه و طرفدار بیوفا و پیمان شکن! جایی برای رفتن نداشت. آن محدود همراه هم او را تنها گذاشتند! تا در کوچهای تنها کنار دیواری نشست که صاحب آن زنی بود طوعه نام، مسلم از او طلب آب کرد. آب آورد و آب را نوشید و همچنان نشسته بود! طوعه از تنهایی او و دلیل نرفتنش به منزل سوال کرد! وقتی مسلم خود را معرفی کرد، طوعه او را شناخت و به منزل راه داد، آن شب مسلم مهمان طوعه بود. عبیدالله اعلام کرده بود هرکس مسلم را پناه دهد در امان نیست و هر کس اورا تحویل دهد جایزهای میگیرد.
شبانه پسر طوعه به خانه آمد و ماجرای مسلم و تصمیم عبیدالله را برای مادر بازگو کرد. بلال پسر طوعه بدون اطلاع از حضور مهمان در خانه! از رفت و آمدهای مادر مشکوک شد. سوال کرد و با اصرار متوجه حضور مسلم بن عقیل در خانه شد.!
مسلم بن عقیل شب هشتم ذیحجه سال ۶۰ را در خانه طوعه گذراند، بلال فرزند طوعه صبح روز بعد نزد محمدبن اشعث رفت و ماجرای حضور مسلم در منزل مادرش رابرای اشعث بازگو کرد. عبیدالله تعداد زیادی را به همراه محمد اشعث به سمت خانه طوعه فرستاد و به خانه حمله کردند. مسلم به دفاع برخواست. محمد بن اشعث با اعلام در امان بودن مسلم، با حضرت سخن گفت و درنهایت با تکرار و اصرار امان داشتن، او را دستگیر کردند.
مسلم رو به محمد بن اشعث کرد و فرمود تو امان دادی! اما امان تو اعتباری ندارد! . اما از تو میخواهم کسی را نزد امام حسین (ع) اعزام کرده وقایع را به اطلاع او برسانی، محمد بن اشعث این ماموریت را قبول کرد.
مسلم بن عقیل را پس از دستگیری، بدون توجه به امانی که به او داده بودند، در روز نهم ذیحجه سال ۶۰ (روز عرفه) نزد عبیدالله آوردند. هنگام ورود به مجلس عبیدالله سلام نکرد، عبیدالله انتظار سلام داشت! فرمود تو کمر به قتل من بستهای، چه سلامی؟ عبیدالله دستور قتل مسلم بن عقیل را صادر کرد و دستور داد او را به بام دارالاماره بردند. مسلم بن عقیل در آن لحظههای سخت در مسیر استغفار میکرد و صلوات بر خاتم انبیاء میفرستاد ودر کلام آخر فرمود: "خدایا تو خود میان ما و این مردمی که ما را فریب داده و به ما نیرنگ زدند و دست از یاری ما کشیدند حکم فرما." پس از این سخنان گردن نماینده امام را زدند و از بالای بام برزمین پرتاپ کرده و به شهادت رساندند!
ماجرای حضور حضرت مسلم(ع) به کوفه و استقبال و بدرقه بیسابقه و متفاوت از میهمان! توسط مردم کوفه، نشان از بیهویتی مردم این شهر دارد. کوفه جزو اولین شهرهای اسلامی است که بعد از اسلام، توسط سپاهیانی که برای حمله به ایران به این منطقه آمده بودند، احداث شد. اولین ساکنان این شهر نظامیهایی بودند که با نام گسترش اسلام در منطقه استقرار یافتند. ساکنان کوفه از ابتدا افراد قبیلههای متعددی بودند که بر حسب تفکرات قبیله ای خود، در محلی از شهر جدید مستقر شدند. محل اجتماع این قبایل کم کم هویت شهری گرفت و به شهری تبدیل شد که سلایق و تفکرات و عصبیتهای قومی قبیله ای در آن بیش از دیگر شهرهابود و شاید دلیل این عدم ثبات فکری در این شهر حضور قبایل متعددی باشد که هریک با افکار متعدد همدیگر را خنثی میکردند و اعتمادی به قول و فعل و پیمان آنها نبود.
انتهای پیام
نظرات