در وضعیتی که افکار عمومی در انتظار نوعی رفتار همدلانه و عذرخواهانه از جانب مسئولان دخیل در این فاجعه بود، نه تنها این انتظار برآورده نشد بلکه برخی از آنان که خود را مقصر هم نمیدانستند، رفتاری در پیش گرفتند که میتوان عنوان «استراتژی تحقیر طرف مقابل» یا «فرار رو به جلو» را بر آن نهاد. به این معنا که فرد خاطی به جای اینکه از درِ شرمساری وارد شود، با تحقیر طرف مقابل، خود را از جایگاه اعتراف به خطا و پاسخگویی میرهاند چراکه پیامد این اعتراف، استعفا و کنارهگیری از مسئولیت است که طبیعتا به مذاق آن فرد مسئول خوشایند نیست.
مجموعه این اتفاقات سبب شد تا چند پرسش کوتاه اما محوری را با آرش آبسالان، استاد دانشگاه، مدرس فن بیان و فنون سخنوری که به تحلیل زبان بدن هم تسلط دارد، مطرح کنیم.
پرسش و پاسخ ایسنا با این هنرمند و مدرس، دریچه تازهای به فاجعه واژگونی اتوبوس خبرنگاران میگشاید. مجموعه سخنان او ما را به این نتیجه میرساند که این تصادف شوم، فصل جدیدی از پرسشگری و مطالبهگری در رسانهها رقم میزند که به گفته آبسالان« اخذ اعتراف» نامیده میشود که بیش از آشکارسازی و شفافسازی، مخاطره دارد و بهای سنگینتری برای خبرنگاران خواهد داشت.
او معتقد است: «توقع عذرخواهی و حتی دنبال عذرخواهی بودن اشتباه است. شما باید مقام مسئول را وادار به اعتراف کنید. فراموش نکنید، اگر احساس توهین دارید، این حس واقعی است، این حس نشان از حرمتشکنی دارد. در این حالت نباید به یک عذرخواهی بسنده کرد، چرا که الگوی این توهینها تکراری است. باید با پرسشگری هوشمندانه مقام مسئول را به نقطه اعتراف رساند، آن وقت درخواست بخشش یا برای آرامش شما بگویم، التماس بخشش جای خودش را به عذرخواهی خواهد داد. گو این که در یک جامعه سالم فرد خاطی باید منتظر حکم قضایی هم باشد، البته در یک جامعه سالم! اعتراف نقطه آغاز حرکت به سمت و سوی سلامت فردی و اجتماعی است و سهم شما خبرنگاران برای وادار کردن خاطیان به اعتراف بیش از هر کسی است.»
پرسش و پاسخ ایسنا را با آرش آبسالان پیش رو دارید:
_ در این چند روزه سخنان گوناگونی درباره رفتارهایی که بعد از واژگونی اتوبوس خبرنگاران صورت گرفت، مطرح شد. بخش زیادی از جامعه معتقدند برخوردهایی که از سوی مسئولان دخیل در این ماجرا انجام شد، همراهانه نبود و بدتر از آن اینکه، نه تنها یک عذرخواهی ساده صورت نگرفت بلکه حتی زبان بدن و آداب نشستن بعضی از مسئولان، انتقادات زیادی در پی داشت و برای چندمین بار این پرسش را در ذهن بخش بزرگی از جامعه ایجاد کرد که چرا فرهنگ عذرخواهی در جامعه ما بویژه از جانب بعضی مسئولانمان هر روز کمرنگتر بلکه بی رنگتر میشود.
اجازه بدهید ابتدا من از شما بپرسم، ما میخواهیم در مورد چه چیزی حرف بزنیم؟ در مورد رفتاری که قاطبه جامعه آن را نشان بیادبی محض میدانند؟ بر سر این موضوع بحث کنیم که چرا برای تسلی دل بازماندگان حتی یک عذرخواهی صوری انجام نشد؟ به عقیده من این رفتارها خردهنمودهایی از فرهنگی بیمار است که متاسفانه از سوی طیف گستردهای از مسئولان سر میزند. در واقع موضوع فراتر از آن است که بخواهیم یک فرد را رفتارشناسی کنیم. اما در این مورد خاص اجازه دهید بیپرده بگویم آن نحوه نشستن بیادبانه نبوده و نیست. به مردم آدرس اشتباه ندهیم. ادب دلالت بر حفظ حریم و بیادبی دلالت بر تجاوز از حریمی معین است. در آن لحظه بهخصوصی که مورد بحث ماست، تداخل دو تعریف و دو حریم رخ داده است. از یک سوی یک حریم شناخته شده اجتماعی که محدود به جنس مخالف نیست و از سوی دیگر یک حریم قشری که با عنوان لمپنیسم شناخته میشود. بر این اساس من تایید میکنم که ایشان کاملا متناسب با عادت خود عمل کردهاند. اینگونه عادات رفتاری برای بسیاری از ما آشناست. مدیری که با دمپایی در جلسه حاضر میشود، رفتاری قشری دارد نه رفتاری اجتماعی و این رفتار ناشی از تفکر برتری طلبی با استراتژی تحقیر دیگری است. اینکه این رفتار از چه قشر و چه طبقهای سر میزند، موضوع بحث من نیست. موضوع آن است که چه چیز سبب میشود یک رفتار شناسنامهدار قشری در تقابل با یک رفتار پذیرفته شده اجتماعی قرار بگیرد؟
_ چه چیزی سبب میشود؟ ریشه کجاست؟
وارد این بحث نمیشوم و فقط به یک اشاره بسنده میکنم. معضل موجود ریشه در نبود ارزشها دارد. یک زمانی بحث جابهجایی ارزشها بود، اما حالا اجازه بدهید از نبود ارزشها سخن بگوییم. بسیاری از تعاریف جابهجا شد، اما تعریف قابل قبولی جای آنها را نگرفت. مثال بزنم: دمپایی در جلسات تعریف قابل قبولی نیست. برای آن که دمپایی را قابل قبول کنند، موکت را جایگزین پارکت و سنگ و سرامیک کردند. ناگهان ورودی شد بازار مکاره کفشهای در هم ریخته؛ ناگزیر هزینه شد و جاکفشی گذاشتند، اما بوی کفش و جوراب معضل دیگری شد که موکت آن را به خود جذب میکرد. باز ناگزیر هزینه دیگری شد و قالیچهای روی موکت افتاد که با پشتیها و پتوهای کنار دیوار فضای کار را خیلی خانگی میکرد. پس چند صندلی ساده و یک میز معمولی هم تهیه شد که خیلی زود مندرس شدند. صندلیهای جدید مبلهطور و محکم بودند، اما با قالیچه ساده تناسب نداشتند. قالیچه جدید خریداری شد، اما پرده وصله ناجور بود و رنگ دیوار هم با پرده جدید تناسب نداشت و خلاصه نوعی از اشرافیگری امروزی باب شد که متاسفانه همچنان بوی جوراب میدهد. به قیاس نظریه پنجره شکسته باید بگویم ما دچار نظریه دمپایی شدیم و همچون اثر پروانهای با اثر دمپایی مواجه هستیم. همین مثال میشود خلاصه رفتارشناسی امروز ما که گستره وسیع اجتماعی دارد. متاسفم، در حالی که به سادگی میتوانست کفشهایمان همچنان پایمان باشد، هزینه بسیاری برای شلخته شدن دادیم. ریشه در نداشتن تعریف است، ریشه در نداشتن ریشه است. معضل آنجاست که خواستیم چرخ را از نو بسازیم اما برای آن هم تعریف نداشتیم. شوربختانه این شیوه رفتاری همچنان خود را صاحب تفکر برتر و حائز هوشمندی میداند. همین نحوه نشستن مورد بحث ما نشان از رفتار قدرتمابانهای است که قصد تحقیر طرف مقابل را دارد. در این حالت اشاره ایشان به عادت به این مدل نشستن، نشان از عادت مدام به قدرتنمایی توام با تحقیر است که توضیحی بدتر از فعلیت عمل رخ داده است. حال اگر قصد تحقیر و قدرتنمایی را هم از جانب ایشان بهعنوان یکی از خدوم ملت شریف ایران منتفی بدانیم، آن وقت باید گفت این نحوه نشستن میتواند ناشی از یک برانگیختگی آگاه یا ناخودآگاه باشد.
_ چرا عذرخواهی جایی ندارد؟
ادبیات خس و خاشاکی از سالها پیش به ارکان ما نفوذ کرده است. در همین مصاحبه پیشین که پیرامون مناظرههای انتخاباتی با هم داشتیم، از ادبیات موهنی حرف زدم که در بین نامزدها دیده شد و گفتم نشان خشم است. متاسفم که به همین سرعت در گوشهای دیگر این خشم را میبینیم. به نظر میآید آنچه ما به عنوان بیادبی آشکار اجتماعی و حتی فردی میدانیم، در فرهنگ لغت ردههای مدیریتی کشورمان ادبیاتی متداول، متعارف و حتی پسندیده است و خود حضرات متوجه ابعاد وحشتناک این گونه از ادبیات نیستند. دقت بفرمایید که اشاره من محدود به دایره واژگان نیست. فرض کنید شما به منشی دکتر بابت تاخیر در نوبتتان شکایت میکنید. در این حالت منشی با جملهای همچون «صداتون میکنم گلم!» شما را دعوت به آرامش میکند. هیچ واژه توهینآمیزی در این جمله نیست و منشی خود را موظف به عذرخواهی نمیداند. اما خودتان قضاوت کنید، آیا این جمله مودبانه است؟ این جمله کاملا بیانگر خشمی پنهان است. جمله اصلی این است: «بشین سرجات!». برای همین است که ما با شنیدن جمله «گلم» احساس توهین میکنیم. این احساس توهین حسی واقعی است که سالهاست آن را تجربه میکنیم. آن حریمی که مورد تجاوز قرار گرفته است و در نتیجه بیادبی رخ داده است، «نوبت» است. در این حالت شما متوقع توضیح برای بینوبتی آشکار هستید نه دعوت به آرامشی که در لفافه واژگان زیبا و مهربانانه پیچیده شده است. منشی خود را صاحب اختیار میداند نه فردی ملزم به توضیح، زیاد که اعتراض کنید یک نوبت دیگر هم شما را عقب میاندازد. پرسش این نیست که چرا عذرخواهی نمیکنند، پرسش این است که چه ضرورتی سبب استفاده از وسیله نقلیه نامناسب است؟ این پرسش زنجیرهای از پرسشهایی را در پی خواهد داشت که اگر هوشمندانه دنبال شود، ناگزیر به سطح اعتراف کشیده خواهد شد. توقع عذرخواهی و حتی دنبال عذرخواهی بودن اشتباه است. شما باید مقام مسئول را وادار به اعتراف کنید. فراموش نکنید، اگر احساس توهین دارید، این حس واقعی است، این حس نشان از حرمتشکنی دارد. در این حالت نباید به یک عذرخواهی بسنده کرد، چرا که الگوی این توهینها تکراری است. باید با پرسشگری هوشمندانه مقام مسئول را به نقطه اعتراف رساند، آن وقت درخواست بخشش یا برای آرامش شما بگویم، التماس بخشش جای خودش را به عذرخواهی خواهد داد. گو این که در یک جامعه سالم فرد خاطی باید منتظر حکم قضایی هم باشد، البته در یک جامعه سالم! اعتراف نقطه آغاز حرکت به سمت و سوی سلامت فردی و اجتماعی است و سهم شما خبرنگاران برای وادار کردن خاطیان به اعتراف بیش از هر کسی است. اخذ اعتراف بیش از آشکارسازی و شفافسازی مخاطره دارد و بهای بیشتری هم باید برایش بپردازید.
انتهای پیام
نظرات